سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

رهبران فاقد چشم انداز، عامل مرگ و سقوط ملتها - حمید آقایی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : مسعود بهبودی

عنوان : خصلت طبقایت رهبران
در این سر تیتر مقاله آقای آقائی «رهبران فاقد چشم انداز، عامل مرگ و سقوط ملت ها» هسته ای کمرنگ از حقیقت هست، ولی گمراهساز و عوامفریبانه است.
چون بیانگر تمامت حقیقت عینی نیست.
حقیقت همیشه به مثابه کل، حقیقت است و نه در فرم دمبریده، مثله و مخدوش.

برای درک و توضیح نقش «رهبران» باید دیالک تیک جزء و کل را در مد نظر داشت.
دیالک تیک جزء و کل یکی از شناخت افزارهای ماتریالیسم دیالک تیکی است و شامل حال کل هستی (طبیعت، جامعه و تفکر) می شود.
در گذر از کل هستی به هستی اجتماعی باید از عرصه ماتریالیسم دیالک تیکی وارد عرصه ماتریالیسم تاریخی شد:
دیالک تیک جزء و کل در عرصه جامعه به اشکال مختلف بسط و تعمیم می یابد:
مثلا به شکل دیالک تیک شخصیت و توده، فرد و جامعه، حزب و تشکیلات، رهبر و ملت، سردار و لشکر و الی آخر.
سعدی در سطر سطر آثار خود با تردستی دیالک تیسینی زبردست هر شناخت افزار فلسفی را به صدها نوع مختلف بسط و تعمیم داده است.
اثار سعدی در زمینه آموزش اسلوب دیالک تیکی خیلی مناسب و درس آموز اند.
در دیالک تیک جزء و کل، نقش تعیین کننده از آن کل است.
در نتیجه در عرصه جامعه بشری به مثابه زیرعرصه ی کل هستی، در همه دیالک تیک های یاد شده (دیالک تیک شخصیت و توده، فرد و جامعه، حزب و تشکیلات و الی آخر) نقش تعیین کننده از آن جامعه، توده، ملت و امثالهم خواهد بود.
بی آنکه جزء (شخصیت، رهبر، نخبه، فرد، حزب، سردار و غیره) هیچ واره و هیچکاره تلقی شود.
حال به سر تیتر آقای آقائی برمی گردیم:
«رهبران فاقد چشم انداز، عامل مرگ و سقوط ملت ها»
آقای آقائی در این سر تیتر، دیالک تیک جزء و کل را به شکل دیالک تیک فرد و جامعه و به عبارت دقیقتر به شکل دیالک تیک رهبر و ملت بسط و تعمیم می دهند و بلافاصله وارونه می سازند:
یعنی نقش تعیین کننده را نه از آن کل (جامعه، ملت)، بلکه از آن جزء (فرد، رهبر) قلمداد می کنند.
این درک از تاریخ که ایشان نمایندگی می کنند به «درک ایدئالیستی تاریخ» معروف است و باطل و نادرست است.
به صدها دلیل تجربی نیز می توان به بطلان آن پی برد:
رهبران اولا از متن جامعه، از طبقات اجتماعی برمی خیزند.
مهر و نشان مادی و معنوی جامعه و ملت و طبقه را با خود دارند.
مترقی و یا مرتجع بودن آنها از مترقی و مرتجع بودن طبقه اجتماعی مربوطه نشئت می گیرد.
این طبقه اجتماعی فئودالی ـ بنده داری ـ بورژوائی است که بلحاظ تاریخی مرتجع است و نتیجتا نمایندگان مرتجع برمی گزیند و بر سر ملت آوار می کند.
رهبران هر جامعه آئینه شعور طبقه اجتماعی مربوطه نیز هستند.
چشم انداز آنها چشم اندازی طبقاتی است و نه فردی و شخصی.
رهبر در دیالک تیک فرد و طبقه اجتماعی وجود دارد.
نظرات خود آقای آقائی نیز مهر طبقاتی بر پیشانی خویش دارند و به همین دلیل با نظرات مسعود بهبودی تضاد دارند.
مطالعه تجربی مسئله را می توان ادامه دارد و به نادرستی سر تیتر «رهبران فاقد چشم انداز، عامل مرگ و سقوط ملت ها» پی برد.
سخن کوتاه:
این حاکمیت طبقه اجتماعی ارتجاعی است که جامعه را به قهقرا سوق می دهد و نه شخص رهبر.
رهبر در بهترین حالت بیانگر اراده و خواست طبقه است.
ولی کشف این حقیقت امر آسان نیست.
چون رهبران از استقلال نسبی برخوردارند.
ولی این استقلال نسبی در نهایت با مداخله طبقه تصحیح می شود.
بحران هر جامعه همیشه در اعماق شکل می گیرد:
در دیالک تیک نیروهای مولده و مناسبات تولیدی
این مناسبات تولیدی عقب مانده است و به عبارت دقیقتر این مناسبات مالکیت بر وسایل اساسی تولید است که برای توسعه نیروهای مولده تنگ است و جامعه را به بحران می کشد.
بحران در روبنای ایدئولوژیکی جامعه از زیربنای آن نشئت می گیرد.
برای رهائی از بحران نیز باید زیربنای جامعه (مناسبات تولیدی حاکم) عوض شود، قبل از همه باید مناسبات مالکیت عوض شود.
با پوزش
۵۶۲۴۰ - تاریخ انتشار : ۹ مرداد ۱٣۹۲       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست