از : امراله نصرالهی
عنوان : انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود
با سلام و سپاسی دیگر،در نوشته ی پیشین تان آورده اید آوانتوریسم فعودالی(چریک های فدایی)چنانچه آگاهی دارید چرک های فدایی چپهای انقلابی اسلحه به دستی بودند که از مشی و رفتار حزب توده به ستوه آمدند چریکهایی که خود هر کدام شاخه ی جوانان حزب توده را عضو ،زیسته و تجربه کرده بودند .این سان نه حزب توده حزبی فعودالی بود و نه چریک ها در پی دفاع از نظامی فعودالی بودند پس عبارتی که به کار برده اید عبارتی پر تناقض است.چریک ها همان جوانانی بودند برخواسته از طبقه ی متوسط جامعه ی آن روز ایران که کمترین نسبتی
بافعودالیزم جامعه ی آن روزشان نداشتند پس چریکها هرگز برای ماندن و بقای فعودالیزم نجنگیدند و آوانتوریسمی که شما می گویید نمی تواند سر از فعودالیزم درآورد.گفته اید شاملو با انقلاب ضد فعودالی مخالف بود نخست بگویید چه کسانی در پی انقلاب علیه فعودالیزم بود تا اثبات شود که شاملو ضد این انقلاب بوده است دوم اگر چریک ها در دهه ی پنجاه فعالیت سیاسی داشتند علیه چه نوع نظامی میجنگیدند/نکندتصور میکنید انقلاب سفید شاه و ملت انقلابی بوده علیه فعودالیزم؟نکند شاملو را نماد فعودالیزم میبینید و چریک ها را شوالیه های این نظام ؟گفته اید شاملو یک نیچه ایست است من نمی دانستم که مکتبی به نام نیچه ایسم هم داریم اولن نیچه نقاد مدرنیته است نقاد بیرحمی که فلسفه ی یونان باستان را بر فلسفه ی تکنیک زده ی افلاتونی ترجیح میدهد فلسفه ای که تمام قد در خدمت بورژوازی بوده است با باز تولید ارزشهای مسیحیتی که تا خرخره به نظام سرمایه داری خوش خدمتی نموده/نیچه نخبه گراست بله اما نخبه گرایی او از ضدیت با همشکل کردن ارزشهای مسیحیت در جامعه ی غربی ناشی میشود ارزشهایی ضد آپولونی ،ضد شادی ،سرمستی و رقص.نخبه گرایی شاملو درست در نوع نگاه او به مذهب و هنر گرایی اش سرچشمه میگیرد آن هم در بستر تاریخی که در لحظه ی ورود به دوران مدرن به تعطیلات تاریخ رفت/پس نخبه گرایی این دو فیلسوف و شاعر بر دو محمل متفاوت قرار دارند/گفته اید سایه عضو ارگانیک حزب توده بود که حتم دارم کیوان عزیز او در سمپاتی این مرد تاثیر بسزایی داشته اری اگر سایه این گونه است /پس من کجا و فعودال دانستن سایه کجا؟آیا به صرف این که واژه ی جنگل را به کار برده ام دلیل بر این بوده تا سایه را طرفدار فعودالیزم بدانم؟هرگز هرگز خطا نکنید عزیز/گفته اید حزب توده نقاد آوانتوریزم بوده است این جمله یعنی سایه همین مشی را داشته اما شاملو خیر،من تا بدین لحظه نخوانده و یا نشنیده ام که سایه چنین است و شاملو چنین نیست/گفته اید سایه اومانیست بوده درست مگر من غیر از این گفته ام؟گفته اید شعر شاملو هر جایی است اگر هر جا یی بودن یعنی کوچه ای بودن شعر شاملو کاملن درست اما اگر معنای دیگری را مد نظر دارید که شگفتا و عجبا!!عزیز کی در بستر خویش غنوده بوده وقتی خون چریک های مبارز را بر زمین میدیده./گفته اید سایه طرفدار نوع انسان است آری آری اما شاملو آیا چنین نبوده؟عزیز با همه ی تفاوت های شخصیتی این دو مرد آنها در یک چیز مشترکند وآن این که انسان را رعایت کردند با شادی های این انسان شاد و با غمهایش غما گین گشته اند
۵٨۰٣۴ - تاریخ انتشار : ۲ آبان ۱٣۹۲
|
از : ربابه ر.
عنوان : پاسخی بر پاسخی
خیلی ممنون.
اجازه بدهید برای اجتناب از خروج از موضوع و پرهیز از پرت و پلاگوئی روی نظرات شما در کامنت مکثی بکنیم و بیانیدشیم:
اولا پابه پا بودن با در یک جبهه بودن تفاوت دارد.
شما نوشته اید، «پیر پرنیان اندیش که پا به پای احمد شاملو در کوچه و خیابان و جنگل ماجراهای نبرد چریک ها را رصد می کرد. »
خوب.
پیش شرط پابه پا رصد کردن آوانتوریسم فئودالی موضع و سنگر ایدئولوژیکی واحدی نیست؟
شاملو و جنبش آوانتوریستی راست و چپ بنظر من منشاء طبقاتی فئودالی داشته است.
طرفداری شاملو از شهدای مربوطه به معنی خصومت شاملو با انقلاب ضد فئودالی سفید بوده است.
شاملو طرفدار نیچه ئیسم (فلسفه بورژوائی واپسین) بوده است.
مرگ برای همه نمایندگان ایدئولوژیکی طبقات اجتماعی واپسین چیزی ستایش انگیز است:
فرق هم نمی کند که انتحار باشد و یا اعدام و یا خودکشی چریکی کذائی.
سایه عضو ارگانیک حزب توده است.
هنوز هم طرفدار سوسیالیسم است.
شما واژه جنگل را از شعر سایه بدلخواه برمی گیرید و سایه را طرفدار فئودالیسم (آوانتوریسم) محسوب می دارید.
به همین دلیل گفته شد که اینجا تخیل جای تحلیل عینی را گرفته است.
هیتلر که همپا با تیلمن (رهبر حزب کمونیست آلمان و مقتول در شکنجه گاه های فاشیسم) «در کوچه و خیابان و جنگل ماجراهای نبرد چریک ها را رصد» نمی زند تا سایه با شاملو رصد زند.
ثانیا سایه دل در گرو این جنبش چریکی داشته و دارد.
به چه دلیل به این نتیجه می رسید؟
حزب توده نقاد آوانتوریسم بوده است و نه موید آن.
مراجعه کنید به آثار جوانشیر مثلا «چریک های فدائی ... چه می گویند؟»، آثار بیگوند، تیزابی و غیره.
آوانتوریسم چه چپ و چه راست (مذهبی) برنامه ای نداشته تا سایه دل در گرو آن داشته باشد.
جلال آل احمد و شاملو و غیره می توانند چنین باشند و بوده اند، سایه ولی هرگز نبوده است.
اگر هم احیانا شعری سایه (؟) و یا سیاوش سروده اند، از سر هومانیسم بوده است:
اشک بر مرگ جوانان کشور و نه وحدت ایدئولوژیکی و نه دل در گرو آن ایدئولوژی داشتن.
شعرهایی که برشمردم همه حکایت از چنین دلبستگی هایی داشته است
شما از اشعار سایه تحلیل تخیلی کرده اید.
هر شعر مشخصی را که شما بخواهید می توان تحلیل عینی کرد و نشان داد که برداشت شما تخیلی است.
ثالثا شاملو اگر چه زبانی فاخر داشت واز نثری حماسی و الیت بهره می گرفت اما یادت باشد که ا و برای روسپیان و برهنگان هم می نوشت
به انان که بر خاک سرد امیدوارند و به انان که دیگر به اسمان امیدی ندارند.
روسپی به جماعت آسوسیال و ضد اجتماعی موسوم به لومپن اطلاق می شود.
روسپی چه ربطی به توده مولد و زحمتکش دارد؟
شما از اشعار شاملو هم تحلیل تخیلی می کنید:
این سیاوش است که با هومانیسمی عمیق شعر هرجائی اش را می سراید و از معصومیت هرجائی به دفاع برمی خیزد و شهر هرجائی (سیستم اجتماعی ـ اقتصادی حاکم) را به بازخواست می کشد، نه شاملو.
شاملو در بسترهای عفیف خویش غنوده و با شنیدن آواز روسپیان با فخر وافاده از پنجره به بیرون خم می شود و به جای همه می گرید و کلی منت سر زمین و آسمان می گذارد.
سایه شاعر نوع انسان است و انسان بودن ارتباط چندانی به توده بودن و یا الیت بودن ندارد
اتفاقا برعکس تصور شما:
طرفداری از مقوله انسان نوعی به معنی باور به برابری و خواهر ـ برادری انسان ها ست و با تئوری نخبگان در تضاد آشکار و آشتی ناپذیر است.
درست همین جا حساب سایه و سیاوش از شاملو و هدایت و آل احمد و غیره جدا می شود.
اما با همه ی متفاوت بودن با هم نیز بودند
کوهها با همند و تنهایند /همچو ما باهمان تنهایان
شما فرق باهم بودن و برهم بودن را فراموش می کنید.
باورمندان به مقوله نوعی انسان اگر هم در جامعه واحدی با طرفداران راسیسم و نیچه ئیسم (تئوری نخبگان) بسر می برند، ولی خصم طبقاتی آشتی ناپذیر یکدیگر اند، نافی یکدیگرند.
شما برای اثبات نظر سوبژکتیف خود به جای دلیل تجربی و نظری، به نقل بیتی از شعری توسل می جویید.
تحلیل تخیلی همین است، دیگر.
هر چند تخیل منبع بسیاری از اتفاق ها ست در دنیای ادبیات
آره حق با شما ست:
تخیل در هنر نقش مهمی دارد.
ولی همان تخیل در تحلیل آثار هنری به زیر پا نهادن حقیقت عینی منجر می شود.
تخیل صرف کمکی به تحلیل عینی چیزها نمی کند.
۵٨۰۱٨ - تاریخ انتشار : ۱ آبان ۱٣۹۲
|
از : امراله نصرالهی
عنوان : سپاس از خواننده ی این نوشته
سلام ،ربابه.ر معلوم چندان هم که باید و شاید شعرهای این مرد را نخوانده اید اولن پابه پا بودن با در یک جبهه بودن تفاوت دارد دومن سایه دل در گرو این جنبش چریکی داشته و دارد شعرهایی که برشمردم همه حکایت از چنین دلبستگی هایی داشته است سومن شاملو اگر چه زبانی فاخر داشت واز نثری حماسی و الیت بهره میگرفت اما یادت باشد که ا و برای روسپیان و برهنگان هم مینوشت ((به انان که بر خاک سرد امیدوارند و به انان که دیگر به اسمان امیدی ندارند)) سایه شاعر نوع انسان است و انسان بودن ارتباط چندانی به توده بودن و یا الیت بودن ندارد سایه ،سایه بود و شاملو ،شاملو اما با همه ی متفاوت بودن با هم نیز بودند ((کوهها با همند و تنهایند /همچو ما باهمان تنهایان))با این همه من ایا تخیل خود را بار کرده ام.?هر چند تخیل منبع بسیاری از اتفاق ها ست در دنیای ادبیات و هنر پس کمی به انصاف داوری کن سپاسگزارم
۵٨۰۰٨ - تاریخ انتشار : ٣۰ مهر ۱٣۹۲
|
از : ربابه ر.
عنوان : تحلیل و یا تخیل؟
نویسنده محترم تخیلات خود را تحلیل نام می دهند و یا در واقعیت عینی جامعه دلیلکی هم برای دعاوی خویش دارند؟
من اکثر اشعار سایه را و مجموعه اشعار شاملو را خوانده ام.
اولا سایه بلحاظ سنگر طبقاتی ماهیتا نه در کنار شاملو، بلکه در جبهه مخالف شاملو بوده است.
سایه شاعر توده ها بوده است.
شاملو شاعر طبقات اجتماعی واپسین بوده است.
سایه ستایشگر رزم توده ها بوده است.
شاملو ستاینده نخبه ها بوده است.
کی سایه به ماجراهای آوانتوریستی تره خرد کرده است؟
فرق اساسی سایه با سیاوش همین است.
سیاوش اگر چه بلحاظ سنگر طبقاتی همسنگر سایه بوده، ولی تصور دیگری از آوانتوریسم چپ (چریک های فدائی) و رابطه دیگری با آن داشته است.
سایه ولی هرگز التفاتی به آوانتوریسم نداشته و حتی بیتی در رثای آنان نسروده است.
اگر نویسنده محترم خبر دارند، نام ببرند.
علاوه بر این نه سایه و نه شاملو کمترین خبری از فلسفه نداشته اند.
فرق سیاوش با هر دو همین است:
سیاوش شاعری فیلسوف بوده است.
۵٨۰۰۵ - تاریخ انتشار : ٣۰ مهر ۱٣۹۲
|