از : امیر آمویی
عنوان : به برایند نیروها و تأثیر آن نگاه کنید!
آقای بخشمند
با سلام. همچنان که میبینید، گفتار شما در مورد شاعران ما اندک اندک ذهن خوانندگان را به راهی میکشاند، که نباید. این که ایران تهی از اندیشه ی روشنفکری است و فاقد روشنفکر، بعید می دانم چیزی باشد که شما بخواهید به آن اشاره دهید. دیگر این که در دوره ی پنجاه شصت سال گذشته چه پیش از انقلاب ارتجاعی و چه پس از آن فرایند خفه کردن روشنفکران، زندان، تبعید و کشتار آنان یکسره ادامه داشته و همچنان دارد و تازه گروههای روزنامه نگار و وبلاگنویس را هم در بر گرفته است. در چنین شرایطی که همه چیز علیه ریشه و ساقه و شاخه و شکوفه ی روشنفکری در ایران است، گفتن کوچک ترین سخن علیه روشنفکران به زیان روشنفکری و ادبیات نو تمام خواهد شد و من شک ندارم که شما این را نمیخواهید.
باید در واقع به دینامیزم نیروها توجه کرد و دریافت که برایند نیروهای سیاسی و ارتجاعی موجود، تاریخ ایران و همراه با آن جامعه ی روشنفکری را به کدام سو هدایت می کند: به قعر دره ی نیستی و نابودی و قرون وسطی و یا به قله ی رفعت و آزادی!
توفیق یار همه ی ایرانیان باد
آمویی
۵۱۴۵۹ - تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱٣۹۱
|
از : باقری
عنوان : مطلب حمید بخشمند
اگر ما روشنفکر داشتیم که به احمدی نژاد نمی رسیدم.
۵۱۴۲۷ - تاریخ انتشار : ۲٣ بهمن ۱٣۹۱
|
از : میرزا آقا خان کرمانی
عنوان : نظر
کمتر کسی از اهالی ایران است که میر غضبی نداند یا ستم و تعدی نتواند وظلم وبی انصافی نپرورد. تمام سکنه آن از طبقه حکما و حکام و وزرا گرفته تا حمال و بقال همه ستمگر وبی مروت همه خونخوار وبی مرحمت و همه فریاد دارند که چرا ما میر غضب باشی نیستیم
۵۱۴۲۵ - تاریخ انتشار : ۲٣ بهمن ۱٣۹۱
|
از : محمد شجاعی
عنوان : گفتگو را باید به فال نیک گرفت
از حمید بخشمند باید متشکر بود که موجب گشایش این بحث شده است. گفتگو و بحث همیشه سازنده و زاینده است حتی اگر دیدگاهها متنافر باشند.
اینکه برخی از شعرا، نویسندگان و فعالین سیاسی وقایعی را که فراموش شده می نموده باز خوانی کرده و هریک روایتی متفاوت و گاه متضاد به خواننده امروزی ( که اغلب شان احتمالا در آن زمان هنوز به دنیا نیامیده بودند) میدهند یک موضوع است و واکنش خوانندگان این روایات و متن حاضر موضوعی دیگر.
از نقل قولهای مختلفی که حمید بخشمند از منابع مختلف روایت کرده چنین بر می آید که افراد در گیر در ماجرای آن سالها،بعد از گذشتن چهل سال هنوز نمی توانند نگاهی انتقادی به عملکرد دوران "جوانی " خود بیاندازند و در دوران پیری بیشتر به حقایق و وقایع بیندازند و کمتر نگران "من" خودشان باشند.
واکنش خوانندگان این مطلب ( کامنت ها ) جالب است. برخی دوستان بر این نظرند که نباید پا پیچ " برزگان " شد. آنها "بزرگ" هستند و همین کافی است که مته را غلاف کرده و خشخاش را به حال خود گذاشت. اتفاقا این جنبه ای از فرهنگ اجتماعی و سیاسی ماست که بیشترین نیاز را به واکاوی و بازنگری انتقادی دارد.
گروهی دیگر به همان سیاق مردود نسلهای پیشین وفادار مانده و معیار قضاوت را در مورد محصولات هنری شخصیت ، سوابق و یا دیدگاه سیاسی هنرمند میدانند که دیدگاهی قبیله گرایانه است. اگر از گروه منی شعرت هم زیباست. اگر از قبیله دیگری هستی محصولت فاسد است و باید سوزانده شود.
۵۱۴۱۶ - تاریخ انتشار : ۲۲ بهمن ۱٣۹۱
|
از : حمید بخشمند
عنوان : پاسخ به کامنتها
تا به اینجا ۱۰ خوانندهی محترم، با صرف وقت وُ تقبل زحمت، طبعاً بسته به پیش- انگاشتهای خود از موضوع و افراد مورد اشاره در مقاله، اظهارِ نظر فرمودهاند. ضمن سپاسگزاری از این عزیزان خود را موظف میبینم توضیحاتی را بهترتیب ارسال نظر، خدمتشان عرض کنم. من پاسخ به این کامنتها را مکمل نوشتهی خود تلقی میکنم. به کامنتهای بعدی هم در حد وسع خود پاسخگو خواهم بود.
۱- دوست عزیز، آقای مسعود بهبودی
اینکه در مقام نتیجهگیری از سخنانتان فرمودهاید: «خیلی هم خوب بود که جورج بوش پدر به لنین و استالین و مائو و هوشی مین توهین می کرد. چون این خود محک مطمئنی برای شناخت لنین و استالین و مائو و هوشی مین است.»، از نظر من حکم درستی نیست. زیرا، توهین کردن [بههر کس که میخواهد، باشد] اولاً به لحاظ اخلاقی پسندیده نیست. ثانیاً واکنشیست از سرِ خشم، که مسلماً جایگزینی برای استدلال نتواند بود. بنابراین واکنش عاطفیِ محروم از استدلال نمیتواند «محک مطمئنی برای شناخت» باشد.
۲- خواننده خوانندهی گرامی
بعد از سلام عرضم بهحضورتان که، مرا در تحریر این مقال سعی بر این بوده که شروطِ بهحق متذکر شدهی شما، یعنی «عصبانی نبودن، رعایت شرط انصاف، توهین نکردن، افترا نزدن» را هماره پیش چشم داشته باشم. اما بر این گمانم که برای من نیز، درست همچون شما و دیگر خوانندگانِ عزیز، حق قضاوت در بارهی عالَم وُ آدم، محفوظ است. و چرا نباشد؟ اساساً هر نوشتهای تصریحاً یا تلویحاً متضمن قضاوتی است. منتها کوششام این بوده که قضاوتم را در پایان هر بخش، و پس از تهیهی مفردات استدلال خود انجام داده باشم، نه پیشاپیش وُ بدون اثبات مدعا. در عجبم از شما که چطور در خصوص «عصبانیت وُ بیانصافی وُ توهین» آقای دکتر رضا براهنی- همشهری بنده- قضاوتی که حق مسلمتان بهعنوان یک خواننده است را، انجام نمیدهید وُ آنوقت آشکار کردن تناقضات وُ انکار سخنان او با دیگران، و نتایجی که بر آن مترتب است وُ نامی که بر آن میتوان گذاشت را، از جانب بنده توهین و افترا وُ بیانصافی میشمارید!؟
در اینکه فرمودهاید خیلی وقتها آدم خطا میکند و پس از گذشت سالها ممکن است بعضی چیزها را فراموش کند یا طور دیگری به ذهنش بیاید، [اما] اگر صداقت داشته باشد، خطایش را «پس از گوشزد کردن» باید بپذیرد، بهباور من حقّ است وُ جای کمترین تردیدی در آن نیست. نمونهای هم که شما بهعنوان خطای بنده [آلمانیالاصل بودن یا نبودن خانم آلما مایکیال] یادآور شدهاید، من نه از کتاب «پیر پرنیان...» بل بهسابقهی معلومات قبلی خود آوردهام. بنده بهتوصیهی درستِ شما بار دیگر به کتاب مراجعه کردم و متوجه شدم معلومات پیشین من نمیتواند صحیح بوده باشد. همینجا آن را تصحیح میکنم وُ صمیمانه و با صدای بلند از شما سپاسگزاری میکنم.
اما آیا همین رفتار را از دیگران انتظار داشتن، مطالبهایست نابجا؟ چه باور بکنید وُ چه نکنید، نوشتهی من اساساً چنین هدفی را دنبال میکند. بهخاطر تصحیح اشتباهم توسط شما، بار دیگر خود را مشکور وُ مدیون جنابعالی میدانم.
عزت زیاد.
۳- آقای حمید- قم
با سلام بهشما، هیچ دوست ندارم که بازتاب کارم یادآور شعار «دانشجوی خط فلان افشا کن، افشا کن!» باشد. هدف من- اگر موفق بوده باشم وُ راه ناصواب نپیموده باشم- آشکار کردن خطا بهقصد اصلاح آن است، نه تخریب و ُ تحقیر خطاکار. اجازه بدهید بهدیگران حق اشتباه کردن، و صد البته وظیفهی اصلاح آن را هم قائل باشیم. قضا را، من این آموزه را از روشنفکران وُ ادبای مورد نقد در این مقاله، و یاران دیگر ایشان از جمله دکتر امیرحسین آریانپور، آموختهام وُ خود را وامدار آنها میدانم. دوست عزیز، بهوش باشیم تا از آنسوی بام نیفتیم وُ ضد روشنفکران، آب را به آسیاب خود برنگردانند. بویژه آنکه، فراموشمان نشود آنکه خطا نکرده، هنوز از مادر نزاده.
سلامت باشید وُ پایدار.
۴- خ.ث. گرامی
بد یا خوب، من بر این باورم که از سیاستمداران وُ ادیبان وُ دیگر خواص گرفته تا مردم عادی وُ بهاصطلاح عوام، خطاهایمان را با رعایت احترام وُ ادب، و بدور از تحقیر وُ توهین باید بر آفتاب افکند. اما یادمان باشد پیش از آنکه «بدکار» را به استنطاق کشیم، «بدی» را مذموم بدانیم، تا مهابت زشتیاش جرأت نزدیکی به آن را از ما سلب کرده باشد.
موفق باشید.
۵ – پویان ارس نازنین
کسی را در تفاوت عقاید و سلایقِ چه روشنفکران وُ هنرمندان، و چه مردم عادی، حرفی نیست. راستش پویان جان، نه «کجسلیقه»ایم وُ نه «ریگی در کفش» داریم. همان بهفرمودهی شما «اوج خلاقیت انسانی و تبلور تعهد همه این نامبردگان» است که در ما حساسیت برمیانگیزد. دلمان درد میگیرد وقتی میبینیم ادبیاتشناس بزرگی از یک اهلِ ادبیاتِ دیگر با الفاظی یاد میکند که نه برازندهی ذاکر است وُ نه لایقِ مذْکِر.
میگوییم استاد، کاشکی چنین نمیفرمودی، چون پیراهنِ سفید، زود لَک برمیدارد؛ و شما اشخاص برجسته وُ محبوب بهپیراهن سفید میمانید. آنچه در مردم عادی بهچشم نمیآید، در شماها بزرگتر از آنچه فیالواقع هست، مینماید. استاد، محبوبیت و معروفیت، متأسفانه این تبعات را هم با خود دارد. «چرا که [مردم شما را] عموما انسانترینها» میپندارند.
میگوییم استاد، روشنفکران، اتفاقاً قبل از بهقدرت رسیدن باید حسابشان را با راستی و حقیقت روشن کرده باشند تا مردم ما اینچنین بیاعتماد بار نیایند.
میگوییم شما که عمری وُ نسلی، خود، قربانی قدرت بودهاید، مباد که دیگران- از جمله یارانتان- را قربانیِ قدرتِ دانش وُ اُتوریتهی خود کنید.
التماس میکنیم حالا بعد از ۵۰ سال مستمسک دستِ دشمن ندهید. آخر، شما «بزرگان عرصه ادبیات و هنر متعهد ما» هستید.
با اینحال، از بیم آنکه یحتمل، دشمن در راستای مطامع خود چه وُ چهها کند، نشاید که بر دروغ وُ ناراستی غمضِ عین کرد؛ زیرا وُ زیرا، شعر وُ ادبیات وُ همهی والزاریاتِ دیگر جهان بهخاطر عدل وُ راستی وُ زیباییست.
پیروز باشید.
۶- رفیق سید عباس ارمنی عزیز
چشم، من از طرف شما هم از آن زوج جوانِ متولدِ بعد از انقلاب، هم از آقای سایه و هم از دستاندرکاران ماهنامهی تجربه خواهش میکنم که «این داستانها را هم نزنند». گرچه بعید میدانم «مدعیان آنروزیش امروز از انجام آنها پشیمان و معذب باشند»، چون اگر چنین بود، امروز با گذشت اینهمه سال، بار دیگر مرتکب آن نمیشدند.
زنده باشید.
۷- امیر آمویی محترم
من متأسفم از اینکه نوشتار اینجانب موجب احساس بدی در شما شده است. اما باور بفرمایید این، تقصیر من نبوده. حرفها وُ نوشتهها مال آن عزیزان است وُ من از خودم کلمهای بر گفتههای ایشان نیفزودهام؛ گرچه گریز و گزیری از داوری نداشتهام.
آن مجلهی جدید هم [لابد منظورتان مجلهی تجربه است] فکر میکنم درست بهعکس تصور شما در پی حفظ آبروی این عزیزان بوده است. خواهید گفت چرا وُ از کجا معلوم؟ عرض میکنم از اینجا معلوم که سردبیر «آن مجله» دیده یکی از بزرگان، بعدِ نیم قرن، حرف و حدیثهای کهنه را دوباره تازه کرده. او هم برای اینکه حقی از طرف مقابل ضایع نشده باشد، رفته دنبال طرف و گفته چنانچه پاسخی به حرفهای زده شده دارید، بفرمایید تا ما به آن عزیز [و نیز خوانندگان و شنوندگان که داور اصلی هستند] برسانیم. همین. بهنظر شما آیا بد کاری کرده برای طرفین فرصت برابر قائل شده؟
و اما اینکه "آیا مطالب آن گفتار یا مصاحبه در مسیر «هویت» سازی دیگری است" یا نه؟ برمیگردد به هر دو، یا سه طرف دعوا. من هم مثل شما دغدغهام این بوده و هست که خیلی باید مواظب حرفهامان باشیم تا روغن به چراغ «هویت» سازان وُ «چراغ» گردانان نریزیم.
باقی، بقایتان.
۸- آقا کیوان عزیز
اینکه گویندهی حرفی حسن است یا حسین، و اینکه حضرتعالی بنده را میشناسید یا نه، نه دردی را درمان میکند، نه مشکلی را حل. من هم مثل شما گرفتار همین معضلم که «سه روشنفکر کشور [که خوشبختانه شما بهتر از بنده میشناسیدشان] از یک مسئله سه روایت مختلف دادهاند» که دست بر قضا آن سه روایت دروغ مینمایند. و حالا شروع کردهاند بهحرف زدن پشت سر همدیگر. عزیز من، دروغ را ایشان گفتهاند من که نه!
دوستدار شما.
۹- گرامی سرورم، آقای سروش
اولاً، اگر منظورتان از اینکه «در تمام آن کتاب دو جلدی هیچوقت با ادبیاتی که براهنیها نوشتهاند چیزی نیافتم.» این است که حرفهایی که بنده در مقالهی خود بهنقل از دکتر رضا براهنی آوردهام را نیافتهاید؛ عرض میکنم اگر مییافتید جای تعجب بود؛ چون حرفهای براهنی از مجلهی تجربه، شماره ۱۸ نقل شده و طبیعی است که «در تمام آن کتاب دو جلدی» یافت مینشود.
دو دیگر آنکه، گرانیگاه نوشتهی من نه تفسیر وُ تأویل شعر حافظ، که مطلب چیز دیگریست. حالا فرض کنیم که بنده بیت حافظ را نابجا بهکار بردهام. بسیار خُب، آن را از بالای نوشته برمیدارم تا «بوی کبر و بوی حرص و بوی آز» قطع شود. حالا شد؟ حرفی که ندارید؟ اکنون مرحمت فرمایید راجع به حرفهای سه رأس، یا سه ضلع آن مثلث نسبت بههمدیگر، هرچه میدانید، بفرمایید.
آقای سروش، میدانید چیه؟ آرزویم این بود که ای کاش بزرگان شعر وُ ادب ما، پیرانهسر آنچنان از هم یاد نمیکردند تا بنده وُ شما بهجای این حرفها از نکات زیباییشناختی کار آنان بحث میکردیم. اگر چنین میبود، آنوقت نه شما بزرگوار از من دلچرکین میشدید، نه بنده مصدّعِ اوقات شما.
سرفراز وُ پاینده باشید، دوست من.
۱۰- جناب دامون سروی عزیز
در مورد مرحوم آلاحمد، من تا حدودی با شما همنظرم. آن خدابیامرز به استناد برخی از آثارش نشان داده که تأسی و تمسّک بهشیوههای ماکیاولستی را امری مباح میشمرده است. از نظر نگارندهی این سطور طرفداران راستی، عدالت و آزادی، برای نیل به اهداف شریف نیازمند ابزار شریفی هستند وُ هرگز هیچ هدفی هر وسیلهای را توجیه نمیکند. در ارزیابی نقطه نظرات آلاحمد همین بس که در «غربزدگی»اش در جانب مشروعهطلبان میایستد و شیخ فضلالله نوری را [که امروز هرچه داریم، از او داریم!]، «شیخ شهید» مینامد. بهباور من تحت هیچ شرایطی نباید خبط وُ خطایی که کسی [حتا دشمنات] انجام نداده را، به او نسبت داد. هر چیزی را باید در حیطهی خود و آنهم در حدی که درخورش هست، داوری کرد. برای مثال، آقای براهنی، یا هر کس دیگری، اگر در خصوص منظومهی «آرش» اثر زندهنام سیاوش کسرایی حرفی دارند، حق، آن است که مدعای خود را فقط و فقط در چارچوب بوطیقای شعر، یعنی با موازین وُ معیارهای مورد پذیرش شعرشناسان بسنجد، نه به اعتبار دوستی وُ دشمنی با شاعر، آنهم بهصِرفِ موافقت یا مخالفت با مشی سیاسی او. اگر رفتار اجتماعی یا سیاسی شاعر یا هر هنرمند دیگری، از نظر منِ نوعی ایراد و اِشکال دارد، بایسته آن است که این معضل را در حوزهی خودش قضاوت کرد. القصّه، تودهای بودن کسرایی، یا، فیالمثل، تروتسکیست بودن براهنی ربطی به منظومهی «آرشِ» کسرایی و رمان «رازهای سرزمین منِ» براهنی ندارد.
سپاسگزار.
۵۱۴۰۹ - تاریخ انتشار : ۲۲ بهمن ۱٣۹۱
|
از : سحر دومان
عنوان : اسطوره ها و کارشناسان!!!
آقای سروی عزیز
اتهام بسیار بزرگی به جلال ال احمد زده اید. بسیار بجاست برای اتهاماتمان دلیل ارائه کنیم و باورهایمان را که معلوم نیست چقدر مبتنی بر واقعیت و حقیقت هستند را ملاک قضاوت دیگران نکنیم. حالا چه این قضاوت بجا باشد یا نابجا. این قضاوت بسیار بجایی است که زنده یاد کسرایی نام بلند آوازه و ای بسا بی بدیلی در تاریخ ادبیات متعهد و انسانی میهن ماست او آنقدر اثرگذار بوده ولو انکه شعر " همراه شو رفیق" را او نسروده باشد( توضیح اینکه شاعر این شعر برزین آذرمهر است).
همچنین است ادعاهای بقول شما آن همراه صمد که در سفارشی در مجله آدینه ( که از قضا سرکوهی در آن مقاله او را فلاحتی نامیده بود و نه نام حقیقی او) آدمی که اسم واقعیش هم در ابتدا معلوم نبود و فعالیتهای او در پرده ابهام است( تا زمانی که در دادگاهی بیطرف و در کمال آزادی به اتهاماتش در خصوص جانباختن صمد و بعضی اتفاقات دیگر نظیر واقعه میکونوس- که از قضا بعد از آن انتشار مقاله کذایی در آدینه اتفاق افتاد- پاسخ نگوید )ولو اینکه چندین اتو بیوگرافی هم بنویسد حداقل در ذهن کسانی نظیر من نیاز به توضیح دارد. بیایید تنها با سند اظهار نظر کنیم و باورهای خود را ولو چیزی شبیه اسطوره شده باشند جایگزین واقعیت ننماییم.
پروژه هویت سازی و شکستن اسطوره های مبارزه از همان اواسط دهه ۶۰ کلید خورد و گویی هنوز پیایان نیافته است.
۵۱٣۹۹ - تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱٣۹۱
|
از : دامون سروی
عنوان : مرگ چه چیز؟
از میان نظر های دوستان بیشتر با امیر آمویی هم نظرم که بعضی افراد و مراکز سعی در بی هویت نشان دادن انسانهای تاثیر گذار دارند و نتیجه اش این می شود که کسی که خود را جزو عوام می داند از اهل ادب و یا روشنفکر ابراز بیزاری کند . جالب است که آقای سپانلو در یادداشت خود گفته که او و چند تن دیگر ،از سوی آل احمد مامور بهم زدن شعر خوانی سایه و دیگران بوده اند .قطعن آل احمد دست درازی در فتنه علیه روشنفکران داشته است. شاید در این شعر خوانی تنها به تحریک سپانلو بسنده نکرده و خوب که بگردی کسان دیگری هم یافت شوند.چندین سال پیش در مجله آدینه نامه ای از همراه زنده یاد صمد بهرنگی( در زمان غرق شدن در رود ارس )منتشر شد که پس از مرگ صمد به آل احمد اعتراض می کند که چرا مرگ صمد را گردن ساواک انداخته و در نتیجه او را در مظان اتهام گذاشته و آبرویش را برده ولی آل احمد دفاع کرده که: تا می توانیم باید ساواک را جانی تر نشان دهیم( نقل به مضمون) ...آل احمد غافل نبوده که نا راست بودن چه اثرات جبران ناپذیری دارد اصلن شیوه کار او آشوب میان اهل قلم بود. بیخود اورا همبسته کسانی چون مظفر بقایی و خلیل ملکی و سپس فردید و آیت نخوانده اند.برتری افکار این جماعت در دوره جمهوری اسلامی بیگمان سر لوحه طرد بسیاری از اهل قلم از میدان فیزیکی درون ایران بوده است.
سایه درادبیات معاصر ما بسیار اثر گذار بوده و براهنی عرض خود می برد. بکار بردن الفاظ رکیک در مورد کسرایی و سایه چیزی از ارزشهای آنها نمی کاهد. مگر غیر از این است که این اراده سایه در رسانده شعر خود به مردم حتا از پنجره "کاخ جوانان" بعدها و تاکنون "ایران ای سرای امید"ش سر زبان است . و در حرکت های مردمی مردم سرود "همراه شو عزیز ...این درد مشترک هرگز جدا جدا درمان نمی شود."زنده یاد کسرایی را می خوانند. حال اگر رضا براهنی درد خاصی دارد و با کسرایی به صرف توده ای بودن درد مشترکی حس نمی کند لاجرم باید چنین کند.
۵۱٣۷٨ - تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱٣۹۱
|
از : سروش
عنوان : بوی کبر و بوی حرص و بوی آز در سخن گفتن بیاید چون پیاز
آقای بخشمند
بوی کبر و بوی حرص و بوی آز در سخن گفتن بیاید چون پیاز
از مقاله شما و کتاب پیر پرنیان اندیش ، براحتی می توان صداقت را از ریا ، راست را از دروغ ، تواضع را از کبر و غرور تشخیص داد . همچنان که جانبداری شما را، هواداری حق شماست بشرطی که از جاده عدل و انصاف خارج نشوید . در تمام آن کتاب دو جلدی هیچوقت با ادبیاتی که براهنی ها نوشته اند چیزی نیافتم .
از شعر حافظ در ابتدای مقاله تان استفاده نموده اید
ما را بهرندی افسانه کردند
پیران جاهل، شیخان گمراه
ضرب المثلی است که : در خانواده ای که بزرگ ها کوچک می شوند کوچکترها بزرگ نمی شوند . این یک برداشت است از غزل حافظ ، که نزدیک به برداشت شماست در مقاله که به خواننده جاهلی پیران و گمراهی شیخان را القا می کند اما برداشت دیگر اینکه حافظ می گوید افسانه ای نیستم که پیران جاهل و شیخان گمراه می گویند یک فرد عادی هستم ، و این رفتار و گفتار پیر پرنیان اندیش است در سراسر آن دو جلد کتاب . موفق باشید
۵۱٣۷۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱٣۹۱
|
از : کیوان
عنوان : احساس مسئولیت
من اصلا نمی دانم اقای بخشمند کی هست ولی براهنی و سپانلو و سایه را می شناسم و تعجب می کنم که یک سایت خبری هچگونه احساس مسئولیتی در مطالبی که منتشر می کند نداشته باشد. سه روشنفکر کشور از یک مسئله سه روایت مختلف داده اند و به همین دلیل هر سه مثلث دروغ شده اند. تا کی امثال بخشمند می خواهند با حمله به دیگران برای خود نام و اعتبار بدست اورند و سایت هایی نظیر شما مشتری.
۵۱٣۷۲ - تاریخ انتشار : ۲۱ بهمن ۱٣۹۱
|
از : امیر آمویی
عنوان : چشمان ما کور مباد
آقای حمید بخشمند
با سلام. نوشتار شما را دو بار خواندم و در پایان هر بار به این فکر کردم که آن نوشتار چه تأثیری بر من گذاشته، چه تأثیری بر دیگران میگذارد و چگونه بر سمتگیری دیگر خواننده اثر خواهد داشت. متأسفانه دیدم که در پایان مقاله احساس بدی به من دست میدهد، انگار که در تمام این سالها و آن سالها آن روشنفکران و شعرای ما که دوستشان داریم یا به مربعی از مرگ مانند شدهاند و یا به مثلثی از دروغ! در حالی که اگر به موضوع از نقطه نظری جامعتر و وسیع تر نگاه کنیم، و با بی طرفی بیاندیشیم، خواهیم دید که داستان مجادلات، مباحثات و تکهپرانیهای شاعران و ناقدان و نویسندگان ایرانی با آنچه که در تمام دنیا گذشته و امروز صورت گرفته تفاوتی ندارد و در اصل همان بحثها و جدلها حلقههای تحول و تکامل فکری ما در عرصهی ادبیات هستند.
احساس می کنم هدف پنهان مطالب مجلهی «جدید» چیزی دیگر و به طریقی بیآبرو کردن آن عزیزان است. همهی انسانها نواقصی دارند؛ هیچ کسی و هیچ شاعری و هیچ نویسندهای به دور از قضاوت عاطقی و احساسی نیست و در این میان داوری عاطفی در بین شاعران آتشینتر است، زیرا که شاعرند. زمانی که نقد اخوان را بر اشعار شاملو میخواندم به شدت از قلم اخوان در آن مقاله متنفر شدم. اما شعر اخوان همچنان برایم عزیز و چراغ راه خواهد بود.
آیا مطالب آن گفتار یا مصاحبه در مسیر «هویت» سازی دیگری است؟ مباد که چنین باشد. مربع مرگ و مثلث دروغ را در جایی دیگر بیابید؛ شاعران ما، شاعران خوب ما، همینان هستند که آماج قرار گرفتهاند و چشمان ما. کور مباد این چشمها!
آمویی
۵۱٣۴۹ - تاریخ انتشار : ۲۰ بهمن ۱٣۹۱
|