از : لیثی حبیبی م. تلنگر
عنوان : یورش دریای دیروز، گاه با جمله ای ظریف از فرهیخته ای آغاز می شود. و گاه این دگر شدن با تلنگر دیگری، چنان است که ماندگار کتابی می گردد.
دست مریزتد!
پیداست به روشنی روز؛ که متن از اعماق جان و دلی حساس بر آمده؛ بر سر آمده و بر صفحه نقش بسته خوش و آزارنده. آری، گاه گریه بینی در خنده. و به همین دلبل، وقتی بر دل نشیند؛ به همراه شادی، غمی نهان را نیز زنده می سازد. جان آدمی را با دیروز های از دست رفته آکنده می سازد. و چیزی در خاطر می مانَد که خبر از این و آن دارد. چیزی که دو جان دارد. بهار و پاییز را می مانَد. شکفتن و گل ریز را می مانَد. آن کس این حس غریب مرا در می یابد، که از گذرگاه تلخ و شیرین خاطرات من گذشته باشد با دقتی ویژه.
همین.
۴۰۰۷۰ - تاریخ انتشار : ۱۶ شهريور ۱٣۹۰
|