سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

در جستجوی "فردیت" گمشده در فلسفه کارل مارکس - علی رها

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : محمد مصطفوی

عنوان : کی گفته از مارکس بود؟
آقای بهبودی
شما کجا در کامنت بنده خواندید که من مدعی شده باشم که این جمله از مارکس می باشد؟ من فقط در مورد ترجمه آن توضیح داده ام.

جل الخالق!
۵٣۲۵٨ - تاریخ انتشار : ۲۲ فروردين ۱٣۹۲       

    از : مسعود بهبودی

عنوان : حضرت مصطفوی
جمله نقل شده از سوی شما از هیتلر و اعوان و انصار او ست و نه از مارکس
این جمله در آلمان پس از شکست فاشیسم در جنگ جهانی دوم جزو جملات ممنوعه است.
در این جمله طنز فاشیستی هیتلر و شرکاء تبلور یافته بود که شیره جسم و جان توده ها را با بیگاری می کشیید.
۵٣۲۴۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱٣۹۲       

    از : محمد مصطفوی

عنوان : ترجمه ی کار و آزادی
دوست عزیز،
ترجمه شما درست است، ولی بهتر است گفته شود که معنی جمله " Arbeit macht frei" عبارت است از: کار رهائی بخش است.
و یا: کار آزاد کننده است.

این جمله از مقاله اصلی بسیار خطرناک است:

انسان حتی وقتیکه از نیاز جسمی مبرا باشد نیز تولید می کند!

در اینجا، این ایده به مارکس نسبت داده میشود که گویا کار فقط برای یک نیاز روحی است. و وقتی کسی دقیقتر به این جمله نگاه کند، در می یابد که همین امروز در سراسر جهان این نوع "کمونیزم" حاکم شده است. میلیونها نفر، کودک و زن و مرد و پیر و جوان، اگرچه خارج از نیازهای جسمی اشان هم باشد، باز هم (مجبور) تولید می کنند و در آمریکا که به یک اصل در زندگی تبدیل شده است.
این نیاز روحی نیز هیچ نیست بجز از خود بیگانگی انسان، که توسط میدیا شب و روز کالا تبلیغ می کند و "روان" بشریت را مورد بمباران قرار می دهد.

جل الخالق!
۵٣۲۲۹ - تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱٣۹۲       

    از : کامل فصاحی

عنوان : هدف این مقاله واقعا چه بوده است؟
با تشکر از تذکرات اقای فرهادی!

بنده پس از خواندن این مقاله، با این سوال مشغول شدم که هدف این مقاله واقعا چه بوده است؟
نگارنده از فردیت گمشده در فلسفه ی مارکس یاد کرده است. بنظر میرسد که وی این فردیت گمشده را نه در فلسفه ی مارکس، بلکه در مارکسیستها، آنها قطعا مارکسیستهای ایرانی-روسی مورد نظر قرار داده است. چنین نیست؟ زیرا وی در سرتاسر نوشته ی خود، این فردیت را قدم به قدم دنبال کرده و تا به آخر نشان داده است؛ مثلا همه می دانیم که مارکس خواهان الغای مالکیت خصوصی بوده است، نگارنده اما چه می گوید؟
من در اینجا ناچارم بخشهای غیر ضروری از دو پاراگراف کامل را در این جا حذف کرده و نقل قول نمایم:
"مارکس باچنین برداشتی...بعوض "نفی" مالکیت خصوصی، که واسطه ای ضروری است، "نفی نفی"، یا نفی خود آن واسطه را بعنوان یک "اومانیزم ایجابی" برنشانده و ابراز می دارد که این اومانیزم خود را "هم از ایده آلیزم و هم از ماتریالیزم متمایز کرده و درعین حال حقیقت متحد کننده هردوی آندوست."

"بدین منظور، مارکس با آن "کمونیزم کاملا مبتذل و تهی فکری که یکسره نافی شخصیت انسان است" مرزبندی کرده و عنوان می کند که این کمونیزم انتزاعی "مقوله کارگر را رفع نمی کند بلکه به تمامی انسانها گسترش می دهد."
درچنین منظری، جامعه درحکم یک سرمایه دار کل تجریدی است و خصلت بیگانه اجتماع با جهان اشیا و طبیعت را دست نخورده باقی می گذارد. "جامعه، اجتماع کار و برابری دستمزدهاست که از سوی سرمایه اشتراکی، از سوی جامعه بمثابه سرمایه دار عمومی، پرداخت می شود."

خواننده در اینجا نمی داند منظور مارکس چیست؟ از پاراگراف دوم هم می توان نتیجه گرفت که کمونیزم انتزاعی و مبتذل همان سرمایه ی اشتراکی است که "خصلت بیگانه اجتماع با جهان اشیا و طبیعت را دست نخورده باقی می گذارد" و هم میتوان نتیجه گرفت که: "جامعه، اجتماع کار و برابری دستمزدهاست که از سوی سرمایه اشتراکی، از سوی ....پرداخت می شود"

اما با رجوع به بخش اول این نقل قول می توان دریافت که وی یکی از شنیع ترین فرمهای استثمار و بردگی را تبلیغ میکند:

مالکیت خصوصی، که واسطه ای ضروری است و نفی آن بعنوان یک "اومانیزم ایجابی" است که اومانیزم خود را "هم از ایده آلیزم و هم از ماتریالیزم متمایز کرده و درعین حال حقیقت متحد کننده هردوی آندوست."
متحد کننده ی ایده آلیزم و ماتریالیزم؟ پس چگونه است که ایشان در بخش "فلسفی" مطلب خود میگوید:(تاکیدات توی »« و جملات توی پرانتز از من می باشند)
اول:

مارکس »بدلایلی که در حوصله این نوشتار نیست« (واقعا؟ چند سطر یا صفحه لازم داشته اید؟ وقت نداشته اید؟) از انتشار این "نقد" در شکل کنونی اش منصرف شد. ولی بلافاصله پس از "اتمام" آن، ..... مضامین "نقد" را بازتولید می نماید.

دوم: برای توضیح بخش دوم، لازم میدانم که به این شعار فاشیستها اشاره کنم که در مورد رابطه ی کار و آزادی گفته بودند: Arbeit macht frei

http://de.wikipedia.org/wiki/Arbeit_macht_frei

به معنای "کار آزادی می آورد"!

نگارنده ی مقاله سعی کرده است که نظرات مارکس را به این موضوع نزدیک کند. اتفاقا این شعار، کار آزادی می آورد، در همان سالهای ۱۸۴۵ مطرح شده بود و نشان می دهد که دغدغه بسیاری نظریه پردازان در آن دوره بوده است. حال نقل قول مارکس:
فردیت یافتگی انسان با خلاقیت وی قابل شناسایی است. محصول کنش انسانی در یک فرآورده، یا "ابژه" نمادین می شود. سوژه انسانی از اینطریق است که "عینیت" یافته و به یگانگی می رسد. .....و معرف انکشاف انرژیهای جسمانی و فکری اوست.

انسان از اینطریق "شمولیت" یافته و خود را موجودی آزاد می یابد.

....»تلاش برای معاش و ملازمات زندگی نیست« بلکه »بارآوری«، خود "غایت خویش" است. »پس "انسان حتی وقتیکه از نیاز جسمی مبرا باشد نیز تولید می کند»...

واقعا چنین است. آیا مارکس آنقدر "پیشرفته" بود که سالها، حدود یک قرن، پیش از فاشیستها، بنیادهای فاشیسم در آلمان را "تئوریزه" کرده بود؟

من کامنت خود را در این جا با یک سوال به اتمام می رسانم: واقعا نگاه مارکس به کار چه بود؟ مارکس چه رابطه ای بین کار و آزادی می دید؟

پاسخ به این سوال را پس از دریافت جوابی از نگارنده مقاله خواهم نوشت.

متشکرم
۵٣۲۲۷ - تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱٣۹۲       

    از : احمد فرهادی

عنوان : بخشهای دیگر و برداشتهای عجیب!
حضور محترم جناب رها،

یکی از راههای تخطئه، دفاع غلط است. امیدوارم که شما چنین قصدی نداشته اید. من نگاهی به بخشهای دیگر هم کردم. فکر نمی کنم که مارکس گرفتار اوهام شده بود و این جملات گاها بی سروته را نوشته باشد. من بخشهای دیگر نوشته ی شما را با مطالب مارکس مقایسه کردم. این هم یک مثال دیگر:

"پرده از چهره این صورتبندی باژگون که ارتباط بین انسان و انسان، و انسان و طبیعت را از شکل شفاف و عقلانی اش خارج کرده است موقعی برمی افتد که "فرآورده انسانهایی که آزادانه به تعاون رسیده اند گردیده" و تحت نظارت آگاهانه انها قرار گیرد." ( ص ۱۰۳) مارکس نه فقط در ابتدا بلکه در بخش نهایی کتاب ( "فرآیند انباشت سرمایه") نیز یکبار دیگر تاکید می کند که "شکل عالی تر اجتماعی، جامعه ای است که در آن، رشد کامل و آزاد هرفرد اصل حاکم باشد."

همه می دانند که مارکس در مانیفست از رشد آزادانه ی انسان، که شرط رشد آزادانه ی جامعه است یاد کرده است.

تعبیر غلط از این بیان مارکس این خطر را در بر دارد که مستقیما به دامان کثیف ترین چهره ی سرمایه داری و هارترین نوع آن، یعنی نئولیبرالیزم در غلطیده شود و جامعه ای مافیائی ترسیم شود که گویا فرد اساس است. چنین نیست؟
کجاست آن "قرارداد اجتماعی" که بتواند این فرد را محدود کند؟ یعنی آن چیزی که در سراسر نگاه مارکس به جامعه دیده می شود. و شما دقیقا همین را در نقل قولی که من از شما نموده ام، حتی تئوریزه نموده اید. علت این درهم ریختگی، فارسی شما نیست. من برای روشن تر کردن مطلب، جمله ی شما را بدون انکه معنی ان عوض شود، کوتاه کرده ام، یعنی بخش توضیحی آن را حذف کرده ام، ببینید چه گفته اید:

"پرده از چهره این صورتبندی....موقعی برمی افتد که "فرآورده انسانهایی که آزادانه به تعاون رسیده اند گردیده" و تحت نظارت آگاهانه انها قرار گیرد."

این به فارسی چه معنی ای می دهد:
موقعی برمی افتد که "فرآورده انسانهایی که آزادانه به تعاون رسیده اند گردیده"

این جمله ی گنگ به این خاطر آمده، که شما ناچارید نئولیبرالیزمی را به مارکس نسبت بدهید، بدون انکه خواننده متوجه آن شود.
ما امروزه در کشورهای "حوزه یک" اروپا (مقصود همان استعمارگران جدید اروپا، یعنی آلمان، فرانسه، انگلستان و ...هوم، نام دیگری را نمی شناسم) شاهد شکل گیری رابطه ی جدیدی در سازمانهای تولیدی هستیم. به آلمانی، می گویند:
Die Arbeit muss mir Spaß machen
یعنی، من از کارم باید لذت ببرم. و این حوزه یک، کم کم با وارد کردن کشورهای مستعمره ی حوزه ی دو (بقیه ی کشورهای اروپائی- مثلا سالیانه تا نیم میلیون نیروی متخصص از رومانی، پرتقال، یوگسلاوی، بلغارستان، لهستان، اسپانیا و و وارد آلمان می شوند) به کارفرمای نیروی کار حوزه ی دو تبدیل می شود. من خود در شرکتی کار میکنم که فقط در سه ماه اول سال جاری، چهل درصد رشد استخدامی داشته است و همه ی انها از حوزه ی دو با نازلترین حقوق استخدام شده اند. در حدسی اولیه، این گمان ممکن زده شود، که نیروی کار "قدیم" قاعدتا باید از نظر دستمزد مورد تعرض قرار گیرد. اما چنین نشده است. حوزه یک "یورو"، سرکارگران حوزه ی دوم شده اند و سازماندهی های عجیبی در حال شکل گیری اند که با تمام ساختار های کنونی متفاوتند. شعار این ساختار نیز برای حوزه ی یک چنین است: من از کارم باید لذت ببرم!
حال بیائیم و جمله شما را بررسی کنیم:
ارتباط "عقلانی" رابطه ی انسان با انسان و انسان با طبیعت از بین رفته؟ بسیار خوب، شما میگوئید زمانی بر می افتد، که؟ که چی؟
فراورده های انسانهائی که آزادانه به تعاون رسیده اند!!!! (نیروهای متخصص نه تنها آزادانه، بلکه "با سر" وارد آلمان، فرانسه و انگلستان می شوند) : گردیده! چه گردیده؟

تحت نطارت آگاهانه آنها قرار گیرد. من این جمله ی شما را بارها از مدیران خود شنیده ام!
" مارکس نه فقط در ابتدا بلکه در بخش نهایی کتاب ( "فرآیند انباشت سرمایه") نیز یکبار دیگر تاکید می کند که "شکل عالی تر اجتماعی، جامعه ای است که در آن، رشد کامل و آزاد هرفرد اصل حاکم باشد."

ممکن است که معنی این جمله ی خود را کمی روشنتر بنویسید؟ حدود این "آزادی" را بیان کنید، تا فقط یک قشر معین را، چه در بازار، چه در عرصه ی تولید و چه در حوزه تصمیم گیری شاد نمائید!

چه بد که "تاچر" جهان را بدرود گفت!

لطفا کمی آگاهانه تر بنویسید!
۵٣۲۱۹ - تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱٣۹۲       

    از : احمد فرهادی

عنوان : ترجمه غلط است
حضور محترم جناب رها

این ترجمه ی شما کاملا اشتباه میباشد و نظر مارکس را کاملا وارونه جلوه می دهد:

دراینجا مجموعه روابط "عینی" و بهم پیوسته بین خود انسانها دچار یک جابجایی می گردد و بسان عینیت مرموز روابطی بر آنها ظاهر می شود که از خود آنها مستقل بوده، نسبت به آنها خارجی است و بر ایشان تسلط دارد. پس این "بتوارگی" چیزی نیست مگر شکل تاریخی معینی از یک سازماندهی اجتماعی که در نزد خود انسانها به شکل خارق العاده رابطه بین اشیا نمودار می شود. در چنین شکلی از تعاون اجتماعی، روابط خود انسانها نه بصورت رابطه مستقیم افراد بلکه "همانطور که واقعا هست"، یعنی "رابطه مادی بین افراد و رابطه اجتماعی بین اشیا" (ص ۱۶۶) پدیدار می گردد. "این است آنچیزی که من بتوارگی می نامم"؛ "شخصیت یافتگی اشیا و شئی شدن افراد."

ترجمه ی صحیح چنین است که با متون آلمانی و انگلیسی و فرانسه مقایسه شده است:
مجموعه روابط "عینی" دچار یک جابجائی میگردد، زیرا در پیوستگی خود میان انسانها دچار یک جابجائی گشته و از خود آنها مستقل می گردد، از اینرو بسان "ذهنیت" مرموز بر ایشان مسلط گشته و سپس در عینیت خود از آنها مستقل شده و نسبت به آنها خارجی می گردد. نموداری رابطه ی میان اشیا در "بتوارگی" اش چیزی نیست، مگر آنکه بشکل خارق العاده ای، یعنی بشکل تاریخی معینی میان اشیا ظاهر شود و از اینجا شکل تاریخی معینی از یک سازمان یافتگی اجتماعی را تجلی می کند.
در چنین شکلی، روابط خود انسانها در شکل تعاون اجتماعی، یعنی بهمان صورتی که واقعا هست، یعنی رابطه مادی بین افراد و ارتباط اجتماعی آن با اشیا، ظاهرا بشکل "همانطور که واقعا هست" بروز نموده و انسانها بصورت اشیا و اشیا بصورت شخصیت می نمایند، و این آن چیزی است که من بتوارگی می نامم.

در ترجمه ی شما، نه فقط مشکل تکتیکی ترجمه ای موج می زند، بلکه همچنین برداشت نادرست از موضوعی که مارکس بیان نموده عیان است. این مساله بویژه در بند آخر کاملا آشکار است. "روابط خود انسانها در شکل تعاون اجتماعی" موضوع کلیدی مبحث مارکس است و نه آنطور که شما بصورت "شکل تاریخی معنی از یک سازماندهی اجتماعی"!!!
از ترجمه ی شما این نتیجه حاصل می شود که در دوران فئودالی - یعنی "شکل تاریخی معنی از یک سازماندهی اجتماعی - نیز مبادله ی کالا جنبه ی "بتوارگی" داشته و این برداشت با بنیادهای نظرات مارکس مغایرت دارد!

با درود
۵٣۲۱۶ - تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱٣۹۲       

    از : میم حجری

عنوان : سوبژکتیویسم
«ستیزه دو برابرنهاده آزادی فردی و تعاون اجتماعی، در منظری عام، همواره درکانون تخاصمات دو قرن اخیر بوده است.» (علی رها)

این فقط ادعای دلبخواهی آقای علی رها ست.
هرگز از این خبرها نبوده است.
جامعه بشری از دو هزار سال قبل تا کنون، عرصه مبارزات طبقاتی میان برده و برده دار، رعیت و ارباب، پرولتاریا و بورژوازی بوده است و نه عرصه تخاصم آزادی فردی (؟) و تعاون اجتماعی

این پژوهش علی رهای عزیز پژوهشی بسیار نادرست، سست و معیوب است.
اسلوب و متد بررسی ایشان بدان می ماند که کسی پیچ گوشتی ئی بدست گیرد و بخواهد اوتومبیلش را سر و سامان دهد و به راه اندازد.
علی رهای عزیز نیز با در نظر داشتن تریاد تز ـ آنتی تز ـ سنتز هگل « تخاصم آزادی فردی و تعاون اجتماعی » را بدست گرفته اند تا ادعای بی بنیاد خود را مبنی بر فردیت کذائی گمشده در فلسفه مارکس اثبات کنند و به نتایج سرتاپا نادرست رسیده اند و می بایستی هم برسند.
«تخاصم آزادی فردی و تعاون اجتماعی » در هر جامعه ـ چه بورژوائی و چه سوسیالیستی ـ وجود داشته و دارد، ولی اولا نه بصورت دوئالیستی، بلکه بطور دیالک تیکی.
ثانیا تضاد بنیادی و تعیین کننده ای نبوده است که بتوان در پرتو آن به دنبال چیزی گشت.
این تریاد هگلی نیز شناخت افزار ارزشمندی است ولی اولا بسان پیچ گوشتی به تنهائی قادر به حلاجی مسائل نیست، بلکه کلیت شناخت افزارهای دیالک تیکی باید به خدمت گرفته شوند.
ثانیا مارکس و انگلس و لنین ـ به خون دل و درایت ستایش انگیز ـ برای بررسی مسائل جامعه بشری ماتریالیسم تاریخی را با همه ساز و برگ های نظری و اسلوبی لازم توسعه داده اند که اگر کسی قصد کشف حقیقت عینی را داشته باشد، می تواند و باید آنها را بی کم و کاست به خدمت گیرد.
پدیده ها و روندهای جامعه بشری باید با بررسی دیالک تیک بنیادی جامعه، یعنی دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی آغاز شود که بسط و تعمیم دیالک تیک فرم و محتوا (از حوزه ماتریالیسم دیالک تیکی) است و بعد به بررسی دیالک تیک زیربنا (همان مناسبات تولیدی) و روبنای ایدئولوژیکی بگذرد.
در این صورت در زیربنای جامعه به دیالک تیک کار و سرمایه (در فرماسیون اجتماعی ـ اقتصادی سرمایه داری) برخواهد خورد که از وحدت و مبارزه دو طبقه اصلی جامعه (پرولتاریا و بورژوازی) تشکیل یافته است.
اینجا تأثیر متقابل روبنا و زیربنا می تواند مورد بررسی قرار گیرد و فرم های خودویژه تحولات در جوامع مختلف توضیح داده شود.
در پرتو مبارزه کار با سرمایه می توان هم کمون پاریس را و هم انقلاب اکتبر را بررسی کرد و هم دیگر انقلابات پرولتری مغلوب را.
و گرنه با دوئالیسم فردیت و تعاون فقط می توان خود و خواننده را دچار سرگیجه کرد و به نتایج سوبژکتیف و دلبخواهی و تصادفی رسید.
در فلسفه مارکس و انگلس و لنین قطب دیالک تیکی گمشده ای وجود ندارد که کسی به دنبالش بگردد.
شاگردان خوداندیش و خودمختار هگل به دیالک تیکیت خصلت همه چیزها و پدیده ها و روندها وقوف کامل و مستدل دارند.
این اقطاب گمشده در ذهن بعضی از بندگان خدا شاید وجود داشته باشند و نه در فلسفه مارکس و انگلس و لنین.
با پوزش
۵٣۲۱۵ - تاریخ انتشار : ۲۱ فروردين ۱٣۹۲       

  

 
چاپ کن

نظرات (۷)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست