از : مهناز
عنوان : معرفی
آقای حبیبی،
متاسفانه من جنابعالی را نمیشناسم و نظری هم در مورد نوشته تان ندارم، ولی چون پیامتان مستقیما خطاب به من بود شرط ادب دیدم که پاسخی کوتاه بدهم. در مثال است که "هر که خربزه میخورد پای لرزش هم مینشیند." معادل اینترنتی این ضربالمثل اینست که هرکه بصورت ناشناس و با اسم مستعار مطلب مینویسد میپذیرد که افرادی در ذهن خودشان به او هویت دلخواه خود را بدهند. من این مساله را پذیرفتهام و برایم اصلا اهمیتی ندارد که شما مرا یک آقای "مهناز"، آنهم دروغگوترین شخصی که در اینترنت دیده اید بدانید. انشاالله که از این کشف خود احساس رضایت میفرمائید (مثل آن جناب ممنون که کشف کرده بود من همان ق ناصری هستم). حرف دیگری هم برای شما (و هرکس دیگر که فکر میکند مرا شناخته) ندارم.
برای سایر دوستانی که ذهنشان کاملا با خدعه و دروغ و تظاهر مشوش نشده و قادرند لا اقل تصور کنند که شخصی ممکناست در عین اینکه هویت خود را عیان نمیکند در گفتارش صادق باشد وظیفه خود میدانم که خودم را کمی معرفی کنم، البته نه با اسم و رسم بلکه با موقعیت، تا اگر مطلبی از من میخوانید زمینه اش را بدانید.
من یک زن ایرانی هستم، متأهل و دارای فرزند، ساکن آمریکا، ضربه خورده از جمهوری اسلامی مثل بسیاری از هموطنانم. اسمم مهناز نیست. مهناز عزیزی بسیار گرانقدر است که او را از دست دادهام ولی یادش همواره برایم زنده است. نامش را بر خود نهاده ام که تا من زنده هستم نام او نیز زنده بماند. اهل نوشتن نیستم، گرچه آن را دوست دارم. بجز یکی دو بلاگ در گذشته، در سایتهای اینترنتی هم فعال نیستم و فقط هر از گاهی در ذیل مقالات نظر میدهم. دل در گرو ایران دارم ولی عضو هیچ دسته و گروه و تشکل سیاسی نیستم. از نظر دیدگاه سیاسی غیر متعهدم و اگر بخواهم عنوانی بر خود بگذارم میگویم که بین لیبرال دمکرات و سوسیال دمکرت سرگردانم! نه راست محافظه کارم نه چپ ایدئولوژیک (شاید حضورم در بین دوستان چپ این سایت هم نامناسب باشد!).
علت اینکه در یکی دو روز گذشته در نوشتن فعال شدهام اولا اینست که در مرخصی بسر میبرم. ثانیا از صمیم قلب برای خانم وحدتی و آقای فانی ارزش و احترام قائلم و حقیقتش خواندن مقالات اخیر این دو عزیز دلم را بدرد آورد.
همین!
۵۶۶۲۲ - تاریخ انتشار : ۲۹ مرداد ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : توسن لفظ تو نیک است؛ به پنهان نرود - چون حقیقت همه دور است، تا آن نرود
سلام بر بانو سهیلا وحدتی و بر همه سلام
اصلن دلم نمی خواست این کامنت را بنویسم. نه وقت اش را دارم و نه علاقه ای به این نوع نوشتن تهوع آور و آزارنده دارم. از وارد شدن به این جهان ناجور بدم می آید، زیرا آدمی را از ادبیات، از زیبایی از انبساط خاطر دور می کند. از دیروز تا به حال خیلی فکر کردم که آیا حق دارم چنین کاری بکنم؟
زیرا کسی که هر کاره ای هم بوده، وقتی به جمع بحث کنندگان پای این سایت آمده می تواند جَوّ محیط بحث بر او تأثیر بگذارد و کمابیش دِگر شود. و فکر می کردم که شاید براستی آن آقا تغییر کرده. ولی می بینم دارد از شیوه ی قدیمی ناجوانانه ی خود همچنان "استفاده" می کند.
آقای «مهناز» را می گویم.
ایشان یکی از قسی القلب ترین و ناراست ترین افرادی است که در این سال های اینترنت دیده ام. او هر لحظه به قالبی در می آید و از هر شیوه ای برای زدن حریف سود می جوید. یکی از شیوه های آن آقا این است که با زبانی می نویسد و هم زمان با نثری دیگر خود را تأیید می کند. برای رسیدن به هدف از هر وسیله ای سو استفاده می نماید. یعنی چیزی به نام شرم در وجود آن آقا نیست. شاید زمانی بوده و فعلن رخت بر بسته و او نمی داند که بی وجدانی جاودان نیست و دوباره می تواند شرم و وجدان به وجود اش بر گردد و خواب و آسایش را برای همیشه از چشمان اش برباید.
از اولین کامنتی که اینجا گذاشت دیدم همان آقا است. ولی به خودم اجازه ندادم از پای این وبلاگ و بحث روشنگر برانم اش. تقریبن هفتاد درسد به دلایلی استوار می دانستم که اوست. ولی امیدوار بودم که اوی تغییر یافته باشد. گفتم به خود: بگذار بنالد، بگوید، شاید محیط برایش حال و هوای دیگری آفرید معجزه آسا.
چرا معجزه آسا؟
برای اینکه آن آقای «مهناز»ی که من می شناسم بعید به نظر می رسد حالا حالا ها بتواند یقه ی خود را بگیرد.
اما وقتی دیدم شیوه های ماکیاولیستی و قدیمی خود را عوض نکرده، تصمیم گرفتم بگویم. بگذار آن عزیز، که به هر حال انسان است، از من دلخور نشود؛ این کار من در خدمت او نیز می باشد. یعنی می تواند برایش تکان دهنده و مایه ی انسان گرایی و حقیقت جویی گردد.
حال این سوال پیش می آید که «پنهان» کیست؟
«پنهان» می تواند خود اش و یا از آشنایان اش باشد. «پنهان» می تواند انسانی شریف و انقلابی و دلسوز باشد.
حال این سوال پیش می آید که «پنهان» دوم چرا به دام افتاده؟
برای اینکه او نیکی و بدی انسان ها را با معیار قدیمی چهل، پنجاه سال پیش می سنجد؛ در حالی که حالا شیوه ی عمل مردم نادرست هم تغییر یافته. لباس ترا می پوشند تا در زدن و خنجر یه پهلو کردن تو بکوشند. انقلابی آرمان گرا و شریف و بزرگوار همه ر ا چون خود می بیند. یا اینکه دوست دارد ببیند. و این زیباست؛ این ویژگی مردم شریف و خوشدل است؛ ولی واقف بودن تکمیل کننده شریف هاست، اگر نداشتی اشتباهی به سر قرار نیستی می روی.
آنچه من نوشتم تا نود در سد بهش مطمئن هستم که این آقای «مهناز» همان شخصی است که شاید دروغگو ترین پای اینترنت تا به امروز دیده ام. بگذار بی انصافی نکنم، یکی از دروغگوترین هاست.
اگر شخصی به نام مهناز وجود خارجی دارد، من از ایشان خواهش می کنم با نام واقعی و آدرس دقیق خود، خودشان را معرفی کنند تا دوستان در آن شهر و دیار دقیق کنند. اگر چنین شخصی وجود دارد که این همه به آقای مهنازی که من می شناسم ظاهرن شبیه است، من حق او را زیر پا نگذاشته ام، زیرا آن ده درسد شامل آن عزیز می گردد.
در ضمن اخبار روز گول اینکه فلان کامنت از فلان شهر و دیگری از شهری دیگر آمده را نباید بخورد. این کار را می تواند چند نفر در همکاری با هم انجام دهند.
ولی آن آقای مهنازی که من می شناسم می تواند خود اش نقش چند نفر را داشته باشد. ویژگی های عجیبی آن آدم دارد، در پای کامنت هر طور شده یار گیری می کند تا «پنهان» ها را به بیرون بکشاند و از حضور دلسوزانه ی شان سو استفاده کند.
نا خالصی در بیان نظر، دویی کردن او، ماسک زدگی چهره اش، از هر وسیله ای برای زدن دیگری سود جستن و بسیار راحت دروغ گفتن از شیوه های معمول آن آقاست.
من چنین کسی را تقریبن دقیق می شناسم. من از آن آدم گفته ام و نه از مهناز عزیز ده درسدی ای که می تواند واقعن وجود داشته باشد.
حال این سوال پیش می آید که او آمده به بانو سهیلا و رضای یزدی عزیز بگوید تو در مورد پور محمدی در اشتباه هستی؟
نه، هرگز. او آمده است بگوید: این آخرین بار باشد که از این حرف ها می زنی. وگرنه لباس دوستان ات را که براحتی قرض می دهند را وام می گیرم و می پوشم و آن شور و ناخورده مستی و عشق تو به مردم را که برایشان سالها دم مرگ زندان خوابیدی را با چند کامنت "مردم پسند" سیاه می کنم چنان که در تاریخ بنویسند.
به نظر من آن کسی که من می شناسم و تا نود درسد مطمئن ام که این همان آقاست؛ یک چیز برایش اساسی است و آن نیز این است که هر طور شده باید حرف خود را به کرسی بنشانَد. حال اگر حق کودکی خرد هم بر زمین افتاد اشکالی ندارد. به عبارتی دیگر بحث او ربطی به نیکی و بدی و موضع کی چگونه است، ندارد. او از هر وسیله ای، تکرار می کنم از هر وسیله ای برای رسیدن به هدف سود می جوید و به این رسیده است که حق بی حق!
به همین خاطر نوشتم: قسی القلب است.
عزیزانی که این کامنت از دل بر آمده، دلسوزانه و صادقانه ی مرا می خوانند لطفن ده درسد باقی را از یاد نبرند تا حق هیچ کسی زیر پا نیفتد. زیرا اگر ما بجایی برسیم که برای اثبات نظر خود بی وجدانی بکنیم در واقع مردگانی متحرک و ناجور با طبیعت نیک انسانی هستیم.
بگذار این را نیز بنویسم که گرچه لازم بود این نوشته شود تا پنهان های شریف انقلابی و مردمی دریابند که گاه ما با عینک پنجاه سال پیش نیک و بد را می نگریم؛ ولی بسیار رنج بردم که مجبور به نوشتن شدم.
بگذار مثالی براتون بزنم.
شده دیده ام که یک آدم بسیار نابابی در همین اخبار روز مطلب نوشته، ولی من به خود اجازه نداده ام حتی برای فواد عزیز دو جمله بنویم که چرا پای سایت خوب را با چنان نامی می آلایی؟
شاید کسانی به من بگویند: آقای حبیبی شما به راستی خیانت کرده اید.
آن خطاب درست است و نادرست. درست است زیرا من خموشی گزیده ام؛ نادرست است زیرا وقتی کسی به قلم پناه برده، باید این واقعه را جشن گرفت. باید شادمانی ها که «از آن راه خطا برگشته، و با همت بر این ره شده»
پس خموشی من از روی بی حالی نبوده، بلکه برای به سازی صورت گرفته.
پناه بردن به جهان قلم زیباست، این ستودنی است حتی اگر او از روی تظاهر این کار را کرده باشد؛ زیرا انسان رود را می ماند، انسان هزاران ناخوانده سرود را می مانَد. در انسان می تواند انقلابی صورت پذیرد چنان که مپرس.
بد خوب می گردد؛ خوب بد می شود؛ گاه به شکلی باور نکردنی درنده بد خو، چو دیو و دَد می شود.
حتی اگر این مهناز که شباهت نود درسدی با آن آقایی که من می شناسم دارد، همان هم باشد، من برایش انقلاب درونی آرزو می کنم. او اگر کمی دقت کند، به روشنی روز می بیند که اگرنه بهترین، حبیبی یکی از بهترین دوستان او بوده. این دوستی نامه، این آشکار ساز را نوشتم برای حق و حقیقت؛ وگرنه نسبت به آن آدم هیچ حس بدی ندارم، اما احساس دلسوزی عمیق نسبت به ایشان و چون ایشان دارم.
در ضمن آن آقا بخاطر کینه ی سابق خود به من هم یک کنایه زده، که "من فقط نظرم را می دهم و خود بزرگ بینی نمی کنم تا تأثیر گذار باشم." - نقل به مضمون.
خواننده نمی داند که او در وسط نوشتن چرا به صحرای کربلای سخن زده. ولی او و من می دانیم. زیرا او نابابی و ناجوری و بی وجدانی کرده بود غریب، و من او را سرجایش نشاندم. حال به خود گفته، وقتی حتی «پنهان» خوشدل را جذب بازی خود کنم چرا یک سیلی به این حبیبی که چندی پیش به خاطر ناحقی مرا در آتشگه ی سخن بریان کرد تا دِگر شوم، نزنم؟ و زد.
در حالی که حبیبی نه برای خود، بلکه برای راستی و حق و کرامت انسانیی وجود خود او آن همه وقت برایش گذاشت و نوشت. و او متأسفانه نگرفت که نگرفت. این نوع آدم ها اغلب لحظه آخر در می یابند که دیگر دیر است.
قبل از هر چیز از وجدان خودم که هنگام نوشتن این متن درد می آمد عذر می خواهم، چاره ی دیگری نداشتم؛ و بعد از آن از شما خوانندگان پوزش می خواهم. چاره ای نداشتم؛ زیرا ماسک در جهان ما بیداد می کند و ما اغلب می بینیم و هیچ نمی گوییم؛ یعنی آسایش خود را ترجیح می دهیم تا اینکه به دفاع از حق بپردازیم.
و یک نکته ی شاید برای همگان جالب را نیز خوب است بیان دارم. حال بیایید شخصیت این آقای مهناز را که برای بعضی از عزیزان ما تو دل برو شده را با شخصیت خسروی صدری مقایسه کنیم. من نیز با بعضی نظرات خسرو موافق نیستم. او نگاه خود را به زندگی دارد و من نگاه خودم را - شاعرم، کولی وش ام، بند نمی پذیرم. ولی خیلی چیز ها خسرو دارد که ما نداریم. همین خسرویی که "همه" بهش فحش می دهند، سال ها همسایه ی در به در من بود. یعنی اگر در را هم زمان می گشودیم، رو در رو می شدیم. ما تالش ها کولی وش و کوهی در هیاهوی جوانی خانه را روی سر خود می گذاشتیم. من هرگز صدای خسرو را نشندیم که بر کسی نهیبی بزند. برای چرب تر کردن لقمه بعضی مردم هر کار می کردند؛ خسرو را هرگز ندیدم که چاپلوسی کند تا بیابد و چیزی بیش از حق خود برای خود بخواهد و بیشتر بردارد.
این را نوشتم که مقایسه شود و دیده شود که گاه راستگو، یعنی کسی که خوب و یا بد؛ راست و یا چپ، نظر اش را صادقانه می گوید؛ چگونه می تواند در گرماگرم و هیاهوی بحثی مقصر شناخته شود؛ و آن دیگری که یک روده ی راست ندارد محبوب گردد. کسی که برای رد گم کردن و هم جلب نظر و ایجاد حس دیگری، تغییر جنسیت داده است.
این درد دل مرا که نوشتن اش برایم مثل کندن کوه بود، نقلی مبین عزیز، نقلی مخوان عزیز، بیندیش، بیندیش!
شرم دارم بیش از این گفتن.
به بزرگی خود این آدم کوچک را ببخشید.
بسیار شرمنده ام.
۵۶۶۱۶ - تاریخ انتشار : ۲٨ مرداد ۱٣۹۲
|
از : پنهان
عنوان : نظر شما در مورد خاتمی؟
سرکار خانم وحدتی
متشکر میشوم اگر شما در همین سایت به سوالات زیر، که کاملن در ارتباط با مقاله شماست، پاسخ های خوتان را درج و توضیح دهید. از دیدگاه شما:
۱. تعریف و جایگاه و باورهای خاتمی در نظام اسلامی؟
۲. تعریف و باور خاتمی از اسلام و بنیان گذار نظام ج.ا.؟
۳. موضع خاتمی در اجرای احکام شرعی، برخورد با کمونیستها، کفار، سکولار، بی دینان، مجاهدین، دشمنان ج.ا. و اعدام کفار؟
۴. موضع خاتمی در باب احزاب و دموکراسی و نظام های غیر دینی سکولار؟
۵. موضع خاتمی در قبال رهبر نظام و تعریف او از اصلاح طلبی و فرق او با سایر رهبران اصلاح طلب؟
۶. موضع خاتمی در قبال نواندیشان دینی نظیر سروش؟
۷. موضع خاتمی در قبال جلادی و جلادان و دادگاههای شرعی جمهوری اسلامی؟
۸. موضع و نظر خاتمی در مورد اردبیلی، ری شهری، فلاحیان، خلخالی، لاجوردی، مرتضوی، طائب، پورمحمدی چیست؟
۵۶۶۰۰ - تاریخ انتشار : ۲٨ مرداد ۱٣۹۲
|
از : ق ناصری
عنوان : جناب ممنون از خود: کافر همه را به کیش خود پندارد
جناب از خود ممنون: کافر همه را به کیش خود پندارد. از آنجائیکه خودتان با پپسی باز کردن برای خودتان تجربه دارید فکر می کنید که همه همینطوری اند. من یک پیام هم در تائید حرف های خانم مهناز در زیر نوشته اقای فانی یزدی درج کرده بودم که منتشر نشد. که در پیام دومی علت عدم درجش را جویا شدم که آنهم منتشر نشد. اگر منتشر می شدند جنابعالی فرق بین این دو قلم را می توانستید تشخیص دهید( می بخشد از آنجایئکه آدم مغرضی هستید باز هم توان تشخیص اش را نداشتید.)
۵۶۵۹۴ - تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱٣۹۲
|
از : مهناز
عنوان : تشکر
جناب ناصری،
از لطف شما بسیار متشکرم.
مهناز
۵۶۵٨۶ - تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱٣۹۲
|
از : ممنون
عنوان : قریب تر به یقین
این شکل از خود تشکر کردن ها که این بار با نام ق ناصری خطاب به «خانم مهناز» نوشته شده، خیلی برای من آشناست، و احتمال قریب به یقینی را که می دادم باز هم قریب تر به یقین می کند.
خیلی ممنون
۵۶۵٨۴ - تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱٣۹۲
|
از : ق ناصری
عنوان : باز هم تشکر از خانم مهنار
خانم مهناز: در زیر نوشته همسر خانم سهیلا وحدتی یعنی اقای فانی یزدی هم دو پیام درج کرده بودید که هر دو مورد تائید من هم هستندو در این پیامتان نیر با منطق و عقل با پدیده ها برخورد کرده اید. در ارزیابی و تحلیل مسائل و حتی بکاربردن کلمات و شیوه بحث و جدل چقدر دیدگاه هایمان بهم شبیه هستند.
۵۶۵۷۹ - تاریخ انتشار : ۲۷ مرداد ۱٣۹۲
|
از : مهناز
عنوان : چه دمی چه خروسی؟
مارال گرامی، یکی از مشکلات ما ایرانیان بی اعتمادی و همواره تصور وجود کاسه زیر نیمکاسه است. هرکس هر حرفی بزند واکنش اولیه ما بر این فرض قرار دارد که یا دروغ میگوید یا منظوری غیر از آنچه میگوید دارد، یا میخواهد به کسی ضربه بزند و از این قبیل. حرف هیچکس را آنطور که میگوید نمیپذیریم. انگار برایمان قابل تصور نیست که افرادی هستند که صادقانه و بدون تظاهر آنچه فکر میکنند به زبان میآورند.
حقیقتش من منظور شما را از تیتر مطلب (دوم خروس) و خود متن نفهمیدم. من هم مثل همه کاربران اینترنتی مطلبی را میخوانم و ممکناست نظرم را زیر مقاله بنویسم. این چه ربطی به این دارد که بنده معتقدم سیاست گذاران دنیا در تصمیم گیریشان برای چگونگی برخورد با ایران به نظرات گروههای مختلف ایرانی اهمیتی نمیدهند (چه گروه هایی که غرب را شماتت میکنند چه آنهایی که میخواهند غربیها با مشت آهنین با ایران برخورد کنند)؟ بله، بنده معتقدم حرف جنگ طلبان هیچ تاثیری در تصمیم گیری آمریکا و اسرائیل ندارد، همانطور که نامه نگاریهای مخالفان جنگ هم تاثیری ندارد. برخورد با ایران تنها متاثر از سیاست خارجی و رفتار حکومت ایران در مقابل دنیا است. وگرنه هیچکس دلش برای مردم ایران نسوخته، و هیچ خطر خارجی بخاطر سرکوب مردم ایران متوجه دوام و بقای جمهوری اسلامی نیست. اگر مقام رهبری آنطور که غربیان میخواهند باهشان کنار بیاید کاری بکارش ندارند. ولی در چنین صورتی جام زهری که باید بنوشد شاید برایش خطرناک تر باشد! زیرا اقتدار و قدرت زهره چشم گیریش هم در مقابل مردم ایران تضعیف میشود هم در مقابل گروههای خارجی مورد حمایتش (جنگ طلبان و تروریستهای منطقه).
این نظر منست. کاملا هم میدانم که ممکناست اشتباه باشد. ولی من اینگونه فکر میکنم، نیازی هم ندارم که چیزی بجز آنچه که باور دارم بگویم. احساس خود بزرگ بینی و توهم هم ندارم که فکر کنم نظرم در جائی تاثیر گذار است. مطلبی را میخوانم و نظرم را مینویسم. حالا شما اگر ممکناست لطف کنید و مرا روشن نمائید که از کدام خرس و دمش صحبت میکنید. متشکرم.
مهناز
۵۶۵۵٣ - تاریخ انتشار : ۲۵ مرداد ۱٣۹۲
|
از : ممنون
عنوان : عینی است و مجازی نیست
هم «خانم مهناز» می داند و هم من و هم خیلی های دیگر از مراجعان به سایت که موضوعی که من در کامنت خود نوشته ام به یک امر مجازی در چند مقاله یا صفحات اینترنتی بر نمی گردد و خیلی با مقاله یا اظهار نظر و چند خط نوشتن فاصله دارد و اصلاً مجازی نیست و کاملاً عینی است:
کامنتم را تکرار می کنم تا همه آن را دوباره بخوانند:
((عنوان : مقایسه
خانم مهناز
این یکی قرار نیست راهی جدا از کل رژیم برود، اما نفرت انگیز و خائنند کسانی که نگران به تأخیر افتادن حمله به ایران و نگران به تأخیر افتادن بمباران ایران توسط آمریکا یا اسراییل شده اند. آن ها صد ها بار بیشتر از خاتمی باید سرزنش شوند. آن ها را باید به عنوان خائنین نفرت انگیز و دشمنان سوگند خورده مردم، یکسره طرد و افشا کرد.
قبول؟ خیلی ممنون.
۵۶۵۲۱ - تاریخ انتشار : ۲۴ مرداد ۱۳۹۲))
اگر رژیم دست به تحریک زده است و وجودش عامل اصلی وضع کنونی ایران در جهان است، من نمی توانم بگویم: خوب! پس حالا کسانی که با استفاده از تحریکات این رژیم، سعی می کنند برای بمباران ایران به وسیله اسراییل و تحریک آمریکا به حمایت این کار و یا حمله نظامی به ایران زمینه سازی کنند و مرتباً برای انجام این وظیفه محول شده یه خود این طرف و طرف می دوند و یک کلاغ را هم چهل کلاغ می کنند گناهی کمتر از رژیم دارند.
هر کسی که می خواهد بدبختی و فلاکتی که مردم ایران زیر سلطه این رژیم می کشند را با جنگ و بمباران ضرب در صد کنند، خائن و نفرت انگیز است و باید طرد و افشایش کرد.
۵۶۵۴۴ - تاریخ انتشار : ۲۵ مرداد ۱٣۹۲
|
از : پنهان
عنوان : از خاتمی نپرسید، از نخبگان ایران بپرسید!
نمایندگان تحمیلی غیر منتخب دوسال زودتر از رئیس جمهور تحمیلی غیر منتخب وارد مجلس میشوند و علیرغم تلاش نظام در دستچین کردن، یکدست کردن و یک کاسه کردن آنها و ذوب کردن تمامیت مجلس در کاسه ولایت مطلقه، از همان روزهای نخست، ناهماهنگی ها و اختلافها و دسته بندی ها و فراکسیون ها و جناح ها شکل می گیرد. یک علت بزرگ اینکار حرص قدرت طلبی، سهم خواهی هاای ثروت و مقام و قدرت از جانب نمایندگان و شعبده بازی رهبر در ایجاد اختلاف و بجان هم انداختن جناحها و گروهها برا ی جلو گیری از بزرگ شدن قدرت در دست یک جناح خاص تا قدرت رهبر بی رقیب و تهدید دوام پیدا کند، میباشد.
درنتیجه بازار پشت پرده بده بستان و زد و بند های پشت پرده بین رئیس های سه قوه و نمایندگان و رئیس جمهور و رهبر گسترش میابد. با مشورت و یا توصیه رهبر، صادق لاریجانی پورمحمدی را پیشنهاد میکند و روحانی هم باید اورا بپذیرد طبق تبانی و شرط اولیه تمکین به منویات رهبری ثابت شده به شورای نگهبان منتصب رهبری که قبلن در حین روند انتخابات تحمیلی مورد بررسی و آزمون واقع شده و موفق از فیلتر گزینش شورای نگهبان رد شده است.
اما نقش خاتمی شما در این انتخابات تحمیلی چه بود. ابتدا توبه و جداکردن و تبرای خود از سران جنبش و یا بقول نظام سران فتنه. پس خاتمی برای اثبات توبه و همکاری بانظام، ابتدا در رای گیری مجلس دوسال پیش برای انتخاب همین نمایندگان مرتجع، بطور تک نفره و برخلاف انتظار همه همفکران و رفقای اصلاح طلب خود به محل دوری از انظار میرود و در انتخابات تحریمیشرکت کرده و رای میدهد. آنجا ثابت میکند که من با آنها یعنی جنبشی ها نیستم. شما نپرسید خاتمی پس از انتخاب پورمحمدی چه احساسی دارید؟ بپرسید چرا، چگونه و از کی ضد و دشمن جنبش سبز شدید؟
همه روسای جمهور و این نمایندگان تحمیلی نه تنها نمایندگان منتخب مردم نیستند، که دشمنان قسم خورده مردمان آزاده و نخبگان و فرهیختگان ما هستند.
تعجبم چرا شما هنوز از کارهای این جماعت تعجب میکنید و شگفت زده میشوید.
پورمحمدی مظهر شأن و هویت و بقا و دوام جمهوری ولایی پاسداری بسیجی از سلسله چماقداران ایران است. چگونه ممکن است حکومتی حاضر به حذف خود و هویت خویش باشد؟ اگر روزی ج.ا. منقرض و نیست و نابود شود، دیگر چه جایی برای خاتمی ها، رفسنجانی ها، روحانی ها و وزرایی نظیر پورمحمدی ها باقی میماند؟
۵۶۵۴۲ - تاریخ انتشار : ۲۵ مرداد ۱٣۹۲
|