سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

آقای شریعتمداری و پروژه‌ی قومی سازی ایران - محمد امینی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : ‫البرز

عنوان : شما و آقای امینی سخنی مشترک را به دو شیوه مختلف طرح میکنید
‫کامیل گرامی، به گمان من، لازم بود که شما راجع به دلایلیتان در رد شیوه نگاه آقای امینی «چیزی می گفتید»، چه به گمان من، کار ترسیم‫ نقشه ساختمان ایرانی آباد و آزاد از مسیر همین گفتگوها و نوشتار دوستانه میگذرد، بنابراین طرح نظر و صحبت و نوشتار پیرامون آن هرگز نمیتواند برابر با «آب در هاون کوبیدن باشد».
‫شما مینویسید، «در استان ارومیه غیر ممکن است که روستایی ترک نشین را به شهری کاملا کردنشین الحاق کنند»، درست به همین دلیل آقای امینی مطرح میکند تقسیمات جغرافیایی ایران را نمیتوان بر پایه اقوام قرار داده و فدرالهای قومی ایجاد کرد. اگر دقت کنید، شما و آقای امینی سخنی مشترک را به دو شیوه مختلف طرح میکنید.
‫کامیل گرامی، وقتی ایرانیان در کنار هم بنیانگذار سیستمی دموکراتیک باشند،‫ به این معنا که ایرانیان حق داشته باشند، ‫خود شورای شهر و استان خود را برگزینند، و دهداران، بخشداران، شهرداران و استانداران منتصب این شوراهای مردمی باشند، به تدریج تمامی تبعیضات موجود محو خواهد شد. همه مشکلات، نارسایی ها، تبعیضات، اجحافات، خرافات، عدم رعایت حقوق انسانی و عقب ماندگی های ما ریشه در استبداد و شیوه استبدادی اداره کشور دارد.
۵۴۴٣٣ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣۹۲       

    از : کامیل بۆکانی

عنوان : نسخه نپیچید
جناب امینی، در رد نظرات شما چیزی نمیگویم، چرا که معتقدم آب در هاون کوبیدن است. باید کرد، ترک، عرب، بلوچ و ... باشید تا بدانید آقای شریعتمداری چه میگوید.
فقط جهت اطلاع شما عرض میکنم شهرهای سقز و بانه کاملا کردنشین هستند و جز اقلیت کوچکی از کارمندان مهاجر غیر کردی در این شهرها زندگی نمیکند. همچنین شهر بوکان فاقد حتی یک روستای ترک نشین میباشد. شما هنوز اطلاعی از ترکیب جمعیتی این شهرها ندارید و نمیدانید در استان ارومیه غیر ممکن است که روستایی ترک نشین را به شهری کاملا کرد نشین الحآق کنند. با این معلومات غلط نسخهیی هم که برای این مردم میپیچید، نه درمان که آفت جانشان میشود.
۵۴۴۱۴ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣۹۲       

    از : ‫البرز

عنوان : چنانکه گاندی رسید، چنانکه ماندلا رسید
‫آقای جهانفر، ‫نظم و دقت شما در خواندن دو نوشتار اخیر آقایان شریعتمداری و امینی قابل تقدیر است. لذا من به نوبه خودم، اندیشه و نگاه انسانی شما به این دو نوشتار را ارجگذارم.
‫آقای آذر، شما مینویسید، «اگر هنوز کسانی فکر میکنند که با زور سرنیزه میتوان سیستم به غایت متمرکز فعلی را سر پا نگاه داشت، بهتر است، نیم نگاهی به کشورهای منطقه کرده و عبرت بگیرند»
‫‫آقای آذر، وقتی من نوشتار آقای امینی و نیز نوشته های دیگران بر‫ این نوشتار را‫ میخوانم، شاهد آنم که ‫هیچیک خواهان حفظ «سیستم به غایت متمرکز فعلی» با توسل به «زور سرنیزه» یا بدون آن نبوده، بلکه همگی معتقدند، برای رسیدن به ایرانی آزاد و آباد، نیاز هست به ایجاد سیستمی دموکراتیک در ایران.
‫ولی حق با شماست، اگر «نیم نگاهی به کشورهای منطقه کرده»، آنگاه در خواهیم یافت، شیوه سفید یا سیاه محض دیدن جهان پیرامون نتایجی بس تلخ، ویرانگر و جبران ناپذیری به دنبال خواهد داشت. ‫درست به همین جهت شاهد آنم، هر روز بیش از روز قبلش بر‫ تعدادِ کسانی که چون آقایان حبیبی و جهانفر می اندیشند، ‫افزوده می شود.
‫باز هم حق با شماست، وقتی کسی فکرِ دیگری را «کپک زده» ارزیابی کند، توافق این دو بر سر موضوع یا موضوعات کاری غیر قابل وقوع خواهد بود. اگر انسانها به چنان درجه ای از رشد فکری برسند، که دریابند، که جهان پیرامون آنان سفید محض و یا سیاه محض نیست، این قبیل از انسانها همواره قادرند به توافق با یکدیگر برسند، چنانکه گاندی رسید، چنانکه ماندلا رسید.
۵۴۴۱۰ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣۹۲       

    از : محمد امینی

عنوان : یادداشتی به هم میهنانی که برنوشتار من یادداشت نوشته اند
با سپاس از همه شما که با شکیبایی نوشتار مرا خواندید و درباره آن داوری کردید.
به آن هم میهن آذری که مرا متهم به ناسیونالیسم فارس یا دشمنی با مردم آذربایجان کرد، می گویم که من هیچ یک از باشندگان ایران و هیچ یک از ده ها فرهنگ و سدها زبان این سرزمین باستانی را از دیگری برتر نمی دانم. به ویژه این که می دانم که نخبگان قفقازی و آذربایجانی از دوران مدرنیته، از شمار برجسته ترین نمایندگان سازندگی ایران مدرن بوده اند. راستی این است که ناسیونالیسم شیداگونه و غیر مهاجم ایرانی و نه فارسی، با لهجه ترکی آذری به دنیا آمد و بیشتر پایه گذارانش از آذربایجان و قفقار بودند.
خشم و پرخاش من به کوشش های خانمان برانداز و دشمنی برانگیزی است که با بهره گیری از نابرابری ها و تبعیض های به راستی موجود، تخم کینه و ستیز میان ایرانیان می پاشند و چهره ای را از ایران ترسیم می کنند که گویا بزرگ ترین گرفتاری ایران ار دوران پهلوی به این سوی و به ویژه در دوران حکومت پرتبعیض اسلامی، برخاسته از ستم ملی گروهی بخت برگشته به نام ملت فارس است!گویا خودکامگی رنگ قومی دارد. گویا جمهوری اسلامی نماینده «فارس» های پلید است!گویا ستمی که بر نیمی از مردم ایران، بر زنان ایران می رود، رنگ قومی دارد. شنا شعری در ستایش از رهبر انقلاب به کردی یا ترکی بسرایید، کیهان شریعتمداری آن را چاپ خواهد کرد و سخنی به فارسی در رد ولایت فقیه بنویسید، جایتان در زندان خواهد بود.
زبان فارسی را هم نه فردوسی بر حلقوم غزنویان کرد و نه حافظ و سعدی بر مغولان. رضاشاه هم که زبان مادری و پدریش فارسی نبود، جایگاهی در گسترش آن نداشت. دبستان نو را در ایران میرزا حسن رشدیه در شوشکلان تبریز بنا نهاد و کتاب های درسی اش، فارسی بود. این زبان در درازای تاریخ و به رغم ۹۰۰ سال فرمانروایی های ترکمانان و مغول تبارانی که رفته رفته ایرانی شدند، در پهنه سرزمین فرهنگی ایران، از تاشکند تا استانبول، گسترش یافت.
من با آزادی آموزش زبان مادری نه تنها همسو هستم، به آن باور دارم و آن را بخشی از حقوق بشر یک یک شهروندان ایران می دانم. انا آموزش زبان مادری، نه برپایه چندپاره کردن ایران به واحد های قومی، آن هم در سرزمینی که تیره و تبارهای ایلی و قومی مانند فرشی هزار رنگ بر بستر پود ایران در هم تنیده اند.
فدرالیسم هم نه دموکراسی می آورد و نه تا کنون در جایی از جهان، کشوری را به فدرال های قومی تقسیم کرده و به جای نیکی رسیده اند. مگر آلمان فدرال یا ایلات متحد آمریکا، فدرال های قومی اند؟ فرانسه که فدرال نیست، غیر دموکراتیک است؟
خودگردانی شهری، روستایی و استانی، بخشی از دموکراسی است که شوربختا در کشور ما جایی ندارد.
درپایان، از همه شما سپاسگزارم و هر آینه بخواهید داوری های خودرا با من در میان نهید، می توانید با ایمیل زیر با من گفت و گو کنید:
[email protected]
۵۴۴۰۵ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣۹۲       

    از : علی اصلی

عنوان : درود
آقای امینی بیشک از گنجینه های ملی ایران به شمار می روند. درود...
۵۴٣۹۴ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : س. آذر عزیز، ممنونم که با حوصله به تفسیر نگاه خود به موضوع مطرح شده پرداخته اید.
من نیز حرفهایی دارم برای زدن، ولی بگذار بگذاریم برای آینده؛ زیرا گذر زمان گاه بطور اتومات بعضی چیز ها را روشن و یا روشن تر می سازد.

فقط این نکته را باید متذکر شوم که من ضایع کردن وقت را در ارتباط با متنی که برای شما عزیز نوشته بودم بکار نبردم. بلکه برای زیاده نویسی خود بکار بردم که گاه ناچار به آن می شوم. آن کلام را از سعدی سخن دان وام گرفته بودم؛ مانند یک ضرب المثل. و از دیر باز گفته اند که در مثل مناقشه نیست.
برای شما با کمال میل نوشتم. و دیشب متنی بسیار طولانی با بعضی فاکت های تاریخی و ... نیز برایتان با کمال میل نوشته بودم که دیگر ارسال نکردم؛ و این متن جدید را نوشتم. من این نوشتن ها را وظیفه ی خود می دانم و از هیچ کسی هم طلبکار نیستم.
شاد و پیروز باشید
۵۴٣۹۱ - تاریخ انتشار : ۲ خرداد ۱٣۹۲       

    از : امیر جهانفر

عنوان : سامان یابی اقوام در ایران
مدتهاست هر زمان فرصتی دست داد، نوشته های آقایان امینی و شریعتمداری را با علاقه و دقت می خوانم، و در آینده نیز چنین خواهم کرد.

همان گونه که در نوشته های قبلی خود اشاره کرده ام، بیداد، فساد و بی عدالتی حکومتگران، بر سر همه مردم کشورمان، آوارشده. محرومیت کثیری از هموطنان از آموزش به زبان مادری، گسترش سنت ها و فرهنگ بومی/قومی، ظلمی مضاعف بر آنها روا می دارد. بر این باورم که یکی از اولین گام های یک حکومت مردمی، باید بر تأمین و تدارک همه ابزارهای لازم برای آموزش زبان مادری، اجرا و ترویج سنن فرهنگی، متمرکز گردد.

قبل از نوشتن نظرم، به بخش هایی از نوشته آقای شریعتمداری اشاره می کنم:

« بدیهی است با وجود سعی و دقت فراوان این طرح خالی از نقص نیست. ولی به جرات اذعان می‌دارم که با احساس مسوولیت کامل نسبت به تداوم صلح اجتماعی – احقاق حقوق حقه هم‌وطنان متعلق به اقوام و حفظ وحدت ملی و یک ‌پارچگی سرزمینی ایران تنظیم شده است. به امید وصول نظرات سازنده شما »‌.

« تکامل تدریجی این نظام غیر‌متمرکز میتواند به یک نظام فدرال مبتنی بر دموکراسی منجر شود » .

« هر انسان حق دارد خصوصیات و تعلق نژادی، گویش٬ زبان و فرهنگ و اعتقادات مذهبی خود را حفظ کند٬ بدون آنکه صرفا به این علت از فرصت های اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعه بهره کمتری نصیبش شده و از حقوق شهروندی و انسانی کمتری برخوردار باشد » .

« از مبارزه ئی برشالوده نفرت٬ تعصب قومی و گاها خواست جدائی چیزی جز خشونت و جنگ و تضییق بیشتر حقوق همان‌هائی که ادعای حفظ حقوق‌شان را دارند بدست نمی‌آید و حد اقل می‌توان اذعان داشت که اکثرا دست آورد این نوع مبارزه حقوق بشر و دموکراسی نیست » .

نظرات واصله به طرح آقای شریعتمداری، می تواند از طیف وسیعی، شامل موافق مطلق، مشروط، ... تا مخالف مطلق برخوردار باشد. این نباید موجب شود که صاحبان نظر را، به وابستگی به این یا آن جریان فکری متهم کنیم.

آقای امینی به تفصیل انتقادهای خود را مطرح کردند. نظراتی هم در موافقت و مخالفت با طرح آقای شریعتمداری درج شد. من هم مختصری در این زمینه می نویسم.

شروع تقسیم بندی کشور، و روند تکامل تدریجی آن، نمی تواند بدون در نظر گرفتن گونه گونی موجود مردمان ساکن نقاط مختلف کشور، صورت گیرد. روشن تر بگویم، ساکنان هیچ یک از استانها و یا شهرهای کشورمان، به طور یکدست، متشکل از یک قوم نبوده، هم زبان و یا همدین نیستند. می دانیم که این یکدست نبودن، محصول حکومتگران یکصد ساله اخیر کشور نبوده، و سابقه ای طولانی دارد.

آقای عزت مصلی نژاد، در کتاب « انقلاب خمینی و انقلاب حسینی »، که بخشی از آن در نشریه شهروند (تورنتو) درج شده، متذکر شده اند که در کشورمان، سیصد و شصت زبان و گویش و لهجه وجود دارد. آقای امینی هم در نوشته خود، به این پراکندگی قومی/زبانی، اشاره کرده اند.

یکی از اولیه ترین حقوق بشری، آزادی انتخاب محل زندگی است. هیچ شخصی را نمی توان به اجبار، یا در موارد بسیار نادر به حکم قانون، وادار به زندگی در غیر از محل سکونت جاری او کرد. هیچ نظام فدرالی هم اجازه ندارد شرایطی فراهم کند، تا ساکنان حوزه فدرال، به هر دلیلی از جمله تفاوت قومی، دینی یا زبانی، به حوزه فدرال دیگر کوچ کنند.

طرح تشکیل استانهای ( ایالات* ) پیشنهادی آقای شریعتمداری، در تضاد کامل با این میثاق جهانی حقوق بشر است. علاوه بر آن، این نگرانی وجود دارد که باز هم مواجه با نقض حقوق اقلیت های قومی، زبانی، دینی شویم. سخنرانی یکی از هموطنان عرب خوزستان، در تاریخ چهاردهم سپتامبر ۲۰۱۲ ( حدود هشت ماه قبل ) در پارلمان فرانسه، و ارائه مجدد طرح فدرالیسم سال ۱۳۵۸ ایشان، یکی از این نمونه هاست (۱). گرچه در این طرح نکات مثبتی دیده می شود، ولی بعضی از بند ها، به ویژه بند ۸ آن، ناقض ابتدایی ترین حقوق ساکنان غیر عرب آن استان است:

« ۸- اولویت استخدام در بخش دولتی و خصوصی با خلق عرب ایران، در مرحله بعد با دیگر اقلیت های ملی متولد و ساکن در منطقه خود مختار می باشد ».

طرح آقای شریعتمداری، در مرحله اول نیاز به بازنگری ایشان، و اصلاح آن در مناطق نزدیک به محل تولد ایشان دارد. ابتدا باید از استان آذربایجان غربی شروع کنند، که تنوع قومی/دینی بسیار متنوعی داشته، و عده ای از هموطنان کرد، این استان را به دلیل شمار قابل توجه ساکنان کرد، کردستان شمالی می نامند. در استان شدن اردبیل هم، شاهد گرایشاتی مبنی بر جدایی از استان آذربایجان شرقی بودیم. پس از آن با آگاهی بیشتر، می توان تقسیم بندی دیگر استانها/ایالات را با کسب اطلاع از خبرگانی که اطلاع کافی و احتمالن بیشتر از آقای شریعتمداری، در مورد باشندگان مناطق کشور دارند، تنظیم و به داوری گذاشت.

با توجه به شرایط اقلیمی کشور، و شبکه راه های موجود و یا قابل احداث در آینده، در طرح تقسیم بندی کشور و تمرکز زدایی، نحوه دسترسی بهینه همه ساکنان آن منطقه، به خدمات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، و نه الزامن زبان و قومیت، از اهمیت بالایی برخوردار است. ضمنن اداره کنندگان این مناطق، نه بر اساس وابستگی قومی/دینی، بلکه تنها بر اساس قابلیت هایشان، و به رأی مردم منطقه، برگزیده می شوند.

من انتقاد آقای امینی را بسیار درست می دانم، ولی با توجه به سوابق نوشته هایشان، لحن این انتقاد را، تند و گزنده ارزیابی می کنم.

با احترام: امیر جهانفر

(۱) http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=۴۷۹۷۹

* State, Province, Territory
۵۴٣٨۴ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣۹۲       

    از : س. آذر

عنوان : آیا با هر کسی توافق امکان پذیر است؟
لیثی حبیبی - م. تلنگر عزیز!
از اینکه وقتان را ضایع کرده و چند سطری در باره ی کامنت من نوشتید، ممنونم.
عزیز نادیده! شما بهتر از من می دانید که با هر کسی نمی توان توافق کرد و یا احیانا پیدا کردن زبان مشترک با همه ممکن نیست. من نیز آقای امینی را کم و بیش می شناسم. اینکه کسی صداقت دارد و یا نه اینجا موضوع بحث و صحبت ما نیست. مسئله ی اصلی اینست که افرادی مثل آقای امینی با افکار کپک زده شان راه را بر هر گونه توافق در چهارچوب ایران فعلی می بندند. این آقایان نه حساسیت مسئله و نه حساسیت زمان را درک نمی کنند. این آقایان هنوز درک نکرده اند که برای حل مسئله ی ملی در ایران تنها دو راه وجود دارد: یا در چهارچوب مرزهای فعلی ایران ملت های ساکن آن با بدست اوردن حقوق ملی شان دولتهای محلی شان را تشکیل داده و با احترام به حقوق همدیگر زندگی می کنند و یا این کشور همانند یوگسلاوی از هم خواهد پاشید. راه سومی وجود ندارد. اگر هنوز کسانی فکر می کنند که با زور سرنیزه می توان سیستم به غایت متمرکز فعلی را سر پا نگاه داشت، بهتر است که نیم نگاهی به کشورهای منطقه کرده و عبرت بگیرند. البته من نیز با شما موافقم که برای حصول به یک توافق نمیتوان از همان قدم اول خواهان صد در صد شد. من نیز بعد از ۴۵ سال فعالیت شبانه روزی سیاسی، رئالیست تر از آنم که بقول شما «سد خواه» باشم. آقایانی که آقای حسن شریتمداری را فقط بخاطر ابراز نظرشان - بر روی کاغذ- آنگونه « مینوازند»، بخوبی می دانند که بدنبال چه چیزی هستند. مسئله اصلا سو تفاهم و اینگونه صحبت ها نیست. پهلوی های پدر و پسر و رژیم جمهوری اسلامی تا به امروز صد ها میلیارد تومان صرف آسیمیله کردن غیر فارسها و از بین بردن زبانهایشان کرده و حتی همانگونه که شما نوشته اید، در این زمینه موفقیتی نسبی نیز بدست آورده اند. کوچکترین عقب نشینی از دکترین «یک ملت، یک زبان و یک دین» همه ی این زحمات را می تواند به باد بدهد. در نوشته تان به موضوعات زیادی پرداخته اید که جواب دادن به آنها فرصت دیگری را می طلبد.
ضمنا از وضعیتی که تالش های ایران برای حفظ زبانشان با آن روبرو هستند، بسیار متاثر شدم. «شکسته استخوان داند بهای مومیائی را».
وضعیت شما تالش ها نیز نشان می دهد که برای ایجاد ایرانی آباد و دمکراتیک راه حل دیگری غیر از یک سیستم دمکراتیک فدرال متصور نیست.
سلامت و پیروز باشید
۵۴٣٨۲ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : زیر نویس ۱ - بد بختی بزرگ فقط ما این نیست که ما در اشتباه هستیم. بلکه هم آن است که با تصمیم از قبل وارد میدان بحث می شویم.
و همین باعث می گردد که همیشه "حق" با ما باشد!
یعنی هر کسی فقط و فقط به سوی خود می کِشد، بی آنکه بداند این خود یعنی قبیله گرایی و خود خواهی که در نهایت باعث سقوط آدمی می گردد. و چنین نگاهی ما را از انسان گرایی دور می سازد. من قبل از اینکه از فلان خلاق باشم باید بدانم که انسانم. ولی وقتی ما غرق می شویم، دیگر ضعف خود را نمی بینیم. یعنی توان دیدن اش را دیگر نداریم. یعنی با داشتن یک جفت چشم، دیگر نمی بینیم.
راستی چه جوری یک نفر آدمی فاشیست می گردد؟ او هم مثل من و شما آدم بوده، و بعد گم شده، و بدبختی بزرگ این است که نمی داند گم شده. و از هر پیدایی، خود را پیدا تر می داند! باید خود را به جایی رساند که در هر حالی مهربان، دلیر، بزرگوار، آزاده و عادل بود. می دانم، نیک می دانم که به این رسیدن دشوار است و گاه شدنی نیست. با این حال ما باید تلاش کنیم کل جهان را انسانی ببینیم. وگرنه در گیرو دار مسایل خودی و غیر خودی، چنان گم می گردیم که پیدا کردن ما در جامعه ی انسانی دیگر خیلی دشوار خواهد بود.
من وقتی روبروی شما می ایستم قصد مخالفت با تویی که از فلان خلق هستی را ندارم. اگر داشته باشم، خود را از انسانیت خالی کرده ام؛ و این خود یعنی وقوع یک فاجعه ی انسانی در اندیشه ی آدمی.
آنجا که من می نویسم آذربایجان عزیز، برای تعارف یا خوش آمد تو نیست. من آذربایجان قهرمان با مردمانی شریف و زحمتکش را واقعن عزیز می دانم.
من با همین چشم به همه ی خلق های ایران و جهان می نگرم.
وقتی وبلاگ زدم، اولین مطلب من یک شعر گیلکی بود. این از روی خیره سری نیست. از روی از خود بیگانگی نیز نیست. بر عکس من عاشقانه تالش همیشه مظلوم و بی یار و یاور را دوست می دارم.
پس آن کار من یعنی من در جستجوی دریایم؛ و قبل از اینکه تالش باشم، انسانم.
گاه به زبان های مختلف ترانه می خوانم. وقتی دیگر هیچ زبانی جواب نمی دهد به آذربایجانی می زنم. و احساسی چنین دارم که گویی ترانه های آن مردم را برای عاشق ترین و زخمی ترین دل های جهان گفته اند و خوانده اند - فریاد کرده اند. من با خون دل به این رسیده ام. تمام هستی خود را بر باد داده ام و این سرمایه را ستانده ام.
به این رسیدن دشوار است. ولی اگر ما راستکی می خواهیم انسانی بزرگ و دریافته، و فرهیخته و خود بیخته باشیم؛ هیچ چاره ی دیگری جز این نداریم.

گاه مجبور می شوم زیاده گویی کنم. زیرا از آنچه در جریان است رنج می برم. انسان را می بینم که به دشمنی با دیگر انسان ها "عشق" می ورزد! و این سقوط نیست، بلکه خود مرگ است در زمان مثلن زندگی کردن.
اینها مرا مجبور می کند بگویم و باز بگویم و تکرار کنم تا شاید بکار آید.
وگرنه می توانم بنویسم: عالی بود، به به!
این نوشته ی کوتاه من بد نیست. زیرا سراینده و یا نویسنده می داند که من از شعر و یا مقاله ی او خوشم آمده. ولی برای عموم مردم خیلی مفید نیست. زیرا دانشمند روزگار به آن حرف من احتیاجی ندارد. خود اش خیلی بهتر از من می داند. و برای خرده پا نیز چندان مفید نیست، زیرا دقیق نمی داند که چرا عالی بود. کجاش عالی بود و ...
یعنی زیاده گویی من از چانه ی سرد نیست، بلکه از سر درد است.
بله اگر ما انسان ها به جایی برسیم که اشاره ی یکدیگر را دریافت کنیم، بی نهایت زیباست. ولی آیا ما همیشه اشارات را می گیریم.؟
- نمی گیریم.
بار ها دیده ام انسانی سخت مدعی بوده و چنان بر علیه دیگری افروخته شده که گویی نه نود و نه درسد، بلکه سد در سد حق با اوست!
وقتی برایش توضیح داده شده، شرمندگی برایش مانده و بس.
ای کاش ما که این همه مواظب حرکات دیگران هستیم از پیش و پس؛ در خود و برای خود نیز داشتیم یک عَسَس!

از روی دیدگاه انسانی من است که از جناب امینی دفاع می کنم؛ نه از روی باند بازی های معمول و مرسوم. من بیزارم آن حرکات تهوع آور.
من نه آقای امینی را می شناسم، و نه هرگز دیده ام و نه هرگز یک میل برایش فرستاده ام. البته اگر نشانی ایمیل ایشان را داشتم برایشان نامه ی تشکر می نوشتم. من امینی را از لابلای مطالب اش می شناسم. فرهیخته ای مهربان و دلیر و دلسوز یافته ام او را.
پس اگر از کسی دفاع می کنم وظیفه ی انسانی من است و بَس. یعنی پیوسته دارم بیدار در درون، آن هشدار دهنده عَسَس.
و این سرمایه ی این شاعر یک لاقبای آواره است.
همین.
۵۴٣۷٨ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : سلام بر محمد امینی عزیز و بر همه سلام
س. آذر عزیز، ما می توانیم و باید با امینی ها زبان مشترک بیابیم. امینی انسانی فرهیخته و تا ژرفای جان دریافته و دلسوز است. طرد کردن امینی ها برایمان همیشه بسیار گران تمام شده. او همین ها را که در مقاله ی خود در باب حقوق خلق های ایران زمین به رسمیت شناخته را اگر ما بتوانیم بدست آوریم؛ در واقع بُن خواسته های خود را پایه گذاشته ایم. ۱۰۰ خواهی تو و چون تو گرچه با کمال صداقت و دلسوزی انجام می گیرد، ولی عملن بر ضد خود بدل می شود. همیشه ی همیشه شده.
در زمان هایی که فرصتی پیش آمده، سد خواهان به میان دویده اند و حتی به نود و نه نیز رضایت نداده اند. در نتیجه خشک مغزان که سری سیمانی دارند، صدایمان کرده اند و گفته اند: چه می خواهی؟
و سد خواه، گفته حقم را به تمامی و همین حالا می خواهم. گفته بیا اینجا: و بعد سیلی ای چنان به ما زده که رفته ایم برای سی سال. بدبختانه انسان سد خواه حافظه ی تاریخی خوبی ندارد. پس باز همان را تکرار کرده و باز سیلی خورده ایم و رفته ایم برای سی سال و بیش.

اگر ما با امینی های شریف و بزرگوار و حق طلب نتوانیم زبان مشترک پیدا کنیم، فردا با سیمان کله گان و گچسران طرفیم. ناحق است که امینی مهربان فرهیخته را تو "روشنفکر" در گیومه بنمایی. در جهان بی بند اینترنت پشت نامی مخفی شدن و گفتن هنر نیست. هنر این است که انسان خردمند بتواند لحظه ی تاریخی ویژه را در یابد، و هم شهامت و جرأت و فراست آن را داشته باشد که یقه خود را نیز به موقع بگیرد. انسانی که همیشه حق با اوست، موجودی وحشتناک است.

به یاد داشته باشیم که: گاه پیروز شدن بر خود، از جنگیدن در جبهه های جنگ دشوار تر است؛ و او که این مهم دریابد بیشک سَر است.

پس، مدعی بودن اصل نیست. اصل نتیجه ی زیبای ظریف بکار برده فراست آدمیست.

حرف زیاد برای گفتن با تو دوست نادیده دارم. دیشب از خواب زدم و مفصل برایت نوشتم. بعد حالا تجدید نظر کردم و از انتشار آن سر باز زدم. و این کوتاه تر را که افشره ی آن نوشته ی بلند است را برایت دوباره نوشتم.

در ضمن فکر نکن که حبیبی اینها را از روی تفنن و یا شکم سیری می نویسد. من وقت کامنت بازی را ندارم؛ دلسوزی مرا به این کرانه می کشاند و دور میز این بحث های وقت کُش می نشانَد.
تو چنانکه از نام مستعار ات پیداست، باید اهل آذربایجان عزیز باشی. یعنی خلقی که چندین استان دارد و هم کشوری به نام جمهوری آذربایجان وجود دارد که زبان و موسیقی و فرهنگ تو آنجا فرهنگ دولتی است۱. و در سرتاسر جهان ده ها میلیون آذربایجانی وجود دارد و همین باعث می شود که خطری جدی زبان ات را تهدید نکند. منظورم نابودی زبان است. ولی من تالش دارای خاکی پاره پاره و نسبتن اندک با جمعیتی در نهایت شاید سه میلیون نفر و یا کمتر و یا اندکی بیشتر در دو سوی مرز، زبانم را خطر نابودی کامل تهدید می کند. حتی استان خود را ندارم. بیداد از این بزرگتر می خواهی که نیمی از تالش ها حالا به زبان ترکی آذربایجانی حرف می زنند؛ و نیمی دیگر هم دارد فارس زبان می شود. زیرا حالا در شهرستان ماسال که زبان اش تا زمان انقلاب خالص، یعنی سد در سد تالشی بود، و همه شهرستان های تالش ایران با کودکی که تازه به دنیا آمده فارسی حرف می زنند. یعنی اگر اینطور پیش برود، بعد از دو سه نسل، دیگر تالشی وجود نخواهد داشت. حد اقل جامعه ی تالشی دیگر وجود نخواهد داشت؛ شاید تک و توکی تالشی هم بلد باشند.
و این در صورتی است که این زبان کلیددار تاریخ است. یعنی اگر بمیرد سد ها واژه در فارسی دری و ... برای همیشه زیر غبار تاریخ خواهد ماند. ده ها مثال می توانم بزنم، برای اینکه وقت مردم و خودم گرفته نشود، به یکی بسنده می کنم. اگر ده سال هم بنشینی با شکل واژه ی فروهر، هرگز به بُن آن پی نخواهی برد. ولی هر تالشی می تواند فوری بگوید: فَرَ وَر، یعنی آورنده ی فَر، و آن ریشه در بُندار وَردِن = آوردن، دارد و تمام. و اگر این زبان مادر و کلیددار بمیرد، یک فاجعه بزرگ تاریخی - فرهنگی رخ داده است. پس می بینی که داغ من را با اندوه تو هرگز مقایسه هم نمی توان کرد. ولی من همچنان از حقوق همه ی خلق های میهن و اتحاد خلق ها دفاع می کنم بخاطر عدالت و آزادی و مهم تر از آن بخاطر حافظه ی تاریخی قوی ای که دارم. پس لحظه را باید درست دریافت؛ وگرنه همه چیز می تواند بر باد رود و من و تو باز باید از صفر شروع کنیم در سفر «پرتاب».
همانطور که نوشتم، فراوان سخن برای تو و چون تو دارم که به این اندک بسنده می کنم.
ما وظیفه ی تاریخی داریم که با مردم خوشدلی چون امینی ها به زبان مشترکی دست یابیم. وگرنه باز فردا همان گچسران در راه اند و تکرار داستان سیلی و «پرتاب».
باید خیلی ژرفتر از اینها اندیشید اگر دلسوز واقعی هستیم؛ وگرنه مرا کاری به چنان اشخاصی نیست.
سد خواهی تو - فرقی نمی کند صادقانه و یا مغرضانه باشد - بسیار گاه به عکس خود در تاریخ بدل شده است. می توانم برات فراوان مثال بزنم.
امیدوارم با همین اندازه که نوشتم به فکر فرو روید و مرا از عمر ضایع کردن باز دارید.
«سعدیا بسیار گفتن عمر ضایع کردن است»
۵۴٣۷۰ - تاریخ انتشار : ۱ خرداد ۱٣۹۲       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۱۷)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست