از : زهره جعفری
عنوان : آقای کبیری و مرغ یک پایش...
آقای کبیری قبل از هر چیز اشاره کنم به این نکته که آقای سید محمد خاتمی نه "در سال ۸۰" که در ۲ خرداد ۷۶ و نه "مثل علف" که با رای ۲۲۰۰۰۰۰۰ ایرانی انتخاب شد. آن "تلنگر" بیست میلیونی به همین راحتی از ذهن "ادیب" شما زدوده شد؟! و در سال هشتاد با رایی بیشتر مجددا انتخاب شد.
پیش از آن نیز ایشان در مقام وزیر ارشاد هاشمی آن استعفا نامه معروف را در اعتراض به تنگ نظری های جناح حاکم نوشت که در جای خود و در آن شرایط بی نظیر بود.
موسوی سال های سال در جلسات مجمع شرکت نکرد (که اگر هم می کرد برای مردم "خر"ی مثل ما مشکلی نبود) و وقتی کارد به استخوانش رسید به گفته خودش در مناظره معروف خود با احمدی نژاد وارد عرصه شد. ضمنا بازخوانی استعفا نامه وی در سال ۶۷ نیز خالی از لطف نیست.
شاید از دید شما آزادیخواهی افراد هنگامی محرز می شود که آنها آنکت سازمان یا حزب متبوع شما را پر و امضا کرده باشند! البته ما هنوز متوجه وابستگی سیاسی شما نشدیم! امریست خصوصی و البته به من هم ربطی ندارد، اما وقتی شما اینچنین "چاک دهان" برای مبحوسین و دربندان نظام خامنه ای می گشایید، در ذهن من "خر" این سوال پیش می آید که این ادیب خوش سابقه چرا کارنامه خود را برای مردم بازگو نمی کند؟ تا مردم با آن سابقه مطهر و عقبه معصومش آشنا شوند؟ نکند شخص امام زمان با نام مستعار "علی کبیری" وارد بحث شده؟! دشمنی اش با موسوی و خاتمی که سخت تداعی کننده "یاران حاکم امام زمان" است!
آقای کبیری مزاح بنده را به دل مگیرید و بنده را از "گوش نوازی های صمیمانه اتان" در امان بگذارید! اما به این پیشنهاد بنده کمی فکر کنید: برای اینکه از دست این ملت "خر" که حتما بزعم شما و همفکرانتان لایق بمب های ناتو هستند راحت شوید، ترک تابعیت کنید. حیف شما و عمر گهربارتان نیست که برای ما ملت "خر" تلف شوید؟ حتما ملل اروپا یا امریکا قدر عَلَمیّت شما در همه عرصه های زندگی را بهتر خواهند دانست. اگر این کار برایتان سخت است پس لااقل به یاری کیهان برادر حسین بشتابید که سخت محتاج قلم بدستان مسلط به فارسی هستند تا شاید تیراژ ۵۰۰۰ نسخه ای فحش نامه اش را کمی افزایش دهد...
۴۲۱۱۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ آذر ۱٣۹۰
|
از : علی کبیری
عنوان : روشنفکر به دنبال اکثریت راه نمی افتد!
جناب آقای همایون گرامی،
با کمال تأسف، شما با توسل به چند نوع مغالطه ی کلامی، در صدد اثبات نظر خودتان برآمده اید. البته این تنها شما نیستید که برای نتیجه گیری در راستای نظر خودتان از مغالطه استفاده میکنید، بنده در بیشتر نظرات و سخنرانیها و بحثهای سیاسی که بین ایرانیان وغیر ایرانیان جریان دارد، این نقیصه ی تکنیکی را مشاهده کرده ام. به همین سبب است که گاهگاهی تحمل ازدست داده و به عنوان معترض نظر میدهم. پیش از برشماری مغالطه های جنابعالی، دوباره برای آن دسته از هم میهنانی که مایل به دانستن معنای فلسفی مغالطه هستند، توضیح میدهم که «مغالطه عبارت از خطا در استدلال است.» توجه داشته باشید که از نظر استدلال منطقی، توسل به مغالطه به عنوان استدلال منطقی محسوب نمیشود.
۱- مغالطه ی حمله به شخصیت یا موقعیت اجتماعی/اقتصادی/دانش و غیره... طرف مورد بحث: دراین نوع از مغالطه، یکی از این موارد را به عنوان نقطه ی ضعف طرف مربوطه قلمداد کرده واستدلال خود را در نظر دیگران، منطقی جلوه میدهند. جنابعالی نیز با توسل به مبتدای "مهاجرین" یا "ایرانیان برونمرز" وغیر خودی جلوه دادن آنان در نظر "ایرانیان درونمرز،" بنا دارید تا نتیجه ی مورد نظر خودتان را گرفته و حرف خود را به کرسی بنشانید. شک نیست که این تقسیم بندی جز تقسیم بندی رژیم ترور و وحشت نیست تا بین این دو گروه جدائی انداخته وبر مبنای سیاست "تفرقه بیانداز وحکومت کن،" به حاکمیت خود ادامه دهد. زنهار که از ایجاد دودستگی پرهیز کنید.
پس از تقسیم بندی غیر منطقی بالا (مهاجرین وغیر مهاجرین)، میفرمائید که «...مشکل امثال آقای کبیری آنست که از شرایط پیچیده و سخت مبارزه در ایران خبری ندارند و فکر میکنند که اگر در یک سایت شعار "لنگش کن" را سر دهند همه مردم به دنبال آنان براه میافتند و" زیر دوخم هر چی آخوند و اصلاح طلب" است را خواهند گرفت...» اولاً- شما به من نشان دهید که من کجا "شعار لنگش کن" داده ام؟ بنده در بحث حاضر همواره براین ادعا پافشرده ام که به دنبال رفوزه های سیاسی که دارای سوابق سیاه بوده و در آزمایش مردود شده اند، راه نیافتید. اینها مردم را با دادن وعده های مورد نظر مردم، به دنبال خود کشانده و در انتها با برداشتن نقاب از چهره خود یا برداشتن نقاب از چهره ی آنان توسط مردم، همگان را نسبت به مبارزه سیاسی دلسرد میکنند. اگر قرار شود تا از کسی حمایت یا دنباله روی به عمل آید، وظیفه ی روشنفکران است تا با شک وتردید دنبال اینها ریسه شوند. شک نیست که مواجهه ی همراه با شک وتردید روشنفکران و سبک وسنگین کردن طرف مربوطه بطور گام به گام و نیز روشنگری و افشاگری، میتواند به منزله ی شمشیری بالای سر وی باشد. من آنچه شرط بلاغست با تو میگویم/تو خواه از سخنم پند گیر و یا ملال. در اینجا روی سخن من با روشنفکران ونه مردم عادیست. مضافاً به اینکه بنده از کسی نخواسته ام تا زیر عَلَم من سینه بزند. کجا همچه ادعائی را مطرح کرده ام؟ ولی شما دراینجا بااستفاده از دو فن مختلف کُشتی آزاد، قصد خاک کردن این کمترین رادارید. اگر کُشتی گیری بخواهد از فن لنگ استفاده کند، دیگر نمی تواند زیر دوخم حریف راهم بگیرد! اگر کُشتی گیری قصد چنین کاری راداشته باشد، صد در صد با بدل قن "پس لنگ" ضربه خواهد شد. ولی تشویق رهبران به استفاده تنها از فن زیر دوخم در مبارزه ی سیاسی، نیاز به رهبرانی قَدَر دارد. درحالیکه اگر شما قادرباشید تا بااجرای فن زیر یک خم ومال خود کردن کار، موفق شوید، تنها با یک پشت پا میتوانید حریف را ضربه کنید.
۲- مغالطه ی مخلوط کردن سیب وپرتغال یا گم کردن سوراخ دعا: موضوع مورد بحث مربوط به اینست که آیا جمهوری روضه خوانها قابلیت اصلاح پذیری دارد یاخیر؟ من دراینجا به کررات براین نکته پا فشرده ام که این جمهوری من در آوردی قابل اصلاح شدن نیست. بر همین مبنا، کوشش کرده ام تا مبارزه را در مسیر درست بیاندازم. در اینجا دو وظیفه بر دوش روشنفکران است: الف- برنامه ی دراز مدت برای سر نگونی جمهوری اسلامی. ب- برنامه های کوتاه مدت در جهت رسیدن به هدف برنامه ی دراز مدت. چه من یا هر کس دیگری دراینجا یا از طریق اینترنت ارائه ی هرنوع برنامه ای را بکند، جز آسیب رساندن به جنبش مردم ایران، کار دیگری انجام نداده است. بدبختانه، باوجود آنکه اینترنت این امکان را به ما داده است تا با یکدیگر به تبادل نظر بپردازیم، نقص دیگر آن اینست که دشمن نیز با دسترسی به آن میتواند هر برنامه ی مبارزاتی ارائه شده از این طریق را از مبنا با شکست روبرو سازد. تا همین حد میتوانم بگویم تا بجای دنباله روی از بازیهای رژیم آخوندی و بازیچه قرارگرفتن ازسوی عوامل آنها، روشنفکران مبارز وظیفه دارند تا سَرِ نَخِ بازی را دردستان توانای خود گرفته و رژیم را "فرسوده" سازند تا بتوانند در موقعیت مناسب بر آن ضربه ی کاری وارد کنند. اگر سر نخ بازی در دستان عوامل رژیم باشد، روشنفکران ومردم راهی جز اجرای منویات رژیم ندارند.
آقای همایون اظهار میکنند که «....ولی کسانی که در ایران در مبارزه روزانه هستند و فارغ از آنکه قبلا چه گرایش فکری داشته اند... ارزش هر دستاورد کوچکی را دانسته... و با تمام انتقاداتی که به اصلاح طلبان دارند ولی بین منتظری ،خاتمی ،موسوی و.......با امثال جنتی و خامنه ای فرق قائل هستند .من دوستان بسیاری دارم که اگر هم در انتخابات قبلی در جمهوری اسلامی شرکت نکردند ولی کاملا به این تفاوت ها نه تنها اعتقاد دارند بلکه برای دستاورد های اندک دوران اصلاحات خاتمی ارزش قائل هستند زیرا این مسائل را نه از سایت ها، بلکه هر روز با گوشت وپوست خود درک کرده اند و اگر آرمان یا آرزویی برای آینده دارند میدانند که فقط بر بستر شناخت مردم و سطح آگاهی مردم و مطالبات آنان باید حرکت انجام شود و فقط یک گام از مردم جلو تر باشند .حال این را عده ای دنباله روی بگویند هم مهم نیست...» پاسخ آنست که رو شنفکران نباید بر بازیهای رژیم، ارزشگذاری کرده وبه دنبال سیاستبازان روان شوند. شما روشنفکران وظیفه دارید تا هنگامی که رژیم به منظور طولانیترکردن عمر کثیف خود، افرادی نظیر خاتمی یا موسوی وغیره را وارد صحنه میکند تا سوپاپ اطمینان را شُل واز انفجار توده های به تنگ آمده جلوگیری کند، بجای دنباله روی از آنها، با افشاگری وحرکات سیاسی مناسب، مردم را در جهت زبون کردن رژیم به دنبال خود بکشانید. اگر غیر از این عمل کنید، پس علت بودن یا نبودن روشنفکران در صحنه چیست؟ روشنفکر نباید به دنبال توده ی مردم بدود. روشنفکر باید ایجاد موقعیت کرده ومردم را درجهت خواستهای خود به دنبال خود به حرکت درآورد.
۳- در خاتمه جناب همایون دوباره تیغ بر ایرانیان خارج از ایران کشیده ومیفرمایند که «...در هر صورت من مطمئن هستم که بسیاری از مهاجرین سیاسی اگر هم رژیم ایران هم مطابق میل اینان عوض شود به هیچ وجهه ای [وجهی] حاضر نخواهند شد که امکانات خود را در کشورهای غربی را بگذارند و به ایران بیایند...» در اصطلاح منطق به این نوع استدلال، مغالطه ی مرکب استقرای ناقص و سلب شخصیت لقب داده اند. اولاً- برنگشتن ایرانیان به موطن اصلی خود میتواند شامل دلائل بیشتری سوای "امکانات" مورد اشاره ی ایشان در کشورهای غربی باشد. ثانیاً- همین انقلاب آخوندی و مراجعت عده زیادی از ایرانیان به ایران، استدلال ایشان را باطل میسازد. ثالثاً- ایشان بجای شعار "ما برای وصل کردن آمدیم،" شعار " ما برای فصل کردن آمدیم،" سر داده و دگر باره قصد جدا کردن ایرانیان داخل وخارج که شعار همیشگی رژیم درجهت فراافکنی است، را دارند. بازهم تکرار میکنم که از تفرقه افکنی بپرهیزید که نه به سود شما بلکه تنها و تنها به سود رژیم آخوندیست. پیروز باشید.
۴۲۱۰۹ - تاریخ انتشار : ۲۶ آذر ۱٣۹۰
|
از : مهران همایون
عنوان : مشکل مهاجرین
مشکل امثال آقای کبیری آنست که از شرایط پیچیده و سخت مبارزه در ایران خبری ندارند و فکر میکنند که اگر در یک سایت شعار "لنگش کن" را سر دهند همه مردم به دنبال آنان براه میافتند و" زیر دوخم هر چی آخوند و اصلاح طلب" است را خواهند گرفت .ولی کسانی که در ایران در مبارزه روزانه هستند و فارغ از آنکه قبلا چه گرایش فکری داشته اند(مثل هواداری از سازمانهای پیکار یا اقلیت وغیره) ارزش هر دستاورد کوچکی را دانسته و در تمام تحولات سیاسی ایران از انتخابات تا وقایع سال ۸۸ شرکت داشته و با تمام انتقاداتی که به اصلاح طلبان دارند ولی بین منتظری ،خاتمی ،موسوی و.......با امثال جنتی و خامنه ای فرق قائل هستند .من دوستان بسیاری دارم که اگر هم در انتخابات قبلی در جمهوری اسلامی شرکت نکردند ولی کاملا به این تفاوت ها نه تنها اعتقاد دارند بلکه برای دستاورد های اندک دوران اصلاحات خاتمی ارزش قائل هستند زیرا این مسائل را نه از سایت ها، بلکه هر روز با گوشت وپوست خود درک کرده اند و اگر آرمان یا آرزویی برای آینده دارند میدانند که فقط بر بستر شناخت مردم و سطح آگاهی مردم و مطالبات آنان باید حرکت انجام شود و فقط یک گام از مردم جلو تر باشند .حال این را عده ای دنباله روی بگویند هم مهم نیست. متاسفانه برخی از افراد مطالب سایت ها را مترادف با نظر اکثریت مردم قلمداد کرده و فکر میکنند به دلیل آنکه در سایتها نظراتی مثل آقای کبیری زیاد است این مسائله به منزله نظر مردم میباشد.
در هر صورت من مطمئن هستم که بسیاری از مهاجرین سیاسی اگر هم رژیم ایران هم مطابق میل اینان عوض شود به هیچ وجهه ای حاضر نخواهند شد که امکانات خود را در کشورهای غربی را بگذارند و به ایران بیایند .
۴۲۱۰۰ - تاریخ انتشار : ۲۶ آذر ۱٣۹۰
|
از : دریادل توانا
عنوان : هدف آنها که اصلاح نظام را ممکن می دانند حفظ نظام است. نه خیال .............
با تشکر از جناب آقای ف - تابان که نظراتش واقع بینانه و منطبق بر خرد است اما انتظار داشتم تاکید نماید که انتظار اصلاح نظام ، تمایل کسانی است که بقا و استمرار نظام را مورد نظر دارند و منافع آنها با نظام اسلامی انطباق دارد
سران نظام اسلامی خود می دانند که بازکردن فضا در مسیر دموکراسی و حقوق بشر یا ارائه تفسیری از اسلام که با دموکراسی نزدیک باشد مرگ نظام اسلامی را به دنبال دارد تنگ شدن دایره خودیها از این منظر صورت میگیرد.
موفق باشید. ایران - د. توانا
۴۲۰٨۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱٣۹۰
|
از : علی کبیری
عنوان : ساده لوحان سیاسی وتکرار تاریخ!
سرکار خانم زهره جعفری گرامی،
دنباله روی یک جمع کثیر وحتی یک ملت از کس یاکسانی، دلیل بر حقانیت شعارها یا برحق بودن اعمال آن کس یاکسان، نیست. بهترین مثال همین مورد دنباله روی مردم از خمینی وشرکایش بود که امروز همگان شاهد پیامدهای ناگوار آن هستیم. این حرف من برمبنای منطق استدلال است. فرض کنیم که جمع بزرگی از مردم به عمل آدم کشی دست میزنند. آیا شما هم به آن جمع پیوسته وشریک آدمکشان میشوید؟ نمونه ی این مثال بنده درمورد خِمِر سُرخ در کامبوج است. اینکه شما اینان را درمیان مردم نشان داده ودر نتیجه برایشان ارج وقرب دست وپا میکنید، چیزی جز ساده لوحی سیاسی شما نیست. من دارم دراینجا باشما به فارسی سره حرف میزنم. اگر فارسی سرتان نمیشود، بفرمائید به چه زبانی باید با شما محاوره کنم. من در ذیل همین صفحه بطور مجمل اشاره ای به گذشته ی موسوی وخاتمی کردم. گذشته ی اینها سیاهتر ازآنست که بشود با تقیه و شعبده بازی، آنرا از انظار پنهان کرد. چرا شما قصد تحمیق مردم را دارید؟ درعالم سیاست، به این بازی نام "رام کردن فیل وحشی" داده اند. بدین ترتیب که برای رام کردن یک فیل وحشی، ابتدا اورا در گودالی میاندازند. پس از چند روز گرسنه نگهداشتن آن حیوان، عده ای با رنگ کردن بدنهایشان به رنگ سیاه، با دَگَنَک به جان حیوان افتاده وتا میتوانند اورا میزنند. فردای آن روز، همان عده در هیبت آدمهای معمولی به حیوان نزدیک شده، اورا مورد ناز ونوازش قرار داده وبه او غذا میدهند. دوباره، روز دیگر همان جمع با بدنهای سیاه برحیوان ظاهر شده واورا مورد ضرب وجرح قرار میدهند وباز در روز دیگر در هیبت آدمهای معمولی به او آب وغذا داده ونوازشش میکنند. چند روز که به این وضع ادامه میدهند، فیل وحشی به آدمهای معمولی عادت کرده و رام میشود. پس اورا از گودال خارج کرده وبا نهادن زین برپشتش، بر او سواری و از او بارکشی میکنند. اینکه خاتمی سالها در مقامها وموقعیتهای مختلف با سکوتهای معنادار خود بر نابکاریهای رژیم صحه گذاشته ویکدفعه در سال ۸۰ مثل علف از زمین سبز شده وبا وعده های فریبنده مردم را فریفته و با پشتیبانی آنها به ریاست جمهوری میرسد، ولی بعد از ۸ سال تصدی ریاست جمهوری، درمقابل دانشجویان معترض، اشک تمساح ریخته ودستمال شرمساری بر چشمان سائیده وبه صراحت میگوید که "من آمده بودم تا نظام را حفظ کنم!!" نظام از نظر شما به چه معنائیست؟ نظام یعنی مشتی آخوند سوار بر خر مراد که مشغول بچاپ بچاپ مملکت هستند. آیا به نظر شما اشاره ی ایشان بر حفظ نظام، حقظ مردم است؟ خانم محترم چرا شما به این تکته ی کلیدی توجه نمیکنید؟ آقای موسوی به مدت بیست سال عضو ارشد مجمع تشخیص مصلحت نظام بود. شما به من نشان دهید که درعرض مدت مذکور چه بر ملت ومملکت ما آمد؟ چرا شما متوجه سوابق سیاه گذشته ی این دو نمیشوید؟ آخر چند بار باید فردی ملتی را فریب دهد؟ با عرض معذرت و بلانسبت شما وامثالهم، مجبورم دراینجا به مثالی واقعی اشاره کنم. در افواه شایع است که خر حیوان کودنیست. همین خر اگر یک بار وفقط یک بار از جوئی پریده وپایش بشکند، برای باردوم هرچه به او چوب ودگنک بزنند، از جوی مشابه نمی پرد. آخر ما که انسان و بقولی اشرف مخلوقات هستیم. پس چرا باید بدون درنظر گرفتن سوابق گذشته ی شخصی، به دنبال او راه افتاده و سبب شرّ شویم؟ شما واشخاصی نظیر شما دچار سرگردانی سیاسی شده وبر اساس " الغَریق یَتَشَبُثُ مِن حَشیش" تصور میکنند که دراین اقیانوس طوفان زده، با چسبیدن به تکه چوبی قادر خواهید بود تا زنده مانده وخودتان را به ساحل نجات برسانند. این تصور بسیار تصور باطلیست. به خود آئید، به هم به پیوندید و قائم به ذات خود باشید ونه آنکه آلت فعل بازیگران دنیای سیاست.
غرض از انجمن واجتماع جمع قواست/چراکه قطره چو شد متصل بهم دریاست
زقطره هیچ نیاید ولی چو دریا شد/هرآنچه نفع تصور کنی درو پیداست
زقطره دیده نگشته هرگز جنبش موج/محیط باشد که از وی نهنگ خواهد خاست
رهبر ورهبران از میان جمع متحد شما پیدا خواهند شد. زنهار که آزموده را دوباره نیازمائید که دچار پشیمانی وسرخوردگی سیاسی خواهید شد.
۴۲۰۷٣ - تاریخ انتشار : ۲۵ آذر ۱٣۹۰
|
از : زهره جعفری
عنوان : فکر کنم آقای کبیری به یک مترجم نیاز دارند!
هموطن محترم
محبوبیت رهبران انقلاب اسلامی یعنی که یک اشاره مستقیم یا غیر مستقیم روحانیون کافی بود تا مردم در جبهه ها حماسه ها آفرینی کنند.
وظیفه احزاب نه خوندن آیه یاس که آگاهی رساندن به مردم است. اگر احزاب از ابتدا حرف مادربزرگ های غیر سیاسی را می زدند (که زدند و می زنند) باید با حضور خود در میان مردم خداحافظی می کردند (که برخی کردند و هنوز در همان حال و هوای ۶۰ مانده اند).
فرق خاتمی و موسوی با "براندازان فرنگ" در اینه که اونها در میان مردم و به درد مردم آشنایند ولی این یکی ها در عالم ذهن شعار لنگش کن سر میدن. حتی با سطح آگاهی فعلا موجود در جامعه مردم قدرت تشخیص فرق این دو دسته را دارند.
قبول ندارین سری به فیس بوک بزنین تا با محبوبیت امثال نوری زادها آشنا شوید. بعد حدس بزنین میزان محبوبیت موسوی و ... را.
@پرسشگر حقالترجمه بنده محفوظ می ماند؛)
۴۲۰۶٨ - تاریخ انتشار : ۲۴ آذر ۱٣۹۰
|
از : علی کبیری
عنوان : نه هر که چهره برافروخت دلبری داند...
جناب پرسشگر گرامی،
این مدالِ ۳۳ سال دربیخبری زیستن و در افکار دون کیشوت وارانه غرق بودن را تنها و تنها مناسب شخص شخیص جنابعالی میدانم. لطفاً درخلوت خود به "استدلال منطقی و منطق استدلال" هم گوشه ی چشمی بیاندازید.
نه هر که چهره برافروخت، دلبری داند/نه هر که آینه سازد، سکندری داند
نه هر که کُله کج نهاد و تُند نشست/کلاهداری و رسم سروری [رهبری] داند
۴۲۰۶۷ - تاریخ انتشار : ۲۴ آذر ۱٣۹۰
|
از : پرسش گر
عنوان : آقای کبیری منتظر مدال بمانید بهتر است
جناب کبیری بنده گفتم روحانیت از محبوبیتی میلیونی برخوردار بود و روحانیونی همچون طالقانی یا منتظری این محبوبیت خود را بحق تا پس از مرگ هم حفظ کردند.
آقای کبیری مشکل شما این است که در تخیلات خود اینجا را سالنی مملو از جمعیت و همراه یک هیئت داوران تصور کرده اید که باید "محق بودن" خود را به هر طریق حال منصفانه یا غیر منصفانه برای آن جمع به اثبات برسانید. نمی دانم در این تصورات خود انتظار کدام مدال را دارید که تا این حد تحریف و شلوغ بازی را جایز می دانید. این مدال اما حتما در عالم خیال شما از جایگاه والایی برخوردار است. مبارکتان باشد انشالله!
شما عامدانه نتیجه گیری های دلبخواه خود را به جای حرف بنده می نشانید.
بحث با شما بی نتیجه است. مثل این می ماند که کسی بخواهد با منطق و ارائه دلیل با بولتن نویسان حکومت یا سازمان مجاهدین به بحث بنشیند.
۴۲۰۵۵ - تاریخ انتشار : ۲۴ آذر ۱٣۹۰
|
از : علی کبیری
عنوان : بود یا نبود جمهوری روضه خوانها؟! مسأله اینست
جناب پرسشگر، بر این کمترین ایراد های زیادی گرفته اند که کوچکترین سنخیتی با طرز تفکر من ندارد. خب ایشان همانطور که بعداز اشتباه بزرگشان در کمک به روی کار آوردن آخوندها ونیز پس از گذشت ۳۳ سال از آن اشتباه، هنوز متوجه آن نشده اند، جای تعجب بسیاردارد. باهم مروری در گفتار ایشان میکنیم.
۱- ابتداء اظهار داشته اند که «...پیش گویی های اینچنینی که ج. ا. اصلاح پذیر نیست، در حد پیش گویی باقی می مانند، چرا که استدلالی در بر ندارند...» پاسخ اینست که اگر این جمهوری روضه خوانها قابلیت اصلاح پذیری داشت، پُر مسلم است که طی ۳۳ سال گذشته و پس از آنهمه انتقادها و مخالفتها و مبارزات آحاد مردم وبگیر به بندها از طیفهای مختلف، دست به اصلاح خود میزد. آیا چنین چیزی اتفاق افتاده است یاخیر؟ لطفاً پاسخ منطقی ارائه کنید.
۲- سپس اظهارداشته اند که «...در بحبوحه انقلاب مادر بزرگ خدا بیامرز بنده هم بدون ارائه دلیل من را نفرین می کرد که هوادار انقلابم و دنبال "مشتی آخوند" افتاده ام، اگر این پیش گویی ها اعتباری می داشتند آن خدا بیامرز باید برنده جایزه صلح نوبل یا چیزی در آن حد می شد...» پاسخ اینست که مادر بزرگ شما بر اساس تجربه به خوبی آگاه بود که این جمع، جمعی شیاد ومفتخور وسربار اجتماع هستند. پس روشنفکری که ادعای انقلابی بودن دارد، بدون بررسی عواقب اعمالش به دنبال اینها ریسه نمیشود تا
بعدها خود وملتش را درآتش بسوزاند.
۳- متعاقباً وپس از ستایش اینجانب از نظر مادر بزرگ ایشان، جناب پرسشگر درصدد تصحیح گفتار قبلی خود چنین میفرمایند که «...اما مشکل مادر بزرگ بنده آنجا بود که مانند بسیاری از هم نسلی هایش هر تحولی را مخاطره آمیز می دانست و کلید موفقیت های شخصی و اجتماعی را سازش با وضع موجود می دانست. ایشان بر این پایه با انقلاب مخالف بود...» این طرز استدلال را در منطق "از دوطرف دهان صحبت کردن" نامیده اند. به این ترتیب که ابتداء ایشان بر ایراد مادر بزرگ خودشان دردنباله روی روشنفکران از "مشتی آخوند" (توجه کنید که ایشان به منظور تأکید بر اعمال اشتباه ۳۳ سال پیش خود، مشتی آخوند را بین دو قلاب قرارداده اند) ایراد وارد میکنند که نامبرده بدون دلیل به آن اظهار نظر دست زده است و نتیجه ی متعاقب آن اینست که روشنفکران درآن زمان دردنباله روی از آخوندها درست عمل کرده اند. سپس با ایرادی که بنده به گفتار غیر منطقی ایشان میگیرم، جناب پرسشگر اقدام به فرار به جلو کرده و اظهار میدارد که اساساً آن بانو با هرگونه انقلابی مخالف بوده است! آیا این بجز از دوطرف دهان صحبت کردن چیز دیگری هم هست؟
۴- سپس در راستای توجیه عمل ضد انقلابی خودشان در ۳۳ سال پیش، ایشان اقدام به تناقض گوئی نموده واظهار میدارند «...در ایران ۳۳ سال پیش مردم از آخوندی وعده هایی را شنیدند که سال برای آن ها مبارزه کرده و سرکوب شده بودند. در کنار آن آخوند که میلیون ها مردم گوش بفرمانش بودند، آخوندهایی امتحان پس داده حضور داشتند که محبوب بودند و ماندند (مرحوم آیت الله طالقانی، مرحوم آیت الله منتظری و ...). پس این نظر که کلا آخوند ها ارزش حمایت مردمی و انقلابیون را نداشتند بدین شکل باطل می
شود...» در علم حقوق به این نوع استدلال، عذر بدتر ازگناه نام داده اند. استدلال ایشان آنست که چون درمیان آن جمع مرتجع، دو آخوند مردمی بودند، پس دنباله روی از آن جمع بر روشنفکران حجت بود! این طرز استدلال در منطق، "مغالطه ی استقرای ناقص" نام دارد. به این ترتیب که مثلاً شما درمورد ساکنین یک کوچه به دو خانواده ی بدکاره برخورد میکنید و لذا نتیجه میگیرید که تمام اهالی آن کوچه بدکاره هستند. عکس این استدلال هم صادق است. وجود دو آخوند خوب در یک حرکت سیاسی یا اجتماعی، دلیلی بر برحق بودن جهت آن حرکت نیست. مضافاً به اینکه آن جمع یکی از مرتجعترین آخوندها را به عنوان رهبر خود پذیرفته بود. آخوندی که چه در قم وچه در نجف، به کررات نظرات ارتجاعی داده و هسته ی مرکزی آن حرکت شامل شاگردان آن آخوند مرتجع بود. من نمیدانم شما در آن برهه ی زمانی در چه سن وسالی بودید وآگاهی سیاسی شما درچه حدی بود وغیره... همینقدر میتوانم ادعا کنم که رهبران احزاب وگروههای مختلفی که دارای عده ای عضو وهوادار بودند، بطور حتم کتاب "نامه ای از امام موسوی کاشف الغطاء یا حکومت اسلامی" را قبلاً مطالعه کرده بودند. اگر آنان را درخیل روشنفکران به حساب آوریم، آیا آن جمع روشنفکران قبل از آن کتاب نبرد من هیتلر را نیز مطالعه نکرده بودند تا نتیجه بگیرند که آن شخصی که آن هجویات را در نبرد من نوشته بود وحتی در هنگام انتشار آن، مورد تمسخر روشنفکران آن زمان اروپا قرارگرفته بود، چگونه پس از رسیدن به قدرت کلیه ی آن نظرات هجو خودش را مو بمو به مرحله ی اجراء درآورد. پس آن جمع رهبران احزاب وگروههای سیاسی ۳۳ سال پیش هم میتوانستند با مقایسه ی کتاب خمینی با کتاب هیتلر، نتیجه بگیرند که اگر از آن آخوند مرتجع پیروی کرده وپیروان خودشان وملتی را نیز به دنبال خود بکشند، بر ملت ایران همان خواهد آمد که بر ملت آلمان رفت. اگر غیر از اینست پس چرا اصلاً جامعه به روشنفکر نیاز دارد؟ پاسخ آنست که مردم متقبل آنهمه هزینه ومخارج هنگفت دانشگاهها میشوند تا دانشگاهها روشنفکرانی تربیت کنند تا در مقابل آن روشنفکران به مردم خدمت مردم کنند. وگرنه اصلاً فلسفه ی وجودی دانشگاهها برای چیست؟
۵- درادامه، جناب پرسشگر بشدت احساساتی شده و اقدام به شعاردادن بر علیه جمعی ناشناس کرده ومیفرمایند «...اینکه مردم به طرفداران آتشین براندازی "نه یک کلمه کمتر و نه بیشتر" هیچ وقعی نمی گذارند ولی برای امثال خاتمی علیرغم آخوند بودنش و با تمام اشتباهاتش احترام ویژه قائلند و یا موسوی پس از غیبتی بیست ساله محبوبیتی ملی پیدا می کند در همین واقعیت نهفته است...» درپاسخ باید به عرضشان برسانم که "آزموده را دوباره آزمودن خطاست!" آقای موسوی به مدت ۲۰ سال عضو ارشد مجمع تشخیص مصلحت نظام بوده است. محض اطلاع بیشتر شما باید به عرضتان برسانم برای آنکه اعضاء مجمع تشخیص مصلحت نظام بتوانند بهترین تصمیمات را برای مصلحت نظام، اتخاذ کنند، باید که به کلیه ی امور مملکت واقف باشند. حال شما که اهل استدلال هستید، لطفاً به من عامی حالی کنید که این آقا در عرض ۲۰ سال گذشته باوجود آنکه به آن همه امور واقف بوده است، پس چرا اقدامی یا اعتراضی یا نِقی یا ناله ای سر نداده است تا مردم از ضجه ی ایشان اطلاع یافته وبدانند که کسی هم درآن مجمع به فکر آنها است؟ پس ایشان به آنهمه فجایع ومظالم وفسق وفجور آگاه بوده ولی به خاطر مصلحت نظام از واکنش نسبت به آنها خودداری کرده بود. ولی مگر نظام جز آخوندها هست؟ پس این شخص به مدت ۲۰ سال شاهد همه نوع بدکاری آخوندها بوده ولی دَم برنیاورده است. بنابراین، آقای موسوی به مدت ۲۰ سال همدست آخوندها بوده است؟ آیا این استدلال غلط است؟ حالا چرا در سال ۸۸ به یکباره شروع به اعتراض میکند؟ علت آنست که رهبر آخوندها شخص دیگری را صالحتر از وی برای ریاست جمهوری دانسته است. همین وبس. وگرنه اگر ۲۰ سال دیگر هم ایشان عضو ارشد مجمع تشخیص مصلحت نظام بود، کسی از ایشان نقی هم نمی شنید. در مورد اصلاح طلبان وبخصوص آقای خاتمی، مگر ایشان دربرابر اعتراض دانشجویان در واپسین لحظات ریاست جمهوریش، اظهار نکرد که " من آمده بودم تا نظام را حفظ کنم!" این به آن معنیست که این شخص در دو دوره ی حکومتش تنها برای حفظ منافع آخوندها کوشش کرده بود. پس منافع ملتی را که با هزار امید وآرزو به او رأی داده بودند، پایمال کرده بود. اگر عده ای هنوز به امید شفای این امامزاده نشسته اند، بر شما روشنفکران است تا مردم را آگاه و ارشاد کنید. آزموده را دوباره آزمودن خطاست!
امیدوارم شما وامثال شما که دَم از منطق واستدلال میزنید، به تفکر بپردازید و راه را از چاه تشخیص دهید. اگر به عقیده ی شما این سیستم (نه رژیم) اصلاح شدنیست، بطور اصولی وبدون شعاردادن برای همه استدلال منطقی کنید که چرا شما اینگونه میاندیشید ونه آنکه اقدام به سَم پاشی و دادن نسبتهای ناجور دادن به مخالفانتان بکنید. ضمناً در همین جا به صراحت اعلام میکنم که برخلاف ادعای شما، این کمترین نه به دنبال مدال است و نه چشمداشتی به پاداش یا شغلی دارد. برای من عزت وسربلندی وپیشرفت ایران وایرانی بزرگترین پاداش وافتخار است.
۴۲۰۴۴ - تاریخ انتشار : ۲۴ آذر ۱٣۹۰
|
از : پرسش گر
عنوان : در جستجوی راه نجات یا
جناب آقای کبیری با پوزش از اشتباه املایی و تشکر از تصحیح تان.
فکر کنم فرق بنده و شما در این باشد که شما بیشتر بدنبال اثبات دیدگاه های خود بوده اید و حال اگر دیدگاه های شما فاقد ادله و برهان کافی برای متقاعد کردن یا حداقل همراه ساختن سایرین باشند، به کنج انفعال رفته و اثبات نظرات خود را به انتظار می نشینید تا شاید روزی بتوانید بگویید: "نگفتم؟!" و حتما انتظار مدال هم دارید!
اینکه مادر بزرگ خدابیامرز بنده را نامزد جایزه صلح نوبل می کنید نظر لطف شما است اما مشکل مادر بزرگ بنده آنجا بود که مانند بسیاری از هم نسلی هایش هر تحولی را مخاطره آمیز می دانست و کلید موفقیت های شخصی و اجتماعی را سازش با وضع موجود می دانست. ایشان بر این پایه با انقلاب مخالف بود و اگر بجای آخوند یک کمونیست رهبر انقلاب می شد در نظر مادر بزرگ هم آخوند جای خود را به "کافر از خدا بی خبر" می داد!
ضمن اینکه مثال مادر بزرگ برای این بود تا شاید آقای تابان و همفکرانشان که همواره تخم تردید در قبال تحولات داخلی کاشته و می کارند متوجه این نکته شوند که ابراز نظراتی این چنینی هنر نیست و از عهده یک فرد غیر سیاسی و حتی فاقد سواد خواندن و نوشتن هم بر می آید.
فرد یا نیروی انقلابی بر اساس احساسات درونی خود عمل نمی کند. شرایط را همانطور که هستند باید ببیند و بر پایه آن شرایط در کنار مردم بماند تا بتواند تاثیری مثبت بر روند تحولات بگذارد.
در ایران ۳۳ سال پیش مردم از آخوندی وعده هایی را شنیدند که سال برای آن ها مبارزه کرده و سرکوب شده بودند. در کنار آن آخوند که میلیون ها مردم گوش بفرمانش بودند، آخوندهایی امتحان پس داده حضور داشتند که محبوب بودند و ماندند (مرحوم آیت الله طالقانی، مرحوم آیت الله منتظری و ...). پس این نظر که کلا آخوند ها ارزش حمایت مردمی و انقلابیون را نداشتند بدین شکل باطل می شود.
مشکل امثال شما این است که هنوز پس از سی و سه سال در نیافته اید که برای تاثر بر تحولات باید بزبان مردم سخن گفت و در کنار آنان بود (نه حتما حضور فیزیکی بلکه حضور در همه عرصه های مبارزه در کنار مردم). برخورد های روشنفکرانه از بالا و صدور بیانیه های انشا گونه و یا مصاحبه هایی با ادعاهای ذهنی دردی از شما و امثال شما افراد دوا نکرده و نخواهد کرد. اینکه مردم به طرفداران آتشین براندازی "نه یک کلمه کمتر و نه بیشتر" هیچ وقعی نمی گذارند ولی برای امثال خاتمی علیرغم آخوند بودنش و با تمام اشتباهاتش احترام ویژه قائلند و یا موسوی پس از غیبتی بیست ساله محبوبیتی ملی پیدا می کند در همین واقعیت نهفته است.
بنده ضمن سپاسگزاری مجدد از تصحیح املایی شما باید اعتراف کنم که جز این نکته که در جای خود با ارزش هم هست چیز دیگری از شما نیاموختم و ضمن اینکه بکار بردن شعر در بحث را نشانه کم داشت استدلال نزد آورنده شعر می دانم اما بی فایده نمی بینم که بیتی که آوردید را به خودتان برگردانم:
آنکه ناموخت از گذشت روزگار/هیچ ناموزد زهیچ آموزگار
۴۲۰٣۱ - تاریخ انتشار : ۲٣ آذر ۱٣۹۰
|