سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در درگذشت احمد قابل - پییر دو ماربوف

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : امیر حسین آمویی

عنوان : از قضاوت فله‌ای در باره‍ی افراد بپرهیزید
آقای مهران ش.

با سلام.

نوشته‌اید: "...کلیه، بلی کلیه‍ی روحانیون (از دم) و پا منبرنشینان آنان لذت ابدی میبرند." به هیچ وجه این طور نیست. بودند و هستند روحانیانی که از چنین چیزی لذت نمی‌برند و نمی‌برند، چون می‌دانند که آن پول به دست نااهل می‌افتد! (رجوع کنید به این مطلب و ببینید با چه روحانی یی آشنا می‌شوید (http://www.radiozamaneh.com/taxonomy/term/۶۲۹۶):

من در پاراگراف شماره‍ی پنجم نام این روحانیان را نوشته‌ام: قابل، تقی زاده، کسروی، فروزانفر، طالقانی، گلزاده ی غفوری، اشکوری، و دستغیب، به علاوه‍ی آنها که در جنگ کشته شدند و آنها که در زندان کشته شدند و آنها که اکنون در زندانند! شما از من خواستید نام ده نفر را در صد سال اخیر بدهم، من هم نام هشت نفر را که به ذهنم رسید دادم به انضمام آنها که شما باید بروید و نامشان را از روی سنگ قبرشان بخوانید و یا به اداره‍ی ثبت احوال رجوع کنید! اما اکنون این ها را هم اضافه می‌کنم: هنرور شجاعی، مهدی کروبی، منتظری، شبستری (نه آن که امام جمعه بود)، سیستانی، حبیب‌الله آشوری، کدیور، شیخ محمد خیابانی، ملک‌المتکلمین، یحیی دولت آبادی و خیلی‌های دیگر! گذشته از این، چه فرقی می‌کند که یک روحانی خودش لباسش کنار بگدازد یا نگذارد؟ مهم تر از همه این که آقای قابل خودش لباسش را هم کنار گذاشت! شما که در نوشته‍ی اخیر خودتان این دسته از روحانیان را ستوده‌اید!! نوشته‍ی آخرتان را با نوشته‍ی اولتان مقایسه کنید تا دریابید!

آخر شما چگونه می‌خواهید همه را به یک چوب برانید!؟ در هر لباسی، در پس هر سبیلی و عینکی و کراواتی و عبایی و عمامه‌ای و چادری و دامنی و مینی‌ژوپی ، و شلوارکی می‌توان افراد خوب، متوسط و بد پیدا کرد. فهم این سخت است؟
دیگر این که من کی قتل و کشتار خلق‌الله را آن گونه که شما نوشته‌اید به شما "منتصب" (بخوان منتسب) کردم!؟ آن شما یک "شمای نوعی" است با آن طرز فکری که واقعاً شخص شما دارید ارائه می‌دهید، نه واقعا شخص خود شما به عنوان قاتل! امیدوارم روشن باشد! در واقع خواستم بگویم طرز فکری از این نوع، یعنی راندن و محکوم کردن فله‌ای، راهی به جایی نخواهد برد جز نادیده گرفتن حقوق افراد با انواع لباسهایی که دارند! و این خطرناک و منشاء بازتولید استبداد «می‌تواند باشد»! باید از این فاجعه پرهیخت!

درود برشما.
۴۹۲۲۲ - تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱٣۹۱       

    از : مهران ش

عنوان : ابدا قصد ادامه بجث را نداشتم، اما
جناب اقای آمویی، یا شما چشمانتان را بر واقعیت بسته اید یا صرفن علاقه دارید ضد گویی کنید. من بر این هستم که نه وقت شما را بگیرم و نه این صفحه را پر کنم. تنها دو نکته میگویم و شما خود در خلوت خود قضاوت کنید.
۱. این لشگریان اسلام ناب محمدی هستند که عاشق کشتار و خونریزی هستند و نه کسانی دیگرو بنابراین عملکرد، ایدئولوژی، خواست و .... اینان را به کسان دیگر از جمله من منتصب نکنید. ضمن اینکه اینان ایرانی هم نیستند (بر خلاف نظر شما) چرا که هیچ ایرانی ای در طول تاریخ اینهمه علیه منافع ایران و ایرانی اقدام نکرده مثلا بجای خانه سازی برای مردم زلزله زده بم و اذربایجان قبر فلان فردی از نیرو های اسلام که در کشتار ایرانیان سهم ها داشت را در کربلا و یا نجف را طلا باران میکنند و کلیه بلی کلیه روحانیون (از دم) و پا منبر نشینان آنان لذت ابدی میبرند. ضمن اینکه از روسای ۲ قوه از ۳ قوه مملکت ایرانی نیستند. اینطور نیست؟
۲. من از شما خواستم به تعداد انگشت از میلیون ها آخوند و روحانی که در صد سال اخیر در ایران بوده اند نام ببرید که در ره مردم بوده اند. شما چند نام آورده اید. سه نام اول بقول خودتان لباس پر از مکر و ریا را از تن جدا کردند و دیگران تنها ۴ نفر هستند که ۲ تا آخری هنوز زنده اند و مادام در فکر و ذکر حفظ بیضه اسلام. یعنی خودتان قبول کردید از این چند میلیون تنها میتوانید ۴ نفر را نام ببرید (بمراتب کمتر از انگشتان دست) یعنی حتی کمتر از آنچیزی که من گفتم.

شمت را بخیر و ما را به سلامت
۴۹۲۱٣ - تاریخ انتشار : ۱۱ آبان ۱٣۹۱       

    از : امیر حسین آمویی

عنوان : جانمایه‍ی روانی استبدادورزی
خواننده‍ی محترم و ارجمند، آقای مهران ش.

در پاسخ مخلصانه به شما و با احترام به شما

۱- مسأله‍ی درس دادن نیست. مثل این است که ما عادت کرده‌ایم هرکس تا دهان باز و چند نکته مطرح کند، او را متهم کنیم به "درس دادن" (که یعنی دهانت را ببند و حرف نزن!) موضوع ساده است: من خواسته‌‌ام دیدگاه خودم را در قبال استدلال آقای یغمایی و استدلال شما در اختیار خوانندگان قرار بدهم. آیا این ایراد دارد؟ شما هم همین کار را کرده‌اید دیگر! نکرده‌اید؟

۲- چرا شما فکر می‌کنید که از خواندن نوشته‍ی دردمندانه‍ی آقای یغمایی – که به نظر من نوعی تسلیت است - «بسی نا شاد» هستید (سطر اول نوشته‍ی اولتان)؟ آیا با آقای قابل دشمنی خاصی احساس می‌کنید؟ یا این که فقط چون ایشان یک روحانی بوده‌اند، شما را آن سخنان خوش نیامد؟ آیا شاهد و ناظر اعمال خلاف و ننگین آقای قابل (که هرگز نکردند) بوده‌اید؟

۳- سخن آقای یغمایی را "سنجیده‌تر" می‌دانم به این دلایل: الف) آقای قابل روحانی پاک و شجاعی بود و به خیانت هم آلوده نبود و در کنار مردم بود و خودش هم داوطلبانه لباس روحانیتش را کنار گذاشته بود. ب) زندان این رژیم را هم چشیده و کشیده بود و مقاومت هم کرده بود و حاضر هم نشده بود که به خاطر خودش دین فروشی، یعنی خود فروشی سیاسی و اخلاقی کند! ج) فرد دانشمند و آگاهی بود و فقط به کتب دینی بند نبود و وارستگی سیاسی داست. د) و چون راه ملت ما ظاهرا راه ایجاد دموکراسی است، و دموکراسی یعنی پذیرش حقوق همه‍ی افراد با تمام اختلافاتشان و رعایت حقوقشان، حتی آنها که مرتکب خطا شده‌اند، در نتیجه حرف آقای یغمایی را در مسیر تحقق همین هدف می‌بینم. شما نمی بینید؟ اگر نمی‌بینید، بگویید که اگر انقلاب بشود و روحانیان از قدرت پایین افتند، با آنها که قدرت داشتند چه می‌کنید و با آن روحانیانی که قربانیان دسته‍ی اول بودند و هستند چه خواهید کرد؟ با چماق بر سرشان می‌کوبید و با یک محاکمه‍ی انقلابی به جانشان می‌افتید و یک‌شبه صدها تن را به جوخه‍ی اعدام یا به سلول زندان می‌سپارید؟

۴- نوشته‌اید که استدلال من و ارتباطش را با آراءتان، حتی پس از چند بار خواندن، در نیافتید. من متأسفم! حتما یا من در اثر بی‌توجهی آن را خیلی دشوار نوشته‌ام و یا شما کم لطفی و بی‌اعتنایی ویژه‌ای نسبت به نوشته‍ی من کرده‌اید. شاید بد نباشد یکی دو بار دیگر هم آن را بخوانید. البته پس از این اشاره‍ی کوتاه: «من در آن استدلال نسبتاً بلند، که درس هم نبود و نیست، خواسته بودم از دیدگاه خودم سخن بگویم و ریشه‍ی سیاسی-روانشناختی رفتار ضد دموکراتیک یا غیر دموکراتیک آدمیانی را توضیح دهم که سالیان دراز استبداد را تجربه و درونی کرده‌اند! و بگویم که اگر ما نمی‌پذیریم که فردی مثل آقای قابل، به عنوان یک ایرانی (مهم نیست که روحانی هست یا نیست) مورد بی‌مهری و ستم اخلاقی و ایذئولوژیک قرار بگیرد، و حقوق شهروندی و قانونی و احترامش رعایت نشود، در واقع رفتارمان به معنی بازسازی نظام ظالمانه و سادیسم سیاسی است به شکلی دیگر! هرکسی با هر نامی و در هر لباسی و در هرجایی و در هرزمانی که این حقوق را نادیده بگیرد، در زمره‍ی مستبدان خواهد بود، چه خودش بداند و چه نداند. چه مثل من مدرسی روده دراز باشد و چه نباشد. چنین رفتاری نوعی استبدادورزی است در عرصه‍ی اندیشه و تعامل فکری و امیدوارم که ما دست کم از اساسی‌ترین اصول دموکراشی و رعایت حقوق دیگران درکی درست پیدا کرده باشیم.

۵- در مورد روحانیان همردیف آقای قابل: این دیگر کم لطفی شماست. نگاهی به تاریخ مشروطه ، تا همین دیروز بیاندازید و پیدایشان کنید: امثال تقی زاده، کسروی، فروزانفر (این‌ها خود لباس روحانیت را کنار گذاشتند)، طالقانی، گلزاده‍ی غفوری، همین آقای اشکوری، آقای دستعیب، آن روحانیان که در جنگ کشته شدند، آنها که در تبعید هستند، وبسیاری دیگر و دیگر.

با آرزوی روزهای خوب برای ایران
۴۹۱۹۹ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣۹۱       

    از : مهران ش

عنوان : سوالی از اقای آمویی
قبل از هرچیز باید بگویم که این برخورد آرا بدون پرخاشگری و مادون شمردن آرا دیگر، بس چه زیبا و انرژی زا است. باید این پدیده را به چشم نیک بنگاریم و ستایش اش کنیم. اما یکی دوسوال از اقای امویی
۱. شما نوشته اید آن سخن که "سنجیده" تر است و در راه "دمکراسی" قرار دارد "تسلیت" نویسی آقای وفا یغمایی است. بعبارتی سخن من از دید شما نه "سنجیده" هست و نه در راه "دمکراسی" البته همه اینها را در دو خط بدون یک دلیل و برهانی نوشته اید. آیا من میتوانم از درسی که در نوشته تان بمن دادید ، نتیجه گیری کنیم که شما "عاشق افکار" خود هستید. چرا که بدون هیچ دلیلی، اتهامی زده اید و حتمن میباید چون شما گفته اید، بر حق هست و درست. یعنی شیفته آرا و افکار خود بودن. اینطور نیست؟
۲. گر چه بر این باورم که اغلب کسانی که دستی بر سیاست و جامعه دارند، سری به کتب فلسفه، سیاست، جامعه شناسی و اقتصاد زده اند و تا اندازه ای به مسایل و معانی آن آگاه هستند، درس فشرده دادن به آنها کار چندان ثمر بخشی نیست. بهر جهت از آنجاییکه قصد ارشاد و آگاهی من کرده بودید، چند بار آنها را خواندم ولی متوجه ارتباط آنها با نوشته های خود نشدم. ممکن است لطف کنید ارتباط آنها را توضیح دهید؟ سپاسگزار خواهم بود.
۳. نوشته اید که "همچون بسیاری دیگر از روحانیان پاکسرشت" ممکن هست از میلیون ها "روحانی" و یا "آخوند" که در صد سال اخیر در ایران بوده اند، به تعداد انگشت نامی از آنها ببرید که چنین بوده اند. بقول زنده یاد کسروی که جانش توسط همین "روحانیون" گرفته شد، اگر وابسته گان هر حرفه ای دو روز اعتصاب کنند، اوضاع جامعه بهم میخورد ولی اگر "روحانیون" سالها هم اعتصاب کنند نه تنها جامعه اوضاعش بهم نیمخورد بل جامعه پالایش پیدا میکند چرا که مردم مدتی از جهل، خرافات، پلیدی، کجی رهایی پیدا میکنند. اگر سی و سه حکومت جهل و جنون و وحشت، آگاهمان نکرده پس چه چیز دیگری اگاهمام خواهد کرد؟
۴۹۱۹۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ آبان ۱٣۹۱       

    از : امیر حسین آمویی

عنوان : درک خویشکاری نظام یا دینامیزم تغییر و تبدل روانی-سیاسی حساس‌ترین مفهوم و سرپل درک رابطه‍ی بین دموکراسی، ستمگری و حقوق بشر است
خودشیفتگی سیاسی

با سلام به آقای یغمایی و آقای مهران ش.

ممنون از آقای یغمایی که کاملا بجا و به درستی از جهت درگذشت نابهنگام آقای احمد قابل اظهار تأسف و ابراز دردمندی کرده‌اند. حقیقتاً که او انسان نیکسرشت و وارسته‌ای بود، همچون بسیاری دیگر از روحانیان پاکسرشت و دیگر کسانی که دلی پیوسته با مذهب و با تمامی مردم دارند و حاضر نیستند برای حفظ خودشان حقوق مردم و دگراندیشان را پایمال کنند.

همچنین با تشکر از آقای مهران که هیچ شکی ندارم به خاطر تجربه‍ی تلخ گذشته و احتمالاً ترس از بازتولید استبداد به شکلی و به نامی دیگر، اظهار نگرانی می‌کنند.
هردو این آراء اگر از زاویه‍ی خاصی مطمح نظر قرار گیرند شنیدنی و ارزشمندند؛ اما آن که سنجیده‌تر و در شرایط کنونی در مسیر ایجاد دموکراسی است، نظر و تسلیت گویی یا بیان اندوه از سوی آقای یغمایی است. در حالی که این امکان هست که برداشت آقای مهران در مسیری "دیگر" قرار گیرد.

میل دارم که نظر آقای مهران را جلب کنم به یکی از خصایص ملی مردم میهن دردمندمان: "نارسیسیم" یا "خودشیفتگی". نارسیسوس کسی بود که عکس خودش را در آب دید و عاشق خودش شد! حالا هرکس را که عاشق افکار و افعال خودش باشد، می‌توان خودشیفته دانست.

فرد خودشیفته اگر به قدرت سیاسی دست یابد به یک خودشیفته‍ی سیاستمدار تبدیل می‌شود. نام دیگر این خودشیفتگی سیاسی "دسپوتیزم" یا "استبداد ورزی" است. فرد مستبدی که اکنون سادیست (دگرآزار) است، زمانی، در گذشته، مازوخیست (خودآزار) بوده. خودشیفتگی سکه‌ای است که ماهیتاً روی دیگری هم دارد و آن عبارت است از شیفتگی بی حد و مرز نسبت به دیگران، و یا خودناچیزپنداری است و این شیفتگی بی‌حد و مرز نسبت به خود یا به دیگری، اگر به سیاست آلوده شود، در دو سوی ساختار جامعه یا در دو قطب متضاد آن تبدیل می‌شود به نظام سلطنتی مطلقه‍ی ظلم‌افکن و آحاد مطیع و منفعل مظلوم! نظام ظالم و مظلوم، نظامی که ظالم و مظلوم دائماً در آن به هم تبدیل می‌شوند: حسین حسین شعار ماست شهادت افتخار ماست! یا ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند! در یکی از فیلمهای آقای نوریزاد می‌بینیم که یک از شعبان بی‌مخ‌ها با لحن لاتمنشانه‍ی لومپنی (لاتهای بیکار و بیعار) می‌گوید: "ترتیب همه‍ی این قرتی‌ها رو می‌دیم، من شاهرگمو واسه امام می‌دم!" امام و امت فرمانبردار! کافی است او دستور دهد تا این یکی جان دهد! همین که تا کنون شاهدش بودیم.

درک خویشکاری این نظام یا دینامیزم تغییر و تبدل روانی-سیاسی حساس‌ترین مفهوم و سرپل درک رابطه‍ی بین دموکراسی، ستمگری و حقوق بشر هم هست. مقصودم این است که اگر نتوانیم دریابیم که رفتار فرد ظالم و مظلوم هردو داری یک ریشه عمیق و آبشخور روانی فرهنگی است، از جهت ایجاد یک نظام دموکراتیک و تحقق بخشیدن کامل به حقوق دموکراتیک مردم و برابری آنان، قافیه را باخته‌ایم.
دیگر این که نمی‌خواهم بگویم که ظالم هیچ عنصری از مظلومیت را درک نکرده! ظالم خود زمانی مظلوم بوده. به همین آقایان کمی فکر کنید: خب زمانی در زندان و شکنجه‌گاه بوده‌اند و با ظالم دیگری در مبارزه. اما نمی‌دانسته‌اند که اگر دستشان به قدرت برسد، و پایشان بر زمینه‍ی سیاسی-طبقاتی-تاریخی-فرهنگی خاصی که مثلا ایران باشد استوار شود چگونه ریشه‌های قدیمی‌تر شخصیت آنان در اثر آبیاری مازوخیستهای سیاسی (خودناچیزپنداران) که خداپرور و امام‌پرور هم هستند، رشد خواهد کرد. به مصاحبه‍ی آقای هوشنگ اسدی با بی بی سی توجه کنید: داستان روزهایی را که با آقای خامنه‌ای در یک سلول بوده تعریف می‌کند. چه مرد نازنینی!
درک این مسأله بسیار ساده و در عین حال دشوار است. این کمپلکس یا عقده حتی زمانی که مظلومان در فرایند تحولات تدریجی و بُطیء، از ظلم مستبد آگاه می‌شوند و می‌کوشند به شیوه‌ای فریادی بر آورند و حق خود را بطلبند، همیشه فعال و به کاری سخت خطرناک است (آن کمپلکس را می‌گویم): توسل به روشهای ظالمانه برای گرفتن انتقام از کسی که مستبد اعظم است. روزهای انقلاب را یادتان بیاورید: تقریبا همه منتظر بودند دستشان به شاه برسد تا تکه پاره‌اش کنند. در آن روزها پاسبانی را در (...) از وسط جر دادند و تقریبا همه خوشحال بودند، چون طرف از همکاران آن رژیم بود. راستی اگر بخواهیم با تمامی همکاران آن رژیم این معامله را بکنیم، چه خواهد شد؟ حالا بگذریم از چند میلیون ایرانی نا‌آگاه که به استقبال مستبد دیگری رفتند و بر مسندش نشاندند. یادم می‌آید در آن روزها خود شاه یکی از آگاه‌ترین آحاد ملت بود! که گفته بود شما دارید مملکت را به دست ارتجاع سیاه می‌دهید! این چیزی بود که بسیاری نمی‌فهمیدند.

جواب پرسشم را به شما بگویم: نه تنها عده‍ی عظیمی، شاید نزدیک به چند میلیون کشته خواهند شد، بل که بدتر از آن (!): همان نظام ظلم و استبداد در تحت عنوان دیگری برای انتقام از عمله و اکره‍ی مستبدان بازتولید خواهد گشت! می‌دانید چرا؟ چون ما نمی‌دانیم که در نظام و نظرگاه دموکراتیک همه‍ی آدمها، بدون استثناء، حق دارند! و همه در برابر قانون مبری از هرگونه جرم محسوب می‌شوند و تنها کسی را مجرم به حساب می‌آورند که او را در دادگاهی صالح با هیئت منصفه‍ی صالح و مطابق قوانین درست و سنجیده‍ی بین‌المللی محاکمه کرده و جرمش را ثابت کرده باشند؛ دادگاهی که در آن فرد متهم حق دفاع کامل از خود داشته باشد. این یکی از ابعاد کوچک دموکراسی است!

برگردم به آن مرد محترم: او در آغاز مثل همه‍ی ایرانیان ناآگاه به جمهوری اسلامی روی آورد، مدتی ناآگاهانه با آنان همکاری کرد (ایا هنگام این همکاری مرتکب خطایی شد؟ نمی‌دانیم!)، مثل خیلی‌های دیگر، مثل همان مردمی که اصلا آن نظام را روی دوش‌های خسته‌شان آوردند و ایجاد کردند و .... او هم پس از مدتی مثل همه به تدریج آگاه و آگاه‌تر شد و به منتقد شجاع آن نظام تبدیل گشت. هیچ می‌دانید چه تعداد از این افراد نظیر آن مرد شجاع در ایران و خارج از ایران هستند؟ اگر بشمرید تعدادشان از چند میلیون بیش‌تر می‌شود! خیلی از کسانی که اکنون در زندانند زمانی از مدافعان همین رژیم بودند؛ از کشته‌هایش بگذریم.

خلاصه کنم. ریشه‍ی استبداد در وجود من است، در خودشیفتگی من نسبت به افکار خودم و عقایدم؛ در این که فکر می‌کنم همه نادرست اند و فقط من درست هستم. این یکی از دلایل تفرقه‍ی بین اپوزیسیون نیست!؟ نمی‌بینید؟ در هر حال نظام دموکراتیک مبتنی است بر نظری دموکراتیک و رفتاری دموکراتیک. دموکراسی یعنی دفاع از کسانی که در اقلیت اند و ممکن است به شکلی مورد ستم قرار گیرند. دموکراسی یعنی سعه‍ی صدر و نامقصردانی دیگران و کوشش در جهت کشف حقیقت به شیوه‌ای که فهم ما و درک ما را از دنیا و آدمیان بهتر کند و به ایجاد یک جامعه‍ی ازاد و متعالی منجر شود. در چنین نظامی همه‍ی افراد در تحت پوشش و حمایت قانون و حقوق بشر قرار دارند، حتی مخالفان آن. احمد قابل مرد شجاع و درستکار و دانشمند برای ایجاد چنین نظامی کوشید. اگر جایی اشتباه کرد بر ماست که اشتباه او را تکرار نکنیم!

مبادا فکر کنید که می‌خواهم بگویم آقای قابل در صف ظالمان بوده! اصلا چنین نیست! این ما هستیم که با کج‌فکری و کج‌اندیشی نه تنها به او بل که به خودمان و بدتر از همه به ایرانمان و به مردممان ظلم می‌کنیم. آقای احمد قابل جایش همیشه در میان ایرانیان و روحانیان پاکدل خالی خواهد ماند و ما ایرانیان از این بابت و از بابت افکار نادرستمان رنج خواهیم برد.
۴۹۱٨۶ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣۹۱       

    از : برف

عنوان : هر چه فکر میکنم
وقتی کسی مقاله ای ارائه میکند من غالباً از تفاوت گفته نویسنده و برداشتهائی که از آن میشود، درس بسیار در مورد عدم امکان یک ارتباط کلامی انسانی می گیرم. آخر چطور ممکن است از کفته های کسی، داستانهائی در بیآورند که هرگز نگفته
به الف باران که نمیدان مثل بیژن باران آقا ست یا خانم است، خاضعانه خواهش میکنم یکبار دیگر برداشت های خودش را مطالعه و سعی کند در داخل مقاله موردی برای تائید آن پیدا کند
در ضمن باز خاضعانه خواهش میکنم حداقل این مقاله را که لینکش را میفرستم مطالعه و در مورد اسلام و دین و غیره اینقدر ابتدائی و طوطی واری نیندیشد
تکرار میکنم خاضعانه خاضعانه
http://rahedigar.net/۱۳۹۱/۰۳/۲۰/ayande-bashar-aghlani-ast/
۴۹۱۷۹ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣۹۱       

    از : مهران ش

عنوان : چند نکته برای اندیشیدن
آقای وفا یغمایی گرامی، لطف کردید که پاسخی بر نوشته من گذاشتید. من، اما، بر آنم که چند نکته را با شما در میان بگذارم. آنهم تنها برای اندیشیدن، نه پاسخ دادن
۱. چرا میباید من ابتدا به شما بگویم که از چه سازمان و گروه و اشخاصی حمایت میکنم تا شما پاسخی به نوشته من دهید؟ آخر این چه منطقی میتواند باشد. ما که در اداره اطلاعات رژیم نیستم، هستیم؟ سخن های من یا بد درست هست یا نادرست. حمایت و یا عدم حمایت من از سازمان و گروه و اشخاصی ابدا ربطی به پاسخگویی ندارد مگر مباد آنکه به تفکر اطلاعاتی دچار شده ایم.
۲. شما بهتر میدانید که در هر جامعه ای تنها تعداد بسیار اندکی رو به مسایل سیاسی و اجتماعی می برند و اکثریت عظیمی از مردم تنها خواهان زندگی عادی خود هستند و سر در لاک خود دارند. اگر چنین نبود که دنیا "بهشت" برین میشد. نمیشد؟ اگز اکثریت مردم حتی متوجه اعدام های هر ثانیه ای وحشیانه رژیم اسلامی نشدند، دال بر این نمیشود که کسانی که کلی هم ادعا دارند، یا از این جنایات هولناک دفاع کنند و یا "تقییه" (سوکت با رضایت خاطر). چون آن عظیم گروه مردم اعتراضی نکردند دال بر تبرئه کسانی که غرق در رویای برقراری حکومت جهل و جنون و وحشت اسلامی بودند و نه اعتراضی کردند و نه لب به سخن گشودند، نمیشود.
۳. میگوئید که شرکت تعداد کثیری از مردم در مراسم یادبود آقای احمد قابل دال بر به "حق" بودن ایشان هستد. اگر تعداد شرکت کننده دال بر "حق" بودن هست، پس بنا منطق "ایجابی" خمینی و دیگر ددان که سقط شدند و انبوه عظیمی از مردم مسخ شده در مراسم عزاداری آنها شرکت کردند، به "حق" بودند. شما نیک میدانید امروزه مردم تنها بخاطر نشان دادن تنفر خود در مراسم یادبود هر کسی که رژیم از او بخوبی یاد نیمکند، شرکت میکنند و این مهم نیست که آن شخص، فوتبالیست باشد، خواننده باشد، هنرپیشه، نویسنده و یا سیاستمدار.
امید هست که منطق اثباتی نه ایجابی و یا سلبی خود را نشان داده باشم چرا که به آن دو منطق آخری سرسازگاری ندارم

شاد باشید، نیک زی
۴۹۱۷۲ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣۹۱       

    از : الف باران

عنوان : برای آقای وفا یغمائی
معیار‌ها برای اشخاص متفاوت متغیر اند. گروهی خدمت به خدا را می‌طلبند و گروهی دیگر خدمت به خلق یا مردم را. نمیتوان هم خدمتگذار خدا بود و هم خود را در خدمت مردم محروم دانست.حمایت، هم از خدا و هم از مردم زحمتکش در سیاست محال است . روحانیت از ثروتمندان تغذیه کرده و به آنها هم وفادار خواهد ماند . حال اگر همین روحانیت به توانمندی و ثروت برسد دوران تاریخ شده ش را قرون وسطی نامیده اند. آقای احمد قابل ، یا آقای دکتر علی‌ شریعتی‌ و یا آقای سروش در دموکرات نشان دادن اسلام و مخالفت با رژیم‌های دیکتاتوری مسائل و محرومیت های جامعه ایران را حل نمی کنند که هیچ بلکه همیشه راهی‌ آلترناتیو گونه و "مدرنی" را برای تزیین سیاست قرون وسطایی با خود برای آینده مردم همراه دارند. داشتن دین و باور برای هر فردی قابل احترام است مشروط بر آنکه آن باور برای عقاید و باورهای دیگر هم احترامی قائل باشد . در اولین سوره قرآن کافران به سه‌ گروه تقسیم شده اند.اول کسانیکه منکر خدا باشند،دوم برای خداوند شریک قائل باشند، سوم حضرت محمد را به عنوان خاتم الانبیا قبول نداشته باشند . در این مورد بر هر فرد مسلمان واجب است که کافران را شناخته و به ‌قتل برسانند. این دین و سیاست اگر درحکومت باشدکشتن مخالفین در دستورت فقهی قرار خواهد داشت. جنگ‌های صدر اسلام و کشتن خوارج بدست حضرت علی‌ و یا کشتار سالهای دهه ۶۰ مخصوصا دستور ‌قتل عام اسیران سال ۶۷ بنام ملحدین از این الزامات دینی جدا نیستند. شما کشتار دهه ۶۰ را به علت‌های دیگر نسبت داده اید . اگر این کشتار‌ها به جنگ طبقاتی معطوف شود درست خواهد بود ولی‌ در باور خمینی چنین نبود. مقاومت مجاهدین و دیگر انقلابیون در برابر حکومت در آنزمان بسیار قهرمانانه و مردمی بود . وعده‌های خمینی همانی نبودند که قبل از انقلاب داده شده بودند. رهبری که تمام خواست‌های انقلاب را بگور بسپارد مبارزه در این راه بخاطر مطالبات ارزش هایی می بود که مردم برای آنها انقلاب کرده بودند. اگر دیگران هم به جمهوری اسلامی رای مثبت دادند هنوز انتظار محتوایی دمکراتیک در جمهوری اسلامی را داشتند و چه بسیار مردم و نیروهایی هم وجود داشتند که اعتمادی به همه پرسی‌ نداشته و نه‌ تنها رای نداند بلکه آنرا افشا و به مقاومت در برابر آن پرداختند. باور نمیتوان کرد که مقاومت نیروهای مبارز سایه شوم اختناق را در ایران گسترانید .این حکومت برای یکه تازی خود هر زمان که لازم باشد اختناق را پیاده کرده است و می‌کند.با وجود اینکه سازمان مجاهدین خلق در حال حاضر به مردم و اهداف انقلابی خود پشت کرده و به دست راستی‌‌ترین نیروهای سیاسی ایران درآمده است ولی‌ مقاومت و مبارزات آنها ، سایر نیروهای انقلابی و مردم در سیاهه‌ترین دوران تاریخ مبارزاتی ایران و جهان با افتخار یاد خواهد شد و جاودانه هم خواهد ماند.
۴۹۱۶٨ - تاریخ انتشار : ۹ آبان ۱٣۹۱       

    از : اسماعیل وفا یغمائی

عنوان : وجه ایجابی نظر شما درکجاست. وجه سلبی کافی نیست
آقای مهران ش گرامی . با سلام. ممنون از محبت شما. ایکاش اقلا نمونه های مورد باور خود را برای من مینوشتید و فقط به وجه سلبی قضیه نمی پرداختید. وجه ایجابی کجاست؟ به روشنی بنویسید و از آن دفاع کنید. اینکه مردم چنین و چنانند و فلان عضو گروه چنین میکند کافی نیست دوست گرامی. کیست یا چه طیفی است که میشود تائیدش کرد. شما میگوئید آقای قابل در کشتار سال شصت چه کرد. این را در باره میلیونها نفر دیگر از ایرانیان میتوان گفت و این کافی نیست.و با این چنین داوریی باید در فردای مثالی همه را منهای جمعی به پای میز کشاند. ایا قبل از این این سئوال پیش نمیاید که چرا باید دست حکومت در کشتار دهها هزار نفر بازشود. چه اتفاقی افتاد که حکومت بتواند دهها هزار تن را کشتار کند و به حکومتش هم ادامه دهد. من اگر میدانستم وجه تائیدی کلام شما در کجاست یعنی از چه نیرو ویا وجود سیاسیی در خارج یا داخل کشور دفاع میکنید , ]و چه طیفی از نیکان و پاکان در چشم انداز شما قرار داردبهتر میتوانستم بنویسم ولی چون روشن نیست به این اندک دفاع میکنم و اشاره میکنم که اقبال جمعیت عظیمی از مردم ایران در بزرگداشت این انسان و تعطیل مجالس ختمش توسط حکومت نشان میدهد که مردم چه نگاهی دارند. موفق باشید
۴۹۱۵۲ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣۹۱       

    از : مهران ش

عنوان : سخن شما بجا و قابل احترام؛ اما
اقای وفا یغمایی نوشته شما را خواندم و از اینکه این چنین رنجور در مورد احمد قابل نوشته اید، بسی نا شادم. آری، به نیکی گوشزد میکنید که مردم یک سرزمین از جنس های گوناگون اند و میباید به این رنگارنگی احترام گذاشت و باور کرد. اقای همنشین بهار از گروه العصر مینوسد و کسانی که در این گروه فعال بودند و شما هم به یقین از تمامی کنش ها و عملکرد های این گروه و افرادش بخوبی با اطلاع اید. و به یقین میدانید که همان یاران سابق در یک گروه که خالصانه و در کنار هم فعالیت میکردند و یک لحظه عذاب یکدیگر را نمی برتافتند، چگونه با برقراری حکومت اسلامی برخی به دشمنی با برخی دیگر برخواستند. حال باید چون جملگی اینان زاده ایران زمین بودند، میباید به احترام واقعیت رنگارنگی مردم این سرزمین به جملگی اینان احترام گذاشت و قبول کرد که هر یک جویباری هستند که بیک اقیانوس سرازیر میشوند؟ سی سال حکومت جهل و جنون اسلامی نشان داد (اگر قبول کنیم که ایت الله ها مثلا متخصصین اسلام هستند) که اسلام در ذات خود نه به یگانگی مردم با هم اعتقادی دارد و نه به رنگارنگ بودن مردم و جامعه. هر چه هست یک فکر، یک عملکرد و یک رفتار (ایده های پایه ای فاشیسم). اری در هر جامعه ای تفکر ها و اندیشه های رنگارنگی وجود دارد. ولی، اما، این دال برآن میشود که تمامی این رنگها روشنایی بخش و سازنده باشند؟ واقعیت تاریخ بشری نشان داده که اندیشه ها و حتی جوامع های هم میرا و هم بالنده. این اندیشه های بالنده هست که تاریخ را میسازد نه اندیشه های میرا گرچه سالهای جان سختی کند و کمر به نابودی اندیشه های بالنده کند. من نمیدانم اقای احمد قابل آن سالهای جان گداز ۶۰ در مقابل با کشتار نیروهای اسلامی برای برقراری حکومت اسلامی در کدامین رنگ جنب و جوشی داشت. مهم حتی این هم نیست، مهم این است که نمیتوان با توسل به سلاحی مشابه به جنگ آن سلاح رفت. و این، اما، نه از عملکرد معتقدان به مذهب بل اگر مثلا به باورمندان "سوسیالیسم" هم اگر بدون تفکر کاسب کارانه نگاه کنیم این کجی ها را میتوان در میان آنها هم یافت. بعنوان نمونه نگاه کنید به نوشته های اقای فتا پور که چگونه به نادرست (در حالیکه بسیاری از فعالان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران زنده اند و میتواند بر نادرستی ادعا های ایشان نظر با مدرک و دلیل دهند) به قهرمان سازی از خود پرداخته و قهرمانان واقعی این سازمان را تروریست بخواند (حال چه برای خوشایند رهبر در ایران یا آمریکا و اروپا) و یا بهمین سخنرانی اخیر فرخ نگهدار در همایش جمهوریخواهان نگاه کنید و بعد بیایید صمیمانه بگویم که ایا چون مردم یک سرزمین متفاوت فکر میکنند و قبول رنگارنگی اندیشه بالنده گی به ارمغان میاورد، میباید به عملکرد و رفتار و اندیشه اینان احترام گذاشت؟ شما بهتر از من میدانید که میلیون ها انسان تهی دست شرمنده از زن و بچه خود با سری افکنده روزانه راهی کاشانه خود هستند (از سر و صدقه اسلام عزیز) و ما بجای قبول واقعیت ها و طرح راهی سازنده و بالنده برای این انسان های شریف، وقت و انرژی خود را صرف این کنیم که میباید "دست در دست هم دهیم و میهن خود را کنیم آباد؟؟؟ " میهن مان نه با دست در دست هم - قبول رنگارنگی- بل با قبول واقعیت ها و بدور انداختن جهل و نادرستی ها، با بدور انداختن تمامی اندیشه ای میرا و تاریک زا هست که آباد میشود و آن میلیون ها انسان های تهی دست با سری افراشته راهی کاشانه خود.
۴۹۱۴۹ - تاریخ انتشار : ٨ آبان ۱٣۹۱       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱۰)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست