از : یعقوب صادقی
عنوان : یک نقد دیگر
دوستان عزیز
در نقد نوشتهی اینجانب، عزیزی بهاسم م. هاشمی مقالهای با عنوان «دون کیشوت وار از ۱۶ اذر تا گوادولوپ» نوشتهاند؛ لطفاً آن را هم مطالعه فرمایید و نظراتتان را بنویسید. این مقاله در ستون "مقالههای دریافتی" همین سایت (سمت راست صفحه) قرار دارد.
با تشکر: صادقی
۵۰۱۹۴ - تاریخ انتشار : ۲۱ آذر ۱٣۹۱
|
از : صادق شکیب
عنوان : آرزو
آقای صادقی عزیز شاید شخصا با شما تفاوت نظرهای فراوانی داشته باشم وای بسا دارم . ولی آرزو دارم که همه حتی مخالفین فکری خویش را بسان شما مودب ببینم . از جمله تلاش ما در جا انداختن اینسان فرهگی در گفتمان وعرصه نقد و بحث است.
با احترام
۵۰۱٨۵ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣۹۱
|
از : یعقوب صادقی
عنوان : پاسخ
الف گلستانی بسیار عزیز
"مرا با بریدگان و وازدگان و مشابه آنان از جمله تودهایهای گلخانهای کاری نیست. و در این راه تقدسی هم نمیشناسم، ولو اینکه آقای محمدعلی عمویی باشد که به حق افتخار ۳۷ سال زندان را با خود دارد و در جایش قابل ستایش است، ولی از این حیث که به انتظارات ما تودهایها پاسخ درخورد نمیدهد، قابل سرزنش است".
دوست عزیز، بهنظر من چنین برخوردی از عدل و انصاف دور است؛ چرا؟ نویسندهی با "گامهای فاجعه" زمانی در صف مبارزان تودهای فعالیت حرفهای صادقانه داشته، و صداقتاش تا بدان حد بوده که آقای کیانوری ترتیب "پرسش و پاسخ"هایاش به ایشان محول کرده بود و آقای طبری هم نه فقط دستنوشتههایاش را به او میسپرده، بل در مهمانیهای حتی خانوادگی و خصوصی هم وی را شرکت میداد. خوشبختانه ایشان توانستند از آن یورش سهمگین جان سالم بدر برند و بنا بهدلایل و تجاربی که در مهاجرت به اتحاد شوروی و دیدار با جناب علی خاوری (دبیر اول جایگزین آقای کیانوری) و... داشته- حال دلایل او چه از نظر من و شما موجه باشد، چه ناموجه- از حزبی که روزی داوطلبانه به صفوفاش پیوسته بود، داوطلبانه هم بیرون آید. نکتهی بسیار مهم اینجاست که او پس از ترک حزب به اردوی دشمن نپیوست و از نوع "قائمپناه"، عضو کمیتهی مرکزی حزب، نشد. تبعید را بهجان خرید و خیانت را نه. کیانوری طی نامهای در خصوص دوران زنداناش مینویسد: «یگانه نمونه از این نوع [نوع بریده و وازدهی در خدمت دشمن] که برای من مسلم است، «قائمپناه» است که از همان روز اولِ بازداشتْ، خود را در اختیار شکنجهگران گذاشت و نه تنها هرچه میدانست به بازجویان گفته بود بلکه تا آنجا که من خودم دو بار شاهدش بودم، به یکی از شلاقزنها مبدل شده بود. در گفت و شنودهای اطاقهای گروهی حزبی میگفت که اگر او را مأمور تیرباران رفقا کنند دستور مقامات جمهوری اسلامی را انجام خواهد داد. در اولین روزی که مرا برای بازجویی بردند وارد اطاق شد و کشیدهای به صورت من زد و گفت: "مادرقحبه خیانتهایت را اعتراف کن". در تمام دروان ۶ ساله تا تاریخ اعدامهای سال ۱۳۶۷ او همیشه کار جاسوسی را برای مقامات زندان انجام میداد و در پایان هم او را با دکتر جودت و گلاویژ و رصدی برای اعدام بردند. آن سه نفر را اعدام کردند و او را به اروپا فرستادند".
ببینید، همانطور که هر کس حق دارد آگاهانه و داوطلبانه بههر تشکل سیاسی، صنفی، مدنی و ... بپیوندد و موازین و ضوابط آن را مراعات کند، همچنین حق دارد هر وقت و بههر دلیلِ موجه یا غیرموجه که خواست، آن تشکل را با حفظ اسرار و اطلاعات مربوط به آن جریان، بهشکل دموکراتیک و متمدنانه ترک گوید. فرد جدا شده حق دارد مواضع علنی آن تشکل را عادلانه و منصفانه نقد بکند یا نکند؛ اما اخلاقاً مجاز نیست اسرار درونی آن را، چه برای دوست و چه برای دشمن، فاش کند. متقابلاً جریان مزبور نیز حق دارد از خود بهصورت مستدل و منطقی دفاع کند، اما حق ندارد نه فقط اسرار او را اسرار خود بداند، بلکه محق نیست برچسبهایی نظیر "بریده"، "وازده"، و بدتر از همه "خائن"، "دشمن"، و نظایر آن را بکار برد. چطور دیروز که آن فرد با صداقت تمام در کنار ما میرزمید و ای بسا مانند آقای عمویی زندان میکشید و شکنجه میدید، رفیق و همرزم بود، و اکنون که- بههر دلیل- خود را کنار کشیده، ملقب به القابی میشود که پیشتر گفته شد؟
بهنظر من تا زمانیکه در کشور ما فعالیت سیاسی، صنفی، مدنی و ... از روال منفییی پیروی میکند که بهاختصار بدان اشارت رفت، رسیدن به جامعهی سالم را باید به روز محشر موکول کرد. کوشندگانِ در این راه، همزمان با فعالیت سیاسی- اجتماعی، باید به پالایش افکار خود نیز بپردازند و دائم این سخن شاعر را آویزهی گوش داشته باشند که: تو با دشمن نفس همخانهای/ چه در بند پیکار بیگانهای؟
متأسفانه این مرض مسری در ایران ما تاکنون دامنگیر اغلب جریانها و شخصیتهای سیاسی، از جمله آقای کیانوری و در حال حاضر مجاهدین بوده است. لابد بهیاد میآورید برچسبهای "کمونیستهای آمریکایی"، "تربچههای پوک" و نظایر آن را از جانب ایشان خطاب به سازمان پیکار (و سایر جریانهای مغایر با خط سیاسی حزب، نیز). برای مثال، سازمان پیکار، از نظر من بهغلط، اتحاد شوروی را "سوسیال امپریالیست" مینامید. آیا در قبال این نگرش سیاسی نادرست، از نظر حزب، باید بهمباحثهی ایدئولوژیک- سیاسیِ متین و مستدل روی آورد، یا بهنثار فحشهای سیاسی؟
مورد دیگری را مثال بزنم: میدانید که هر کس و هر جریان سیاسی از مواضع مجاهدین، بویژه در حال حاضر از خط سیاسی بسیار خطرناک و مملکت بر باد دهِ آن (از نظر من) انتقاد کند، ناقد، جوابی جز اتهام "مزدور ج.ا.ا" نخواهد شنید. اصلاً در فرهنگ این جریان چیزی بهنام "نقد" وجود ندارد. با چنین سابقهای مثل روز روشن است و بهگمانام نیازی به استدلال ندارد که اگر روزی باد موافقی بوزد و این گروه به حاکمیت برسد، بیتردید ملت ایران رژیمی بهشدت توتالیتر از رژیم حاکم را تجربه خواهد کرد؛ زیرا برای ما که مارگزیده هستیم، حساسیت نسبت به جنبههای نشانهشناختی برخی امور و پدیدهها از اهمیت ویژهای برخوردار است. بهباور من اُپوزیسیون ایران، رویکرد به دموکراسی و رعایت جانب حق و عدالت- بویژه و بویژه در قبال مخالفان و رقبایشان- را باید از همین حالا که دستشان از حاکمیت کوتاه است و خرمای قدرت بر نخیل، تمرین و مراعات کنند، و گرنه در فردای دگرگونی عظیم دور باطل ستم و اجحاف، شوربختانه، گردش نویی را آغاز خواهد کرد.
با این تفاصیل و تفاسیر برگردیم به آغاز بحثمان؛ دوست بزرگوار من، چطور میتوان انسان شریف و مبارزی که ۳۷ سال (سی و هفت سال!) از یگانه فرصت زندگیاش در زندانهای دو رژیم گذشته است را صرفاً "از این حیث که به انتظارات ما توده ایها پاسخ درخورد نمیدهد، قابل سرزنش" دانست!!؟ آیا میپندارید که تودهایها محور کایناتاند که اگر "به انتظارات[شان...] پاسخ درخورد[ی]" داده نشد، حق حذف هر "خلافآمد"ی را داشته باشند؟ «بابا، واللاه انصاف دا یاخچی شئیدی» !
یا بهفرض، گیریم که نویسندهی "با گامهای فاجعه" از نظر شما بهاصطلاح "بریده" و "وازده" باشد؛ نباید حرف و حدیثاش را بشنویم و ببینیم کجا بهصواب است و کجا برخطا؟ یعنی تا بدان حد "ما" دور از خطاییم و مطمئن از خود که قبالهی ششدانگ حقیقت را در جیب بغلی خود داریم و خویشتن را بینیاز از هر بانگ و آواز مخالف میپنداریم!؟
دیگر چه کشکی، چه حقی، چه عدلی، چه مبارزه با انحصارطلبی و خودمحوربینییی که بهخاطر آن این دو روز زندگی را با مرگِ خودخواسته و زندان و شکنجه و تبعید و دربدری تاخت زنیم!؟
"مرا با بریدگان و وازدگان و مشابه آنان از جمله تودهایهای گلخانهای کاری نیست. و در این راه تقدسی هم نمیشناسم". راقم این سطور گرچه تودهای نیست، اما ناروا میداند اگر عزیزی چون شما تودهایهای امروزی و حتی دیروزی، که یا در وطن هنوز تاوان میپردازند، یا سالهاست که در خاک غربت، دور از یار و دیار، دیدار میهن از رویاهایشان جدا نمیشود، را به صفت «گلخانهای» متّصف کند. گیرم که "در این راه تقدسی" نمیشناسید، «تعهد» که میشناسید. میدانم که میپرسید: تعهد در قبال کی و نسبت به چی؟ عرض میکنم: تعهد در قبال انسان، از آنرو که انسان است (انسان بهماهُوَ انسان). و تعهد نسبت به حق و عدالت، که آن انسان «گلخانهای» دیروز بهخاطرش صادقانه و وفادارانه جنگیده است. سرتان را زیاد درد نیاورم و ختم کلام را به شاملوی عزیز بسپارم:
قلبام را در مجرای کهنهای پنهان میکنم
در اتاقی که دریچهئیش نیست
از مهتابی به کوچه تاریک خم میشوم
و بهجای همه نومیدان میگریم
آه... من حرام شدهام
با اینهمه ای قلب دربهدر از یاد مبرکه ما
- من و تو-
عشق را رعایت کردهایم
از یاد مبر که ما
- من و تو-
انسان را رعایت کردهایم.
۵۰۱۷۷ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣۹۱
|
از : غلامعلی داوری
عنوان : کاست روحانیت
اقای یعقوب صادقی دوست نادیده:
شما با تاکید به تئوری کاست روحانیت وجود تمایز میان روحانیان براساس موقعیت طبقاتی آنان را نفی کرده در واقع می گویید : همه روحانیان ایران درون یک کاست جای می گیرند و میان آنان تمایز و تضاد بر مبنای گرایشهای طبقاتی وجود ندارد. نتیجه این نظریه این است که مثلا در دوران انقلاب مشروطیت نظریات ثقه الااسلام تبریزی،سید جمال واعظ اصفهانی و میرزا نصراله بهشتی(ملک المتکلمین) روحانیون هوادار انقلاب مشروطیت همان نظرات و مواضع شیخ فضل الله نوری است،مواضع ایت اله طالقانی وزنجانی در دوران ملی شدن نفت همان مواضع ایت اله کاشانی و بهبهانی ودر دوران اخیرمواضع سیاسی ایت الله منتظری همان مواضع مهدوی کنی وخاتمی همان مصباح یزدی، هادی قابل و همان علی فلاحیان، یوسفی اشکوری و و مجتهد شبستری همان آیت الله خزئلی وهمه یک کاست هستند.اکثریت طلاب مدارس دینی را خورده بورزوازی کوچک یا متوسط شهری یا دهقانان تهی دست تشکیل میدهند و نمی توان انها را در شمار روحانیون مالک وبزرگ مالک وصاحب املاک و مستغلات فراوان به حساب اورده و همه را در یک کاسه ریخته وکاست نامید.روحانیت از حیث جهت گیری سیاسی یک پارچه نبوده و نیست.به اقای صادقی این یاداوری را ضرور میدانم که ان چه را اموزگار زحمت کشان جهان"کارل مارکس" با عنوان کاست در مورد کشیشان کاتولیک طرح نموده هیچ همسانی مشترکی با ان چه در صفخه ۲۶ جزوه "فاشیسم از کابوس تا واقعیت "جلد چهارم با نام کاست حکومتی تدوین گردیده ندارد.
۵۰۱۷۵ - تاریخ انتشار : ۲۰ آذر ۱٣۹۱
|
از : الف گلستانی
عنوان : نویسنده گرامی
ممنونم از توضیح شما با نثر زیبای تان. ۱- مرادم از کاربست پارادوکسیکال "اتهام های مودبانه" این بود که منتقدان حزب را تشویق کنم که دستکم از شیوه شما بهره گیرند هر چند برخی از اتهام های شما هنوز تهمت است نه اتهام. من در همین توضیحات تان نشانه های انصاف زیاد می بینم ولو اینکه در اصل مقاله کمی بی انصافی کرده باشید. ۲- در خصوص "با گامهای فاجعه" باید عرض کنم که مرا با بریدگان و وازدگان و مشابه آنان از جمله توده ای های گلخانه ای کاری نیست. و در این راه تقدسی هم نمی شناسم، ولو اینکه آقای محمدعلی عمویی باشد که به حق افتخار ۳۷ سال زندان را با خود دارد و در جایش قابل ستایش است، ولی از این حیث که به انتظارات ما توده ای ها پاسخ در خورد نمی دهد، قابل سرزنش است. شما باید متوجه این اشاره ام شده باشد، پس تکرار ان بی هوده است. چیزهایی که بنده در کامنت نخست ام نوشته ام تنها محصول پژوهش در این یا آن اثر مکتوب نیست. من خودم در بطن آن قضایا بودم ضمن اینکه در دیدارهای بی شماری که در زندان طولانی ام با برخی کادرهای ورزیده بخشهای علنی و مخفی حزب داشتم، از دقایق آن رویدادهای توطئه آمیز مشترک ج-ا و سازمان امنیت انگلیس در پیوند با کودتای دروغین حزب بیشتر مطلع شدم. ۴- تاثیرگذارترین قسمت مقاله تان آنجاست که به حق از شکست های متعدد چپ از انقلاب مشروطه تا کنون می نالید. اما این شکست ها در وهله نخست نتیجه ی تفرقه میان چپ است که بدان اشاره نمی کنید. پاشنه آشیل چپ ها همین است، وگر نه این "بیچاره" ها مگر چه قدر نیرو و توان دارند که بتوانند در مقابل ارتجاع داخلی و خارجی تا بدین حد زمخت ایستادگی کنند، ولو اینکه همواره هشیار باشند که با دست خود به نابودی شان همت نگمارند؟ انسان وقتی به نیروهای دموکرات و چپ در سالهای دراز انقلاب مشروطیت می نگرد و می بیند به رغم کوشش بی امان شان پیوسته توسط ارتجاع داخلی مورد حمایت دو نیروی اهریمنی امپریالیسم، روسیه تزاری و بریتانیا، لت و پار می شوند، کمترین کار این است که اشک بریزد. ما باید نزدیک شدن و همکاری کردن را از خود ارتجاع بیاموزیم. پیروز باشید!
۵۰۱۷۰ - تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱٣۹۱
|
از : بایک مهرانی
عنوان : چپ روی و راست روی دو روی یک سکه می باشد
با تشکر از توجه به کامنت های دریافتی و تاکید مجدد بر تاکید این نکته که چپ مارکسیست باید بر نقش خود در شکست ها و ایجاد "طوفان ها » بی ملاحظه انتقاد ازخود نماید. وقتی ما چپ ها در تمام دروان بعداز مشروطه وبعداز انقلاب بهمن بجای شعارهای مناسب علیه ارتجاع حاکم و تلاش برای پیشرفت های اجتماعی و کسب آزادیهای اساسی تا تثبت حقوق مدنی به شعارهای ضد سرمایه داری روی آوریم که همگی در مضمون بنوعی در خدمت همان "راه رشد غیر سرمایه داری " بوده ست. فقط بحزب توده محدود نمیشود. ما درایران از بسیاری چپ ها که کشورشان در سطح سرمایه داری پیشرفته تری از ایران بوده برای تحقق سوسیالیزم عجله داشته ایم در حالیکه در ایران از حق موجودیت و حیات برخوردار نبوده و نیستیم .
اگر چپ روی ها را با سکو ت برگزار کنیم مشگلی حل نخواهد شد.در نبود "قانون" ارتجاع حاکم تا توانست جنایت کرد و می کند. چرا در ایران و کشورهای مشابه همیشه طوفان بوده ست ؟ ولی در بسیار کشورها آزاد احزاب چپ نهادیته شده ست و وطوفانی هم برپا نمی شود ؟
۵۰۱۶٨ - تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱٣۹۱
|
از : داریوش
عنوان : رهبران حزب توده در کجا کار مبارزاتی آموخته بودند؟
که شما ایشان را کارازموده می خوانید؟
تا آنجایی که من تاریخ را نگاه کرده ام, در جنگ خیر با شر, شکست همواره سرنوشت خیر بوده است. زمانی هم که تصور شده است که خیر پیروز شده است در صحفه ی بعد خواندم که همان خیر, شر شده است. در نتیجه باز هم نصیب خیر شکست شده است
در تاریخ همیشه برای کسب قدرت سر-نگون کرده اند. هرکس که در پی سرگونی باشد باید همیشه سر خود را چهار_چشمی بپاید. کمونیست ها کمتر به جایگاه بی نظیر مالکیت خصوصی در جوامع انسانی واقفند و اغلب برای نابودی آن رومانتیکانه سخن می گویند. دره ها از خاکستر ایشان پر شده است سختی کار اما هنوز بر انبوهی از ایشان ناپیداست.
۵۰۱۶۷ - تاریخ انتشار : ۱۹ آذر ۱٣۹۱
|
از : یعقوب صادقی
عنوان : پاسخ به خوانندگان
لازم دیدم ضمن قدردانی از عزیزانی که همتی بدرقهی راه کرده و پس از خواندن این نوشته نظراتشان ابراز فرمودهاند، نکاتی را خدمتشان معروض باشم:
آقای وفا دارابی
شاعرِ شعری که از دفتر یادداشتتان نقل کردهاید، «هادی آبرام» است.
جناب صادق شکیب
شأن استعمال لفظ «دُنکیشوت» از طرف بنده برای حزب توده ایران تعریضی است به عنوان مقالهی خانم مهاجر. لابد شنیدهاید مَثَل «کوه موش زایید» را. انتظاری که از یک آدم مجرب و سرد و گرمِ روزگار چشیده میرود، بالطبع از یک آدم کمتجربه و تازهکار نمیرود. وقتی حزبی آدرس محل سکونت تمام اعضای رهبری خود را در اختیار حکومتی قرار میدهد که بهعنوان متحدی ناپایدار هر آن انتظار خنجر از پشت زدناش میرود، چنین تشبثی را نتوان قصوری خُرد شمرد. و تازه، این نخستین "اشتباه" (اشتباه؟!!) این حزب نبوده است. بعد از کودتای ۲۸ مرداد جناب سروان عباسی نام و ردهی همهی اعضای سازمان نظامی حزب را که به رمز نوشته شده بود، همراه با کلید رمز در یک چمدان میگذارد (بهیاد آورید مَثَلِ "همهی تخممرغها را در یک سبد گذاشتن" را) و از پایگاه خود خارج میشود و پیاده راه میافتد؛ اما... راه افتادن همان و دستگیری و زیر شکنجه رفتن و لب گشودن و ... نطفه بستن فاجعه همان! یا بهخاطر آورید ایجاد "تشکیلات تهران" توسط عباسعلی شهریاری (اسلامی) از کادرهای بلندپایهی حزب در زمان دبیر کلی دکتر رضا رادمنش را، که هرچه راجع بهمشکوک بودن شهریاری برای دکتر رادمنش میگویند، ایشان بهصداقت و پاکی او مومن میماند و این امر به دستگیری و شکنجه و شهادت چندین مبارز تودهای و غیرتودهای میانجامد. کانون تمرکز نوشتهی من این موارد است، و گرنه بنده نه منکر خدمات حزب توده ایران بهعنوان یکی از «کهنسالترین جریان سیاسی میهن ما» هستم و نه «بر تمامی خدمات آن خط بطلان» میکشم؛ بلکه فوکوس Focus این نوشته نه شمارش «خدمات» این جریان سیاسی، که آسیبشناسی شکستها و ضربه خوردنهای مهلک آن در ارتباط با رعایت یا عدم رعایت موازین مبارزهی سیاسی در شرایط اختناق از یکطرف، و تحلیل خودِ حزب از حاکمیتی که زمانی آن را متحد و زمانی دیگر متعارض خود میپنداشت. با چنین کولباری- بهگمانام- اندکی بیانصافی خواهد بود اگر تقصیر خود را تماماً [زیر کلمهی تماماً خط میکشم] بهدشمن نسبت دهیم. لُب کلام: حریف اگر قَدَر است، در عوض، او ضعیف است.
دوست گرامی، غلامعلی داوری
اولاً، چه «نظریهپردازان کاست حکومتی سالها [قبل] شرمگینانه ان را پس گرفته» باشند و چه "مفتخرانه" همچنان به آن معتقد باشند، بنده این تِرم را مطابق با واقع میدانم، مگر آنکه یکی با دلیل و برهان مرا بهنادرست بودن آن در شرایط ایران مجاب کند (که مدیون و ممنوناش خواهم بود). ثانیاً، نظریهپرداز اصلی این ترم، کارل مارکس است در کتاب «هجدهم برومر لویی بناپارت». ثالثاً، در سال ۱۳۵۲، چندین سال قبل از وقوع انقلاب بهمن و پیدایش جریان سیاسییی که گویا مبدع «کاست روحانیت» پنداشته میشود، زندهنام بیژن جزنی در جلد دوم کتاب «جمعبندی مبارزات سی ساله در ایران»، از روحانیت بهعنوان "کاست" نام میبرَد. پُرواضح است که نه مارکس و نه جزنی را بهصرف استعمال این اصطلاح، «راه کارگر»ی نتوان شمرد، گرچه در منسوب بودنشان بهطبقهی کارگر جای تردیدی نیست. رابعاً، من اگر جای آقای داوری بودم اشاره میکردم که "نظریهپردازان کاست حکومتی" (با کارل مارکس و بیژن جزنی اشتباه نشود، منظور آقای داوری بهاحتمال قریب بهیقین «راه کارگر» است؛ منتها معلوم نکردهاند قبل از انشعاب یا بعد از انشعاب این جریان؟ و اگر بعد از انشعاب، «کمیته مرکزی» یا «هیئت اجرایی»؟) کجا و به چه دلیل آن را پس گرفتهاند. خامساً، «برامد جنبشهای دوم خرداد و جنبش سبز» چگونه «نمود بارزی از نادرستی این نظریه» تواند بود؟ صمیمانه عرض میکنم که نوشتن مقالهای در این باب بهقلم ایشان بسیار بجا خواهد بود.
سادساً، کجای نقد بنده به مقالهی خانم مهاجر «کینتوزانه» است؟ اگر نقطهای و نکتهای را یادآوری کنید مطمئناً منتدارتان شده و با پوزش از شما و دیگر خوانندگان، قلمام را اصلاح خواهم کرد.
آقای بابک مهرانی عزیز
"مپر [مگر] میشود بدون کار علنی و سازمانهای صنفی و سیاسی برای انقلاب دموکراتیک فعالیت کرد؟ در ایران کانون وکلا و سازمان دفاع از حقوق بشر وجود داشت. جبهه دموکراتیک مردم ایران برای کسب آزادیها و علیه حجاب اجباری الگوی مناسبی برای مبارزه ء مدنی ومقاومت مدنی بود."
به این چالش برانگیزترین- بهنظر بنده- قسمت نوشتهاتان میتوانم خلاصهوار چنین پاسخ دهم: من هم با شما موافقام. نه، بههیچوجه نمیشود «بدون کار علنی و سازمانهای صنفی و سیاسی برای انقلاب دموکراتیک فعالیت کرد». نکته اینجاست که این مهم را چنان باید سازمان داد که وقتی طوفانی بنیانکن آغاز شد، هستونیستمان را باد نبَرَد.
آقای الف گلستانی گرامی
۱- حال که شما هم با صادق شکیب عزیز همنظرید، عرایضام به ایشان شامل شما نیز میشود. منتها در شگفتام از اینکه جنابعالی نقطهنظراتام، یا بهقول شما "اتهامهای"ام را نخست "مودبانه" تلقی میفرمایید و بلافاصله میافزایید: "صرف نظر از اهانت های شما [...] که برای توده ای ها نخ نما شده".
"اهانت" دور از "ادب" نیست؟
۲- برای پاسخ به بخش دوم فرمایشاتتان شما را ارجاع میدهم به نشانی: http://shiva.blogspot.com و در آنجا بهنوشتهای تحت عنوان «با گامهای فاجعه».
۵۰۱۶٣ - تاریخ انتشار : ۱٨ آذر ۱٣۹۱
|
از : الف گلستانی
عنوان : و اما معنای دن کیشوت
تفسیری که شما دوست گرامی از روحیه حزب توده ایران کرده اید، با مفهوم "دن کیشوت" مغایر است. پیشنهاد می کنم یک بار دیگر این کتاب را بخوانید. باز هم سپاس
۵۰۱۶۱ - تاریخ انتشار : ۱٨ آذر ۱٣۹۱
|
از : الف گلستانی
عنوان : مکث روی نکته ای از خودتان
جناب آقای یعقوب صادقی! ۱- بنده هم انتقاد آقای صادق شکیب ار شما را وارد می دانم، لذا از تکرار آن و توسعه آن اجتناب می کنم. با این حال جای شکرش باقی ست که اتهام های تان را مودبانه مطرح کرده اید. ۲- صرف نظر از اهانت های شما به حزب توده ایران که برای توده ای ها نخ نما شده، اشاره شما در خصوص خوشبینی حزب از جناح مسلط ج-ا در دوران پیش از سرکوب این حزب را درست می دانم. با این حال، می خواهم روی این گفته شما مکث کنم که بدون توطئه کوزیچکین "دیر یا زود" یورش به حزب صورت می گرفت. در ان گفته اما نکته ی مهمی وجود دارد. توضیح می دهم: توطئه باید در وضعیت فعالیت علنی حزب صورت می گرفت. اگر حزب پیش از سرکوب غیر قانونی اعلام می شد، قضیه به کلی فرق می کرد. بگذارید این را باز کنم. حزب دوبار مورد یورش قرار گرفت. اولی بهمن ۱۳۶۱ بود و دومی اردی بهشت ۱۳۶۲. پس از یورش اول، حزب شکل مخفی به خود گرفت. (منظورم بخش علنی حزب است، نه تشکیلات مخفی اش.) از ان پس شمار زیادی از توده ای ها جان به در بردند. با این حال، یورش دوم خیلی سنگین بود. چرا؟ برای اینکه حتا پس از دستگیری رهبران حزب در بهمن ۶۱، رژیم سیاستی در پیش گرفت که اعضای حزب را در حالت خوش خیالی نگاه دارد، به طوری که تصور کنند ابعاد توطئه و سرکوب جدی و بزرگ نیست. به همین خاطر، مناظره های کذایی تلویزیونی را پس از یورش دوم انجام دادند، نه یورش اول. پس سیاست اصلی رژیم غافل گیر کردن حزب بود و این غافل گیری تنها می توانست با برچسب کودتای حزب علیه رژیم صورت عملی به خود بگیرد. با فرض اینکه کودتایی وجود می داشت، رژیم حق داشت در کمترین زمان ممکن رهبران کودتا (رهبران حزب) را دستگیر کند که کودتا "خنثی" شود! این غافل گیری تا جایی بود که پس از یورش دوم و در مصاحبه های تلویزیونی موضوع کودتا مطرح شد، به طوری که توده ای های دستگیر شده ضمن شوکه شدن از ان خبر، خود را برای مجازاتهای سنگین اماده کنند. به نظر من مطالبی که خانم مهاجر در مقاله اش "جیمزباند در نازی آباد" مطرح می کند، صحیح است. همچنین، این توطئه ی پیچیده نمی توانست تنها کار مسوولان اطلاعاتی ج-ا باشد که در ان زمان هنوز از تجربه اطلاعاتی کافی برخوردار نبودند. در راس رژیم ج-ا همواره جاسوسانی فعالیت کرده اند، لذا این احتمال که ماموران اطلاعاتی انگلیس نقشه شان با دست عوامل خود انجام داده بودند، خیلی زیاد است. این چیزی است که خانم مهاجر از حجاریان می خواهد و این خواسته غیر منطقی نیست، ولو اینکه از او چنین کاری ساخته نباشد، اما او را در برابر پرسشی تاریخی قرار می دهد. پیروز باشید
۵۰۱۴۶ - تاریخ انتشار : ۱٨ آذر ۱٣۹۱
|