یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

آفرینش استدلال - ناصر کاخساز

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی م. تلنگر

عنوان : پوزش و اصلاح: «یعنی از نتیجه ی آزمایشگاه سیستم بدن اش پیروزی می کند.» پیروی می کند درست است.
به یاد دارم گرامی دوستی داشتیم که خوره ی آهن داشت. وقتی می آمد اولین سوال اش این بود: «سیب دارید؟»
و اگر جواب منفی بود، بر می گشت و به ره خود می رفت. او سیب را دوست نمی داشت؛ او به سیب عشق می ورزید.

در ضمن به دلایلی علمی بسیار طبیعی است که خانم ها بیش از آقایون طالب خوردن سیب باشند، و این نیز هیچ ربطی به متن ناصر کاخساز عزیز ندارد. مگر اینکه بخواهیم حکیمانه حلقه ای بین طب و فلسفه و دیگر علوم بیابیم. و این نیز شاید شدنی باشد زیرا در بوعلی سینای وجود هر انسانی، کمابیش مولوی و ... هستی او نیز می رقصند بیتاب و خردمند و دلیر و مهربان و هوشیار و عاشق و آگاه و از خود بیخود اینگونه:

یار شدم، خار شدم
میوه ی بس دار شدم
در قَدَح جان کاشته ام
برگ و گل افراشته ام
نسترن و لاله شوم
لحظه ی سد ساله شوم
خاطره ی دار زمین
خاطر گلزار زمین
شور من و عقل جهان
در دل من گشته نهان
معجزه را آ و نِگر
شور، خرد گشته دِگر
حلقه ی پندار و جنون
وصل خرد گشته کنون
خور چو همسایه شَوَد
روشنی اش پایه شَوَد
جام چو گیرم من ازو
کام چو گیرم من ازو
بام شوم نور نشان
صبح بُوَد حاصل آن!
با خردم، دیو و دَدَم
نیک ترین ام و بَدم
آتش دل سر به سرم
شرق جهان، شعله ورم
ماه شب افروز منم
بس غم دلسوز منم
با تو شوم خُور نشان
روز منم، روز منم، روز منم!
۵۷۰۴۴ - تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : قبل از هر چیز باید صادق بود. صاق بودن به این مفهوم نیست که شما باید گزارش خوردن غذا در خانه ی خود را
بیاورید و اینجا بنویسید. صادق بودن این است که در مورد موضوع خاصی برای بُرنده و بَرنده شدن به ناحق به سوی خود نکشیم. این را بسیاران می گویند ولی در عمل در آن می مانند.
چرا؟
برای اینکه در نهایت جهان سرای عمل است. و این کُنش به ظاهر ساده، بسیار دشوار است و کار هر از ره رسیده نیست.

من با آقا و یا خانم سروش عبدی گرامی موافق نیستم. "بس کنید" یعنی چه؟

یعنی خفه شوید و سوال نکنید!؟

من بیشتر با سید ارمنی موافقم که می گوید من از این متن خوشم می آید و از آن دفاع می کنم. درست و یا نادرست بودن نظر او بحث دیگری است که می توان در باب آن روشنگری کرد. اصل همان شرکت کردن در بحث است. در نهایت: «خود ره بگویدت که چون باید رفت»
چگونه؟
بدین صورت که گفتگو خیلی از گره ها را در رَوَندِ کار می گُشاید و چراغ اش در نهایت گوشه های تیره چو روز روشن نماید.

از آن سو هم ممکن است دوستانی تندروی کرده باشند؛ یعنی می شد آرامتر وارد بحث شد تا شفافیت جَوّ بحث گِل آلود نشود.
سوال اما حق انسان است.
خانم و یا آقای سروش عزیز، اینجا نظرگاه می باشد. یعنی آدم ها حق دارند نظر خود را اینجا بنویسند. این نظرگاه برای همین ایجاد شده که بحث کنند و بگویند و بگویند و بگویند تا به نتیجه ای برسند که برای خود آنها و کل جامعه مفید باشد.
در ضمن جناب سروش عبدی عزیز، این متن شعر نیست. شما و هر کسی هم می تواند به وسع خود چنین متنی بنویسد و نظرات خود در آن بگنجانَد. میزان وزین بودن متن بر می گردد به میزان دانش و آگاهی و فراست نویسنده. این متن سد در سد غیر شعر چون متنی فرهنگی و ادبی نیز می باشد در صفحه ی ادبیات چاپ شده؛ ولی به هیچ رو و از هیچ زاویه ای شعر نیست. البته و سد البته هر متنی کمی شعر است، زیرا هر انسانی کمی و بیشتر شاعر است. این جملات را در حد انشان نخوانید؛ این نکات عمیقن علمی است، پس لطفن با توجه بیشتری بخوانید.

این بحث در باب همین متن رخ داده، و نه در مورد متن و یا مقوله ی دیگری. یک متنی می تواند دارای دیدگاه های فلسفی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی نویسنده ی آن باشد. خواننده در باب هر قسمت از آن که برایش سوال بر انگیزد، حق سوال دارد. این شما نیستید که تعیین می کنید در چه بخشی باید بحث صورت گیرد. این ذهن کنجکاو خواننده است که نوع سوال را تعیین می کند.

به نظر من در این باب کسی که از همه بیشتر وظیفه مند است خود جناب کاخساز عزیز است. ایشان است که سوال برانگیخته، پس باید جواب بگویند. البته ایشان می توانند مانند بسیاری دیگر از هموطنان ما برج نشینی کنند و از جواب سر باز زنند؛ یعنی حق مرا که علاقه مند بودم نظر ایشان را بخوانم زیر پا بیندازند. این شیوه در جامعه ی ما رواجی مزمن دارد، پس حق من که این وسط ایستاده ام طبق عرف جامعه ی ما اگر هیچ به حساب آورده شود؛ ولی ایشان باید بدانند که کسانی هم هستند که طرفدار نظریات ایشان می باشند و حالا گیج این بحث شده اند انتظار دارند که معلم شان - پیر و استادشان - به میدان آمده روشنگری کند. این خواسته حق است. وگرنه می توانند بگویند:

«کاخ می سازی و ویران می کنی!
این چر ا با خلق ایران می کنی!؟»

لطفن دقت داشته باشید که این نظر یک انسان همه جانبه نگر است. کسی که از سَمت گیری های بیهوده و کور، بیزار است و دور. من همیشه از هر نوع مطلق گرایی پرهیز کرده ام. در باب چرایی نخریدن و خریدن سیب از سوی سید ارمنی ها و بانوی محترم خانه شان می توان دلایل مختلفی بیان کرد که هیچ یک به متن کاخساز عزیز ربطی ندارد. یکی از آن دلایل این است که بعضی مردم حساس، سیستم بدنشان مانند آزمایشگاهی دقیق عمل می کند. مثلن بسیاری آهن موجود در سیب را بر آهن موجود در میوه های دیگر ترجیح می دهند. یعنی حتی دیگر آهن آهن نیست. زیرا بدن آدمی تشخیص می دهد که کدام برایش مفیدتر است. و فرد آن تجربه ی فردی خود را بکار می بندد. یعنی از نتیجه ی آزمایشگاه سیستم بدن اش پیروزی می کند. در حالی که همه ی آهن های موجود در مواد غذایی ظاهرن آهن اند. این را به عنوان مثال نوشتم تا بگویم وقتی به ژرفا می رویم حتی این آهن دیگر آن آهن نیست، آیا می توان در فلان مورد مطلق گرایی کرد؟
نمی توان.
پس «زرین میانی» را بر می گزینم.(بر گرفته از فرهنگ سلاویان شرق - زلَتَیَه سردینا)

جدا از اینکه دوستانِ دیگر نادرست و یا درست گفته اند، حق افرادی چون من بود که ناصر(یاری کننده) "فخر"* نفروشد و سر از یاری باز نزنند و به میدان در آیند و اگر لازم بود سقراط جمع گردند و عزیز تاریخ بمانند.

* دوستی می گفت: دانشجویی به دعوت پسر یکی از خوانین از تهران به شهر و دیارشان می رود و خان او را کنار خود می نشاند و مورد احترام ویژه قرار می دهد. در همین میان کارگری می آید و به خان در مورد مشکلی که در سر کار پیش آمده بود گزارش می دهد و منتظر می ماند که ببیند خان چه دستور می دهد. چند بار موضوع را با صدای بلند تکرار می کند و خان اهمیتی نمی دهد.
دانشجوی بی خبر از همه جا فکر می کند که خان گوش اش سنگین است، پس از روی دلسوزی می گوید: خان این کارگر شما چندین بار موضوعی را با شما در میان نهاده و شما گویا متوجه نشده اید!
خان در جواب می گوید: نه، متوجه ام، دارُم فخر می فروشُم!



در باب بعضی موضوعات از جمله بزرگترین شاعر زمینی دریا وشِ جهان - حافظ شیراز که بعد قرن ها هنوز می خرامد به ناز - حرف هایی برای نوشتن داشتم که طولانی می گشت؛ زیرا باید ده ها کامنت و ساعت ها نوشته می شد. که هم در حوصله ی وقت من نمی گنجد و هم در واقع اصل بحث به حاشیه می رفت؛ پس از آن کار سر باز زدم، شاید زمانی دیگر در جای مناسب تری به آن بپردازم.
پس در طول این دو شبانه روز بارها به اینجا سر زدم تا ببینم جناب ناصر کاخساز عزیز در جواب پرسشگران چه نوشته؛ متأسفانه جوابی را نخواندم.
من اگر جای آن عزیز بودم حتی اگر بدترین نتیجه ر ا نیز برایم می داشت از این بحث روشنگر سر باز نمی زدم، زیرا نیک می دانم که حتی دیر تر کتابی در این باب نوشتن، شاید تأثیر شرکت در این بحث را نداشته باشد.

«طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف - گر بکشَم زهی طرب ور بکُشد زهی شرف»
(حافظ)

البته من شاعری یک لاقبایم و او فیلسوف، و فیلسوفان با شاعران بیشک فرق دارند.

من همچنان منتظر جواب از سوی ایشان می مانم و برای اینکه بحث کژ نشود خارج از موضوع بیش از این به ادامه ی آن نمی پردازم.

و از سید ارمنی ها نیز ممنونم بخاطر حُسن نظرشان.

سر راست باش چو کاج و سرو و چو راش
رفیق و سید و ارمنی، هرکه خواهی باش
۵۷۰٣۷ - تاریخ انتشار : ۱۴ شهريور ۱٣۹۲       

    از : رفیق سید عباس ارمنی

عنوان : بیچاره بنده ای که گرفتار عقل شد
معروف است که ظل الله روزی دربان کاخش را افسرده میبند علت را سئوال میکند دربان در پاسخ میگوید جسارتا عاشق شدم، ظل الله میپرسد به کی؟
دربان پاسخ میدهد به هر که جنابعالی اجازه بفر مائید
حالا اگر آقایان اجازه بفر مایند بنده از نوشته سرا پا فاشیستی ، شوینیستی ، روزیونیستی ،اپورتونیستی"ایراسیونالیستی"(واژه مورد علاقه آقای بهبودی) این آقای کاخساز خوش آمده البته همسرم هم در این گناه با بنده شریک است بفر مائید چقدر حکمش است.
یکوقتی آقای دولت آبادی در طی کنگره نویسندگان در مونیخ اشاره ای داشت به خلقیات انسان ایرانی که محصول جغرافیای کم باران است و خیلی خوب توضیح داده بود که چطور ما بخاطر چها رتا چکه آب و یا دوتا گردو که کسی از باغمان بکند ممکن است چند تن را بی جان کنیم .
حالا وقتی به نوشته های خشمگینانه آقایان بهبودی و جناب شهبازی نظر میکنم یاد همان باغبانی میفتم که دولت آبادی ازش حرف میزد.
بیچاره بنده ای که گرفتار عقل شد
خوشبخت آنکه خر آمد الاغ رفت
اینم در تائید نظر نیچه از من داشته باشید
۵۷۰۲۶ - تاریخ انتشار : ۱٣ شهريور ۱٣۹۲       

    از : سروش عبدی

عنوان : دست بردارید
دست بردارید، آقا یان محترم خواهش می کنم دست بردارید. با این تحلیل های این چنینی صفحه ی شعر را به صحنه ی کار زار سیاسی و مبارزه ی طققاتی تبدیل کرده اید. من اصلا کاری به کیفیت و ماهیت شعر استاد کاخساز و قالب و محتوای آن ندارم. ولی جای بحثهای شما اینجا نیست. آیا شما دارید این شعر را نقد می کنید یا بحث تئوریک راه انداخته اید درباره اندیشه های نیچه؟
آیا شما با نظرات از پیش تعیین شده، آزادی بیان را نقض نمی کند. کدام ترجمه ی بئ شمارا به تخطئه ی دربست نظرات نیچه رهنمون شده است؟
نظرات شما متاسفانه با فلسفه ی نو که امروز فلسفه ی غالب در جهان است عمدتا از نظرات نیچه تاثیر پذیرفته است کاملا بیگانه است. دوستان نازنین این معیار های کهنه را کنار بگذارید. دنیا عوض شده است. معیار واحدی که با آن سنجش جهان ممکن باشد وجود تدارد. معیارهایتان را بازبینی کنید. به نظر می رسد که شما انچنان با شعر، نقد ادبی و فلسفه ی امروز نا آشنایید که بحث با شما راهی به دهی نمی برد. برایتان آرزوی سعادت وسلامت می کنم.
۵۷۰۲۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ شهريور ۱٣۹۲       

    از : رفیق سید عباس ارمنی

عنوان : برای آقای لیثی
آقای لیثی جان وبلاگ شما را خواندم خیلی زیبا بود و مطالعه آن را به دیگر دوستان هم توصیه میکنم و در کل نگاه و برخورد جنابعالی با موضوعات را بسیار آموزنده و مفید میدانم .از بابت شعر طنزی هم که برایم سرودید تشکر دارم.
با آرزوی سلامتی و سر بلندی برای شما هموطن عزیز و آگاه و صادقم
دوستدار تو سید ارمنی
۵۷۰۱۴ - تاریخ انتشار : ۱٣ شهريور ۱٣۹۲       

    از : علی شهبازی

عنوان : نقدی جانانه
جناب رفیق! سید عباس! ارمنی!، که نام شتر گاو پلنگ گونه شان پرده از روی طنازی نهفته در افکارشان بر می دارد. نقد جانانه ای بر "آفرینش استدلال" نوشته اند که آدمی را به حیرت وامی دارد. بخصوص در اوج نقد خویش که به صورتی ارشمیدس وار در می یابند که علت خرید سیب توسط همسرشان، ریشه در افسانه آدم و حوا دارد!!!

در عین حال ایشان بدرستی سوالی را طرح می کنند:
مگر ما خودمان هزاران بیت شعر در مذمت دانائی و ترویج دیوانگی نداریم؟

و از طرح این سوال نتیجه می گیرند که منتقدین تنها به نام نیچه حساسیت دارند.

جل الخالق! یا شما بنیان فاشیستی این نوشته را تشخیص نمی دهید و یا تشخیص می دهید و در صدد توجیه بر آمده اید.

دوست گرامی اگر به جای هزاران بیت شعر، صد هزار بیت شعر از دیوان شعرای ایرانی مثال بیاورید در نقد محتوایی از این نوشته، کمترین تاثیری نخواهد داشت. نام نیچه تنها مهر و امضایی است بر این نوشتهء شبه فاشیستی و نه چیزی بیش. با مهر
۵۷۰۱۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ شهريور ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : و دو نکته ی دیگر
من جای زنبور و کندو را به عمد عوض کرده ام. زیرا زنبوری که قرار نیست عسل تولید کند، تلاش کرده ام از او چنین انتظاری نداشته باشم؛ چون آن زنبور، زنبور عسل نیست. اما کندوی مورد نظر من، مشخصن کندوی عسل است. به عبارتی دیگر کندویی است تهی که مدعی عسل داریست.

این توضیحات بیشک برای نکته دانان اضافی است، ولی گاه لازم می باشد.
به بزرگی خود ببخشید.

در باب «سیب» سخن جناب «رفیق سید عباس ارمنی» عزیز هم نکاتی دارم که دیر تر می نویسم. چون باید بسط پیدا کند و بیانی استوار بر فاکت و علمی شود؛ دیر تر سر فرصت خواهم نوشت.
۵۷۰۰۴ - تاریخ انتشار : ۱۲ شهريور ۱٣۹۲       

    از : مسعود بهبودی

عنوان : خردستیزی ریشه های دیرین دارد
عباس ارمنی عزیز
مسعود مستطاب می تواند چند هزار صفحه در نقد خزعبلات شعرای قرون وسطی ارامنه نشان دهد تا رفقا با اهل و عیال شان قرائت کنند و لذت برند.
ضمنا از ارامنه چه پنهان که شوپنهاور و شاگردش نیچه از فلاسفه بورژوازی واپسین (امپریالیسم) اند.
حتی هنوز هم نمی توان گرایشی یافت که نطفه های آن در فلسفه ایندو نباشد.
اگر ارامنه احتیاج به منبع داشتند، لطفا خبر کنند.
مشتی مسلمان که مغز خر خورده اند، شب و روز در این زمنیه مطلب ترجمه و منتشر می کنند.
بی خبر از اینکه ارامنه حتی از وجودشان بی خبرند.

کشف داهیانه ارامنه اما درست است.
شعرا و فلاسفه برده داری واپسین، فئودالیسم واپسین و بورژوازی واپسین ایدئولوژی ارتجاعی و ایراسیونالیستی (خردستیز) اصولا واحدی را نمایندگی و تبلیغ می کنند.
خیام و حافظ و مشد احمد و جلال آل عبا و غیره از این جمله اند.
ضمنا «فلک به مردم نادان دهد زمام مراد» و نه جهان.
حافظ برای جامعه و جهان تره خرد نمی کند.
حافظ برای مسائل جامعه و جهان راه حل و حلال ماورای جهانی سر هم بندی می کند. فلک و قضا و قدر و غیره
۵۶۹۹٨ - تاریخ انتشار : ۱۲ شهريور ۱٣۹۲       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : نکته: وقتی می نویسم ما سَمت گیر هستیم. به هیچ رو منظورم این نیست که کسی عقیده ای دارد و از آن دفاع
می کند. دفاع از عقیده حق هر انسانی است.
منظور من این است که گاه ما می دانیم، سد در سد می دانیم که حق با ما نیست، ولی به خاطر سَمت گیری و تعصب و گروه گرایی و لج بازی و عادت حق را به ضرر دیگری و به سود خود زیر پا می اندازیم. و این به یک عادت در جهان ما بدل شده چنان، که دیگر حتی برای بسیاری وجدان آزار نیست. یعنی ما در خیلی موارد ناحقی کردن به سود خود را دیگر عین عدالت می دانیم!

و این یک فاجعه ی بزرگ است در فر هنگ بشری. در حالی که آن کنشِ انسان را در درون نابود کننده، مثل آب خوردن، غذا خوردن، به سر کار رفتن، عادی شده است!

بار ها با چنین افرادی بر خورد داشته ام.
در جواب می گویند: ما بخاطر حق و عدالت این کار را می کنیم. یعنی انسانی هم جای شاکی و هم جای قاضی می نشیند! و از نظر او این کار هیچ اشکالی ندارد. و جالب است وقتی دیگری - رقیب - همین کار را می کند تازه صدایش در می آید.

تا زمانی که انسان اینگونه است، جدل های بیهُودَه، هرگز هُودَه نمی گردد.

باید تلاش کرد که در بعضی موارد برداشت ما مطلق نشود. زیرا گاه بعد از سال ها مشخص می شود که تأویل آدمی در فلان مورد غلط بوده. و البته گه با اندکی دقت می توان همان لحظه به اشتباه خود پی برد.
به همین خاطر دیروز در پای شعر دکتر اسعد رشیدی برای «رفیق سید عباس ارمنی» به برداشت گوناگون او و خود از گوناگونی «آب و هوا» در آن شعر پرداختم. علوم انسانی ریاضیات نیست، پس باید بیش از اینها محتاط بود. خود علوم دقیقی مثل ریاضیات نیز پیوسته در حال تکامل است.

کوتاه سخن: تأویل ما همیشه علمی نیست، بلکه می تواند برداشتی شخصی و نادقیق باشد. و اگر ما آن برداشت خود را مطلق کنیم، این کار یعنی سیلی بر صورت حقیقت زدن.

این ساده را همه می دانند. خیلی ها بر زبان می آورند. ولی بسیاری در عمل رعایت نمی کنند. اینجاست که می توان گفت: عالِم بی عمل همان کندوی بی عسل است.
۵۶۹۹۲ - تاریخ انتشار : ۱۲ شهريور ۱٣۹۲       

    از : رفیق سید عباس ارمنی

عنوان : نظر
عجب چیز های در محضر اساتید یاد گرفتیم منظورم جناب مستطاب بهبودی و فضلای دیگر است.(به استثناء جناب لیثی) اینهمه غوغا برای یاد آوری یک عبارت نیچه که گفته دانستن دردسر آفرین است مگر ما خودمان هزار ان بیت شعر در مذمت دانائی و ترویج دیوانگی نداریم ؟ اگر از آنها نقل میکرد بازهم دوستان همین تحلیهای طبقاتیشان معتبر و استوار بود یا اینکه تمام این استدلالها تنها بر پایه لرزان و سست اسم" نیچه" استوار شده واقعا که.
جهان به دست مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
این شعر را برای جناب کاخساز نوشتم بقیه به خودشان نگیرند
آقای کاخساز دیشب نوشته شما را با همسرم خواندیم و ساعتی را راجع بهش حرف زدیم و لذت بردیم و همسرم به این کشف رسید که چرا همیشه از خوردن سیب حس عجیبی بهش دست میده و فقط اوست که سیب میخره و نه من.
موفق باشید نوشته زیبا و فکر برانگیزی بود
۵۶۹۹۰ - تاریخ انتشار : ۱۲ شهريور ۱٣۹۲       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۱۵)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست