سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تناقض منطقی "بزرگی" کوروش - فرهاد آگاه

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : مازیار طبری

عنوان : کاش
آقای نعمانی عزیز. شما در این مقاله به شیوه ای مستند و عینی (آبجکتیو) اهم مطالب را ذر باره کوروش آورده اید. کاش این نوشته را به صورت مقاله ای مستقل برای اخبار روز می فرستاده اید نه به صورت یک نظر.. خواهش می کنم حتما اینکار را بکنید. این مقاله به بسیاری از سردر گمی ها درباره کورش و بغرنجی های موجود پایان می دهد.
در مورد پلی گامی یا چند زنیِ کورش همانطور که بدرستی اشاره کرده ایددر روزگار هخامنشی این رسم نکوهیده بشمار نمی آمده بلکه بسیار پسندیده بود و پادشاهانِ غالب را تزویج با ملکه ی سلطان مغلوب و مقتول به وراثت رسمی سرزمین او می رسانید. برای آگاهی خوانندگانی که با این مقولات آشنایی کمتری دارد یاد آوری می کنم که ازواج با محارم نیز در روزگار باستان ناپسند نبود و برای حفظ خون در خانواده سلطنتی، پادشاهان با خواهر یا مادر خود ازدواج می کردند.درود بسیار برشما.
۴۷۷٣۴ - تاریخ انتشار : ۶ شهريور ۱٣۹۱       

    از : حسین نعمانی

عنوان : آیا کوروش واقعا بزرگ بود ؟
آیا کوروش واقعا بزرگ بود ؟

نه فقط این روزها ، بلکه از قدیم الایام هم نوشتن درباره ی بنیانگذار سلسله ی هخامنشی کار سخت و پیچیده ای به حساب می آمد . این سختی ، یکی از سر نبود منابع و اطلاعات زیاد درباره اوست ( از کوروش ، به جز چند کتیبه نوشته شده به خط میخی ، هیچ اسم دیگری در منابع ایرانی قبل از اسلام نیست . حتی در حماسه ملی ما ، هخامنشیان تبدیل به پادشاهان کیانی شده اند و مثلا کیخسرو را معادل داستانی کوروش می دانند .) اما مهم تر از مسئله منابع ، تعصب هایی است که درباره ی کوروش هخامنشی رواج دارد . یک گروه او را به عرش اعلی می برند و بزرگترین ایرانی طول تاریخ می شمارند و گروهی ( مثل ناصر پورپیرا در سری کتابهای « دوازده قرن سکوت » ) او و جانشینانش را بیگانگانی معرفی می کنند که به ایران هجوم آوردند و دولت های محلی ایران را برانداختند . در میانه این دو نظر کاملا متناقض ، انصاف بدهید که تعیین تکلیف با کوروش ، مردی که از او بسیار کم می دانیم ، واقعا سخت است .

چیزهایی قطعی که درباره کوروش و زندگی او می دانیم اینهاست : در حدود ۵۷۶ قبل از میلاد به دنیا آمد . پدرش در ولایت انشان ( استان فارس امروزی )شاهی محلی بود و مادرش ، ماندانا دختر آستیاگ پادشاه ماد بود .( ظاهرا به علت خشم پدربزرگش ) کودکی را در دل طبیعت و خارج از محیط دربار گذراند . در جوانی توانست با متحد کردن اهالی پارس ، بر تخت پدر بنشیند . در ۵۵۹ ق م اعلام استقلال کرد . ۹ سال بعد ، دولت ماد را برانداخت و پادشاه هر دو دولت شد . با نبونید ، پادشاه بابل ( مهم ترین شهر بین النهرین در آن زمان ) صلح کرد و در ۵۴۷ ق م ارمنستان را هم به خاکش اضافه کرد . در ۵۴۶ ق م بعد از جنگی کوتاه با کزروس ، حاکم ثروتمند سارد ، این شهر و سپس تمام لیدی و آسیای صغیر را تصرف کرد . در سال های ۵۴۵ تا ۵۳۹ ق م مرزهای حکومتش را را در شرق گسترش داد و گرگان ، هرات ، باختر ، سغد و خوارزم را هم گرفت . در سال ۵۳۹ ق م پیمانش با نبونید را شکست و بابل را فتح کرد . در آنجا رسما تشکیل دولت هخامنشی را اعلام کرد ( هخامنش یعنی کسی که نیت دوستی دارد ) و منشور معروفش را نوشت . یهودی هایی را هم که از زمان بخت النصر دوم در بابل اسیر بودند آزاد کرد . سال بعد فینیقیه را مطیع ساخت . در سال ۵۳۳ ق م توانست از کوه های پامیر یگذرد و تا مرزهای هند برود . سه سال بعد در حال جنگ مرد . بر روی لوحه آرامگاهش در پاسارگاد ، به عنوان خلاصه تمام زندگی پر جنب و جوشش همین پنج کلمه را نوشتند : « من کوروش ، شاه هخامنشی » .



کوروش شناخت از روی متن

در میان منابع ایرانی ، همان لوحه پاسارگاد و منشور او در بابل از قول و زبان خود او هستند . سه بار هم در متن کتیبه داریوش در بیستون اسمش ذکر شده . یک لوح هم هست که مورخان بابلی درباره فتح بابل نوشته اند و به « رویداد نامه بنبونید – کوروش » معروف است . از خود نبونید هم یک استوانه گلی مانده که یک سال قبل از سقوطش نوشته و در آن به همسایه اش کوروش اشاراتی دارد . به جز اینها ، ۵۰ لوح در بابل کشف شده که همگی متعلق به سال هشتم حکومت او در بابل و درباره امور اداری و حکومتی هستند و تا اینجا شد ۵۵ سند مربوط به خط میخی ، در « عهد عتیق » ( کتاب های اشعیا ، ارمیا ، عذرا و دانیال ) از کوروش یاد شده . یک سالنامه کهن مجارستانی سالشمار سلطنتش را نوشته . در آثار یونانی اما ذکر او با تفصیل بیشتری آمده . هرودت در « تواریخ » ، دیودور سیسیلی در « کتابخانه تاریخ » کتزیاس در « پرسیکا » و پلوتارک در « زندگی ها » هر کدام چیزهایی درباره او آورده اند اما از همه مفصل تر نوشته گزنفون است با عنوان « تربیت کوروش » ( کوروپایدیا ) که آن را در ظاهر برای آموزش جنگجویان ، ولی در اصل برای تقرب به کوروش کوچک ، پسر اردشیر دوم نوشته . اینها همه منابع دست اولی است که درباره کوروش به ما رسیده . همه این متن ها ( جز آن ۵۰ لوح اداری در بابل ) به فارسی امروزی ترجمه شده اند و بعضی ( مثل منشور کوروش ) حتی چند ترجمه هم دارند .

از کشف الواح میخی مربوط به کوروش و باز خوانی دوباره منابع و مدارک قدیمی ، بیشتر از ۱۵۰ سال هم نمی گذرد . سال ۱۸۷۹ در جریان کاوش های یک گروه باستان شناسی انگلیسی در معبد اسگیله ( نیایشگاه مردوک ، خدای بابلی ) استوانه ای از گل پخته پیدا شد که دور تا دور آن نوشته های با خط میخی اکدی وجود داشت . ابتدا تصور می شد که این منشور نوشته های مربوط به فرمانروایان آشور یا بابل باشد . یک سال بعد ، هنری راولینسون انگلیسی ، کسی که به « کاشف رمز خط میخی » معروف است ، موفق شد منشور را بخواند و بفهمد که این منشور نتعلق به کوروش و ماجرای فتح بابل است . ترجمه کامل این متن و رفع مشکلاتی که در تطبیق اسامی خاص آن وجود داشت ، تا یک قرن بعد یعنی ۱۹۸۳ طول کشید اما از همان ۱۸۸ بحث درباره احوال کوروش هخامنشی موضوع مورد علاقه مورخان و بعد هم مردم عادی شد حتی در بین مفسران قرآن هم بحث هایی درباره احتکمال تطبیق داستان ذوالقرنین ( آیات ۸۳ تا ۹۷ سوره کهف ) با شخصیت و سرگذشت کوروش در گرفت ( علامه طباطبایی در تفسیر المیزان خلاصه این بحث ها را آورده است . خود علامه موافق ذوالقرنین خواندن کوروش است . )



کوروش واقعیت ، کوروش افسانه

در نتیجه توجه محققان به کوروش ، علاقه به کوروش در بین عموم مردم هم شایع است . کافی است خودتان کمی بین وبلاگ های اینترنتی بگردید . این علاقه عمومی ، گاهی باعث رواج مطالب بدون سند و مدرک هم می شود . عموم این مطلب از این اشتباه رایج ناشی می شوند که فرد علاقمند ، تنها بخشی از تاریخ را مطالعه می کند . به عنوان یک نمونه ، یکی از عبارتهای رایج در اینترنت مطالبی است با عنوان هایی شبیه به این : « کوروش پادشاهی که تنها یم زن داشت » . هر چند صحت یا عدم صحت این مطلب ، نباید مبنای قضاوت درباره شخصی باشد که ۲۶ قرن قبل و با عقاید و مناسبات آن زمان زندگی می کرده ، اما به هر حال ، چنین ادعایی اصلا درست نیست . طبق منابع ، کوروش سه زن رسمی داشته : « آمیتیس» خواهر ماندانا و خاله خودش که او را پس از اشغال کشور ماد و پس از کشتن شوهرش ، به همسری گرفته بود . « کاسانداس» دختر فرناسب که ظاهراً زن اصلی حرمسرا و مادر ولیعهد بود و « نیییتیس » دختر آماسیس دوم فرعون مصر که کاساندان نگران توجه زیاد کوروش به او بود . حتی کوروش قصد ازدواج با زن چهارم ، یعنی « توموروس / تومیریس » ملکه ماساژت ها را هم داشت که به دلیل جواب رد او ، جنگ در گرفت و کوروش جانش را در همین جنگ از دست داد . ( باز می گوییم که این مطلب اصلا ملاک خوبی برای قضاوت کردن درباره کوروش نیست . در همین عصر خودمان و تا ۵۰-۶۰ سال پیش ، دو یا چند زن داشتن برای مردان عیب و ایراد نبود ، چه برسد برای شخصی که پادشاه بوده و تازه قصدش از این ازدواج ها ، تحکیم قدرت سیاسی از راه پیوند خانوادگی باشد . )

یک عقیده رایج دیگر درباره کوروش ، تاکید بر رفتارهای توام با انسانیت و مهر و مدارای کوروش است . این نکته که کوروش در کشورگشایی هایش طوری رفتار نمی کرد که اقوام مغلوب تا آخرین قطره خون با او بجنگند ، یک واقعیت تاریخی ست . متن منشور کوروش هم نکاتی در تایید همین روش کوروش دارد . اما انصافا همین فتح بابل جز با جنگ و خونریزی ممکن بوده است ؟ برای ارزیابی متن همین منشور معروف ، ما مدارک دیگری هم داریم : مثلا در سطر ۳ تا ۱۹ منشور ، کوروش گفته است که مردم بابل از نبونید ( شاه بابل ) ناراضی بودند و او را شاهی می دانستند که اندوه و غم ، سختی معاش و رنج و آزار و مرگ برای مردم خود آورده بود . کوروش می گوید که مردم بابل از خدا خواستند که شاهی خوب برای آنان بیاید و خدای بزرگ هم پس از اینکه سراسر جهان را گشت ، کوروش را یافت و از او حمایت کرد تا شاه بابل شود . آنگاه همه مردم از پادشاهی کوروش که توام با راستی و عدالت بود و ۱۷ سال بعد ، داریوش در کتیبه بیستون ، درباره درباره بابل طور دیگری نوشت . او در بند ۱۶ ستون اول کتیبه بیستون نوشته که در زمان خودش ، شخصی به نام ندینتوبل که به دروغ خودش را پسر نبونید معرفی می کرد ، قیام کردو با حمایت همه مردم شاه بابل شد . باز در سطر ۱۶ از ستون دوم همان کتیبه داریوش تعریف می کند که چند ماه بعد ، شخصی دیگری به نام ارخه که خود را پسر نبونید معرفی می کرد ، قیام کرد و به حمایت همه مردم شاه بابل شد . هر دوی این قیام ها توسط داریوش سرکوب شدند . حالا چطوری می شود که دو نفر با ادعای انتساب خودشان به نبونید ( که علی القاعده باید منفور باشد ) اینطوری محبوبیت مردمی کسب می کنند؟

آن چیزهایی که کوروش در متن منشورش آورده که بدون جنگ به بابل وارد شده ، نگذاشته سپاهیانش « که به مانند قطرات رودخانه بی شمار بودند » ( سطر ۱۶ ) کسی از اهالی شهر را اذیت بکنند ، پرستشگاه های بابلی را باز گذاشته ، برده ها را آزاد کرده ، . . . و کلی کار بشر دوستانه دیگر ، حتی اگر در خود بابل اتفاق افتاده باشد ، قطعا در بقیه فتوحاتش وضع به این شکل نبوده . ( حتی در مورد آن نکته آزاد کردن برده ها هم در متن آن ۵۰ لوحه گلی مکشوفه از زمان حکومت کوروش در بابل ، اسم و آدرس مراکز خرید و فروش برده وجود دارد . ) نکته اما اینجاست که کوروش دوست داشته در تاریخ به این شکل شناخته بشود . آن هم در زمانه ای که بقیه پادشاهان و سرداران حتی فکر این موضوعات را هم نمی کردند .



دلیل اهمیت کوروش

معمولا دوستداران کوروش ، از فتح بابل با یادآوری آن منشور گلی و مفهوم « حقوق بشر » یاد می کنند اما اگر جنبه نمادین آن منشور را کنار بگذاریم ، کار کوروش اهمیت دیگر و اتفاقات بزرگتری هم دارد . در روز ورود کوروش به بابل ، مرحله ای از تمدن تمام شد و مرحله جدیدی آغاز شد . با لشکرکشی کوروش ، دولت بابل فرو ریخت و تمدن های بین النهرین به پایان کار خود رسیدند این تمدن ها که نوشتن ، خط میخی ، اعداد و مبادلات پولی را به بشر هدیه داده بودند ، برای سه هزار سال قبل از این تاریخ ، مهم ترین کانون های تمدنی بشر به حساب می آمدند . با فتوحات کوروش ، عصر بین النهرین به پایان رسید . اما در عوض ، کوروش مفهوم سیاسی جدیدی به اسم « امپراتوری » را وارد اندیشه بشری کرد که تا قرن بیستم بعد از میلاد و زمان جنگ جهانی اول ، در تاریخ ماندگار بود . برای توضیح باید یدانیم که قبل از کوروش ، به اسم کشور وجود خارجی نداشت ، هر دولتی متشکل بود از یک شهر اصلی و چند شهر یا ده اقماری خودش . در واقع به جای کشورهای بزرگ ، دولت – شهر وجود داشت که حاکم محلی هر شهری ، امور مربوط به ولایت های نزدیک را هم رتق و فتق می کرد .شهرهای یونانی ممکن بود تا آن طرف دریای اژه و فتح تروا هم بروند ، بخت النصر ممکن بود تا بیت المقدس هم برود و یهود را به اسارت بگیرد ، اما هم پهلوانان یونانی و هم بخت النصر به شهر خودشان برمی گشتند . دنیای بشر کوچک بود . هر دنیای کوچکی ، خط ، فرهنگ و تاریخ خودش را داشت . اقدام جسورانه کوروش در ادغام انبوهی از این دولت –شهرها در داخل یک قلمرو واحد ، مفهوم سیاسی و به دنبال آن ، مفاهیم فرهنگی و اجتماعی جدیدی را شکل داد . مثلا ترجمه ، از زمانی شروع شد که این امپراتوری چند ملیتی بزرگ شکل گرفت . حالا لازم بود فرمان شاه به سرتاسر قلمرو برود و مطالب آنها هم برای شاه قابل فهم باشد . پس گروهی به نام مترجمان و دبیران شکل گرفتند که تا قرن ها در دربارها حضور داشتند ( نمونه معروفشان ابوالفضل بیهقی دبیر است که آن تاریخ معروف را نوشت ) . فکرش را بکنید ، فقط همین یک اقدام رواج ترجمه ، فرهنگ بشر را چند پله بالا برد ؟

البته کوروش در این پیشبرد فرهنگی تنها نبود . در عصر او ، شخصیت های یزرگ دیگری هم در نقاط مختلف دنیا زندگی می کردند که هر چند با هم ارتباط مستقیم نداشتند ، اما در مجموع توانستند دنیا را یک تکان اساسی بدهند . در یونان ، تالی ( ۵۴۳-۶۲۵ ق م ) دانشمندی که هندسه را اختراع کرد و ازوپ ( احتمالا ۵۶۰-۶۲۰ ق م ) داستان سرایی که ادبیات کودک را بنیان گذاشت ، بودند . در خاور میانه و در کنار کوروش ، دانیال نبی ( ۵۳۶-۶۲۳ ق م ) که به تعبیر خواب شهرت دارد و فروید می گفت پدر علم روانشناسی است ، حضور داشت . در شرق ، بودا ( ۴۸۳-۵۶۳ ق م ) شاهزاده ای که قدرت را ترک گفت تا به روشنایی برسد و کنفوسیوس ( ۴۷۹-۵۵۱ ق م ) معلمی که یک سیستم فکری مبتنی بر تفاوت فرد و اجتماع را بنیان گذاشت ، ظاهر شدند . یک محقق تاریخ ادیان ، به این دوره « دگرگونی بزرگ » لقب داده است . اتفاقی شبیه « عصر انقلاب صنعتی » که یکباره چهره دنیا را عوض کرد . اهمیت کوروش اتفاقا به خاطر حضور موثر در یکی از همین نقاط عطف تاریخ بشر است .



این ها همه اش خیال است !

حدود ۱۹ سال پیش ( ۱۹۹۳ م ) نویسنده ای به نام مصطفی وزیری در آمریکا کتابی منتشر کرد با عنوان ، « ایران ، یک ملت خیالی » ( Iran as imagined nation ) که ایده اصلی اش این بود که ناسیونالیسم غربی در مورد ملت های کهنی مثل ایران معنایی ندارد و مثلا بین یک کرد چه وجه مشترکی با یک گیلکی که زبان ، سنن و تاریخشان شباهتی به هم ندارد وجود دارد ؟ بیشتر بحث وزیریدر آن کتاب ، بحث زبان شناسی بود که محققان می گویند دو زبان کردی و گیلکی متعلق به خانواده زبان های ایرانی هستند ولی خود « خانواده زبان های ایرانی » اصطلاحی آکادمیک و معاصر بوده و گذشتگان به این موضوع توجهی نداشتند . به علاوه که نه آن کرد و نه آن گیلکی در سنت هایشان از واژه ایرانی استفاده نکرده اند . در مورد کتاب وزیری نقد و نظرهای مختلفی دا ه شده ، چه با نشان دادن شواهد استفاده از واژه مشترک ایرانی در متون کهن و چه در زمینه بحث های زبان شناسی . کتاب شش جلدی دکتر محمد محمدی ملایری با عنوان « تاریخ فرهنگ ایران » که می گوید پیدایش زبان فارسی دری از دل زبان پهلوی ، تلاشی بوده برای بازیابی هویت ملی و گستره کاربرد زبان فارسی را در مرزهای تاریخی ایران نشان می دهد ، کامل ترین این جواب هاست .

تا اینجای کار یک بحث آکادمیک و جدی در جریان بود . چیز تازه ای که شکل گرفت ، ظهور نظریه جدیدی بود که این « ملت خیالی » را به جنبه های دیگر تاریخ هم تعمیم می داد . نمونه کامل این نظریات ، ناصر پورپیرا است که در سری چهارجلدی « دوازده قرن سکوت » با گزینشی خاص از بین متون و تحقیقات تاریخی و سوا کردن نکات منفی آنها ، این طور نتیجه گرفته است که : با ظهور سلسله غیر ایرانی هخامنشیان ، ده ها تمدن کهن ایرانی نابود شده اند و رشد ملی در این سرزمین و منطقه متوقف شد . به ادعای او یهودیان که در تدارک حمله نظامی و تخریب تمدن بابل در بین النهرین بوده اند ، قوم سنگدل خونریزی ( آریاییان ) را به سر کردگی کوروش از استپ های روسیه اجیر کرده اند تا ایران و بین النهرین را ویران کرده و اسیران و ثروت آنان را آزاد کند .

به عقیده پورپیرا ، کمبوجیه و بردیا دوفرزند ضد یهود کوروش بوده اند که داریوش بر علیه آنان کودتا کرد . از نظر او باقی تاریخ ایران باستان همچنین است و « سراپای امپراتوری ساسانیان ، اشکانیان و بخش عمده ای از افسانه هخامنشیان ، به انضمام مزدک و مانی و زردشت و اوستا و خط و زبان و کتیبه و کتاب و آتشکده و دانشگاه و . . . ، یکسره مترسکانی سرهم بندی شده از دروغ اند و مزرعه یهودیان را می پایند » . پورپیرا کتاب های نویسندگان تاریخ ایران باستان را پر از تناقض می بیند .

در کورد نظریات پورپیرا هم نقدهای متعددی نوشته شده ، حتی بعضی ها او را متهم به پان عربیست بودن و تخریب تاریخ ایران به نفع شیخ نشین ها می کنند . از بین همه کتابها شاید اثر دو استاد باستان شناسی ، محمد تقی عطایی و علی اکبر وحدتی با عنوان « اعتبار باستان شناختی آریا و پارس » تحقیق کاملتر و علمی تری باشد .



دروغ هایی که باورشان کرده ایم !

معمولا کشورهایی که تاریخ کم و هویت تازه ای دارند . برای خودشان تاریخ و پیشینه فرهنگی می سازند و دست به جعل سند و یا مصادره ی مفاخر دیگران به نفع خودشان می زنند . اما عجیب اینکه در سالهای اخیر برخی دوستداران ایران باستان هم دارند همین روش را ادامه می دهند .کاری که شبیه آن جوکی است که طرف می گفت : توی شهرشان میراث باستانی ندارند اما مهندس ها مشغول کارند و به زودی چند نمونه از آن را می سازند . تاریخ باستانی ما موجود و مستند است و بیشتر نیاز به شناختن دارد ، نه ساختن ، سندهای جعلی و رواج اطلاعات اشتباه ، نه تنها کمکی به حس میهن پرستی نمی کند که اتفاقا بر عکس . وقتی مخاطب متوجه دروغ بودن اطلاعات می شود . اعتمادش به اصل تاریخ را هم از دست می دهد . از قبیل کارهای به ظاهر خیر خواهانه اما با تاثیر سوء فراوان است . ما اینجا پنج نمونه را که در فضای اینترنت بیشتر شایع است ، انتخاب کرده ایم . خودتان بگردید و نمونه های دیگرش را هم خواهید دید .



دروغ اول : جملات ساختگی برای کوروش

احتمالا شما هم جملات زیر را در فضای اینترنتی ، یا پیامکی دیده یا خوانده اید :

-دستانی که کمک می کنند پاک ترند از دستانی که رو به آسنان دعا می کنند . ( کوروش کبیر )

-فرمان دادم بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد . ( کوروش )

در تمام منابع دست اول چنین جملاتی دیده نمی شود . عجیب تر اینکه در میان کلمات قصار که بگردیم ، جملاتی شبیه به اینها پیدا می کنیم که مال آدم های دیگری هستند . مثلا رابرت گرین اینرسول ( ۱۸۳۳-۱۸۹۹ ) وکیل و خطیب آمریکایی جمله ای دارد بسیار شبیه به جمله اول ( The hands that help are holier than the lips that pray) .

جمله دوم هم احتمالا برداشتی از وصیت برتراند راسل ، فیلسوف معروف باشد که وقتی در ۱۹۷۰ در ۹۸ سالگی جان داد ، وصیت کرد خاکسترش را در کوه های ولز پخش کنن . عبارت ویکیپدیای انگلیسی در این باره را بخوانید :

Russell died of influenza on ۲ februry ۱۹۷۰at his home . Plas penrhyn in merioneth shire . wales his body was cremated in colwyn bay on ۵ februry ۱۹۷۰ . In accordance with his will there was no religious ceremony his ashes were scattered over the Welsh mountains later that year .



دروغ دوم : روز جهانی کوروش

۵ سال پیش در وبلاگ ها و سایت ها ی ایرانی موجی به راه افتاد که سازمان ملل متحد روز ۲۹ اکتبر / ۷ آبان را « روز جهانی کوروش » یا چیزی شبیه به این نامگذاری کرده است . این تاریخ از مخاسبه ای می آمد که در سایت ویکیپدیا برای ورود کوروش به شهر بابل انجام داده و تاریخ این رویداد را ۲۹ اکتبر ۵۳۹ ق م دانسته است . این تاریخ البته مبنای دقیقی ندارد و با توجه به منابع موجود تعیینش ممکن نیست ( استاد احمد بیرشک در « گاهشماری ایرانی » اش تاریخ دقیق وقایع بسیاری را محاسبه کرده ، ولی برای این مناسبت تاریخی نیاورده ) . اما جز مسئله تاریخ ، یک نکته دیگر هم بود : اینکه اصلا سازمان ملل چنین تصمیمی نگرفته بود و در هیچ یک از اسناد و تقویم های رسمی سازماناز چنین مناسبتی نامی نبود . تنها نسبتی که کوروش با سازمان ملل دارد ، این است که یک کپی از منشور کوروش در ساختمان ملل متحد در نیویورک هست . این منشور در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیومیت جا دارد ، جایی که نمونه هایی از آثار فرهنگی کشورهای دیگر هم نگهداری می شود . همان موقع معلوم شد که خبر نامگذاری جعلی است ، اما هنوز هم برخی وبلاگها ، روز ۷ آبان را به نام کوروش به هم تبریک می گویند !



دروغ سوم :وصیتنامه کوروش

از کوروش هخامنشی ، فقط دو متن به جا مانده که آنها هم به قطع و یقین ، نوشته خودش نیست و در بهترین حالت اودیکته کرده و دیگران نوشته اند . اولی که معروف تر هم هست ، منشوری است که بعد از فتح بابل نوشته شده و دوم چند جمله کوتاه که در بنای آرامگاهش در پاسارگاد حک شده . به جز این ، هیچ متن دیگری به خود کوروش منسوب نیست ، از جمله سه متن متفاوتی که به وصیتنامه کوروش می شود در اینترنت پدا کرد . معمولا هیچ کس نیازی ندیده تا در کنار این متن ها توضیح بدهد اصل این متن ها در اصل به چه زبانی و در کجا نوشته شده ؟ الان در کجا نگهداری می شود؟توسط چه کسی به فارسی برگردانده شده؟ قسمت های از بین رفته یا آسیب دیده متن کدام ها بوده اند؟ سر ترجمه کدام واژه ها اختلاف نظر وجود دارد ؟ چرا هیچ کدام از دانشمندان ایران شناس چنین متنی را گزارش نکرده اند ؟ و اصلا چرا وصیتنامه یک نفر ، سه متن کاملا متفاوت دارد؟

یک روایت از وصیت نامه کوروش با این عبارت شروع می شود : « ای پروردگار بزرگ ، خداوند نیاکان من ، ای آفتاب و ای خدایان ، این قربانی ها را از من بپذیرید و سپاس و نیایش مرا نیز . . . » ( معلوم نیست بالاخره کوروش یکتاپرست بود؟خورشید را می پرستید ؟ یا چند خدا را ؟ ) با ذکر اینکه کشورش را در آسیا سربلند کرده ادامه پیدا می کند ( واژه « آسیا » اصطلاحی است که فقط یونانی ها به کار می بردند ) توصیه هایی به کمبوجیه دارد ، این نصیحت که انسان فقط تن خاکی نیست و در نتیجه « ای فرزندان ، پس از خدا بترسید و هرگز در پندار و گفتار و رفتار به راه گناه نروید » و با این جمله تمام می شود که : « اگر بخواهید دشمنان خود را خوار کنید ، با دوستان خویش خوبی کنید .»

نسخه دوم وصیت ، خلاصه همان متن اول است ، بدون اشاره به خدا یا خدایان . نسخه سوم هم با این عبارت شروع می شود : « اینک که من از دنیا می روم ، ۲۵ کشور جزو امپراتوری ایران است و در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان در آن کشورها دارای احترام هستند . . . » ( متن از همین اول خنده دار است . در زمان کوروش که هیچ ، حتی در زمان داریوش که امپراتوری را به فرم کاملش رساند ، پول های متفاوتی در امپراتوری رایج بود . ) بعد با توصیه های درباره رعایت حال رعیت و بی وفایی دنیا ادامه پیدا می کند و به خواست او برای حفر کانال سوئز می رسد ( از همین جا معلوم می شود که حتی همین متن تقلبی برای داریوش بوده ، نه کوروش! ) و با این جمله ختم می شود : « اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم مرگم نزدیک شده است » ( یاد آور آن شعر معروف مولانا : « رو سر بنه به بالین ، تنها مرا رها کن . . . » )



دروغ چهارم : ترجمه جعلی از منشور بشر کوروش

در ۱۳۰ سالی که از کشف استوانه گلی کوروش در فتح بابل گذشته است ، دانشمندان مختلفی متن میخی آن را ترجمه کرده اند . با جستجو در اینترنت می توانید نمونه این فعالیت های علمی را پیدا بکنید ، اما همین جستجوی اینترنتی نکات دیگری هم نشان می دهد . از جمله یک نوشته ساختگی که برخی وبلاگ ها آن را به نام منشور کوروش جا زده اند . این متن با عبارت « اینک که به یاری مزدا تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سر گذاشته ام . . . » شروع می شود و با متنی کاملا متفاوت از منشور کوروش ادامه پیدا میکند . به گفته یکی از باستان شناسان ، همین عبارت « به یاری مزدا » در اول متن ، نشان می دهد که متن جعلی ست . چون کوروش در منشور حقوق بشرش ، اسم خدایان مردم بابل یعنی « مردوک » و « نبو » را هم می آورد و از آنها با احترام حرف می زند . اما در این متن جدید ، ما کوروشی داریم که در فکر تحمیل خدای خودش به ملل دیگر است .

بعضی وبلاگها برای مستند نشان دادن نوشته شان ، آن را « برگرفته از کتاب سرزمین جاوید ، اثر موله وفلد » اعلام کرده اند . کتاب « سرزمین جاوید » نوشته مشترک رومن گریشمن ، ارنست امیل هرتسفلد ( نه « فلد » ) ، ماژیران موله است و توسط ذبیح الله منصوری ترجمه شده ، اصلا چنین متنی ندارد !



دروغ پنجم : وصست نامه داریوش

برای داریوش هم مثل کوروش وصیت نامه هایی ساخته شده که متن هیچ کدامشان در بین کتیبه های خود او یا منابع کهن نیست . معمولا متن این وصیت نامه ها یا گلچینی از کتیبه های متعدد داریوش همراه است ، ولی برای یک نمونه اش ( همان که در بالا دیدید همزمان به کوروش هم منتسب است ) همین میزان زحمت هم کشیده نشده و متنی کاملا امروزی برای یک پادشاه ۲۵ قرن قبل تدارک دیده شده
۴۷۷۲۵ - تاریخ انتشار : ۶ شهريور ۱٣۹۱       

    از : مازیار طبری

عنوان : درباره ی تاریخ
درود برشما آقای ایرانی گرامی
شما در نوشته ی کوتاه خود به مسائلی بسیار اساسی اشاره کرده اید. متاسفانه روشنفکران ما هنوز از پشت عینک سیاسی به تمام قضایا نگاه می کنند و همه چیز را یا سیاه می بینند یا سفید. جمعی از روشنفکران یا به عبارت بهتر تحصیل کردگان ما تاریخ ایران را درخشان و بی کم و کاست و در نهایت کمال می بینند و جمعی دیگر تاریک و مهمل!
تاریخ شناسنامه یا برگ هویت مردم یک سرزمین است و تداوم حیات آن مردم با تمام فراز و فرودهایش در آن ثبت شده است. اگر جامعه فاقد پویش باشد یقینا مانند هر پدیده ی دیگر از بین میرود. ما مانده ایم، یعنی پویش داشته ایم. مادر طول تاریخ دیرسال خود با عظیم ترین تهاجمات بیگانگان مواجه شده ایم اما همچنان پویا برجا مانده ایم و هویت خود را باوسیله ی چهار گروه از اندیشمندان ایرانی که در چهار جبهه پیش برده ایم. فقط یکی دونام از هر جبهه می آورم. شما خود حدیث مفصل از این مجمل بخوانید. جبهه نظامی: ابومسلم، یعقوب؛ استاذسیس، بایک و... جبهه ی سیاسی: برمکیان، خواجه نظامالملک، رشیدالدین فضل اله، امیر کبیر، مصدق..... ؛جبهه فرهنگی - ادبی: فردوسی، یساریه، شعوبیه، معتزله، حافظ، شاملو .....؛ جبهه علمی- فلسفی: فارابی، خیام، بوعلی و خوارزمی.... . آقای ایرانی عزیز این نامها بی شمارانند. مساله اصلی این است که جبهه های چهارگانه ی مقاومت ایرانیان، زیر سلطه ی سیاهترین استبداد ها و قشریت ها سرفرازانه به پایداری و مقاومت خود ادامه داده اند. تاریخ ما نقائص و کاستی های بسیاری هم دارد که به نظرمن باید آنهارا شناخت با دقت مطالعه کرد و درباره ی آنها نوشت تا تکرار نشوند. فرهنگ ما که فرهنگ آشتی و مهراست جاذبه های جهانگیر دارد. هم میهن نازنین ما پیروز به درستی نوشته اند، چرا می خواهید این دلخوشی ها را از ما بگیرید. چرا می خواهید فردوسی را کوچک جلوه دهید. چرا می خواهید کوروش را بکوبید؟ ما به یک رستاخیز فکر ین یازداریم تا رسوبات دیرسال اندیشه مذهبی و ملیِ کاذب را از ذهنمان دور بریزیم و به خودآگاهی ملی دست پیداکنیم.
داریوش هخامنشی بزرگترین فرمانروایی جهان را در قلمرو خود برپا کرد. و جهانی آباد و بسامان پدید آورد که مردم در آن آرام می زیستند. جهان روزگار داریوش از جهان ما به تایید تاریخدانان بسیار آباد تر و آزاد تر بود (به نسبت سطح و پیشرفت تکنولوژی). این آبادی و رفاه را داریوش به قیمت خونریزیهای بسیار در آغاز فرمانروایی خود بدست آورد. باید جنبه های مثبت و منفی کار او ارزیابی شود. لوحه هایی که از تخت جمشید بدست آمده و در شیکاگو خوانده شده وهمچنانکه شما بدرستی به آنها آشاره کرده اید بسیار بی از قوانین انسانی و برابری قانونی زن و مرد را در برداشته، که امروز همان سرزمین یعنی میهن ما از برخورداری آن قوانین انسانی محروم است ( این لوحه ها از شیکا گو به ایران برگردانده شده).
بسیاری از کسانی که درباره تاریخ داوری می کنند حتی توالی حکومتهای این سرزمین را نمی دانند و براساس آموزه های سلطنتی روزگار پهلوی درکی داستانگونه از تاریخ دارند و از تحلیل وقایع تاریخی با عنایت به خواستگاه اقتصادی و سیاسی آنهاغافلند.
پژوهش علمی و روشمند تاریخ را ما تازه داریم آغاز می کنیم و راه طولانی درپیش داریم. به نظرمن بیش از همه فلسفه تاریخی ما که با فلسفه ی یونان باستان پهلو می زند و آموزه های فلسفی زردشت که تراوشهای آن در تدوین و تکامل فلسفه یونان شدیدا ناثیر گذار بود، نیار به پژوهشهای پیگیر دارد. این مقوله بی تردید ما را از شیفتگی به فرهنگ و فلسفه غرب باز می دارد و از سر سپردگی مان به آن میکاهد. میدانم که حتی طرح این مساله رگهای گردن بسیاری قوی می کند اما اگر ضرورتی پیش آید در این باره یعنی تاثیر فلسفه ی زردشت در فلسفه ی یونان بیشتر خواهم نوشت. پیروز باشید.
۴۷۶۴٣ - تاریخ انتشار : ۴ شهريور ۱٣۹۱       

    از : Ali Irani

عنوان : نظر
با سلام

به عقیده من نوشته های اقایان سروش عبدی و مازیار طبری منطقی هستند و اقای مازیار طبری در رشته باستانشاس و تاریخ تخصص دارند من فکرمی کنم صلاحیت ایشان بیشتر است اگر واقعا دلایل منطقی دارید دیگر جایی برای عصبی بودن و پرخاشگری نیست. یک زمانی می گفتند ماده ازلی و قابل تجزیه نیست ولی الان علم چنان پیشرفت کرده که ماده هم را هم تجزیه کرده اند پس هر نظریه ای هم می تواند ناقض و نفی بشه حتما برای کسانی که به تئوری علمی و هم چنان معتقدند که از یک رودخانه بیش از یک بار نمی توان شنا کرد پس می تواند ای تئوری نفی بشود مثل خیلی از تئوریهای دیگر پس نمینشود هر چیزی که اقای اگاه نوشته درست باشه. غلم یعی همین به قول سروش عبدی گاماس گاماس یعنی غلم نسبی است و با رشد و تکامل ابزار تولید غلم هم پیشرفت می کند. در دستنوشته هایی که از پارسه کشف شده و تا حالا توانسته اند بخوانند این قوانین در زمان هخامنیشیان وحود داشت .
راستی و درستکاری تشویق می شد و با دروغ و رشوه به شدت بر خورد می شد. هرکسی نسبت به تخصص اش دستمزد می گرفت و دستمزد زنها برابر با مردها بود و در خیلی مواقع زنها سر کارگر بودند و زتهای حامله با حقوق کامل و یک سال از کار معاف بودند و دولت موظف بود اذوقه انها را تامین کند این را من نمی گویم باستانشناسا غربی و ایرانی دانشگاه شیگاکو می گویند. سارتر در مقدمه کتاب دوزخیان زمین فانون به مسئله مهمی اشاره می کند که ما یعنی کشورهای استعمار گر از کشورهای استعمار زده دانشجو وارد می کنیم و پس از پایان تحصیلشان به کلشورهای خود بر می گردند و می شوند زبان ما هر چیزی که ما می خواهیم انها تکرار می کنند. تفکر غربی را ببین اتیلا و اسکندر هر دو مثل هم بودند اتیلا چون روم را اتش زده می شود وحشی ولی اسکندر چون پارسه را اتش زده می شود کبیر وچقدر فیلم ساخته اند و باز هم می خواهند بسازند ولی ما خودمان با دست خودمان همه تاریخ و گذشته پر افتخار ایران را خراب می کنیم انگار هر کسی گفت کورش و داریوش پس سلطنت طلب است این دیگه چه منطقی است مثل اینکه اگر کسی گفت م.ل پس طرفدار پهلبد است. اقای مازیار طبری اگرتحقیقی در باره تاریخ ایران دارید منتشر کنید
۴۷۶۴۱ - تاریخ انتشار : ٣ شهريور ۱٣۹۱       

    از : سروش عبدی

عنوان : مهمل کدامست؟
آقای آگاه عزیز
با برچسب "نفهم" زدن مشکلی حل نمی شود. شما جواب مرا که پیش از دست یافتن به " دقت منطقی " علم در چه وضعیتی بود نداده اید. حالا اینکه آقای ویتفوگل چگونه بر اساس منابعی که بدون دقت منطقی نوشته شده اند به این نتایج منطقی و علمی رسیده است، خودش معماست. تمام پژوهشگران تاریخ و صاحنظران شاهنامه فردوسی را یکی از بزرگترین منابع برای پژوهش تاریخ و اساطیر ایران میدانند. شما آن را رد می کنید!؟ آقای آگاه در آن زمان فردوسی هنوز روشهای علمی امروزه طبعا معمول نبود. ولی "عالم" داشتیم. حکیم داشتیم. حتی عالم بزرگ تاریخ ابن خلدون که اورا پدر جامعه شناسی میدانند در مقدمه آنجا که از سرزمین ما حرف می زند از استبداد شرقی و تعلق زمینها به شاه صحبت نمی کند. عداوت شما با فرهنگ ایران زمین قابل تامل است. زنده باشید. همین باعث شده که آنهارا نخوانید وآنها را مثل نظرات من مهمل بدانید.
۴۷۶٣۵ - تاریخ انتشار : ٣ شهريور ۱٣۹۱       

    از : آگاه

عنوان : مقاله را با دقت بخوانید
آقای عبدی محترم من در هیچ جای مقاله ننوشته ام استبداد شرقی از غربی بهتر است. ویتفوگل هم چنین ننوشته است. لذا این ایراد به من و ویتفوگل مهمل است!
شما هیچ قسمت مقاله را با دقت نخوانده اید و یا عمدا نخواسته اید بفهمید. لذا دوباره یادآوری می کنم: من نوشته ام که در مورد استبداد آسیائی نظر ویتفوگل را چون منطقی است بر نظریات مخالف او ترجیح میدهم. بسیار هم به کارهای آقای بهار در اسطوره شناسی ایرانی که تخصص او بود، معتقدم. قبلا هم همیشه از او به نیکی یاد کرده ام. و تحلیلهای تاریخی معاصر نظیر نوشته ویتفوگل را بر تواریخ قدیمی تر (حماسه فردوسی که جای خود دارد و داخل معقولات نیست) ترجیح می دهم: چون فاقد دقت منطقی هستند که ابتدا در قرن بیستم قابل تحصیل شده است. نظریات آقای ویتفوگل هم اگر نادرست اند، باید با استدلال نشان داده شوند. و بعد تصحیح شوند. آنچه که در این مورد ممکن است تطبیق نظریات ویتفوگل با جزئیات شرایط محلی نواحی مختلف اداره شده تحت استبداد آسیائی است. این جزئیات البته همچنانکه ویتفوگل اشاره میکند در سرزمینهای مختلف به تبع اختلافات منطقه ای متفاوتند و او تاحد ممکن آنهارا ملحوظ داشته است. مسئله بر سر یک نظریه کلی یعنی "استبداد آسیائی" است و نه تقسیم ماترک کدخدای مزلقان تپه که طبعا مشمول تغییرات بوده است.
۴۷۶۲۶ - تاریخ انتشار : ٣ شهريور ۱٣۹۱       

    از : سروش عبدی

عنوان : از فردوسی تا بهار
جناب آگاه، اگر شما تاریخ، دانش و تجربیات آدمیزاد راتا قرن معاصر رد می کنید و آن را عاری از دقت علمی می دانید یعنی تمام روندهای تاریخی را زیر سوال می کشید و نفی می کنید. این کار اصلا علمی نیست. پیشرفت علم تدریجی و پلکانی بود به قول مادر بزرگ من گاماس گاماس. در کتابهای علمی درباره تاریخ علم می نویسند که مبنای علم امروز همان تجربیات ساده و خام بشر ابتدایی است که با سنگ ابزار سازی را شروع کرد.
من نمی توانم درک کنم که چرا استبداد شرقی از استبداد غربی بدتراست. شاید به خاطر اینکه مردم شرق بربرند و شایسته ی قیمومیت. و باید اینجور افکار را انتشار داد تا سرپرستی آنهارا به عهده گرفت!! استبداد شرقی و غربی ندارد. استبداد قرون وسطی در اروپا همان بلاها را سر مردم در میاورد که حکومتهای ایران در آورده اند و میاورند. این اصرار شما هم برای صحت نظرات ویتفوگل مرا یاد روحانیونی می اندازد که از کتاب مذهبی خود صحبت می کنند. شما از فردوسی تا بهار را قبول ندارید که بگویید ویتفوگل درست است. آدم روشنفکر و عالم مسئول حرف خودش باید باشد. آیا این نظرات شما از دقت علمی پیروی می کند. خواهش می کنم با دقت علمی به من جواب بدهید.
۴۷۶۱۰ - تاریخ انتشار : ۲ شهريور ۱٣۹۱       

    از : مازیار طبری

عنوان : آخرین پیام
آقای آگاه عزیز
اما من همچنان در چارچوب "نزاکت" می نویسم و داروی را به خوانندگان وامی گذارم. من هم ادامه ی این بحث را بی فایده می دانم. در نوشته ی قبلی تاکید کرده ام که از منابع فارسی و عربی "تا آنجا که خوانده ام" باز شما نوشته ی مرا بدقت نخوانده اید. میدانم ارزشش را نداشته است. پس نلدکه آلمانی را بخوانید تا با دوره های سلطنت داریوش آشنا شوید.
آقای آگاه عزیز،
طبعا شاهنامه فردوسی یک منبع علمی موثق نیست، اما آیا شما از آن روزگار منابع جامع علمی در دست دارید؟ شاهنامه موثق ترین کتاب فارسی در زمینه ی اساطیر ایران است و درستی بسیاری از روایات آنرا پژوهشهای باستانشاسی ثابت کرده است. تاریخ طبری هم همینطور. به نظر می رسد شما غیر از ویتفوگل هیچکس را قبول ندارید؟
به طور کلی تقسیمات سرزمین هخامنشی به سی استان؛ گماردن یک ساتراپ برای اداره ی هریک از آنها؛ ساختن جاده های شوسه ی ارابه رو در میان شهرها؛ و تاسیس چاپارخانه ها در فاصله های یک یا چند ساعته و اسکان چاپاران با خانواده ها و اسبهای آماده در چاپارخانه ها؛ احداث جاده شاهی ازمنطقه ی پاسارگاد به شوش؛ اصلاح یا تدوین نظام مالیاتی؛ تنظیم نظام اطلاعاتی ووو سلطنت داریوش را به دوره ها ی قبل وبعد از آشوب های نخستین سالهای سلطنش تقسیم می کند. این تقسیم بندی ساخته ی من نیست.
ابداع خط هم پدیده ای که کل تاریخ بشری را به دو دوران پیش از تاریخ و تاریخی تقسیم می کند. آیا تعمیم این مقوله یعنی ابداع خط میخی در روزگار داریوش را آغاز دوره ای جدید در سلطنت او دانستن، با عقلانیت منافات دارد؟
برای آشنا شدن با مردود بودن نظرات ویتفوگل، مالک و زارع لمبتون، نوشته های آقای همایون کاتوزیان در باره زمین داری در ایران، بنه نوشته ی آقای صفی (اسم کوچکشان را از یاد برده ام) و.... را بخونید.
ویتفوگل برای اثبات نظرات مقدماتی مارکس و انگلس که هرگز به تحلیل و تدوین نهایی نرسید کتاب استبداد شرقی را نوشت تا ضرورت و مناسبت انقلاب سوسیالیستی در شرق را توجیه کند. استناجات او عمدتامبنی بر مشاهدات جمعی ازمستشاران نظامی -سیاسی است نه پژوهشگران.
ما برای اثبات نظریه ی استبداد شرقی از آنگونه که ویتفوگل تعریف می کند سند نداریم و واقعیت های زمینی نظرات او را تکذیب می کند صدها مقاله و کتاب در باره شیوه ی زمینداری در ایران نوشته شده این نوشته ها تاکید می کنند که در ایران همواره مالکیت زمین و خرده مالکی وجود داشته و مالکیت شاه فقط از جنبه ی نمادین بر خوردار بود. رضا شاه اولین شاهی بود که این مناسبات را بهم زد و کوشید تا با مصادره ی زمینهای مردم آن را به تصرف خود در آورد.
نوشته کوتاه زیر نکاتی را در بر دارد که شاید از جهاتی مفید باشد:
""نظام ارضی سنتی ایران که به عنوان نظام ارباب و رعیتی شناخته شده است،که درواقع یک نظام اجاره داری سنتی بود که درآن،مالکیت قسمت اعظم زمین های کشاورزی دردست افرادی معدود قرارداشت،که توسط اجاره داران درقالب مزارع کوچک به زیرکشت می رفت.علاوه براین تعدادزیادی ازاجاره داران ایران سهم برانی بودند که می بایست،به ازای زراعت زمین سهمی ازمحصول رابه اربابان پرداخت می کردند.لمبتون درمقاله ای با عنوان به زمین داری ودرآمدارضی واداره امورمالی درسده نوزدهم آورده است که نظام زمینداری دراین دوره زمانی درایران حاکم بوده میراث مستقیم دوران صفوی است که پیشینه آن ازطریق دوره ایلخانان وسلجوقیان به سده های نخست اسلام بازمی گردد.نظام های اولیه اسلام که براساس قالب شریعت اسلام تعریف شده بود درنظام دولت های سده ی نوزدهم درایران (قاجاریه)نیزوجوداشته است.وی اظهارمی دارد رسم غلطی که دراروپا غربی با نام فئودالیسم رایج بوده نشانه هایی ازآن همانندارتش های خصوصی وانقیاد دهقانان،درنظام زمینداری این دوره به چشم می خوردولی بااین وجود این نظام درایران فئودالی نبوده است. کاتوزیان نیزابرازمی داردکه اقتصاد سیاسی ایران هرگزفئودالی نبوده بلکه مالکیت خصوصی سست وناپایداروبرپایه ی اشکال گوناگون تیول داری که ملک به عنوان یک امتیاز نظامی – دیوانی به فرد واگذارمی شد.جان فوران درخصوص اهمیت زمین درسده ی نوزدهم بیان می کندکه «...زمین بیش ازهرزمان دیگرسرچشمه ی ارزشمند واعتباروثروت تلقی شد.شاید بتوان علت این امر راآمیزه ای ازسیاست مالیاتی دولت وادغام هرچه بیشتراقتصاد ایران دربازاراهای جهانی دانست که چون نیاز طبقه های بالاوبالای متوسط به منابع درآمدروز به روز بیشترمی شدوزمین به عنوان بهترین منبع تولید کننده ی محصولات پولی برای صادرات بود.زمینداران – ازقدرت سیاسی-اقتصادی چشمگیری برخورداربودند""
مطالعه ی نوشته های آقایان دکترکاظم علمداری، دکتر محمد رضا فشاهی، و دکتر صادق زیبا کلام در باره زمینداری به ما در این زمینه کمک می کند.
آقای آگاه عزیز،
اجازه بدهید که در این آخرین پیام یاد آوری کنم که بحث و گفت و گو را در سطحی متفاوت، بدون بغض و برچسب و الگوهای سیاسی کهنه نیر می توان پیش برد. من به نسبیت دانش از یک سو و سطح نازل آگاهی خود از سوی دیگر معترفم اما از شما سپاسگزارم که ابرام در نزاکت را در من تقویت کردید. با احترام
۴۷۶۰٨ - تاریخ انتشار : ۲ شهريور ۱٣۹۱       

    از : peerooz

عنوان : اعتقادی بنما و بگذر بهر خدا
جناب فرهاد آگاه و یا به قول رفرانس شماره ۲ جناب پروفسور فرهاد قابوسی،

بنده اعتقادی به صحت خبر وقایعی که امروز در جهان اتفاق میافتد ندارم چه
رسد به صحت روایات اوضاع ۲۵۰۰ سال پیش.

آنچه مسلم است ظاهرا در خرابه های نینوا استوانه ای پیدا شده که منسوب به
شخصی بنام کورش است و در آن او و یا ظاهرا از قول او چیزهایی مربوط
به " حقوق بشر " گفته شده که یا حرفهای او و یا تکرار حرفهای دیگران است.

قضا و قدر چنین خواسته که چند خطی از نوشته این استوانه را بر در محلی بنام
سازمان " ملل " بنویسند و ما در میان این همه بدبختی دل خود را به آن خوش
کرده ایم که اگر کسی اتفاقا این یکی دو خط را بخواند دانش آنرا داشته باشد
که بداند اینها حرفهای کورش است و کورش یکی از ما بوده است.

تکلیف " حقوق بشر " سازمان ، در دست امریکا و ناتو و چین و روس و برمه
و جمهوری اسلامی و عربستان و در شهر هرآنچه هست گیرند هم که محتاج
توضیح نیست. میشود لطفا شما و آن خانم که دهان باز نکرده مشتی به آن
میکوبند این یک " توهم " را به ما و خدای ما ببخشید؟
۴۷۶۰۰ - تاریخ انتشار : ۲ شهريور ۱٣۹۱       

    از : آگاه

عنوان : از این شاخه به آن شاخه نپرید
آقای طبری عزیز من از بر آشفتگی شما بر آشفته شدم. چون دیدم شخصی با این خصائل عالی و قلم محکم که زمین و آسمان را به لرزه می آورد. و شخصی که به همه آثار قدیم و جدید تاریخ و حتی تالیفات آینده آشناست، می آید و بجای نوشتن در مورد تاریخ، در مورد ادبیات می نویسد. آنهم ادبیات ناسیونالیستی. آقای عزیز شما باید برای اثبات درستی نظر خود دوران داریوش اول را به بخشهای غیر دلخواه تقسیم کنید نه دوران محمد رضا شاه را. اگر توانستید، مقاله ای بنویسید و منتشر کنید تا چشم عالمیان به این تحقیقات عدیم النظیر روشن شود.

من هم بعضی از آثار شادروان مهرداد بهار را خوانده ام. اما نظریات ویتفوگل را در مورد استبداد آسیائی منطقی تر از آن او می بینم. منابع معتبر دیگر شما، از طبری گرفته تا مخصوصا شاهنامه را من معتبر نمی دانم. چون فاقد دقت منطقی بوده اند که در قرن معاصر ممکن شده است. و علی الصول اگر بعضی نظریات منابع قدیمی درست هم بوده اند، مستقیما و یا بالواسطه در تحقیقات مفصل ویتفوگل منعکس شده است. به یک اثر تحقیقی چون "استبداد آسیائی" ویتفوگل دیمی نمی توان ایراد گرفت، اگر نظری از ویتفوگل را در این کتاب نادرست می دانید، بنویسید تا ما هم از تحقیقات شما مستفیض شویم. و چون حق همیشه با شماست وقت مرا نگیرید.
پیروزتر باشید
۴۷۵٨۱ - تاریخ انتشار : ۱ شهريور ۱٣۹۱       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۱۴)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست