از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : در آن سال ده ها شعر و دو بیتی تالشی و فارسی و گاه گیلکی برای بچه هایی که در درگیری ها جان می باختند و یا و یا بندی می شد
نوشتم که تعدادی از آنها را هنوز به یاد دارم.
جوانن مَندینَه ریچَه بَه ریجَه
تیرَه مَیدون دره ویجَه بَه ویجَه
جوانون تیز ژنن دیل کَرع سُوجَه
نَنِن نالَه کَرن، وان: چَمَخ کیجه
جوانان ایستاده اند ردیف به ردیف
در میدان های تیر وجب به وجب*
به جوانان تیر می زنند، دل آدم می سوزد
مادر ها فریاد می کنند: آه..! جوجه هایمان!
نَه نَه چدَه هرع درد خردنی!؟
غرسه هده هرع نیه هردنی
جونِنش مندینه زیندونی گوشه
چَوون خبری شُون اَی را بَردَه نی
مادر چقدر درد فرزندان را می کیشد!؟
غصه آنقدر می خورد که خوردنی نیست
جوانانش در گوشه ی زندان افتاده اند
خبرشان را کسی برایش نبرده
و ...
و حال و هوای شاعر جوان آزرده در آن سال ها:
هَزار دردم پری دَرمُونی را شُوم
شَوی هَنی دَری رُوخُونی ر ا شُوم
رُوخُون و راه درازَه از ژَنم پا
هیکَس من نِدفرسع تع کاشی کا!
هزار درد دارم که برای درمان می روم
هنوز پاسی از شب مانده و من به راه خود می روم
راه های بزرگ و کوره راه ها طولانی اند، من همچنان گام بر می دارم
آه ..! که هیچ کس از من نمی پرسد: به کدامین سامان روانه ای!
سفر مادر سلاحی را به همه ی دوستداران او و بخصوص بازماندگان آن عزیز تسلیت می گویم و برایتان صبر آرزو دارم.
یادش گرامی و جاوید باد!
با ادب و احترام ویژه
لیثی حبیبی - م. تلنگر
* در باب اغراق «وجب به وجب» چند سال پیش در همین پایگاه توضیح دادم؛ و باز تکرار می کنم که: گناه ما نبود که فکر می کردیم جوانان میهن وجب به وجب در میدان های تیر ایستاد ه اند، گناه گردانندگان کشور بود که اطلاع رسانی درست نمی کردند. پس کل جامعه در حدس و شایعه می زیست. در محافل خصوصی گاه گفته می شد دو هزار زندانی سیاسی داریم. گاه صحبت از هشت هزار و گاهی سخن از هشتاد هزار نفر در میان بود.
یکی از بدبختی های رژیم های دیکتاتوری این است که وقتی جلوی آزادی بیان را می گیرند رود سیاهی به نام شایعه چنان به راه می افتد که از جمله در نهایت ریشه ی خود همان رژیم ها را می کند.
راست گویی حتی در باب جنایات باعث ایجاد اعتماد در جامعه می گردد. ولی قدرت مندان جهان اغلب به این اعتماد آفرین بی توجه اند، و سیلی آن را می خورند محکم وقتی که دیگر خیلی دیر شده است.
و نکته ای دیگر در باب آن داستان «مادی» مریم سطوت عزیز: به نظرم طرح آن سئوال که «قهرمان واقعی کیست؟» خیلی بجا نیست. حتی کمی از عظمت داستان می کاهد. زیرا مادر و فرزند هر کسی جای خود دارد و آن دو را نمی توان با هم مقایسه کرد؛ دشوار است.
ولی اگر کسی اصرار بورزد که باید به آن پرسش جواب داده شود، من مادر را برتر می دانم زیرا قهرمان بخشی از عظمت بیکران وجود اوست.
ولی باز تکرار می کنم که سئوال خوبی نیست.
۵۹۰۵۲ - تاریخ انتشار : ۱٣ آذر ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام بر همه. مدتی است که اینجا نمی نویسم. امروز ضرورتی پیش آمد که برای هوطنان عزیز عرب در پای بیانیه شان
در سمت راست همین صفحه بیانیه ای را نهادم؛ و حال که آمده ام بگذار در پای این داستان که صفحه ای از تاریخ ایران نوین است نیز نظر خود را بنویسم و بروم.
...
«زمان ابری است و زمانه حزین
نمی فهمدت کس در این سرزمین
و آن جا، در آن شهر خورشیدیان
دریغا شب است و شبی بیکران»
ویدا فرهودی عزیز
و گرگ این "شب" و "نفهیدن دیگری" که در ما نیز می زید، گاه ما را چنان با خود می بَرَد و می دَرَد که نگاه به باقی مانده ی ما سخت رنج آور است.
من به بحث سیاسی که بعضی عزیزان با هم دارند وارد نمی شوم. زیرا آن وقت باید به مسایل بسیار گوناگونی در باب جنبش چریکی و ... پرداخته شود که نه اینجا جایش هست و نه من علاقه ای به وارد شدن در آن را دارم.
به این داستان واقعی که از سوی بانو مریم سطوت نوشته شده، مایلم از دیدگاه تاریخی و فرهنگی بنگرم.
اگر همه ی تاریخ سد سال اخیر ایران زمین را می نوشتند و هم در باب فعالیت گروه ها و احزاب سیاسی و فرهنگی و ... نیز می نوشتند و این داستان واقعی ساده ی کوتاه بیکران در آن نبود، بیشک چیزی نیک را کم داشت.
مریم سطوت عزیز در این داستان کوتاه همانطور که ویدای شاعر ژرف نگر نوشته، فراوان حرف زده. و تابلویی که از آن شب سیاه ساخته ماندگار، پاک ناشدنی است. او دچار بازی های بیهوده با زبان نشده. آنچه در خاطره داشته را بسیار ساده و ژرف بر صفحه نشانده ماندگار.
من یک بار خطاب به بچه هایی که به کارگر مبارز محمود صالحی تاخته بودند، نوشتم و باز تکرار می کنم: عزیزان من! بیایید حتی اگر بشدت مخالف کسی هستیم، آن چیزها، و شیوه ها که در جامعه ی حسادت زده و بیمار خود آموخته ایم در قضاوت بکار نبریم. بلکه هنگام قضاوت همه جانبه نگر و هم ژرف نگر باشیم.۱ بدبختانه ما دچار بیداد نظری هستیم.
اگر براستی انقلابی و مردمی و خوشدلیم، باید در هر حالی عادل و آزاده و منصف باشیم. این تنها راه به سوی تدقیق بیشتر و عدالت و آزادی است، و هم خود را از بیهودگی های دیروز رها ساختن.
محمود صالحی عزیز، در آن رنجنامه ی خود - در باب اعتصاب غذای خشک در زندان - حرف های زیادی زده بود و گندیدگی جامعه را با همان زبان ساده و صادقانه ی کارگری خود بخوبی افشا کرده بود بی هیچ شعاری. از جمله صحنه های تکان دهنده ای از انسان های زنده ی مرده به نمایش در آورده بود. مثلن: نقل به مضمون - دو تن از اعضای فلان حزب که از بیرون برایشان غذا و نوشابه ی سرد می آوردند، نوشابه های تگری را طوری باز می کردند که قطرات ریز اش به صورت من می پاشید و ...
هیچ کس از "مبارزین" معترض به محمود عزیز، این گندیدگی و کثافت عمیق درون ما را ندید و جانشان از آن نلرزید، ولی در حد رقیب با کمال میل ریختند سرش «حالا نزن کی بزن». زیرا برای آنها دیگر محمود، جان او و یا هر انسان دیگری مطرح نیست؛ او - زننده - فقط رقیب می بیند و بی رحم تر از زندانبان بر خورد می کند. و جالب اینجاست که اغلب این آدم ها که ظاهرن شریف و دلسوز نیز هستند، دیگر نمی دانند که حس رقابت و بزن بزن تا کجای حضیض و فرو شدن آنها را کشانده. زیرا سخت داغِ یک جنگ سرد قبیله گرایانه ی پَرت کننده اند. و برایش عمومن منطق نیز تراشیده دارند حاضر و آماده؛ و هم دارند چندین اسم مستعار چی دلداده که اگر لازم شد، حسابی گرد و خاک پا کنند "حق طلبانه" با فریاد های "آی دزد! آی دزد!"
بنازم به این همه هنر!
بیهوده نیست که گفته اند: «هنر نزد ایرانیان است و بس!»
اسم مستعارچی های گوش به زنگِ فرصت طلب و یا مزدور نیز برای ایجاد تفرقه ی بیشتر در چنین شرایطی عمومن سر می رسند و این دیگر شده یک شیوه ی جا افتاده.*
این داستان کوتاه بسیار زیبا و تأثیر گذار نوشته شده و کمتر داستانی این همه تأثیر اش ماندگار است. این داستان تمامی تابلوی های آن شب سیاه را در جان هستی من نقاشی کرد چنان که دیگر پاک شدنی نیست. احساس داستان مال همان لحظه ی واقعی رخداد است. مثلن آن فضای خالی از آدم خیابان های شهر سرد که باد سرد در آن از پشت چادر به جان و تن می نشیند را خواننده می بیند. یا لحظه ای که مادر در آن تیره شب در می گشاید، خواننده همراه دو دختر بی پناه و آواره در شهری سراسر سرد و در بسته و بی رحم، کنارشان می ایستد نگران؛ مادر دختر هایش را به اندرون می بَرَد، و خواننده می گوید: آخی، راحت شدم؛ مادر چقدر بزرگ است!
یا آنجا که در آن شب در مرز مرگ و زندگی رفیقی بخاطر بی معرفتی یا ترس فامیل خود رفیق خود ر ا تنها نمی نهد و ... همه ی نکات این داستان کوتاهِ اما بیکران آموزنده و هم بسیار تأثیر گذار است، زیرا نویسنده خود آن را زیسته و عین احساس اش را موفق شده به ما منتقل کند؛ و از این زیباتر نمی شود.
بخاطر موضع سیاسی، اینها را ندیدن به زیبایی وجود خود ظلم روا داشتن است و تخم کینه را در مزرع سبز و زیبای جان کاشتن؛ که نتیجه ی آن، بخشی از حضورِ زیبای خود را خود خواهانه کُشتن است.
آن عزیزی که نوشته: چه احتیاجی به داستان سرایی است!؟
کامنت ایشان مایه ی تعجب است، زیرا می ارزد که در باب این مادر ها داستان ها نوشته شود و تر انه ها سروده شود. رمان ها می ارزد در باره شان نوشته شود. و این نوشتن وقتی به اوج زیبایی خود می رسد که نویسنده خود در ارتباط مستقیم با ماجرا بوده باشد.
داستان سرایان جهان برای چه می نویسند؟
خاطره نویسان جهان برای چه می نویسند؟
در ضمن ما در این داستان از نظر تاریخی و فرهنگی در باب معرفی واژه ی «مادی» که در کل ایران زمین خاص جغرافیا و تاریخ و فرهنگ اصفهان است، مدیون مریم سطوت هستیم.
عزیزان من! بیایید هر چیز را در جای خودش ببینیم؛ حتی اگر با دشمن خونی خود روبرو هستیم. البته اندیشمندان شریف جهان به این موضوع بیشک واقف اند، اما کسانی نیز هستند که یا اشتباه می کنند و یا دروغزن اند و احتیاج به آب گِل آلود دارند. متأسفانه اغلب اشتباه گران به دام آن یالانچی های هدفمند می افتند بی آنکه خود بدانند که در دامچاله اند.
این سخن نادلپذیر را بناچار و برای روشنگری بیشتر شاید در پای برفک-*- ادامه دادم.
۱ - ژرف بینی از دیر باز مورد توجه ایرانیان خردمند بوده. حتی دشمنان یا رقبای ژربین مورد ستایش قرار می گرفتند. ولی متأسفانه ما با دور شدن از اصل خویش و نیافتن محتوای نوین خود حال به این اصل زیبا که گذشتگان ما بدان توجه خاص داشتند خیلی توجه نداریم؛ زیرا نه آنیم و نه این.
«ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بُوَد
سنخن ها به کردار بازی بُوَد»
فریدون وقتی جندل را به یمن می فرستد از جمله در باب فرمانروای آن سامان چنین می گوید:
«یکی ژرف بین است شاه یمن
که چون او نباشد به هر انجمن»
از داستان فرستادن فریدون جندل را به یمن - شاهنامه ی جاودان
۵۹۰۴٨ - تاریخ انتشار : ۱٣ آذر ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : تجهیز توده ها به اندیشه های پویا
الوند گرامی، ممنون از پرسش شما.
اینی که من نوشتم، برداشت کلی من از نوشتار خانم مریم سطوت و نیز نظر آقای احمد صبوری بر آن، بود.
البته لازم است که بگویم، یکی از دلایلی که من، و عدد قابل توجهی از نسل مرا به نام فدائی جذب کرد، این بود که، پنداشته میشد، فدائی جماعت اهل آیه های لایتغیر نبوده، و پذیرای زندگی شاد و با منطقند.
و یکی از دلایلی که فدائیان حاضر را در پیوند با نسلهای جوانتر و زنان، عقب نگاهداشته، شاید آن باشد، که نسل جوان ایرانی اثری از پویایی در جنبش فدایی مشاهده نمی کند.
فدایی که حال به غلط یا درست با پوتین و اسلحه در خانه نا امن تیمی اش چند ساعت کوتاه سر بر بالینی بدون بالش میگذاشت. در سی و اندی سال گذشته نشان داده، که نه تنها در تجهیز توده ها به اندیشه های پویا عقب افتاده تر از، خودِ توده های مورد حمایتش است، بل در حفظ اتحاد در میان یاران قدیم نیز از پویایی و توانایی کافی برخوردار نیست.
۵۹۰٣۵ - تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱٣۹۲
|
از : احمد صلاحی
عنوان : برای احمد صبوری
شما میدانید شکل گیری شخصیت کودکان و جوانان در جوامع مختلف بستگی به عوامل بسیاری دارد و در مورد ایرانیها نیز این قاعده صادق است.
پس با ربط دادن به حکم کلی "مدرنیسم " دردی دوا نمیشود. می توان گفت : نیروی جوانان آگاه ، سنت شکن و آرمان خواه ایران زمین برای تغییر و گذار کافی نبودو نیست . ولی نمی توان آرزوهای غیرممکن داشت.
آنجه مسلم است چریکهای فدائی خلق ایران در دهه ۵۰ با نگرش های مختلف ، برای تغییر مناسبات سرمایه داری وابسته به سوسیالیزم یا تغییر حاکمیت ضدخلق به خلق با تمام وجود مبارزه کردند .نگارنده کوچک تر از آن است که در باره ء آنان قلمفرسائی یا نقد نماید.
آقای "احمد صبوری" شما حتما میدانید ، حتی اگر گذار سرمایه داری به سوسیالیزم با موفقیت انجام شود. بسیاری از عادات و روحیات مردم از قرنها زندگی بشر در جوامع سرمایه داری و ماقبل سرمایه داری ، یک شبه زنگ نمی بازد . کما اینکه در کشورهای معروف به " سوسیالیزم واقعا موجود " و کوبا نیز این تغییرات انجام نشد. حتی در جامعه سوسیالیستی واقعی نیز نباز به آموزش و پروش نوین دارد و با "شعار" و اتوماتیک ، کودکان راه خود را مستقل و خود مختار انتخاب نخواهند کرد.
بهمین دلیل دوست عزیزمان مریم سطوت نمی تواند روابط عاطفی مادر و فرزندی را غیر از آنطور که در جامعه حاکم بوده و هست و فدائیان خلق از آن مستثنی نبوده و نیستند توصیف نماید.
البته شما می توانید با چند واژه ء "کانسرواتیسم " و "لیبرالیسم " و "مدرنیته" موضوع را برای خود پیچیده نمائید و هر چه دوست دارید روشنفکر نمائی کنید.
بقیه کامنت شما هم ربطی به این نوشته ندارد که یاد نوشته های جلال آل آحمد میاندازد . با یک "شاه و شهبانو " سعی میکرد نوشته های خود "جذاب" نماید.
در ضمن در باره قاتل حمید اشرف این دادگاههای صلاحیت دار می باشند که مطابق موازین حقوق و قضائی در باره "متهم / متهمان " به قتل زنده یاد حمید اشرف و یارانش حکم صادر کردند نه جنابعالی و آنوقت شما می توانید در باره دوستان عزیر مریم سطوت و مهدی فتاپور چنین غیر مسئولانه "طعنه" بزنید که با "قاتل" حمید اشرف عکس خانوادگی بیندازیم بازهم سلیقه شماست. شما می توانستید "صادقانه" لینک مربوط به عکس خلبان هلی کوپتری که در عملیات سرکوب خانه های تیمی شرکت داشته را می گذاشتید تا خوانندگانی که از آن خبر ندارند از زبان مهدی فتاپور و مریم سطوت با آن موضوع آشنا شوند نه آنطور که شما تحریف کرده اید. "قاتل" حمید اشرف !
کلام آخر: مریم سطوت و مهدی فتاپور شخصیت های حقیقی و حقوقی مبارزاتی در دنیای واقعی می باشند. ولی جنابعالی پشت امضاء "احمد صبوری " گاهی اینجا و در دنیای "مجازی" غیر مسئولانه هر چه میخواهید می نویسید که فقط با این نام یاد آور "احمد صبوری " در گروه فلسطین می باشید که نیازی به "معرفی" نیست. ولی خودتان نیز میدانید که بین دنیای واقعی و "مجازی " تفاوت از زمین تا آسمان است. پس لطفا "امساک " نفرمائید هر چه میخواهی بنویس.
نگارنده به عنوان یک رای از دوستان اخبار روز تقاضا می کند بگذارید، این آقای "احمد صبوری" هرچه میخواهد بنویسد تا خود را بهتر معرفی کند و بهانه ای نداشته باشد که در زیر کامنت خود بنویسد:"بیشتر نمی نویسم چرا که نمی دانم همین هم درج شود."
فکر می کند خوانندگان از عهد عتیق آمده اند؟
۵۹۰٣۲ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۲
|
از : الوند
عنوان : سئوال از البرز
البرز اینی که تو و نوشتی یعنی چه؟
۵۹۰۲۷ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۲
|
از : ویدا فرهودی
عنوان : آفرین
درنثری کوتاه چقدر واقعیت هست و احساس!دستت درد نکند
۵۹۰۲۵ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۲
|
از : مسعود ( سوئد ) سفری
عنوان : اندر باب مادر
تفکر نو و مدرن بر قامت و اندیشه نهیلیزم نازیباست جای تآسف است که هنوز دوستانی در جنبش فدائی یافت میشوند که با سرهم کردن کلماتی آتشین همه مناسبات عاطفی را نه تنها نفی بلکه حتی آن را انکار میکنند پرسیدنی نیست اینکه کدامیک از ما در تماسهائیکه بطرق مختلف با مادران یا پدران مان داشته/داریم با شنیدن صدای لرزان آنان از آنسوی خط - اشک در چشمانمان حلقه نمیزند کداممان از اینکه حسرت دوباره دیدمان را بر قلبهای نحیف و رنجورشان حک کرده ایم خشنودیم و در نهایت چندتن یا چند درصد از ما حتی بطور مبسوط و سربسته دلایل باور ما به مبارزه را با مادرمان به گفتگو و درددل نشستیم تا شاید به جای درخشیدن امید به رهائی در نی نی چشمانشان - چشمان گریان و دلهای لرزانشان را بارقه راهمان نکرده باشیم من اینکار را نکردم - آیا تو کردی فدائی هرگز قلبی محزون و شکسته را بدرقه راه خویش نمیخواهد مسعود
۵۹۰۱٣ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : در محفلهای مختلف جامعه ایرانی، علیرغم حضور آراء مختلف
ضمن قدردانی، از مریم عزیز، که در سوگ مادر سلاحی، به عنوان نمادی از مادران دیروز، و شاید گاها مادران امروز ایران، ستایشنامه ای شیوا نگاشته اند. از باب آنکه در حاشیه این نوشتار دلنشین، نظراتی چند طرح گردیده، گمان کردم، جا دارد، من هم چند کلمه ای بنویسم.
سالها، بل قرنهاست، در محفلهای مختلف جامعه ایرانی، علیرغم حضور آراء مختلف در هر محفلی، همواره، تنها یک فکر سوگلی محفل، و باقی افکار، گاه از شرم، گاه از ترس، گاه بواسطه احترام، گاه بواسطه قدرت و ..... در تاریکخانه های دل و ذهن نگاهداشته شده، و تنها به هنگام فوران خشم و یا تأسف امکان بروز علنی یافته اند.
اگر قیاس محفلها را به کل جامعه ایرانی تعمیم دهیم، در گستره جامعه ایرانی، همانی رخ می دهد، که در محفلهای کوچک نمود دارد، همواره یک فکر، یک شاه، یک ولی، ..... صدرنشین همه امور، و الباقی خُناق گرفته اند.
و همه میدانند، اگر از آچار فرانسه برای باز کردن پیچها استفاده شود، پیچها هرز و به مرور غیر قابل استفاده خواهند بود، اما همه میگویند، یا اکثریت میگویند، کیه که، حال و حوصله نگاهداری عدد بیشماری آچار را در جعبه ابزارش داشته باشه، یک «آچار فرانسه» میتونه کار همه اون آچارها را انجام بده
۵۹۰۱۲ - تاریخ انتشار : ۱۱ آذر ۱٣۹۲
|
از : امیر بهبودی
عنوان : قهرمان واقعی کیست
مریم عزیز،
نوشته ات ساده وصادقانه عواطف مادرانه وانسانی مادر سلاحی را بیان کرده.
درست به همین دلیل واقعا بر دل می نشیند.
۵۹۰۰۲ - تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱٣۹۲
|
از : احمد صبوری
عنوان : بر ما نبخشد فتح و شادی خدا نه شه نه قهرمان
در مدرنیزم بچه ها کالای ارضای عاطفی مادرانشان نیستند ، موجودی مستقل و مختارند و ره ،خود اختیار می کنند با اختیار تمام.
اینکه بر مبنای خرسندی مادر زندگی کنی قدمتش به جامعه عتیق می رسد و از مبانی کانسرواتیزم است. اصولأ من باور ندارم که لیبرالیزم چندان به استمرار خانواده سنتی مقید باشد . بچه ها حق دارند که حتی به بهای شکستن دل مادرانشان گستاخی کنند و ببینند که "آسمان هر کجا آیا همین رنگ است".
اینکه شما از بن منکر درستی جنبش فدائی باشید حق انسانی شما است. اینکه سمبل آزادی زن را نه صبا بیژن زاده و غزال آیتی که شهبانو فرح بدانید باز هم حق شماست اینکه با قاتل حمید اشرف عکس خانوادگی بیندازیم بازهم سلیقه شماست.
اما استفاده ابزاری از جنبش فدائی کاری است نامناسب . اینکه گاه و بیگاه اگر فرصتی دست داد لگدی نثار فلسفه شکل گیریش کنیم و بعد در سازمان فدائی اطراق کنیم و نامش را یدک کشیم حدس نمی زنم کاری شرافتمندانه باشد.
مجتبی احمد زاده به دیدگاه دیگری رسید شرافتمندانه آن شد . تبر دست نگرفت که ریشه زند.
بیشتر نمی نویسم چرا که نمی دانم همین هم درج شود.
۵۹۰۰۰ - تاریخ انتشار : ۱۰ آذر ۱٣۹۲
|