از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : شیر در بادیه ی عشق تو روباه شود --- آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست(حافظ جان شیراز)
و ما نیز دورا دور، دست هایتان را می فشاریم و عزیزتان میداریم. شما ها صدای میهن مظلوم و غارت شده اید. صدایی که پنهان اش کرده اند تا شنیده نشود.
حافظ اما جوابشان را چون همیشه استوار داده و گفته کارتان گره به باد زدن است.
چرا؟
برای اینکه سخن اینجا از حضور خورشید و ابر است. کیست که نداند ابر - حکومت و قدرت - می آید و بعد به فرمان تاریخ پراکنده می گردد. هر چقدر هم قوی باشد، باز محکوم به پراکنده شدن است. خورشید اما همیشه و جاودان حضور دارد. چه بی ابر و چه با ابر. و شما خورشید های ایرانید. گاه نامتان ناصر خسروی تکفیر شده است. گه امیر کبیر نام دارید و امروز نامتان زندانیان رجایی شهر است.
گره به باد مزن گرچه بر مراد وزد
که این سخن به مثل مور با سلیمان گفت
خوش به حال آنانی که حتی در اوج قدرت از تاریخ درس می گیرند. و بد به حال آنانی که دانش آموزان کودن مدرسه ی تاریخ اند. پس شمشیر بر گردن داد می زنند، یعنی پیوسته گره به باد می زنند. بی آنکه بدانند دارند برای خود چاله می کنند.
۴۹۵۴۰ - تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱٣۹۱
|