یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

زندانی سیاسی افشین اسانلو درگذشت!

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : از تسلیت گفتن اصلن خوشم نمی آید. دوست دارم مردم جشن داشته باشند و به آنها تبریک بگویم. ولی چه می توان کرد
وقتی مرگ هر لحظه در کمین آدمی است. و از سوی دیگر خیلی از مرگ ها طبیعی نیست، پس اندوه بیشتری هم دارد.۱

منصور اسانلوی عزیز، این فاجعه رخ داده را به شما و همه فامیل سوگوار تسلیت می گویم. مرا نیز در غم خود عمیقن شریک بدانید.
با احترام و ادب ویژه
لیثی حبیبی - م. تلنگر

زیر نویس ۱ - کسی که در بند و فشار است، و یا حتی در بند نیست، اما شدیدن زیر فشار فقر۲ و ... است، نمی توان گفت او بر اثر سکته ی قلبی و ... فوت کرده. زیرا بندی و یا حتی انسان رها، می تواند در شرایط مرگ آور قرار گیرد و در این صورت، مرگ او دقیقن = به قتل رساندن، یک انسان است؛ آن هم در کشوری که اولین گاز جهان و دومین یا سومین نفت جهان را دارد. و گاه در همان کشور در بین دولت مردان اش ناگهان میلیارد ها دلار گم می شود. یعنی دخل و خرج با هم هیچ همخوانی ندارند، و کسی هم جوابگو نیست. حرف هم زده شود؛ آن طرف به این طرف می گوید: بگویید ما هم می گوییم. حال خود دانید. در نتیجه سکوت مرگ همه جا را فرا می گیرد.

۲ - چگونه می توان مرگ حتی یک انسان به ظاهر آزاد را قتل به حساب آورد؟
می توان در این ارتباط توضیح داد. توضیحات اخلاقی، حقوقی، قانونی و ... ولی برای اینکه توضیح من انشا پنداشته نشود من دو نمونه در زیر می آورم.

۱ - همین امروز با بانویی کهن سال که مدتهاست با پای شکسته خانه نشین شده، پای تلفن حرف می زدم. می گفت: شکسته بند به من کمک کرده و استخوان پایم گرفته. ولی نمی توانم راه بروم. دیروز نوه ام مرا از ماسال به برده به رشت، و دکتر گفته آری پای شما گرفته؛ اما به دلیل پوکی استخوان حالا راه رفتن برایتان ناممکن شده. شما باید هفت سد هزار تومان برای یک آمپول بپردازید تا شاید به راه بیفتید.

گفت، گفته ام: دکتر جان من زندگی بسیار فقیرانه ای دارم. امکان پرداختن چنین پولی برای یک عدد آمپول را ندارم. و دکتر با مهربانی حقیقتی وحشتناک و تلخ را بیان داشته؛ و گفته: اگر چنین پولی ندارید، پس ما نیز کمکی نمی توانیم بکنیم. یعنی بروید خانه ی خود و منتظر مرگ بمانید.
آیا این نوع مرگ مردم فقیر و زحمتکش در کشور پر از ثروت ایران، به قتل رساندن فقرا و زحمتکشان و کارگران نیست؟

برای اینکه مسئولین امور پزشکی ایران این را داستان پردازی به حساب نیاورند، من نشانی ایمیل خود را این زیر می نویسم تا اگر خواستند آدرس دقیق بدهم.

۲ - قانونی در کشور ایران وجود دارد که طبق آن قانون تو خیلی راحت تر می توانی فقرا را به قتل برسانی. نخیر شوخی نیست. این تلخ وحشتناک حقیقت دارد.
بگذار باز برای اینکه انشا ننوشته باشم؛ برایتان یک فاکت زنده بیاورم.

دختر دختر خاله ی من با جوانی زحمتکش ازدواج کرد و به تهران رفتند برای کار. در یک شب تیره ی زمان، که شوهر کارگر اش سر کار بود؛ همسایه ی معتاد و ناجوان آمد و زن اش را جلوی دختر بچه اش خفه کرد، پول و طلا و هرچه بدرد بخور بود را با خود برد. گوشواره ها را هم برای اینکه زود بردارد با کشیدن و پاره کردن گوش برداشت و برد. دستگیر شد و محکوم به اعدام. چند نفر از هم تیپ های او اعدام شدند.
دختر خاله رفته و به رئیس دادگاه گفته، من هرگز مرگ برای کسی آرزو نکرده ام؛ ولی سوال این است: چرا کسان دیگر که پرونده ی قتل داشتند اعدام شدند و او نشده؟ در حالی که او دو نفر را کشته۳ و آنها یک نفر را کشته بودند.
آقای رئیس به او جواب داده که: تو باید نزدیک به نود میلیون پول تیر بپردازی. آن یکی ها پرداختند و طرفشان اعدام شد.
آیا این سخن جز این است که اگر هوس جنایت و آدم کشی کردی، زحمتکشی فقیر را بکش تا کشته نشوی. زیرا او توان پرداختن پول تیر را ندارد. این تیر بی ناموس مگر از الماس درست شده که نزدیک به سد میلیون می ارزد. تازه این آقایون که از طناب استفاده می کنند!
آیا این تجارت با مرگ نیست!؟
سوال مهمی است، مه؟

چرا انسان زحمتکشی که بچه اش را کشته اند باید نزدیک به سد میلیون هم بپردازد.
با کدامین منطق!؟
آیا جز تجارت هدف دیگری در این کار هست!؟

۳ - آن دخترک بد بخت که مادر اش را جلوی خودش کشتند، را به شمال بردند. پیوسته بیقرار، مادر را جستجو می کرد و از هر فرصتی اسفتاده کرده به هوای مادر به بیرون می زد. تا اینکه یک بار موفق شد خود را به رود برساند و برای همیشه به خاطره ی تلخ مادر بپیوندد.
گریه امانم نمی دهد؛ این "زندگی" جز غصه نانم نمی دهد!

آ که گِرد آییم به گِردِ گِرد ها!

همانطور که پیشتر نوشتم تا آقایون نگویند اینها در خارج از کشور لم داده اند و پرت و پلا می گویند؛ آماده ام در هر دو مورد آدرس دقیق بدهم.

habibileisi@googlemail.com

منصور عزیز مرا ببخش. اگر در جلسه ی سوگواری تو این حرف ها را نزنم؛ کجا بزنم؟
۵۵٣٨۰ - تاریخ انتشار : ۱ تير ۱٣۹۲       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست