یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

پاسخی کوتاه به تبلیغات مسموم علیه مردم کردستان

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاه نیست --- در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست(حافظ جان شیراز)
قبل از هر چیز از همه ی عزیزان عذر می خواهم که بد قولی کردم و بحث اینجا ادامه نیافت؛ چون بحث ما چنانکه آگاهید، در پای مطلب اخبار روز در صفحه ی اول متمرکز شده.

اما در باب فرمایشات توهین آمیز جناب سروش لازم است برای همگان توضیحاتی را اینجا ذکر کنم. اول همانطور که دیدید رفتم پی کارم و حرف بی پایه ی ایشان را جدی نگرفتم. ولثی دیر تر دیدم او نهد ذفقط حق مرا بلکه حق شعر و سخن از دل بر آمده را نیز زیر پا انداخته بی کدار.
پس این جوابگویی را طبق آیین نگارش حق خود می دانم. و امیدوارم دوستان گرداننده ی «اخبار روز» نیز این حق را به من بدهند و کامنت مرا منتشر کنند.

در آن بیت کم نظیر زیبای حافظ جان شیراز آمده که: زاهد ظاهر پرست از حال ما آگاهی ندارد؛ هرچه در باره ی ما بگوید جای هیچگونه کدورت نیست. ولی من اینک برای همگان لازم می دانم توضیح دهم.

من از شعری که در آن پیچ و خیال و حماسه نباشد همیشه گریزان بوده ام. آن را شعر نشمرده ام. نوع قدیمی اش برایم مثل است و بست و دست و رست است، و بیش نیست. شعر نویش نیز برای من در حد یک انشاء است. به همین خاطر افشره گویی پیشه ی من است در شعر.

در آن دو بیت شعر، نهایت احترام را به بهزاد کریمی عزیز کرده ام. و طنز سخن من هم هیچ زشتی در خود ندارد. و هم نهایت افشره گویی را کرده ام. بهزاد نوین، و امروزی که از تغییر دیدگاه و گرایش به نوی آن دو حزب کردستان ایران، شادمان شده را با بهزاد نو گرای دیگری مقایسه و همشانه کرده ام. او را یک لحظه ناخود آگاه و ذهن افسانه پرداز من حسین بهزاد نو گرا نیز دیده. بهزاد نقاش، که انقلابی را در نقاشی ایران و بخصوص مینیاتور ایران ایجاد کرد.

قبل ازحسین بهزاد، مینیاتور ایرانی، ایرانی نبود. زیبایی ظاهری امروزی را هم نداشت. اضافات نیز در آن فراوان بود. کوچک و برای کتاب کشیده می شد. خیال هم آنطور که امروز در مینیاتور ایرانی دیده می شود، در آن دیده نمی شد.

پس بهزاد نو گرا و نو آفرین آمد و همه ی این کار ها را برای مینیاتور ایرانی انجام داد. کاری که نیمای بزرگ برای شعر و ادبیات ایران کرد، بهزاد برای رنقاشی انجام داد.
شعر من از ناخود آگاه بر می خیزد. شعر هر شاعری که ذاتاً شاعر است، اینگونه است. باید اینگونه باشد. در لابلای رمان های خود گاه مثنوی جا می دهم. بعد از مدتی طولانی در شور و حال سرودن، شعر پایان نمی پذیرد. در نهایت از نظر فیزیکی خسته می شوم و شعر را گرد می کنم. دریای شعر، فرمانده ی من است. اسیر زیبای وجودش هستم. زیرا ناخورده پر از شور و حماسه و مستم. از همه عذر می خواهم بخاطر این عریان گویی زشت. مسئولیت این زشتی کردن من به پای عبدی بی انصاف است، نه با من. به پای عبدی است که بنده ی خود خواهی خود گشته.

پس هنگام سرودن و خطاب به بهزاد کریمی عزیز که واژه هایش اینجا نقش بسته، به یاد نقش بند دیگری به نام حسین بهزاد می افتم و این دو شخصیت را ناخود آگاه من در هم ادغام می کند، در آن دو بیت پر پیچ. و من که اسیر افسانه ی وجود و حضور شعرم، تسلیم آن خیال شده دست بالا می برم. زیرا در لحظه نوشتن من در دریای واژه ها در به درم، بی سرم. پس همه دل می گردم، هر دم.

و پای واژه را شکستن، شکستن قلم نیست. بهزاد کریمی که کارمند اداره ی سانسور نیست، قلم بشکند. قلم وقتی کژ بر صفحه بنشیند، گویی پای شکسته ای را ماند که جایش بر زمین، کژ نشسته است.
فراوان می توان در باب آن دو بیت پر از افشردگی سخن گفت، ولی برای اینکه وقت مردم را بیش از این نگیرم به همین بسنده می کنم. در ضمن وقتی شعری بلند می نویسم، اگر حتی یک خط آن خالی از ایهام و پیچ و خیال و افسانه و شور باشد، سد در سد عوض اش می کنم؛ زیرا خواندن اش برایم رنج آور است.
از جمله اشعاری که در بحث با رمضانی عزیز در پای اعلامیه ی «جمهوری خواهان ایران» سرودم همه همین ویژگی را دارد. و هم شعر کوتاه نویی که در این بحث بکار بردمه ام - «من شاگرد هیچ شاعری نبوده ام و ...» - پر است ازافشره و خیال و ایهام و افسانه و شور. چون نمی خواهم وقت مردم را بیش از این بگیرم به شرح آن نمی پردازم. همینقدر بگویم که اگر در قصیده ای آن شعر سروده می شد، شاید به بیش از بیست بیت می رسید.

عزیزان خواننده تا سخن مرا دقیق تر دریابند: فقط یک مصرع از شعری که در گفتگو با رمضانی عزیز در جا سروده ام را اینجا وا می کنم. چهار مصرع از آن شعر، گذشته از خیال و خروش و وَشتَن، جنبه ی تاریخی نیز دارد.

«پور جهانی و همه در به در
همچو سعیدی تو سلطان شهر
حیدر مهری چو افسانه ها
عاشق و مستی چو دیوانه ها»

«حیدر مهری چون افسانه ها»

یکی از معانی حیدر شیر است. و من نیز به همین معنی نظر داشته ام.۱ - حیدر مهری، یعنی در مهر ورزی به هم نوع خود، شیر آنی. شیر را اغلب برای اوج یک کنشی و یا والایی و دلیری شخصیتی بکار می برند. ۲ - حیدر مهری، یعنی تابنده بر زمینی، یعنی شیر خورشیدی. ۳ - حیدر مهری، یعنی ماه مهر هستی. ماه مهر در نزد ایرانیان کهن احترام ویژه دارد. ماه جشن است. ماه بعد از برداشت محصول است و پایکوبی ۴ - حیدر مهری، یعنی شیر مهرگان، جشن کهن ایرانی هستی. گل سر سبد ایرانیانی. ۵ - حیدر مهری، یعنی حیدر مهرگان - رحمان هاتفی - فرهیخته ی دلیر و انساندوست کم نظیر ایرانی هستی۱. رحمان هاتفی نام مستعار اش «حیدر مهرگان» بود.
راستی رحمان هاتفی که بود؟
او از نوابغ ایران نوین بود. زمانی در پشت پرده، در نهان «نوید» عدالت را مژده می داد، پس ایرانیان نمی توانستند خیلی با او آشنا باشند. و دیر تر هم خموشانه سر در راه ایران نهاد و رفت، بی آنکه آن بزرگ تاریخ ایران را مردمان زیادی بشناسند.

شعر من افسانه و خیال و خاطره و شور و ایهام وجود من است. شعر من شراب اش از جام دل است. با تلنگری از اعماق به سطح می آید، در سر خانه می کند، بر زبان می لغزد و بر صفحه ی دل های پاک و عاشق می نشیند آتشین.

جهان شعر پر از شور و خیال و افسانه است، و در خانه ی منطق مردم یکسو نگر نگنجد. پس میزان - ترازو - یشان توان سنجش آن را ندارد. در سرای عشق و شعر، «پای استدلالیان چوبین بُوَد».
او که نداند سخنم، گو که کیست
نام تو با کار تو همشانه نیست

اگر از شعر من خواستی اشکال بگیری، بذار بهت یاد بدم. من به تقطیع در شعر معتقد نیستم. شعر همینکه سکته نداشته باشد و روان گردد، حاضر به دست بردن در آن نمی شوم، مگر اینکه بخواهم واژه ی زیباتری را جایگزین کنم. یعنی بخاطر سیلابی، زیبای شعر را سر نمی زنم. اگر می گفتی شعر ات عروضی نیست، فوراً دست بر سینه می نهادم. ولی چون واژه ی توهین آمیز "شعر بافتن" را بکار برده ای، این توضیح را برای مردم نوشتم تا در این دادخواهی، وجدان های بیدارشان میزان گردند.

و اما توهین "آسمان به ریسمان"
نه آقای عزیز کار من آسمان به ریسمان کردن نیست. بلکه روابط منطقی اشیا، با آدمیان و کل طبیعت را یافتن است و با ابریشم واژه ها در گلوبند شعر و شور و بیقراری به هم آوردن. این شیوه ی آفر ینش گذشته از استعداد ذاتی، نتیجه ی عمری کار است. رمان ها و دیگر کار های من، پر است از این شیوه ی آفرینش، به همین خاطر کار هیچ کسی را نمی ماند. در رمان «بختو دختر افغان» با همین شیوه ی آفرینش برای اولین بار در زبان فارسی شعر رمانی - شعر و نثر - که بیش از چهار سد صفحه است آفریده شده. متأسفانه به خاطر زندگی از هم پاشیده شده ی، هنوز خواننده ی ایرانی با آفرینش های من آشنایی چندانی ندارد.
از نظر من، رمان و حتی نوشته های کوتاه درست مثل شعر است، آفریده می شود. بسیاری از قلم زنان، چیز هایی سر هم بندی می کنند و نام اش را رمان می گذارند. کار من ولی مال من است. همه شعر آگین از اعماق جان بر می آید.
من آسمان به ریسمان نمی کنم. بلکه در این جهان پر از "گُربُزی" و ناجوانی تلاش می کنم هر لحظه زشت زندگی را به خانه ی ادبیات بکِشانم، تا شاید اندکی غم دل های زخمی بکُشانم.
مگر نشنیدی که آن ژرفا بین انسان هنری چه گفته: «اگر هنر نبود حقیقت ما را میکشت»(اینگرید برگمن)

گذشته از شعر و چندین رمان قطور، و کار تحقیقی، سد ها واژه ی ایرانی و غیر ایرانی را به بر رسی نشسته ام. و ده ها واژه ی غلط جا افتاده در زبان ملی ایرانیان فارسی دری را اصلاح کرده ام. سد ها واژه را شکافته ام و مفاهیم شان را به روشنی روز نموده ام. من همیشه از مرده باد! زنده باد! بیزار بوده ام.
بگذار با اندوه عظیم خوددر این نیمه شب جور و بیداد از صمیم دل فریاد بر آورم: مرگ بر این جهان مرده پرست!!!!!!!!!!!!!! نگون باد!

بگذار یک نصیحت دوستانه بهت بکنم: همیشه طوری زندگی کن که فردا اگر غلط کاری تو رو شد، بتوانی چشمان کسی که حق اش زیر پا انداخته ای را نگاه کنی. اگر دلت جای دیگری پُر است، جوانی داشته باش و همان را بگو، وگرنه فردا وجدان بیدار شده ات، خواب و آرامش از تو خواهد ستاند. بخاطر بسپار این سخن ماندگار مرا.
ای کاش به جای خرابکاری، می توانستی چیزی به من بیاموزی.
در خانه اگر کس است، تلنگر یک کامنتی می تواند طوفان پا کند. وگر نیست ...
همین.
۴٨۲٨۰ - تاریخ انتشار : ۲۷ شهريور ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام آقای سروش. من متأسفانه فعلاً وقت بحث کردن ندارم. پیش از این، در این مورد یاداشتی نوشتم، ولی اخبار روز منتشر نکرد.
نظر شما را در باب خودم محترم می شمارم و در آن مورد حرفی نمی زنم. ممنونم بخاطر نظرتان.
اما در مورد نظر جناب بهزاد کریمی عزیز من دو نقطه نظر داشتم که بیان کردم. بسیار روشن بیان کردم. یکی اینکه متن اطلاعیه را به همراه ایشان نیک دیده ام. ولی سر تیتر را ناقص و نامربوط تشخیص داده ام. و آن دو بیت در همین ارتباط است. از ایشان پرسیده ام که چرا به این نکته ی مهم توجه نکرده اند؟
اگر این بحث ادامه پیدا کند شاید شنبه بتوانم در آن شرکت کنم.

ولی در مورد مطالبی که مطرح کرده ام، و از جمله آن تکه ی کامنت پیروز را که به روشنی شکافته ام، گره ای نمی بینم. آنجا سوالاتی بسیار جدی وجود دارد که باید جواب داده شود. نه شما و نه هیچ کسی نمی تواند آن سوالات مهم را لوث کند.

در مورد تالش به مناسبتی حرف زده ام. جناب زنگنه نوشته بود ما کرد ها تزویر نداریم. نه در مورد کردستان، بلکه در مورد هر جامعه ای چنین حرفی نادرست است.
این بود که از جامعه مردم صاف و ساده ی خودم مثال آوردم که در عین صافی و سادگی، تزویر و زشتی نیز در بین آنها دیده می شود. گفتن اینکه یک خلقی اصلاً اشکال ندارد، عمیقاً غیر منطقی و قبیله گرایانه است. زیرا در جامعه همه جور آدم یافت می شود.
همین.
۴٨۱۵۹ - تاریخ انتشار : ۲٣ شهريور ۱٣۹۱       

    از : سروش عبدی

عنوان : ارتباط
آقای تلنگر عزیز،
آنچه که شما نوشته اید هیچ ارتباط مشخصی به اصل مطلب ندارد و در واقع بحث را از مسیر اصلی منحرف می کند. اینکه شما از اها لی تالش هستید بسیار مسرت انگیز است ولی ارتباطش به این بحث چپیست؟ من هم مثل شما نظرات آقای بهزاد کریمی را بسیاری مستدل و منطقی میدانم. اعلام پذیرش یا رد آن و " شعر بافتن" برای آن ارتباطی به بحث ندارد. من نظرات شمارا که آسمان و ریسمان را به هم پیوند میدهد، اینجا و آنجا می خوانم. شما تبحر عجیبی دارید که یک ستون مطلب بنویسید بدون اینکه حرفی زده باشید: متین. خواهش می کنم مشخص تر بنویسید.
۴٨۱۴۷ - تاریخ انتشار : ۲٣ شهريور ۱٣۹۱       

    از : محمد الف

عنوان : در کدام جبهه می جنگید
اینکه رهبران دو حزب کردی متذکر شوند با جنگ مخالف اند و در صورت شروع جنگ، کنار جمهوری اسلامی نخواهند ایستاد بسیار درست است ولی کافی نیست. باید اعلام کنند کنار نیروهای مداخله گر خارجی هم نخواهند ایستاد. اگر بکنند و به این اعلامیه مشترک چنین بندی را اضافه کنند، جمهوری فدراتیو نازنینشان بر روی چشم.
۴٨۱٣۹ - تاریخ انتشار : ۲٣ شهريور ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : این یادداشت کوتاه از روی ناچاری نوشته شده و جدا از آن کامنت ادامه دار است.
خانم یا آقای زنگنه! سلام بر شما. ای کاش اسم کامل خود را می نوشتید.
من آقای لیثی حبیبی هستم.
کرد ها تزویر ندارند و این حرف های بی ارزش و دو ریالی را کنار بگذارید. من آن سخن را با دنیایی از صداقت و دوستی نوشته ام. همانطور که پیشتر نوشتم شما نظراتتان آشفته است. کمی صبر کنید بهش می رسم.

من تالش ام. تالش ها عموماً مردمی بسیار صاف و ساده هستند. توی همین مردم ساده و زلال اندیشه تا دلت بخواهد آدم پدر سوخته و دغل و دنی بچه پیدا می شود. فاشیزم قوم گرایی مال قرن های گذشته است، کمی عمیق تر به طبیعت، بشر و کل هستی بنگرید. وگرنه خود مانغورت وجود خود خواهید شد بی آنکه بدانید.
شما حتی به مطلب من دقت کافی نکردید که با چه حس دوستی عمیقی نسبت به کرد ها نوشته شده.
می دانید چرا؟
برای اینکه آن جمله در باب شما که دیرتر بهش می پردازم، شما را ناگهان از کوره در برده و بی آنکه تسلطی بر خود داشته باشید به دست احساسات بیهوده سپرده.
لطف کنید نوشته از اعماق دل بیرون آمده ی مرا دوباره بخوانید.
لطف کنید و با خون سردی بخوانید.
با احترام و ادب فراوان
آقای لیثی حبیبی - م. تلنگر
۴٨۱٣۷ - تاریخ انتشار : ۲٣ شهريور ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : ادامه کامنت۴
زیر نویس ۱ - یکی از معترضین به بیانیه ی اول سران محترم آن دو حزب من بودم. از جمله اعتراض من به فراز "رهایی بخش" بود در آن بیانیه. و هم از پرچم نوشتم۶. به پرچم باز بر می گردم.
اینک این دوستان عزیز که تجدید نظری تاریخی در کار خود انجام داده اند و این تجدید نظر در تاریخ کردستان ایران و کل ایران زمین خواهد ماند. زیرا ازماندگاران است.

این اطلاعیه اخیر بر عکس آنچه سران محترم و عزیز آن دو حزب تلاش کرده اند در لابلای واژه ها با اولی یکی جلوه دهند، بکلی چیز دیگری است. این یک انقلاب است. این افتخار آمیز است. مخفی نکنید خود را. شما کاری بزرگ و تاریخی انجام داده اید. نترسید از سیلی اش. بگذارید گونه هایتان سرخ گردد. هیچ اشکالی ندارد.
ایران مال شماست. ایران مال همه است. با جرأت بعد از این به همگان بگویید من کرد ایرانیم. ازسنه دژ، بانه و بوکانم. از سر زمین فرزاد جانم. اما من مشدی، زاهدانی، تهرانی، رشتی، تبریزی، اهوازی و سراوانی نیز هستم. و بعد اصلاح کنید و بگویید: آه چقدر پر گویی کردم، ببخشید من از شهر ایرانم.
قبلاً کرد ها مترقی تر از حالا بودند. هنوز ناسیونالیزم اینگونه چون امروز جان هستی شان را نجویده بود. آنها بدرستی سرمایه ی اندیشمند بزرگ توس را از آن ِ خود می دانستند. حتی کرد های عراقی این حال و هوا را داشتند. پس، از کهن ترین آزادی خواه و عدالت خواه جهان یعنی کاوه جان مجسمه درست می کردند تا خار چشم بعثی فاشیست گردد. او تندیس زیبایی را در هم می شکست. و کرد تعمیر اش می کرد. و در نهایت وقتی می دید پایداری آن در گِل ناممکن است در عصر صدام خون ریز پلید. پس خاطره اش را در جان و دل نگاه می داشت. و با افتخار از آن یاد می کرد. تا اینکه کسانی از راه رسیدند و گفتند: کاوه از آن ایرانیان است. شما را به کاوه چکار! آنها بی آنکه بگویند خوب ایران از آن ماست، راحت تسلیم شدند! خیلی راحت! به خیال اینکه در سمت و سوی آزادی هستند. که نبودند. پس از آن خوره ی ناسیونالیزم بیش از پیش جان ها را خورد، و کاوه در دل های عاشق عدالت مرد. یا اینکه نمرد، اما درفش اش نیم افراشته گشت. و بعد از آن پیوسته زهر جدایی را پاشیدند. و شورشگران شریف مردمی بی آنکه واقف به اوضاع باشند، جز نوک بینی خود ندیدند.
فواد حقیقی بسیارعزیز، وقتی اززیبایی کمانگران کمانگیر می نویسی، ای کاش این ها را نیز می دیدی. وگرنه با یک سویه نگری راه به جایی نمی بریم. در همان گزارشی که احمد عزیز از آن خبرنگار فرانسوی ترجمه کرده. از جمله آمده» نقل به مضمون است. شهر در شورش است. همه در شور و غوغا سخن می گویند. در این میان یک فدایی خلق پشت سکوی سخن می ایستد تا درد دل بگوید او نیز. به زیرش می کشند و می گویند: اینجا کردستان است و فدایی خلق را جایی در آن نیست. لطفاً رجوع شود به ترجمه متن که در همین سایت چندی پیش چاپ شده.
پشت واژه ها مخفی چه می شوی! اگر انقلابی واقعی هستی زیبایی شرم و شور را در هم بیامیز و در یک کاسه ریز تا آن شود که باید.
ایران قبل از اینکه مال فارس باشد، مال کرد است.
وطن ات را چه می گذاری و در می روی؟
مگر آن سخن در باب پایداری عاشق را نشنیدی که خواجه شیراز گفت:
با دل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی که تا زخمت رسد آیی چو چنگ اندر خروش

ادامه دارد
۴٨۱٣۵ - تاریخ انتشار : ۲٣ شهريور ۱٣۹۱       

    از : زنگنه

عنوان : کردها از تزویر بدورند. مزوران آنانی هستند, که پای میز مذاکره رهبران کردها ترور کردند.
دوست عزیز خانم یا آقای تلنگر( حبییی)

راستش شما شناختی از مردم کرد ندارید. اینکه شما معتقد هستید که این دو سازمان نماینده همه مردم کردستان نیستند., خطاست. اگر هم نماینده مردم کرد نباشند, مسلمآ حمایت اکثریت کردها را در پشت سر خود دارند.
از ملانصرالدین سئوال کردند که:
- وسط دنیا کجاست؟
او بدونه تردید پاسخ داد:
- همین جا.
به او گفتند:
- که ما باور نمی کنیم.
جواب داد:
- بروید متر کنید.
حالا اگر شما هم باور نمی کنید, پس بروید , رای گیری کنید.
۴٨۱٣۴ - تاریخ انتشار : ۲٣ شهريور ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : ادامه کامنت قبلی ۳ - بگذار این نکته را نیز متذکر شوم که اگر نام چند نفر از کامنت گذاران را بردم، به هیچ رو ......
دلیل بر این نیست که آنها تافته ی جدا بافته اند. فقط بعضی نکات ویژه در نظراتشان جلب نظر کرد که به آنها پرداختم. وگرنه همه ی شما عزیز و شریف هستید، مگر عکس آن ثابت گردد.

ادامه ی کامنت اصلی:

«این مساله برای غیر کرد ها در درجه اول اهمیت قرار دارد که اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش. آنها میگویند از همین اول معین کن که تا آخر برای ایرانی آباد با ما خواهی بود و یا در نیمه راه دنبال کشور متحد کردستان خواهی رفت. اینکه خواهان چنین کشوری باشی حق شماست ولی این را اول بما بگو که تکلیف خود را بدانیم. کامنت ها و مقالات از شق دوم صحبت میکنند.»

من، پیروز عزیز را نمی شناسم؛ بیایید اصلاً فرض کنیم که ضد انقلاب است(شوخی)

ولی آیا آن تکه از کامنت پر از منطق ایشان را می توان رد کرد؟
آیا می توان با زرنگ بازی و یا هر بازی دیگری از جواب دادن به آن گریخت؟
نه، نمی توان. شدنی نیست.
زیرا مردم دوران ما هوشیارتر از اینها هستند، و نمی گذارند که به شعورشان توهین شود.
پس لطفاً مسئولین محترم دو حزب مورد نظر در آینده بیشتر روی نظرات دقیق شوند، به جای کلی نویسی. البته می توان کلی و حتی فراوان نوشت. اصلاً دو سد صفحه بنویسید. این بحث ها عین زیبایی۴ است و ما را نجات خواهد داد. ولی خوانندگان انتظار دارند که در درجه ی اول جواب خود را دریافت کنند. یعنی نوشته ی شما باید مستقیم بر گردد به آنچه و آنکه شما را به چالش کشیده.

در باب آن تکه از کامنت پیروز، بگذارید یک مثال زنده از همین بحث های ما برایتان بزنم.
من وقتی با رمضانی بسیار عزیز بحث می کردم، ایشان مرا اذیت می کرد. شانتاژ می کرد. من سوخته دل انسان گرا و انساندوست وقتی از صمیم دل می نوشتم. جواب میداد که این همان حرف های مردم تمامیت خواه است و ... امیت جان عزیز هم با او همراهی می کرد۳. من در زیر نویس شماره ی ۳ باز بر می گردم تا با امیت درد دلی داشته باشم.
ولی با همه ی اینها من از رمضانی ممنونم. زیرا او نظر خود را مخفی نکرد. به عریانی روز گفت که: آقای حبیبی! شما که مست تلنگر هستید، پس دریابید این تلنگر مرا. من یعنی رمضانی، جدایی طلب ام. این را حق خود می دانم. و ...

من لیثی حبیبی همه مردم جهان را دوست می دارم. و برای همه شان سعادت، عدالت و آزادی آرزو دارم. و در عین حال از عاشقان ایران کهن ام. قبل از اینکه تالش باشم، عمیقاً ایرانیم. ذره ذره ی وجود من با آن مرز و بوم آغشته است. ناسیونالیست نیز نیستم. ایران را مانند مادرم دوست می دارم. زیرا از پستان هستی او نوشیدم و از فرهنگ کهن آن کرانه عدالت خواهی و انساندوستی و آزادی خواهی و مهر به طبیعت، جانوران، پرندگان و حتی حشرات را آموختم. گاه به جنگل می زنم تا زندگی زیبا و در عین حال پیچیده ی حشرات را به تماشا بنشینم. و بیاموزم از«مور» وجودشان.
به عبارتی دیگر:

من شاگرد هیچ شاعری نبوده ام
آتشناکی کلمات، هدیه ی مادرم
و آموزگار من
جویار و صخره و نرگس بود
با بال پرستویی که در تگرگ می شکست.

پس همه ی اینها را با فرهنگ کهن اش در آمیختم، و در کاسه ی اندیشه ریختم. پشت سر این عشق، منطقی قوی قرار دارد. که گر بگشایم در کتابی نگنجد. چه برسد به این اندک خانه ی مجازی.
باری، مخالف جدایی طلبی هستم. زیرا می دانم که در نهایت نه فقط به سود کشور عزیز و نازنین من ایران، نیست، بلکه به ضرر او - جدایی طلب - نیز می باشد. با همه ی اینها اینک همان جدایی طلب - رمضانی بسیار عزیز - در نزد من احترامی عمیق دارد؛ که به نعل و میخ زنندگان هرگز ندارند. منظور از به نعل و میخ زنندگان کلی است، و اشاره ام به سران محترم دو حزب نیست.
پدر این دوران پر از سو تفاهم بسوزد، چقدر ترس خورده و نگران هی توضیح بدهیم!

در ضمن شهامت خسروی صدری۵ بسیار عزیز را نیز می ستایم. زیرا کسی که در پی حقیقت است، حتی اگر ضد او باشد، باز عزیز اش می دارد. و به این رسیدن، کار هر کسی نیست. زنان و مردان کهن می خواهد. من در زیر نویس شماره ی ۵ باز به خسروی اندیشمند و محکم بر می گردم.
ادامه دارد
۴٨۱٣٣ - تاریخ انتشار : ۲٣ شهريور ۱٣۹۱       

    از : خسرو صدری

عنوان : مواضع شفاف:
با این اعلام مواضع شفاف، نگرانی های هم میهنان ،در مورد یکپارچگی هم تاحدود زیادی رفع می شود و آن را به فال نیک می گیرند.
"انشاءالله گربه باشد" هم به قول شیوا :مثل این که واقعا گربه بود و نه سگ شیخ گزیده. در مثل البته مناقشه روانیست. هرچند شیر هم گربه(سان) است. ازاین رو شاعر می فرماید: غره شیرت بباید امتحان/ پوست شیرآنگه اخلاق سگان؟
۴٨۱۲۶ - تاریخ انتشار : ۲٣ شهريور ۱٣۹۱       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : پوزش، اصلاح و تشکر. اینجا، درست است، نه ایجا.
پس نکته گیران شهر خرد و صلح و عدالت و مهر و آزادی می توانند به عمو بهزاد کریمی با احترام تمام بگویند:
کرم کردی و بهزادی نمودی
وزان آوای نو۱ شادی نمودی
تو که نقاش شهر دور دستی
چرا پای قلم اینجا شکستی!؟

و با تشکر از سایت خوب اخبار روز که نظرگاهش خود کتابخانه ای کوچک اما بسیار مفید است. این کتابخانه ی کوچک مفید بیشک در تاریخ ایران زمین عزیز ما - مادر همه ی ما ایرانیان - ثبت خواهد شد. این نظرگاه همان چیزی را در خود دارد که زنگنه با بصیرت دیده است. البته نظر کلی زنگنه ی عزیز پریشان است، به همان دلیلی که شیوای نکته دان و اندیشمند نوشته.
من که در کرانه ی عشق ۲ پی درد سر می گردم، باز به این نکته بر می گردم.

ادامه دارد
۴٨۱۲٣ - تاریخ انتشار : ۲٣ شهريور ۱٣۹۱       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۲۰)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست