یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

حمله نظامی و طبقه متوسط ایران - خسرو صدری

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : و باز سخنی با پیروز عزیز
نکته ای را در باب آموزش می خواستم در آن کامنت بیان کنم که یادم رفت.
بار ها دیده شده که قاتلی در دادگاه به قاضی و همه گفته: من نمی خواستم او را بکشم. نمی دانم چه شد که این پیش آمد.
قاضی و بسیاری از مردم اولین فکری که به سرشان می زند این است که او دارد دروغ می گوید تا از مجازات بگریزد. حتی اگر او دارد حیله گرانه سخن می گوید، حرف اش نادرست نیست. او واقعاً نمی دانسته دارد چه می کند. سیستمی نبوده که او درست بپرود. در خانه و اطرافیان نیز کسی را نداشته که به او بیاموزد. در نتیجه تمام فرهنگش خلاصه شده در یک چاقو. او حتی وقتی از زیبایی سخن می گوید شاید در باب دسته قیمتی فلان چاقو باشد. چاقو و بی فرهنگی و نادانی تمام هستی او را تشکیل می دهد.
و این در حالی است که انسان بسیار تأثیر پذیر است. گاه با تلنگری هستی اش چنان دِگر می شود که باور کردنی نیست.
در این باب می توان فراوان نوشت. تا سخن به درازا نکشد، به همین اندک بسنده می کنم.
۴٣۶۴٨ - تاریخ انتشار : ۲۶ بهمن ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : و اما سخنی با پیروز عزیز
سلام
آدمی هستم پر از شرم و هم به موقع بسیار دلیر. اگر لازم باشد در چشم جلاد نگاه می کنم و حرف دلم را پاک می زنم. پیروز عزیز من در نوشته ی خود به شخص شما نظر نداشته ام. آن سخن را با کمال صداقت و بی هیچ کنایه پرانی نوشته ام. از این کار خوشم نمی آید. علت اصلی اش خود کنایه گویی نیست. می توان با کنایه گاه بسیار زیبا سخن گفت. خوشم نمی آید زیرا دیده ام؛ بسیار بار دیده ام که از آن شیوه اغلب مردم گره مند _ دارای عقده - "سود" می جویند. و دلیل دیگر هم این است که خیلی راحت و بیجا اعصاب های سوهان خورده ی مردم بی حوصله دوران ما بر انگیخته می شود. و در نتیجه سو تفاهم ایجاد می گردد.
چون بر انگیزاننده این جنب و جوش شما بوده اید. همین برای شما ایجاد سو تفاهم کرده. سو تفاهمی البته دارای مایه و بُن و منطقی.
من از حضور نکته گیر شما در این خطه ی مجازی بسیار خوشحالم. حرف شما دقیق و درست است. حتی اگر من گاهی با گوشه هایی از آن مخالفت کنم در کلیت سخن شما را بجا و بسیار لازم می دانم. نباید با انشا نویسی های طویل وقت خود و دیگران را کشت. باید ازنکته گیران آموخت. لطف کنید در آینده از من و دیگران ضعف بیابید و بیان کنید تا ما بیاموزیم از هم. «همه چیز را همگان دانند و ...»
آنجا که من نوشته ام نخوانید. یعنی اگر چیزی برای گفتن به شما ندارد نخوانید تا من شرمنده کشته شدن وقت شما نباشم. منظور من همین بوده که نوشتم. از متلک گویی و تکه پرانی بدم می آید. بخصوص حالا که دوران ما شده زمانه ی سو تفاهم ها من تا جایی که بتوانم از آن شیوه استفاده نمی کنم.

و اما در مورد نصیحت که نوشته اید بی فایده است. نیست۱. اولاً فایده ی خود را نیزدارد۲. روی دو نفر بی اثر است روی سومی اثر می کند.
دوماً کار من نصیحت نیست، این آموخته های من است. با خون دل و رنج بسیار یافته ام و حال حیفم می آید مانند این بانک داران پلید خسیس در بانکی ذخیره کنم و در خدمت ساختن جهان بکارش نگیرم.

۱ - از به آذین دو چیز را آموختم. یکی با یک کلمه جمله ساختن. و دیگری برای زیبایی کلام، هیچ وقت مترادف و گاهی علامت مفعول بی واسطه را بکار نبردن.

۲ - تجربه ی خود را در اختیار دیگران گذاشتن بسیار مفید است. فقط باید مواظب دو چیز بود. یکی این است که مثل ملا ۳ نشد. دوم باید طوری بر خورد کرد که حوصله ی دیگران به سر نیاید. اگر این دو نکته رعایت شود اشکالی ندارد.

۳ - ملا سر منبر در باب نظافت سخن می گفت و خواست کمی نمکش را زیاد کند گفت: اصلاً اگر بچه تان روی قالی شاشید دیگر آنجا جای نشستن نیست، آن تکه را ببرید.
آمد خانه و دید زنش گوشه ی قالی رابریده.
گفت: زن این چه کاری است که کرده ای!؟
زن گفت: همین امروز تو خودت سر منبر گفتی ...
ملا گفت: آن حرف ها برای دیگران بود نه برای ما.
یکی از دلایل اساسی گوش ندان به سخن ما و تأثیر گذار نبودن سخن، همین بی عملی ما گوینده هاست.
و دلیل اصلی حرف ملا را در ایران گوش ندادن نیز دقیقاً همین است. وگرنه خیلی از ملا ها حرفهای خیلی خوبی هم می زنند. ولی مردم چون می دانند دستشان در دزدی و غارت مملک دراز است، پس به جای گوش دادن به حرفهای آدم های بی عمل، می روند به لب جوی که ز خیام همی یاد کنند؛ غصه بر باد کنند.
پیوسته پیروز و شاد باشید
۴٣۶۴۱ - تاریخ انتشار : ۲۶ بهمن ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : من این روز ها خیلی گرفتارم و اگر عزیزان من دیدند که وارد این بحث شدم علت این بود که خیلی ضروری دانستم. به بزرگی خود ببخشید.
سلام عزیزان من
به نظرم تلنگر من و توضیحات شما به هر حال مفید بوده است برای من، برای شما و حتی شاید برای دیگران. آدم می تواند مخالف هم باشد و با هم بحث کند. بسیاری از دشمنی ها دلایل خیلی قوی ای ندارد. فقط چون بعضی مسایل برای ما ایجاد حساسیت کرده نمی گذارد که با آرامش با هم سخن بگوییم. بی تردید بخشی از این موضوع بر می گردد به اخلاف نظر و هیچ اشکالی هم ندارد. ولی بیایید باور کنیم که بخش دیگر حساسیتی است که در ما ایجاد شده به هر دلیلی.
از توضیحات شما دو عزیز ممنونم. و خوشحالم که هر دوی شما قصد اینکه این گفتگو را به جدل بدل کنید ندارید.
بیایید زیبایی های شگرف زمین کهن و انسان را دوست بداریم. بیایید دست در دست در حفظ آنها بگوشیم. بیایید عاشقانه در پی شاد کردن دل های رنج دیده ی جهان باشیم.
میلیون ها انسان شب گرسنه سر بر بالین می گذارند. بیایید انرژی خود را برای همدردی با رنجدیدگان و غارت شدگان جهان بکار گیریم. هنوز بشر دارد از چیز هایی رنج می برد که باور کردنی نیست۱. آنها بی یارند و گرفتارند و به «فرزاد» وجود ما محتاج. آنها بار ها در خیال خود به این خوشی می نشینند که کمانگران و کمانگیران فردا در راهند.
حتی اگر بصورت یک کامنت، مقاله و ... باشد باید زندگی را به سوی عدالت، آزادی و حقوق بشر - حقوق راستکی بشر - سَمت داد. ما - انسان مسئول - وظایف زیادی داریم با وقتی اندک. بیایید بشتابیم؛ همینطوری هم خیلی دیر کرده ایم.

زیر نویس ۱ - این خلاصه ی داستانی است که از یک دختر آفریقایی سالها پیش خوانده ام و هنوز دلم می گیرد وقتی به یادم می آید.
نقل به مضمون است.
هنوز هوا تاریک بود که مادرم با تکان دادن شدید مرا بیدار کرد و گفت: زن کولی آمده زود باش. پدر سرش را بلند کرد و دوباره گرفت خوابید وقتی که فهمید مادر در پی کار "خیری" مرا بیدار کرده.
من اما هنوز نمی دانستم چه رخ خواهد داد. با عجله لباس پوشیدم و مادرم مرا از خانه بیرون برد و به دست زن کولی سپرد. هوای خنکی بود. او می رفت و من نیز به همراهش. تا به کنار تخته سنگی رسیدیم و نشستیم. کیسه اش را باز کرد و یک تیغ زنگ زده و مقداری وسایل دیگر ازتویش در آورد. و بعد از ساعتی رنجدیده و خونین و توهین شده مرا به مادرم سپرد. از آن روز به بعد از نگاه کردن به آن نقطه ی بدنم رنج می برم.

بیایید بخاطر رنجدیدگان جهان به هم بپیوندیم. آنها خیلی بی کس و بی چاره اند. آنقدر بی چاره اند که ستم کشی و اندوهبار زیستن را دیگر سهم طبیعی خود می دانند. دیگر حتی اعتراض هم نمی کنند. زیرا این حس را جهان پر ازدروغ ما توانسته به آنها تلقین کند که وظیفه و سر نوشت آنها رنج بردن است. بار دیگران را بر شانه خود کشیدن است.
و سر نوشت عده ای دیگر در ناز و نعمت لولیدن. آنها حتی گاه از روی نداشتن انگیزه و شکم سیری زیادی به "زندگی" خود پایان می دهد.
باید تا خیلی دیر نشده فریاد شد؛ و مایه ی داد. باید به فرهیختگان، روشنفکران، غارت شدگان، زحمتکشان و رنجدیدگان جهان آموخت تا بگویند: مرگ بر بیداد. مبارزه آموختنی است. مبارزه درست مثل کار یک کاراته باز حالا دیگر فنون بسیار پر پیچ خود را یافته است. هر ساعتی که ما بر باد می دهیم هزاران سیلی به گوش حق و حق طلبی نواخته می شود. جهان در سراشیب ویرانی قرار گرفته. آزمندی، بشر غارتگر سیری ناپذیر را به پرتگاه برده. و حالا تصمیم گرفته همه ی جهان را با خود بکشد آن زیر.
وقتی ما را به جان هم می اندازند کارشان خیلی بیشتر ازپیش رونق می گیرد.
پس، انسان مسئول! بر پا خیز، متحد شو و از ویرانی زمین زیبای ما جلو گیری کن.
همین.
۴٣۶٣۹ - تاریخ انتشار : ۲۶ بهمن ۱٣۹۰       

    از : (...)

عنوان : برای لیثی حبیبی عزیز
لیثی حبیبی عزیز!
همانطور که شما نوشته اید، من نخواسته ام که یک نام مستعار قلابی برای خودم بسازم، و بنابر این از (...) استفاده کرده ام.
و این کار یعنی چه؟ یعنی من نه خواسته ام خود را در پس نامی مستعار، پنهان کنم، و نه خواسته ام نام اصلی خود را بنویسم.
این که کسی نخواسته باشد نام اصلی خود را بنویسد و در همان حال هم نخواسته باشد نامی جز نام خود برای خود انتخاب کند، می تواند دلایل مختلفی داشته باشد. و این مختلف بودن دلایل، به مورد های مختلف (به تناسب همان مورد ها) بستگی دارد.
امادلیل من برای این کار معین، در این کامنت معین، و در این مورد معین، چنین بوده است: نخواسته ام به ماجرا ابعادی دهم که در حد خود ماجرا نیست.

با خواندن کامنت آن دیگری، و با توجه به همان عنوانی که برای کامنت خود تعیین کرده است، یعنی عنوان «تهمت رذیلانه»، و از همان کلماتی که به کار برده است و از همان فرهنگ ویژه ای که در سطر سطر کامنت مربوطه دیده می شود، من یکی به خودم این اجازه را می دهم که از خودم بپرسم: آیا باید دم خروس را باور کنم یا قسم ها را؟ آن کلمات، و آن فرهنگ، متعلق به کدام جریان است؟

شاید بهتر این بود که از اساس وارد این موضوع نمی شدم. اما بدون اشاره به هیچ فرد معینی (از جمله کامنت گذار بسیار فعال مربوطه) فقط به طور کلی، و کاملاً کلی، می گویم: پاکیزه نیست آن کسی که مخالفان جنگ و فعالان ضد جنگ را نشانه می گیرد و مقاله به مقاله می چرخد و می گردد و در پی فرصتی برای این نشانه گیری است.

در هر حال، چون من نمی خواهم دیگر بیشتر از این خود را در اینجا درگیر کنم، از گذاشتن هر کامنت دیگری در این صفحه خودداری می کنم، و اگر احتمالاً شما لیثی حیبی عزیز، کامنتی گذاشتید و من کامنت دیگری نگذاشتم، مطمئن باشید که کار من نشانه بی توجهی به سخن از دل برآمده و صادقانه و شرافتمندانه شما نخواهد بود.
موفق باشید
۴٣۶۲۵ - تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱٣۹۰       

    از : ناظر

شاعر گرامی جناب حبیبی. حرفی که از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. من مشکلی با پیشنهاد شما در آشکار کردن هویت بر افراد قابل اعتماد ندارم. به دلیل اعتمادی که به فواد تابان از دوره دانشجویی دارم، پیشنهاد کردم که من و تهمت زننده هویت خود را بر ایشان آشکار کنیم که جلوی اتهامات موهن گرفته شود. اما در مورد عموم کاربران، بدلیل مانیتور شدن سایتهای سیاسی ، تصدیق میفرمایید که روا نیست والدین کهنسال من در ایران مورد اذیت و آزار توسط عمله ظلم قرار گیرند. من همیشه با همین اسم نظرات شخصی خود را گذاشته‌ام و قصد تبلیغ گروهی را نداشته‌ام. محیط مجازی را جایگزین محیط واقعی زندگی نمی‌کنم. در این سایت که به همت و هزینه گزاف توسط جناب تابان برپا شده، گاهی نظری پای مقاله‌ای میگذارم. در مورد فرد اهانت کننده، اصراری بر دانستن هویت ایشان و سایرین ندارم. مضاف بر این بدون شناخت دقیق در مورد هیچکس قضاوت نمیکنم. شناخت نادرست ایشان از من، منجر به گمانه‌زنی نادرست در مورد اتنساب بنده به تشکیلات مجاهدین شد. اگر ایشان در نظرات گذشته من دقت می‌تمود، هرگز این خبط را نمیکرد. بارها در پیام ها نوشته‌ام که معتقد به جنبش ملی و بومی در ایران میباشم و هیچ نقش مفیدی برای استعمارگران در سیر تحولات مملکت قایل نیستم. اختلاف اساسی من با بعضی از دوستان تاکید بر محوری بودن نقش عوامل داخلی در آینده مملکت است. رژیم خامنه‌ای و همدستانش در سپاه با سرکوب مردم و به بند کشیدن مهندس موسوی، بزرگترین ضربات را بر امنیت کشور زده و به قول حسین شریعتمداری فرمان را کنده و به سرعت کشور را به سوی فروپاشی میبرند. از اینرو، حکومت خامنه‌ای را کاملا ضد ملی و همکاران آن را دشمنان ملت ایران میدانم و هیچگونه فعالیت مشترک با عوامل شناخته شده رژیم خامنه‌ای را نمی‌پذیرم.
۴٣۶۲٣ - تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱٣۹۰       

    از : peerooz

عنوان : دراز نویسی و نام مستعار
جناب م . تلنگر.
با پوزش از جناب صدری بخاطر انحراف از گفتگو ، فرمایش متین شما از یکی
دوجهت به پر کلاه من بر میخورد.

بنده هیچوقت از نوشته های شما خسته نشده ام و اگر بنا باشد دراز نویسی عیب مطلق باشد سعدی و فردوسی و مثنوی را باید دور بیاندازیم و شاهکارهای شکسپیر و تولستوی و دیگر بزرگان را. ولی تصدیق میفرمائید که بسیاری از مقالات چیزی جز مشق انشاء نویسی و عقده دل گشادن نیست و خوشبختانه گاه گاه اینجا و آنجا خوانندگان تذکر داده اند.

اما نام مستعار تیغ دوسر است و شما با گفتن " ولی باور دارم که در این مدت
اسم مستعار چی ها همیشه نقش خرابکارانه شان از سودشان به مراتب افزون تر بوده ".بدرستی عیب می جمله ، و هنرش را بیان فرموده اید.
بنده با نام مستعار اگر در هر کامنت عوض نشود اشکالی ندارم و اگر بنا به عوض کردن نام مستعار باشد نام و نام فامیلی را هم میشود هر بار تغییر داد و فرقی در مطلب نمیکند.

من نام مستعار peerooz را سالهاست بکار برده ام و هرگز عوض نکرده ام . علت
آنست که بنده آدم سرشناسی نیستم و سابقه جنحه و جنایت و حزبی و سیاسی هم ندارم که برای خلق دانستن نام من مهم باشد ولی اینجا و آنجا دوست و آشنا و احیانا دشمنی دارم که نمیخواهم آزادی صراحت و رک گویی را بخاطر این محظورات از دست بدهم و اسم مستعار بمن اجازه میدهد که آنچه دل تنگم میخواهد بگویم و فردا بدوست و آشنا که با من هم عقیده نیستند به جر و بحث بنشینم.

اما آنها که دائما زشتی ها را زیر تغییر نام عوض میکنند شاید میخواهند درستی
تصویر دوریان گری اسکاروایلد را ثابت نمایند که خود قصه دراز زیبای دیگری ست.

و کلام آخر ، اگر مردم با نصیحت درست میشدند دنیا بهشت میشد.
۴٣۶۱٨ - تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱٣۹۰       

    از : خسرو صدری

عنوان : بحث جالب در "صدای آمریکا"
دیروز ۱۳ فوریه، بحث جالبی در مورد کنفرانس استکهلم بین شهریار آهی، عباس میلانی و امیرحسین گنج بخش در برنامه افق صدای آمریکا صورت گرفت. آقای گنج بخش که از شرکت در این کنفرانس به دلیل عدم شفافیت آن خودداری کرده بود، در مقابل دو میهمان دیگر ، که به شیوه های مرسوم در دیالوگ های سیاسی، غیر مستقیم ، سعی می کردند که "کمک" گرفتن از دولت خارجی را برای "آلترناتیو سازی" توجیه کنند، برضرورت پیوند با جنبش مردم در داخل و اتکا به آنان و زدودن عملی توهم همکاری با بیگانگان از جمله گفت: اینجا درخود آمریکا در مبارزه انتخابات ریاست جمهوری، کسی حق ندارد یک دلار از خارج کمک بگیرد...
۴٣۶۱۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱٣۹۰       

    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : سلام بر خسروی صدری و بر همه سلام
سلام دوستان عزیز
پیشاپیش لازم است بگویم که به ضرورتی این کامنت بسیار طولانی خواهد بود. این شیوه ی کار من است برای بیان آنچه می خواهم بگویم. عزیزانی که خواندن این نوشته ی بلند برایشان مطلوب نیست بگذار به بزرگواری خود مرا ببخشند. و خوب است که نخوانندش تا من بدهکار تلف شدن وقتشان نگردم.

بی آنکه بخواهم در دعوای شما شرکت کنم به هر دوی شما عزیزان اعتراض دارم. بار ها اسم مستعار چی ها در پای وبلاگ ها و سایت های ایرانی داخل و خارج ایران مشکلات بیهوده ای را ایجاد کرده اند که می تونست ایجاد نشود. باز داخلی ها می توانند بگویند که ما در شرایط ویژه ای هستیم. ولی ما خارج نشین ها با اسم مستعار می نویسیم و هر وقت هم دل ما را زد عوض اش می کنیم . یا حتی گاه با نام دیگری از دیدگاه های خود یواشکی دفاع می کنیم. آیا براستی این می ارزد!؟
این کار انسانی، درست و صادقانه نیست.
شما ها که می آیید اینجا نظر می دهید یعنی چه؟

یعنی اینکه نسبت به اندوه مردم خود و کل مردم جهان بی تفاوت نیستید.

برای گسترش چنین دیدگاهی در درجه اول حضور پُر صمیمیت و صداقت لازم است. اسم مستعار نمی تواند جوابگوی آن همه باشد. باور کنید که بسیاری از مردم نظرات شما را خیلی جدی نمی گیرند. اتفاقاً آن دوستی که به جای نام مستعار نقطه گذاشته؛ شاید کراهت کار را حس کرده و شرمی در وجودش بوده در لحظه نوشتن که نخواسته یک واژه ی دیگری را جای نام خود نهند، که به هر حال برایش در طول تاریخ زندگی خود جنگیده، تا آن شود که باید. نمی دانم شاید این بوده.

در ضمن آقای تابان که نماینده ی همه ی مردمی نیست که اینجا نظرات را می خوانند و با نظر دهنده گان بحث می کنند. آقای تابان انسانی شریف و زحمتکش است که مدیریت این سایت را به عهده دارد. طرف اصلی شما کسانی هستند که با شما بحث می کنند. ربط چندانی به آقای تابان ندارد.

پیشنهاد من به شما و آن شخصی که نقطه گذاشته به جای نام، این است که همینجا هر دو نفر خودتان را معرفی کنید تا سیه روی شود هر که در او غش باشد.

من نمی خواهم مشخصاً به شما عزیزان بتازم. ولی باور دارم که در این مدت اسم مستعار چی ها همیشه نقش خرابکارانه شان از سودشان به مراتب افزون تر بوده.

چرا؟

برای اینکه بار ها دیده ام که اسم مستعار چی ها بحث را بخاطر پنهانی نامشان به راحتی به لجن کشیده اند.

به یاد دارم که زمانی با بعضی ازدوستان اینجا بحث می کردیم و کسی به نام مجید وثوقی نیز در بحث بود و گاه هم اسم عوض می کرد. و همیشه طرف مخالفین مرا می گرفت. برایش فرق نمی کرد که آنها که باشند. ضحاک مار دوش شاعر و دیگران نیز در آن بحث حضوری پر داشتند؛ ولی آن لحظه نمی دانستند که با موجودی سیه دل هم پیمانند. آن آقا وقتی به بن بست کامل رسید؛ رفت و در شمال ایران در یکی از وبلاگ های «جنبش پاکیزه خوی تالش» برام نوشت: بابات مردنیه. پدرم در ماسال در شمال ایران به بستر بیماری افتاده بود. آن موجود ولی اینجا وقتی بحث می کرد خیلی حق به جانب و همه چیز دان خود می نمود. و از این دست بسیار است که دراین اندک نگنجد.

من به عنوان کسی که به اندوه همه انسانیت، یعنی دوستان و حتی دشمنان خود بی تفاوت نیستم؛ زیرا فکر می کنم همه انسان ها می توانند تغییر کنند؛ می گویم: این گوی و این میدان. حاضرم و این حرفها را ولش کنید. همینجا نامتان و شهر و دیاری که در آن زندگی می کنید را دقیق بنویسید. وگرنه مردم با این بر خورد های نسیه ی شما دوستان فکر می کنند که می خواهید به شعورشان توهین کنید. حد اقل من اینگونه می اندیشم. بیایید صاف و بی غش باشیم تا کلام ما حتی بر دشمنان ما تأثیر گذار گردد؛ و شاید جامعه ی به بن بست رسیده بشری را یار.

با پوزش از شما دو عزیز و همه که در این بحث دخالت کردم. دلم خیلی پر بود و هست. که این لحظه لبریز شد و سر ریز کرد.

ما پیوسته می گوییم: راستی، زیبایی، مهر، صداقت، انساندوستی و ... ولی داریم کم کم به این عادت می کنیم که این واژه ها برایمان شکلی و تلفظی بیش نیستند. و این از نقطه نظر روانی یک فاجعه است در زندگی شخصی ما. ما بی آنکه خود بدانیم، داریم خود زنی می کنیم. بیایید باور کنیم که بزرگترین لذت زندگی در صادق بودن آدمی است. تو وقتی راست گویی پیشه می کنی دریایی از مهر و زلالی به چشمه سار اندیشه کرده ای. پس سبک بال هستی و هیچ بحثی حتی گاه جنگ ترا خسته و شکسته نمی سازد.
چرا؟
برای اینکه تضاد درونی تو دیگر ازت انرژی زیادی نمی ستاند. کار مردم چند رنگ در عین حال که با دیگری می جنگند؛ جنگ با خویش است. ولی مـتأسفانه و سد متأسفانه انسان هایی که در این مسیر هستند بعد از مدتی با دویی، با زشتی عادت می کنند بی آنکه بدانند چه انرژی عظیمی از آنان می گیرد. این دست آدمیان بر اثر این دعوای درون خود خرد و خمیر می شوند و بدبختانه برای اینکه از سترسی که خود بخاطر نا صداقتی برای خود آفریده اند رها شوند بند کردن به دیگری را بیش و بیشتر می سازند و گاه این به یک بیماری خطر ناک بدل می گردد چنان، که به پشت سر گویی و خرابکاری بر علیه دیگران دل می بازند. درست مثل آدمی که سیگاری است و وجودش طلب سیگار می کند، آن نا آرامان را جنگ درونشان به میدان می کِشانَد و اندک اندک سیاه کرده؛ می کُشانَد.
بسیاری از اینان وانمود می کنند که برای یک موضوع اجتماعی و یا سیاسی و یا فرهنگی از روی دل سوزری به میدان در آمده اند در حالی که چنین نیست. و عاقلان اشاره گیر، نیک دانند. آنها بیهوده فکر می کنند که با توهین به شعور دیگران توانسته اند میدان داری کنند. نه، چنین نیست. اگر مردم سکوت می کنند بخاطر بزرگواری خودشان است نه اینکه گوسفند میدان اند.
این دوستان خود زنی می کنند و بیمار می شوند برای اینکه خودی بنمایند و سد در سد "موفق" از میدان جنگ ِ روان به خانه روند. این جنگیدن بر علیه خود است. و خوش به حال کسانی که این را دریابند و گریبان خود گرفته به میدان شهر وجود برند و رسوای عالم هستی خود سازند، تا حالی دِگر یابند. این رستمی می خواهد؛ گرد آفریدی می خواهد که بر علیه خود تا دیر نشده بر خیزد و آب به لانه ی مورچگان وجود نارام، بی رحم بریزد برای دِگر شدن. نیک دِگر شدن. تخم انصاف را می توان و باید آنگونه در مزرع جان پراکند که هرگز به ما اجازه ندهد حتی حق دشمن خود را زیر پا اندازیم. اگر توانستیم این کار کنیم بیشک برده ایم؛ وگرنه تمام عمر، نه دیگران را، بلکه در درجه ی اول خود را گول زده ایم.

تهرانیهای فهمیده و با فرهنگ حرف زیبایی دارند که می گوید: یک دونه دروغ گفتی، فوراً بگو دروغ گفته ام. وگرنه باید سد تا دروغ دیگر بگویی برای جور کردن آن یکی تا لو نروی. در حالی که تو دیگر لو رفته ای. فقط شهامت اعتراف کردن است که می تواند حیثیت ضربه خورده ی ترا باز آورد.
بگو، نترس؛ این داروی نجات جان و روان تو است. بگو دروغ گفته ام. بگو می دانم زشت است، اما دفاع از دروغ زشت تر از خود دروغ است. و بعد از آن شهامت به خرج دادن است که احساس می کنی که چون یک آزاد شده قمری نازی و سبکبال در پروازی.
این افسانه و داستان نیست که من می نویسم. داروی ما گره مند و زخمی آدمیان است.

پس راه چاره این است که بخاطر هیچ سودی و هیچ رضایت خیالی به ناراستی تن در ندهیم. وگرنه به مرور زمان گاه بی آنکه بدانیم، دویی و سیاست بازی های آنچنانی، ما را اندک اندک از اوج، ازخلوص، از زیبایی، از ناخورده مستی، از عشق، دور کرده به حضیض، ناراستی، زشتی، دروغ، و ناصافی می بَرَد؛ و گرگ آن همه ناجوری در درون ما را می دَرَد و زنده زنده پوچ می کند. یعنی به همین راحتی انسانیت از وجود ما کوچ می کند.

میر غلام محمد غبار تاریخ نویس و عدالتخواه بزرگ افغان در جلد دوم کتاب افغانستان در مسیر تاریخ ازجمله چنین می نویسد: نقل به مضمون است.
دیدم بسیاری از امیران و هم نادر خان پادشاه افغان - پدر ظاهر شاه مشهور - که رویی زیبا و دلگشا داشتند و بعد خود را به دروغ و نار استی و آدم کشی چنان آلودند که چهره شان از حالت انسانی برون شده بود چنان، که این اواخر چهره نادر خان آن مرد زیبا را دیگر نمی شد نگریست. زیرا پر از زشتی و ناپاکی بود آن چهره ی دِگر شده. بد دِگر شده.
بیایید نادرخان حضور زیبای انسانی خود نگردیم. ما مسئول هستیم. ما پاسدار این زیبایی وجود خود هستیم. ما یک بار به دنیا می آییم. ما در شب وصل پدر و مادر حق بسیاری دیگر را زیر پا گذاشتیم تا تاریخ ِ زندگی یک فرد از آن ِ ما باشد. در آن مسابقه ی دو، یک و به ندرت دو نفر یا بیشتر به مقصد می رسند تا مسئولیت انسانی خود ر ا بر روی این زمین کهن بر عهده گیرند. بیایید نادر خان وجود نازنین خود نگردیم. بیایید دریابیم آزاده غلام نبی خان چرخی۱حضور خود را.

زیر نویس ۱ - ببخشید که پر گویی کردم؛ دلم خون است. و این سخن که در زیر می آید نقل به مضمون.
میر غلام محمد غبار می نویسد: غلام نبی خان چرخی مردی آزاده و بزرگوار بود و سر فرود نمی آورد. نادر خان تصمیم گرفت او را از سر راه بردارد. پس ریئس گارد سلطنتی را فرستاد که به غلام نبی خان چرخی بگوید بیا تا به اطراف کابل رویم برای هواخوری و گردش. غلام نبی خان چرخی با برادر و عده ای از دوستان و نزدیکان چو سر رسید اینبار بر عکس همیشه کارد شاهی جلو آمد و گفتند بایستید تا شاه خود به زیر آید. لحظاتی بعد شاه از پله پایین آمد. پس ماشین او را بین شاه و مهمانان قرار دادند. شاه آنسوی ماشین پناه گرفته، گفت: غلام نبی خان افغانستان به شما چه بدی کرده که خیانت می کنید؟
غلام نبی خان چرخی گفت: افغانستان می داند که خائن کیست.
شاه گفت: بزنیدش!
پس با پاشنه ی تفنگ افتادند به جان مرد. او فقط فرصت کرد دستمال از جیب در آورد و در دهان بچپاند تا وقتی می زنند برای کشتن، ناله از دهانش پیش شاه رذل مزدور شنیده نشود. ناگهان رئیس کارد پا پیش نهاد و گفت: با سر نیزه ی تفنگ ها بزنید. یکی فریاد کرد: می میرد. شاه در حالی که می لرزید، گفت: بزنید تا بمیرد.
هجده دقیقه طول کشید تا مرد را به یک جوال گوشتی تبدیل کنند. و بعد تمام ایل و فامیل را یا کشتند و یا به بند کشیدند و بیداد ها بر آزادگان افغان روا داشتند چنان، که کودکانشان در زندان بزرگ شدند. روزی زندانبانان گوسفندی را جلوی در زندان زنان و کودکان سر می زدند، گوسفند از دستشان در رفت و رفت توی حیاط زندان. دخترکی که در زندان بزرذگ شده بود و هرگز گوسفندی را ندیده بود از دیدن آن موجود عجیب غش کرد و نقش بر زمین شد.

اینها را برای داستان گویی شب نشینانه نگفتم. همه تاریخ خوانده اند و بسیار چیز ها می دانند.
این همه را نوشتم، تا تابلوی دو نمونه انسان را به تصویر بکشم برای این چند کلمه که در زیر می آید:

نادر خان زیبای کریه المنظر شده مُرد. عبدالخالق دانش آموز هفده ساله بعد ها به زندگی ننگین شاه آدمکش با یک گلوله پایان داد. غلام نبی خان چرخی بزرگوار و آزاد منش و زیبا اندیشه نیز مرد. اما این کجا و آن کجا!
یکی مرد و تمام. و آن دیگری مرد تا جاودان زنده بماند.
همین.
۴٣۶۰۹ - تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱٣۹۰       

    از : ناظر

عنوان : تهمت رذیلانه
هویت شخص بدون نامی که در پیام خویش من را متهم به ماموریت تشکیلاتی نموده است، بر من به احتمال قریب به یقین ‌آشکار است. اگر این شخص با شهامت و با نام خود کامنت میگذاشت، آشکار میشد چگونه سالهای مدیدی در دستگاه رجوی خدمت میکرد و چشم بر تمام کجرویها و انحرافات بسته بود. من حاضرم تمام مشخصات خود را در اختیار مدیر محترم اخبار روز جناب تابان قرار دهم تا تهمت رذیلانه فرد مدعی آشکار شود. در مقابل رد اتهام این فرد، خواستارم که با شهامت در همین سایت با نام واقعیش عذرخواهی کند. آقای ‌محترم مثل کبک سر در برف کرده‌ای و به دیگران اتهام بی‌شرمانه میزنی. حداقل از همان دوران نوجوانی فهم داشتم که شیفته رجوی نشوم و راه رستگاری ملت ایران را در حاکمیت مجاهدین نبینم. تحلیلهای مکرر شما و سایر دوستانتان در مورد جنگ اشکال بنیادین دارد. چشم بر عوامل درونی انحطاط مملکت بسته‌اید و عامل خارجی را عمده میکنید. اگر این تحلیل‌ها در راستای ماموریت خاص نباشد، نشانه بدفهمی عمیقی است. تقاضا میکنم هم شما و هم من هویت خود را بر جناب تابان آشکار کنیم تا سیه رو شود هرکه در او غش باشد.‌
۴٣۵٨٨ - تاریخ انتشار : ۲۴ بهمن ۱٣۹۰       

    از : (...)

عنوان : به خسرو صدری عزیز و خوانندگان گرامی
به خسرو صدری عزیز و خوانندگان گرامی
فردی به طور تشکیلاتی موظف است که به این سایت بیاید و در پای مقالاتی مثل این مقاله، مرتباً از یک طرف مخالفان جنگ و فعالان ضد جنگ را به رژیم بچسباند، و از طرف دیگر مدعی شود که هیچ خطری از بابت جنگ، ایران را تهدید نمی کند. به این هدف واهی و نقش بر آب که احیاناً، هم تشکیلات مربوطه را که همدست جنگ افروزان خارجی و داخلی است، و هر روز برایش تکلیفی تازه از سوی حامیان نئوکانی و اسراییلی اش تعیین می شود از زیر ضرب به در ببرد، و هم مانع آن شود که آن ها در غیاب هوشیاری مردم ایران به کار ننگین زمینه سازی یک جنگ احتمالی ادامه دهند.
خامنه ای و عناصر او در این نقطه، مثل خیلی نقاط دیگر، از جمله حمله به «جنبش سبز»، با تشکیلاتی که این فرد را به این سایت می فرستد متحدند.

وقتی پرنسیپی به جز قدرت در کار نباشد، با دو هدف مختلف، دو خصم می توانند با یکدیگر علیه «خصم» مشترک متحد شوند:
یکی با هدف حفظ قدرت خود از طریق کشتار مردم ایران به دست بسیج و سپاه،
و دیگری با هدف کسب قدرتی که هرگز به آن نخواهد رسید، از طریق بمباران و کشتار مردم ایران به دست آمریکا و اسراییل و ناتو، و تمنا های مکرر از آمریکا و اروپا برای هرچه همه جانبه تر کردن تحریم هایی که دودمان زحمتکشان و محرومان و کم درآمد ترین و ضعیف ترین مردم ایران را به باد می دهد.

امیدوارم که «اخبار روز»، این کامنت را منتشر کند. من که اسمی از کسی نبرده ام. اگر کسی و کسانی چهره خود را در این کامنت می بینند تقصیر من نیست.
۴٣۵۵۹ - تاریخ انتشار : ۲۴ بهمن ۱٣۹۰       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۱۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست