سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

صمد بهرنگی زنگها را به صدا درآورده بود - اسد رخساریان

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : اسد رخساریان بسیار عزیز، سلام و خسته نباشی
به یاد دارم که معلمی داشتیم اهل سنه دژ، به نام محمد جمیل وزیری. مرد تنبیه کردن بلد نبود و ما کودکانه بهش می خندیدیم. کمی که بزرگ شدیم، فهمیدیم که محمد جمیل، صمد دیگری بود که از جامعه ی آن روز خیلی جلو بود.
یادش و یاد جواد مانی۱ و صمد و فرزاد و لطیفی۲ و فرامرز مسرور ماسالی، قاسم ماسالی، علی ماسالی و همه ی معلمان خوب از جمله آنان که در بندند، گرامی و جاودان باد!

زیر نویس ۱ - سال ۱۳۵۱ بود که مردی روشن و زلال از تهران به ماسال تبعید شده بود. معلم بود به تمام معنا. او نگاه ما را به زندگی عوض کرد. در دیبرستان ماسالی ماسال، جواد مانی افتاده اما دانشمند انقلابی پا کرد. در همان آغاز گفت: هرکس هر نمره ای که می خواهد برایش می گذارم. برای نمره گرفتن نخوانید. بخوانید تا بدانید. و ما انتظار می کشیدیم تا ساعت درس مانی بزرگ و نازنین و خوش سخن آغاز گردد. شهرستان ماسال با کوه های جنگلی و ییلاقات اش یکی از زیباترین نقاط ایران عزیز است. گاه به شوخی به هم می گفتیم: این روز ها ناراضیان را از جهنم به بهشت تبعید می کنند.
مانی رفت، اما خاطره اش چون مانی دیگر ایران زمین برجای ماند. همان مانی که گفت به شاپور ساسانی: «در ویرانی تن من آبادانی جهانی است.»
زمان گذشت، مانی رفت و من هم برای ادامه ی تحصیل به رشت رفتم. در یک شب تابستانی که به ماسال آمده بودم، مثل همیشه کنار پدر برنامه ی «مشاعره ی اامشب ما»(برنامه ی زنده یاد مهدی سهیلی) را گوش می دادیم. ناگهان گوینده اعلام کرد: «تهیه کننده ی برنامه، جواد مانی.» از پای رادیو بلند شدم و به طبیعت زدم. و بعد که برگشتم، نامه ای با نام مستعار نوشتم که چکیده ی سخن اش این بود: آیا باور کنم شما که به ما حق طلبی آموختید، اینک در خدمت رادیو هستید!؟ آن زمان ما فکر می کردیم هرکس که با رادیو همکاری کند خائن است.
نامه را پست کردم، دو هفته ی دیگر همه ی نامه ها را خواندند، ولی فقط نام مستعار من خوانده شد بی هیچ فرازی از نامه ی من.
هفته ی دیگر وقتی نام تهیه کننده برنامه ی مشاعره را بردند، دیگر جواد مانی نبود. و بدین صورت آن معلم نازنین که رفته بود با زحمت خود برای خانواد ه اش نان تهیه کند، از رادیو رفت؛ و برای همیشه مرا شرمنده و بدهکار خود ساخت.

۲ - حالا آخوند ها با خشک مغزی خود تنفر ایجاد کرده اند. در همان سال ها که مانی عزیز به ماسال تبعید شده بود، یک معلم تبعیدی دیگر نیز داشتیم که ملا بود و با همان لباس و عمامه به سر کلاس می آمد. معلم خوبی بود، شاعر هم بود و کلاس او نیز یکی از گرمترین ها بود. هنوز یک بیت از شعر او را که یادم مانده زمزمه می کنم۳. نمی دانم حالا باز همان آزاده مرد است یا رانت خوار شده، و یا ... نمی دانم.

۳ - بیت زیبای لطیفی معلم:
یارم همدانی و خودم هیچ ندانی
یارب چه کند هیچ ندان با همدانی
۴٨۶۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۴ مهر ۱٣۹۱       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست