از : پیروز پرنیانی
عنوان : بسیار خوب بود
نوشته بسیار مستدل و خوبی است. جناب بی نیاز متاسفانه هنوز هستند کسانی که با آن چه با دیدگاه های گاه ویران گر آن ها خوانایی ندارد، سر ناسازگاری و بدتر دشمنی دارند. منطق واستدلال هم در برابر چنین کسانی کاری از پیش نمی برد. بینشی که پیرو فرمول بندی ای چون"تحم دو زرده پارسیان/ایرانیان" است، ارزش بحث ندارد. به این عقده گشایی ها اهمیت نداده و کار با ارزش خود را پی بگیرید.
پاینده باشید
۴۷۵۵۲ - تاریخ انتشار : ۱ شهريور ۱٣۹۱
|
از : بیژن خادمی
عنوان : ما به کورش افتخار می کنیم
داستان بیست هزار اسب را استرابون گزارش کرده. لطفاً آن را در آخر کامنت من درست کنید
۴۷۴٨٣ - تاریخ انتشار : ٣۰ مرداد ۱٣۹۱
|
از : بیژن خادمی
عنوان : ما به کورش افتخار می کنیم
آقای مرعشی، حقیقت تاریخی دربارهی کورش هرچه بوده باشد، ما حالا به او در برابر آخوندها و حاکمیت دین عربی احتیاج داریم. شما باید به این مسئله فکر کنید. همانطوری که شیعیان از امام حسین ملجا و پناهگاه ساخته اند، ما هم باید پناهگاهی در این دنیای بی رحم و ناامن داشته باشیم. می گویید کورش مردم شهر اپیس را قتل عام کرد تا شهر بابل درهای خود را به روی او گشود. خوب این یک امر طبیعی است. کدام امپراتوری را در تاریخ می شناسید که بدون کشت و کشتار برپا شده باشد؟ مگر همین عرب ها اسلام را بدون کشت و کشتار در هزار و چهار صد سال پیش بر ایران و سرزمین های روم شرقی حاکم کردند؟ برخلاف مطهری که می گوید ایرانیان به پیشواز اسلام رفتند، مورخان معتقدند که عرب ها اسلام را به زور به ایرانیان قبولاندند. حُسن کورش حداقل این بود که اول کشتار می کرد و زهر چشم می گرفت، بعد وقتی طرف تسلیم می شد، او را به دین خود رها می کرد و از تسلیم شدگان نمی خواست به دین او درآیند. در واقع او بود که به دین مغلوبان در می آمد. هرجا می رفت و آنجا را تسخیر می کرد در معبد خدایان آنجا مراسم دینی همانجا را به جا می آورد. احمقانه است اگر ما فکر کنیم کورش کشت و کشتار نمی کرد. آخر مگر ممکن است یک امپراتوری با صلح و صفا برپا شود؟ آیا چنگیز و تیمور و شاه اسماعیل و نادر و آقا محمدخان بدون کشت و کشتار امپراتوری بنا کردند که شما از کورش چنین انتظاری دارید؟ مسئله این است که ما امروز به کورش احتیاج داریم تا قدری از بار سنگین تحقیر تاریخی که جمهوری اسلامی بر گرده ما گذاشته کم کنیم. درست است که با همه کوششی که می کنیم، غربی های خودخواه توجهی به گذشته پرافتخار ما نمی کنند، اما حداقل در میان خودمان که می توانیم کمی به کورش و داریوش بنازیم. تازه ما که نسبت های خوب و پسندیده به آن ها می دهیم. ما که نمی خواهیم از بی رحمی ها و اعمال زشت آن ها پیروی کنیم. اینکه کورش در اصل که بوده و چه بوده و اصلاً چه ربطی به ما دارد، مهم نیست. ما می گوییم بنیانگذار حقوق بشر بوده، حالا شما بگویید در آن موقع بشر به معنایی که در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده وجود نداشته، خوب چه کار باید بکنیم. ما می گوییم بازماندگان کورش و داریوش هستیم، حالا شما بگویید نه خیر، آن ها قومی بودند که با اقوام بومی در نمی آمیختند و نظام کاستی داشتند و ما نسبتی با آن ها نداریم. یا آن ها بور و چشم آبی و سفید بودند و ما نیستیم. خوشبختانه امروز با آزمایش «دی ان ای» می توانند بفهمند که پدران ما از بومیان ایران (پیش از آمدن پارس ها) نبودند و از تخم عرب و مغول هم که ایران را قرن ها به زیر یوغ خود درآوردند، نیستیم و یکراست از پشت کورش و داریوش می آییم. ببینید دوست عزیز، اصولاً شخصیت های تاریخی را مورخان می آفرینند. فردوسی می گوید: که رستم یلی بود در سیستان- منش کرد ام رستم داستان. کورش و داریوش و دیگران نیز همین طور بوده اند. زیاد مته به خشخاش نگذارید و از این هم نترسید که با این حرف های ما ناگهان کورش از خواب دو هزار و پانصد ساله اش بیدار شود و چنان که هرودوت گزارش کرده از ساتراپ ارمنستان سالی بیست هزار کره اسب بخواهد تا آن ها را در پیشگاه خورشید قربانی کند.
۴۷۴٨۰ - تاریخ انتشار : ٣۰ مرداد ۱٣۹۱
|
از : peerooz
عنوان : کفتار میخورد ز سر باستانشناس
در انگلیسی کلمه ایست بنام Hobby که ویکیپدیای فارسی آنرا چنین
ترجمه کرده است : " سَرگَرمی یک فعالیت تفریحی در اوقات فراغت است.".
وینستون چرچیل مردمی را که کار آنها با هابی آنها یکی ست افراد خوشبختی
میدانست. تاریخ دانان از این گروهند و کار و سرگرمی آنها یکیست. من از زمان
" کفتار میخورد ز سر باستانشناس " توللی توجه چندانی به باستان شناسی
نداشته ام و از زمانی هم که از یک واقعه واحد ، گزارشات و دید های مختلف
میبینی و میشنوی ، به صحت و واقعیت گزارش آنچه سالها پیش اتفاق افتاده
ایمان محکمی ندارم.اما
اما در عمر کوتاه ما و یا نزدیک به آن ، جنگ جهانی اول و دوم وکره ویتنام و
آنهای دیگر را دیده ایم و از فجایع رخ داده کم و بیش با خبریم. استالین و هیتلر و
صدام و خمینی و بوش و آنهای دیگر را هم میشناسیم که در صد سال اخیر حکومت
کرده اند. اینکه با این معیارها رفتار کوروش و فرمانروایان ۲۵۰۰ سال پیش را
مورد انتقاد قرار دهیم بنظر من بی انصافی ست. در مقایسه با اینها ، شاید آنها
در زمان خود پیامبران حقیقی بودند.
۴۷۴۷۷ - تاریخ انتشار : ٣۰ مرداد ۱٣۹۱
|
از : مازیار طیری
عنوان : سپاس و پرسش
آقایان هاینه و بی نیاز گرامی، درود برشما. به راستی کار بزرگی انجام داده اید و دریک مقاله ی کوتاه به گونه ای بسیار مستند و مستدل بسیاری از عمده ترین و اصلی ترین گفتنی هارا درباره کورش تحریر کرده اید. شاید مناسب تر بود که این مقاله را نشریه ای که صرفا تاریخی -فرهنگی است به چاپ می رساندید تا با نظارت غیر کارشناسانه و سویدار هموطنانی که همه چیر را از پشت ذره بین سیاست نگاه می کنند مواجه نشوید. قولی که از هرودت درباره ی فرهنگپذیری پارسیان آورده اید به بسیاری از پرسشهای مطروحه پاسخ میدهد.
برای من مساله ای که شما در مقاله به عنوان نقطه ی ابهام مطرح کرده اید سالهاست که مطرح است. چرا کورش سالها در همدان ماند و به انشان بازنگشت؟ گزنوفون می نویسد که کورش با خدم حشم و هدایای بسیار از دربار آستیاگ نزد پدرش بازگشت، آیا منابع دیگر این گزارش را تایید می کنند؟ میدانیم که اقامت فرزند یا فرزندان یک پادشاه در دربار پادشاه دیگر بعنوان وثیقه پیشینه ی باستانی دارد، اما آیا این اقام، یعنی اقامت نوه در دربار پدر بزرگرا هم باید از همان سنخ اقامتهای ضمانتی تلقی کرد؟ در این مدرت مندانه در کجا اقامت داشت? آیا کورش در همدان گروگان نبود و سرانجام به پارس نگریخت و گرته ای از کدروت که میان نوه و پدر بزرگ همواره موحود بودسرانجام با جنگ و شکست آستیاک، پایان نیافت؟ با توجه به تربیت و خلقیات کورش، آیا اختلاف بر سر مقدار خراج می توانست آندورا به جنگ بکشاند؟ خواهش می کنم نظر ات خودرا در این باره برایم بنویسید. با سپاس بسیار
۴۷۴۶٣ - تاریخ انتشار : ٣۰ مرداد ۱٣۹۱
|
از : بهروز مرعشی
عنوان : پاداش سرکشان
یکی از کارهایی که کشورگشایان در روزگار باستان پس از گشودن سرزمینهای دشمن بیدرنگ انجام میدادند، جلبِ حمایتِ خدایانِ آن سرزمینها بود. آنان با این کار در دل مردم راه مییافتند، مخالفان فرمانروایِ شکستخورده را دلگرمی میدادند، راه را برای همکاریِ سرآمدان آن سرزمینها میگشودند و بدینسان، از خطرِ شورشهای آینده میکاستند. اما اگر مردمانی در برابر کشورگشایان ایستادگی میکردند یا پس از گشودنِ سرزمینشان سر به شورش برمیداشتند، کشورگشایان آنان را نه تنها سر میکوفتند، بلکه خدایانشان را نیز از میان میبردند و پرستشگاههاشان را با خاک یکسان میکردند تا هرچه بیشتر مجازاتشان کرده باشند.
در استوانهی کورش که پس از فتح بابل (۵۳۹ پیش از میلاد) نگاشته شده، نبونید، آخرین پادشاه بابِل (از ۵۵۶ تا ۵۳۹ پیش از میلاد)، پادشاهی گمراه و خدانشناس معرفی شده است. زیرا، چنان که در متن استوانه آمده است، از پرستش مَردوک، خدای خدایانِ بابِل، روی گردانده بود و خشم این خدایِ بزرگ را برانگیخته بود. به گزارشِ این متن، نبونید بر مردم خود آزار میرسانید چندان که مردوک به جست و جویِ پادشاهی دادگر برخاست و سرانجام کورش، پادشاه انشان، را یافت و برای فرمانروایی بر بابِل برگزید و از او زیر نام فرمانروایِ جهان یاد کرد. متنِ این استوانهی تبلیغاتی، در عین حال، گزارشی است از ناخشنودیِ بابِلیان از نبونید و شادمانیشان از گشودن بابل به دست کورش. این بخش از استوانهی کورش با لحنِ یکجانبهی بخشهایی از رویدادنامهی نبونید (پیداشده در ۱۸۷۹) که مخالفان این پادشاهِ بختبرگشته در توصیف همین رویدادها نگاشتهاند، سازگار است. متنِ این رویدادنامه نیز نشاندهندهی روحیهی مخالفانِ پیشینِ نبونید از جمله گروهی از روحانیانِ بانفوذ مردوک است که نبونید از قدرتشان کاسته بود. ناگفته نماند که به عقیدهی بیشتر مورخانِ دورهی هخامنشی، استوانهی کورش تقلیدی است از کتیبههایِ فرمانروایانی که پیش از او بر بابل دست یافته بودند، به ویژه آشوربانیپال، پادشاه بزرگ آشور (از ۶۶۹ تا ۶۳۱ یا ۶۲۷ پیش از میلاد). او نیز در آغاز فرمانرواییاش تندیس مردوک را به بابل بازگردانده بود و، مانند کورش، رسم قربانی کردنهایِ همیشگی را دوباره باب کرده بود (۱- ص ۵۴).
البته، آگاهیهایی که رویدادنامهی نبونید دربارهی گشودنِ بابل به دستِ کورش در اختیار مورخان قرار میدهد، با گزارشهایِ یکجانبهی تورات و منابع کلاسیکِ یونانی (۲- کتاب اول، بند ۱۹۱) به ویژه کورشنامهی گزنفون (۳- ص ۱۷۶) از این رویداد فرق میکند. برخلاف آنچه در این منابع آمده است، در گزارش رویدادنامهی نبونید، سپاهیان کورش بابل را بی جنگ و کشتار نمیگشایند. آنان در نخستین تاختهایِ خود برایِ گشودن بابل با مقاومتِ سپاهیانِ نبونید روبرو میشوند. هنگامی که کورش بر سپاه اَکَد در شهر اُپیس بر کرانهی دجله میتازد و این شهر را میگشاید (۱۰ اکتبر ۵۳۹ پیش از میلاد)، مردمان اَکَد (بخش شمالی بابل و جزئی از قلمرو پادشاهیِ بابل در زمانِ نبونید) بر او میشورند و او فرمانِ کشتارِ جمعیِ آنان و غارتِ داراییهاشان را به سپاهیان خود میدهد، سپس به سوی شهر سیپار (زیمبیر در ایدهنگاری سومری؛ شهری در ۶۰ کیلومتری شمال بابل) میتازد (۴- ص ۱۰۹). رفتارِ دوگانهی کورش در دو شهر اُپیس و بابل نشان میدهد که مردم این دو شهر از کشورگشای پارسی به دو شیوهی جداگانه پیشواز کرده بودند.
رویدادنامهی نبونید از رفتار کورش با خدایانِ شهر اُپیس سخنی نمیگوید، اما با توجه به کشتار مردم آن شهر به فرمانِ او و به دست سپاهیانش، میتوان حدس زد که با پرستشگاههایِ آنان چه کرده است. زیرا در آن زمان، چنان که گفتیم، مردمانی که در برابرِ کشورگشایان ایستادگی میکردند یا پس از گشودن سرزمینشان بر آنان میشوریدند، همراه با خدایانشان کیفر میدیدند. بنابراین، اگر خشایارشا (از ۴۸۶ تا ۴۶۵ پیش از میلاد)، چهارمین پادشاه هخامنشی، پس از سرکوبِ شورش مردم بابل پرستشگاهِ مردوک را، چنان که در بخش چهارم این جُستار گفتیم، ویران میکند و به جایِ آن پرستشِ اهورامزدا را مینشاند، نباید این ویرانگری را کاری بیرون از قاعده و نتیجهی سیاستی بیگانه با سیاستهایِ پیشینیانِ او دانست. این را هم باید افزود که قصد او از این کار ریشهکن کردنِ کیشهایِ بابل نبود. چنان که در آتن نیز پس از چیره شدن بر آن (۴۸۰ پیش از میلاد)، به آتنیانِ راندهشده از شهر، که سپاهیان او را همراهی میکردند، در دم دستور میدهد بر بالای آکروپولیس- که خود پیشتر آن را به آتش کشیده بود- بروند و به آیین خود رسم قربانی کردن در پیشگاه خدایانشان را برگزار کنند (۵- کتاب هشتم، بند ۵۴). بنابراین، ویران کردنِ پرستشگاهها یا گرامی داشتنِ خدایانِ بومی، نشانهی حُرمتشکنی یا بُردباریِ دینیِ آن پادشاهان نبود. رفتاری که آنان با خدایانِ سرزمینهایِ شکستخورده میکردند، درخورندِ رفتاری بود که مردمان آن سرزمینها یا، به عبارت بهتر، پرستندگانِ آن خدایان با آن کشورگشایان میکردند.
۴۷۴۵۹ - تاریخ انتشار : ۲۹ مرداد ۱٣۹۱
|
از : اباذر
عنوان : تناقض
آقای داریوش لطفا توضیح بدهید این پیامبر عظیم الشان (کوروش کبیر) چرا در سرزمین همسایه به قتل رسید. نکند مثل سردار فیروزآبادی همسایه را امر به معروف و نهی از منکر می کرد.
۴۷۴۲۷ - تاریخ انتشار : ۲۹ مرداد ۱٣۹۱
|
از : هایده ترابی
عنوان : ...
به آقای بی نیاز
۱ - فکر می کنم بیشتر از کافی به مقاله شما و همکارتان توجه کردم و بعد آن کامنت را نوشتم.
۲ - شما ظاهرا متوجه نیستید که مطالعات تاریخ باستان خاورمیانه، از زبان شناسی باستانی و آشورشناسی جدائی ناپذیر است. بویژه منابع نوشتاری از دوره مادها و کورش دوم و کمبوجیه (عمدتا به خط میخی اکدی - بابلی) در دست زبان شناسان آشورشناس هست که می چرخد و خوانش و بازخوانش می شود.
۳ - من هم به آن لینک قدیمی از اشپیگل مراجعه کردم و دانستم که آقای هاینه تا آن زمان (۲۰۰۷) به عنوان دانشجوی "هندو - ژرمنیست" معرفی شده است. پس، از آنجا که آقای هاینه زبان شناس است، پرسیدم که آیا مگر ایشان در این فاصله دستی در آشورشناسی هم یافته است. بد است بپرسم؟
۴ - متأسفانه مسئله ی مقاله ی حاضر پژوهش تاریخی بیطرفانه در باره ی دوره ی کورش دوم و قدرت گیری هخامنشیان و پارسیان در منطقه نیست. یک نوشته ی تبلیغاتی است به سود "تخم دو زرده ی پارسیان / ایرانیان" برای مصرف سیاسی - ایدئولوژیک روز.
۵ - شما حتا به آخرین حرفهای ویزنهوفر هم توجهی نشان نداده اید. و البته که در یک پژوهش علمی آخرین منابع انتقادی و به روز، اساس کار است. چگونه می شود امروز سراغ تاریخ مادها و هخامنشیان و پارسیان رفت و از آخرین پژوهشهای انتقادی معتبر و به روز بیست سال اخیر که خوانش این دوره های تاریخی را کاملا دگرگون کرده است، غافل ماند.
۶ - نام دکتر رجبی را که متأسفانه درگذشت، تنها برای ذکر یک نمونه ی دیگر اضافه کردم که صاحب نظر و تألیفات هم بود و آن اواخر (با هر انگیزه ای ) بحثهائی مستند و بجا هم داشت درباره ی زنده کردن نقش کورش دوم در ایران امروز. اما او هم بی جهت سراغ ترجمه ی آن کتاب و کتابهای هینتس نرفته بود. هینتس گویا استادش بود و او هیچ نقدی بر نوع تاریخ نویسی او نداشت و هیچ رجوعی به نقدهائی که بر او بود، نمی داد. به منابع آشورشناسی اخیر هم توجهی نداشت. او هم در نظراتش، بدون بررسی تغییراتی داد و خشم کورش زدگان ناسیونالیست را برافروخت. شما هم لابد به همین علت از بحثهای او استفاده نکردید. اما این هم یک بی انصافی دیگر است، چون در مقایسه با آقای دوستدار، پرویز رجبی خیلی مربوط تر به ایران شناسی و تاریخ ایران بود. چرا دوستدار و زرین کوب برای شما می شوند منبع معتبر و پرویز رجبی نه؟ چون آن دو به حد کافی و قطعی ضد عرب هستند و رجبی در این سالهای آخر مقابل این دیدگاه ایستاده بود. درست نمی گویم؟
بگذریم، اگر قرار باشد با همه نکات نادرست، کهنه شده و رد شده در مقاله شما برخورد کنم، زیادی وقت گیر خواهد شد. شما اگر واقعا مسئله تان درک انتقادی و علمی از تاریخ است، بروید به همان بازخوانی ها و پژوهشهای انتقادی که اشاره کردم مراجعه کنید. این منابع را در مقالاتم در باره ی متن لوح کورش ذکر کرده ام، پاسخ هایم را آنجا نوشته ام . در گوگل بگردید:
استوانه کورش در هنگامهی نابهنگامیها
فاتحان بابل و جاهلان جاعل
۴۷۴۲۴ - تاریخ انتشار : ۲٨ مرداد ۱٣۹۱
|
از : ب بی نیاز
عنوان : به خانم ترابی
خانم هایده ترابی با سلام و سپاس برای کامنت تان
احتمالاً شما این نوشته را از آغاز تا پایان نخواندهاید و فقط به منابع نگاه کردهاید و آنهم بدون دقت! و سپس، شتابزده، این کامنت را گذاشتهاید. این که والتر هینتس از لحاظ ایدئولوژیکی چه بوده بر ما هم روشن است ولی این چه ربطی به موضوع ما دارد؟ در ضمن اگر اندکی با دقت موضوع را میخواندید یا حداقل به منابع نگاهی سرسری میانداختید متوجه میشدید که آقای پرویز رجبی نه مورخ بلکه مترجم است که کتابِ «از زبان داریوش» خانم هایدماری کُخ را به فارسی برگردانده است. منابع یونانی هم با تمام اشکالاتی که دارند جزو منابع بسیار مهمی هستند که همهی پژوهشگران، چه بخواهند و چه نخواهند، مجبورند با آنها برخورد کنند. بنابراین به همین سادگی نیست که شما مدعی میشوید.
شما مینویسید که چرا ما از «منابعی که حاوی گرایشهای راسیستی و فاشیستی در زمینه تاریخ باستان شرق و غرب هستند» استفاده کردهایم؟ به جز والتر هینتس کدام یک از این پژوهشگران «راسیست» است؟ حال این پرسش پیش میآید که شما بازتاب این «گرایشهای راسیستی و فاشیستی» را در کجای این مقاله مشاهده کردهاید؟ آیا بهتر نمیبود که حداقل یکی دو شاهد برای نشان دادن این «راسیسم و فاشیسم» در مقاله ما میآورید؟
متأسفانه شما آن چنان بیدقت این نوشته را خواندهاید که حتا به چند سطری که درباره سباستیان هاینه نوشته شده توجه نکردهاید و مینویسید «آقای دکتر هاینه شرق شناس و تاریخ نگار آلمانی» خیر خانم، اصلاً ما چنین ادعایی نکردیم. سباستیان هاینه همانگونه که نوشتیم – و متأسفانه شما با بی دقتی خواندهاید- دکترا در زبان شناسی دارد و در پانویس مقاله آمده است: «او همچنین در کنار زبان شناسی مطالعات ژرفی در تاریخ ایران باستان دارد.»
در ضمن در کنار والتر هینتس، گیرشمن، هایدماری کُخ، آملی کورت، دیاکونوف و تعدادی دیگر پژوهشگر آمده که ظاهراً شما متوجه آنها نشدهاید.
شاید بد نباشد که شما یک بار دیگر البته با حوصله و بدون پیشداوری مقاله را بخوانید و سپس آنگاه نقد علمی خود را عرضه کنید تا بتوانید «حد نازل» مقاله را برای خوانندگان روشن نمایید.
۴۷٣۹۰ - تاریخ انتشار : ۲٨ مرداد ۱٣۹۱
|
از : هایده ترابی
عنوان : همکاری تاریخی - علمی یا همکاری ایدئولوژیک - سیاسی؟
به غیر از ذکر نام ویزنهوفر، تمام منابع غربی مورد ذکر قدیمی یا بسیار قدیمی است. والتر هینتس هم که در خدمت نازیها بود و از مورخان و ایدئولوگهای مشهور آنان. ویزنهوفر خود مواردی از این نکاتی را که نویسندگان این مقاله درباره ی کورش مدعی هستند، رد کرده است. پس چرا از آنها حرفی در این مقاله نیست؟ به پیر بریان و استالپر و چهره های مطرح امروزی هم که هیچ رجوعی داده نمی شود. منابع یونانی که حجم زیادی از آنها، افسانه سرائی است، امروز خط به خط با یافته های باستان شناسی و گزارشها و مستندات منطقه مقایسه می شود، اگر همخوانی نیابد و در تناقض باشد، مورد تکیه قرار نمی گیرد. دوستدار و زرین کوب و رجبی هم که نشدند منبع مستند و معتبر علمی برای تاریخ باستان بابل و ماد و هخامنشی. آنها که هرگز آشورشناس نبوده اند و کارشان مطالعه تاریخ باستانی منطقه خاورمیانه نبوده است.
از یک پژوهشگر آلمانی جوان که دارد تاریخ باستان شرق را مطالعه می کند، بسیار بعید است که چنین دور بماند از آخرین بازخوانیها، نقدها، پژوهشها و مستندات معتبر. آیا آقای هاینه تخصص شان در زمینه تاریخ باستان خاورمیانه است؟ اگر چنین است، که لابد چنین است (!)، چرا با آخرین پژوهشها و بازخوانیها برخورد نمی کنند اینجا؟ ایشان که باید نبض بحثهائی که امروز در محافل دانشگاهی و آکادمیک مورد تخصص شان جریان دارد، در دست شان باشد. منابعی که حاوی گرایشهای راسیستی و فاشیستی در زمینه مطالعات تاریخ باستان شرق و غرب هستند، در همین آلمان به شدت زیر نقد است. ایشان چرا به این منابع آکادمیک رجوع نمی دهد؟ چرا با آنها برخورد نمی کند؟ مثلا چرا به پژوهشها و سخنرانیهای یوهانس رگنر (آشورشناس آلمانی، تا سال ۲۰۰۲ پرفسور در بخش تاریخ باستان خاورمیانه در دانشگاه آزاد برلین) توجه نکرده اند که در حال حاضر تاریخ مطالعات و منابع خاورمیانه را در آلمان مورد پژوهش دارد؟
آقای دکتر هاینه شرق شناس و تاریخ نگار آلمانی می آید با شما در این حد نازل همکاری می کند، چرا و با چه هدفی؟
۴۷٣٨۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱٣۹۱
|