یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

شاه در تاریکخانه‌ی ایدئولوژی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : م حمیدی

عنوان : دست بکار شوید
با این نوع نگاه بهتر است بقیه هم از همین حالادست بکار شوند و منتظر فردا نباشند چرا که بنظر می رسد نگاهی است جاندار که می تواند ولی فقیه را هم وطن دوست تر مذهبی تر و رئوف تر از شاه نشان دهد.
۵۹۵۹۰ - تاریخ انتشار : ۱۲ دی ۱٣۹۲       

    از : ‫البرز

عنوان : شاه تنها و یگانه تصمیم گیرنده در آن مملکت بود
‫آقای امیر حسین آمویی، ضمن سلام و تبریک سال نو میلادی،‫ کتاب نگاهی به شاه را یکبار خوانده ام، اما پس از مباحثات خوب انجام شده در اینجا، و نیز توصیه شما، تصمیم گرفته ام، ‫که کتاب را دوباره بخوانم.

‫‫نگارنده، این سطور، همواره به آثار و تالیفات‫ آقای عباس میلانی بواسطه تحقیقات تاریخی، به نسبت بی طرفانه ایشان، در جهت بازگویی و ‫نوشتن رویدادهای تاریخی، علاقه مند بوده ام، و به گمان من،‫ نقد آقای آرش اسدی بر [نگاهی به شاه]، علیرغم نقوص خود، ‫حاوی نکاتی است، که میتواند تاثیر مثبتی روی تاریخ نگاری کشورمان داشته باشد.

‫‫شما طی نظر خود مرقوم نموده اید «...مولف(عباس میلانی)‫ بارها در سخنرانیهایش تاکید کرده، نه بررسی [سیستم شاه] که بررسی[شخصیت ‫شاه] بوده است...»
به گمان من‫، که حکومت مطلقه سلطنتی محمد رضاشاه را تجربه کرده، [سیستم شاه] و [شخصیت ‫شاه] چیزی جدای از هم نبوده است. چرا که ایشان تنها و یگانه تصمیم گیرنده در آن مملکت بود‫، و آنانی که قصد دخالت در تصمیم گیریها را داشتند، به امر شاه، یا در زندانهای قرون وسطایی شاه بودند، یا در تبعید، و بدشانس ترین آنها به جوخه های اعدام سپرده شده بودند.

‫‫ضمن تشکر از نشانی مقالات مورد اشاره شما، و تاکید صریح بر اینکه هیچ سنخیتی بین افکار شما و حکومت مطلقه سلطنتی نیست،‫ همانطوری که قبلا هم نوشته بودم، ‫«از مجموعه جمله بندی های شما، در نظرت، تحت عنوان [نه هر که آئینه سازد سکندری داند]» گمان من بر این قرار گرفت، که ‫شما تغییر رویه داده، و با بزرگنمایی وجه ایراندوستی!!! شاه، سعی در طاق زدن این وجه شاه، با فجایع انجام گرفته در زمان حکومت مطلقه ایشان را داری.

‫‫طاق زدن، یک اصطلاح محاوره ای است، که عموما برابر است با، «این به اون دَر» یا «عوض کردن جا»، و شاید بشود، آنگونه که شما استنباط داشته ای، معنای «پل زدن» را هم، از این اصطلاح، استخراج کرد.
۵۹۵۷۹ - تاریخ انتشار : ۱۲ دی ۱٣۹۲       

    از : امیر حسین آمویی

عنوان : به البرز: چرا خود کتاب را نمی‌خوانید؟
به آقا یا خانم البرز

خانم / آقای ‫البرز، به عقیده ی من، که می‌دانم به عقیده ی شما عقیده ای نیست، بهتره به اصل کتاب «نگاهی به شاه» مراجعه کنی و آن را بخوانی و خودت بفهمی که نویسنده چه می گوید، چه دیدگاهی دارد و آیا در پژوهش خودش توانسته موفق باشد یا نه. از این گذشته بهترین ناقد هر اثر «خود آن اثر» است، اگر و فقط اگر خواننده آن را با تفکر ناقدانه ی خویش بخواند و به آن بیاندیشد و البته مقداری هم اطلاعات درست و نیز انصاف داشته باشد. قضاوت در مورد یک اثر پژوهشی در حد کتاب «نگاهی به شاه» بر اساس نقدهای نوشته شده بر آن، یا هر اثر دیگری، بدون خواندن اصل اثر افتادن به گمراه و کوبیدن آب در هاون است. لذا در مورد دو پاراگراف اول یادداشت شما من چیزی نمی‌گویم. شما اگر واقعا اهل کار و کتاب و اندیشه باشی، خودت اول کتاب را می‌خوانی بعد به اراجیف و یا اشارات مثبت و منفی آنها که کنار گود نشسته اند نگاهی می‌اندازی!

اما در مورد پاراگراف آخرت. خوشبختانه خواننده ی دیگری به شما پاسخی داده است. من ضمن تشکر از این خواننده، چند کلمه به آن اضافه می‌کنم: به یکی از دو لینک زیر در سایت «جنبش سکولار دموکراسی در ایران» یا همین «اخبار روز» مراجعه کنید و ببینید که نویسنده چطور «در رد فلسفه پادشاهی و سلطنت در ایران» (!) و «برقراری سلطنت در ایران» و تأیید فجایع شاهانه از همه‍ی آنان «دفاع کرده‌ و با فراموش کردن آن فجایع و «طاق زدن» (حتما منظورتان پل زدن است) ملت را «به ماتم از دست دادن آنان کشانده‌ است!» مابقی ماجرا بر عهده‍ی شماست! (یادتان نرود که موقع باز کردن لینک‌ها اعداد فارسی را به اعداد انگلیسی تبدیل کنید و گرنه باز نمی‌شوند!)

http://isdmovement.com/۲۰۱۳/۱۱/۱۱۲۳۱۳.Amirhossein-Amuei-On-the-question-of-republic-or-monarchy.htm

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=۵۶۷۱۷

آمویی
۵۹۵۴۷ - تاریخ انتشار : ۱۰ دی ۱٣۹۲       

    از : اسماعیل وفا یغمائی

عنوان : اشتباه در برداشت
من مقالات سیاسی و اجتماعی اخبار روز را مرتب میبینم و استفاده میکنم در رابطه با نظر اقای البرز و یاداشت آقای آموئی میخواهم اشاره کنم که با توجه به نوشته های آقای آموئی ، جناب البرز در برداشتشان که انگار آقای آموئی گرایش به سلطنت دارند و مدافع آنند به خطا رفته اند.ایشان میتوانند در این زمینه نوشته:سکولاردموکراسی تولید انبوه جهل نیست در اخبار روز مطالعه نمایند. با تشکر
۵۹۵۴۴ - تاریخ انتشار : ۹ دی ۱٣۹۲       

    از : ‫البرز

عنوان : بزرگنمایی وجه ایراندوستی ایشان
‫آقای امیر حسین آمویی، پس از خواندن نقدِ، آقای آرش اسدی، گمان من بر این بود که ایشان، در پی اثبات پایبند نبودنِ آقای عباس میلانی به مبانی کار خود‫، که همانا سیاه و سفید محض ندیدن پدیده های تاریخی باشد، بوده است.

از مجموعه جمله بندی های شما، در نظرت، تحت عنوان «نه هر که آئینه سازد سکندری داند»،‫ نتیجه ای که حاصل من میشود، این است، که از نظر شما،‫ تمام سعی تلاش آقای عباس میلانی آن بوده، که جهل عمومی رایج بین توده مردم را کنار زده، و گوهر یگانه وجود محمد ‫رضا شاه پهلوی را آنگونه که ایشان بوده اند، ترسیم و دگر بار گوهر پاک و مهربانِ پادشاه آریامهر را در معرض قضاوت عمومی قرار دهند.

‫حالا من مانده ام حیران، که شما چگونه میتوانی و میخواهی فجایع پادشاهی مطلقه محمد رضا شاهی را، با بزرگنمایی وجه ایراندوستی ایشان طاق زده، و ملت را به ماتم از دست دادن ایشان بکشانی.
۵۹۵٣۷ - تاریخ انتشار : ۹ دی ۱٣۹۲       

    از : امیر حسین آمویی

عنوان : نه هرکه آینه سازد سکندری داند!
نه هرکه آینه سازد سکندری داند!

خوانندگان ارجمند، در بخش پیشین یادداشت خود بر انتقاد ناقد ارجمند، آقای آرش اسدی، کوشیدم نشان دهم که چگونه جناب ناقد با تحریف و چند برابر کردن یک آمار ساده از تعداد اسناد مورد استفاده ی مولف کتاب «نگاهی به شاه» سعی کرد با نادرستی در استفاده از مواد کتاب و ذکر مخدوش آن‌ها برداشت و مصادره‍ی به مطلوب و متناسب با ایدئولوژی خویش کند. دیدیم که چگونه او در عین گرفتن ژست حق به جانب و در لباس یک ناقد مبرز،« ۶۰ تا ۷۰ هزار سند» را به «صدها هزار» تبدیل کرد تا ذهن خوانندگان را نسبت به اثر مکدر کند.

اکنون میل دارم به دو سه مورد دیگر از این چشمبندی‌های ناشیانه و اشتلم‌های بی پایه و اساس جناب ناقد بپردازم. عجالتا گزیده ی زیر را از ایشان بخوانید تا ببینید که با چه ناقد منصفی روبرو هستید:

«در این میان پرسش این است: راه معقولِ سنجش و ارزیابی شاه و "سیستمش" چیست؟ یا "اگر درست‌تر بپرسیم"، بهترین روش نقد کارنامه‌ی "نظام سیاسی‌ای" که به "رخداد ۵۷" منتهی شد چیست؟ به عنوان مثال، در برخورد با شخصیت بسیار اساسی این نظام سیاسی، یعنی شاه "راه درست و عقلانی نقد چیست؟"».

قبل از هرچیز باید عرض کنم که قصد مولف کتاب «نگاهی به شاه» همان طور که از نامش پیداست و خود مولف بارها در سخنرانی‌هایش تأکید کرده، نه بررسی «سیستم شاه» که بررسی «شخصیت شاه» بوده است؛ و چون می‌دانسته که آنچه وی می‌نویسد، و بر پایه ی آن اسنادی که می‌نوسید، زاویه و نگاه خاصی را ایجاد می‌کند، کلمه ی «نگاهی» را، که نوع ِ نگاه خاصی به موضوع است، به عنوان «شاه» افزوده است . دیگر این که مولف قصد نداشته "کارنامه ی نظام سیاسی" ای را که به «رخداد ۵۷» منجر شد مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. اگر جز این بود، بدون شک مولف می‌توانست مثلا عنوان کتابش را «ریشه‌های رخداد یا قیام یا انقلاب ۵۷» و یا هر مترادف دیگری با آن معنا برگزیند. اما «نگاهی به شاه» مسلماً «نگاهی به رخداد یا انقلاب» نیست. روشن است که شاه، با شخصیت و رفتار خویش سهم بزرگی در شکل گیری آن "رخداد" داشت. منتها نباید عوامل گوناگونی را که به آن "رخداد" به قول ناقد منجر شد، با هم یکسان دانست. این عوامل استقلال منطقی و واقعی دارند! مثالی بزنم: نمی‌توان لوکوموتیو ران و لوکوموتیو را یکی شمرد! نمی‌توان راننده و کمک راننده و مکانیک اتوموبیل را با سیلندر و پیستون و موتور ماشین یا کیفیت سوخت و نحوه‍ی عمل احتراق در درون سیلندرها یکسان و یگانه دانست. اینها چیزهایی است ناقد اصلا به آن توجه ندارد. اما این فقدان درک ملزومات نقدنویسی و تفکر منطقی، علی رغم میل ناقد، امری ایدئولوژیک نیست که ایشان با قلم که نه با چماق نقد به جانش بیفتند و بدون این که خود بدانند، به صورت کاملا ایدئولوژیک، دمار از روزگارش در آورند؛ هرکاری راهی دارد و راه درستی هم دارد! اینها را کنار بگذاریم که به آسمان بی‌ستاره‍ی قلم ناقد مربوط است؛ میل دارم شما را با دو سه تا نمونه از نمونه‌های «صداقت» ناقد در نقل قول‌ها و مصادره‌های به مطلوب و بل که «مشکوک» وی آشنا کنم. در پاراگرافی نوشته‌اند:

«مسئله این است که گاه این اسناد که بخش قابل‌توجهی از آن‌ها گزارش‌های سفارت‌های دولت‌های خارجی است، یک‌سره برپایه‌ یِ برداشت کاملاً شخصی و چه‌بسا مغرضانه و توأم با گرایش‌های نژادپرستانه و تهوعات استعماری از یک‌سو، و گاه برداشت‌های مضحک و غیرواقعی و عمیقاً در تضاد با بطن حقیقت در تکوین زندگی مردم ایران و ماجراهای آن از سوی دیگر است. "تا جایی که در متن بارها "شکایت" از ناکامی و بی‌کفایتی آژانس‌های جاسوسی بریتانیا و امریکا می‌شود" که از "پیش‌بینی رخداد "۵۷ به طرز غم‌انگیزی عاجز بودند و حتی پیش‌بینی‌های‌شان گاه صرفاً توجیه‌گر منافع اقتصادی‌شان بوده، نه سیاسی»! و سپس بلافاصله در دو پاراگراف بعدی شاهد آورده‌اند، شواهدی که هیچ ربطی به ادعای ایشان ندارند. نگاه کنید:

«مثلاً در ص. ۱۰۲: "سفیر انگلیس با لحنی پرتمسخر ادعا کرد که گویا اشرف به فکر حرفه‌ای تازه در هالیوود است. آن‌گاه اضافه کرد که او برای این حرفه هیچ لیاقت، آمادگی و استعدادی ندارد. بدون شک این اظهارنظر بولارد و زبان پر نیشش ریشه در نفرتی داشت که بولارد نسبت به برخی از اعضای خاندان سلطنتی پیدا کرده بود."» (پایان نقل قول از ناقد) ماجرا مربوط است به سال ۱۳۲۰ هجری شمسی، زمانی که اشرف پهلوی در سن ۲۲ سالگی هوس کرده بوده هنرپیشه شود. ماجرا به ۳۵ سال قبل از «رخداد» بر می‌گردد. این چه ربطی دارد به پیش بینی «رخداد» یا انقلاب ۵۷؟ دیگر این که از قضا، همچنان که ملاحظه می‌فرمایید، و بر عکس ادعای آقای ناقد، مولف کتاب به لحن و برداشت شخصی و نفرت بولارد نسبت به ایرانیان توجه دو چندان داشته همچنان که در صفحه‍ی بعد نیز که از شواهد جناب ناقد است، روشن است. شاهد دوم:

«در ص. ۱۳۰: "...بولارد بار دیگر کلماتی به کار برد که همه بوی عفن نژادپرستی و تحقیر شخصیت ایرانیان را می‌داد. بولارد نوشت: در طول این دیدار شاه آشکارا نشان داد که تا چه حد شخصیتش، در کنه و اساس ایرانی است (بدون شک روشن است که بولارد می‌خواسته حتی شاه ایران را هم مثل بقیه هدف اهانت‌های خود کند!) و چه‌قدر آن‌چه در سوییس فراگرفته صورتکی بیش نیست. نزد بولارد شخصیت ایرانی مترادف با بزدلی، دورویی و دون‌صفتی بود.» (پایان نقل قول) این ماجرا نیز مربوط به سال ۱۳۲۲ / ۱۹۴۳ است! و باز هیچ ربطی به پیش بینی انقلاب ۵۷ ایران ندارد.

لذا می‌بینید که «متن» (منظورناقد از «متن» در واقع نویسنده است) نه تنها از «زبان تلخ و نفهمی بولارد» شکایت کرده است بل که شواهد ارائه شده توسط ناقد از صفحات مذکور شواهدی هستند که اصلا ربطی به پیش بینی رخداد ۵۷ ندارند! مورد اول به سال ۱۳۲۰ / ۱۹۴۱ و مورد دوم به سال ۱۳۲۲ / ۱۹۴۳ مربوط است. در این سال‌ها اصلا تشکیلات ساواک که سازمانی متشکل از نیروهای وابسته به انگلیس، آمریکا، اسرائیل و ایرانی بود هنوز شکل نگرفته بود و طبیعی است که انگلیس و آمریکا نمی‌توانستند ماجراها را به اصطلاح مونیتور کنند. اما مولف تا دلتان بخواهد نفرتش را از نفوذ عوامل و جاسوسهای انگلیس حتی در دربار و اندرونی شاه، از جمله جناب پرون، در جای جای کتاب بروز داده است! کتاب را درست بخوانید!

مورد دیگر (و پایان منبر) که یکی از اوج‌های نقد ناقد و به قول دوستی با ارتفاعی به طول ربع بند انگشت و سراسر بیهوده گویی است، دعاوی‌اش در مورد پرویز ثابتی است آن هم پس از ابراز نظرات گنده‌ای مثل «بت شکنی» و «ابژکتیو» و «زمینی کردن» و اصطلاحاتی دهن پر کن. بخوانید: « ... متن تلاشی معکوس به خرج می‌دهد تا از بت‌های جهنمی هم تصویری زمینی ارائه دهد. نمونه‌اش موضع متن در قبال پرویز ثابتی [...] است. ثابتی تقریباً همه‌گاه به مثابه یک «وطن‌پرست» که مقتضایِ حرفه‌اش مسایلی را ایجاب می‌کند معرفی می‌شود، او به کامل‌ترین وجه ممکن «تنها یک کارمندِ بوروکرات» است! در ص. ۴۹۴ می‌خوانیم: "پرویز ثابتی، از طریق هویدا، گزارشی برای شاه نوشته بود و در آن ادعا کرده بود که هنوز ساواک و رژیم در شرایطی هستند که موج مخالفان را مهار کنند. او فهرستی از ۱۵۰۰ نفر از سران مخالفان تهیه کرده بود و گفته بود با بازداشت این افراد می‌توان حرکت مردم را نه تنها ساکت کرد که حتی آن را به عقب‌نشینی واداشت. به گمان ثابتی لحظه‌ای تردید در این حرکت روا نیست و با هر روز تأخیر کار دشوارتر خواهد شد. شاه فهرست ۱۵۰۰ نفری ثابتی را مطالعه کرد و با گذاشتن علامتی در کنار نام ۱۵۰ نفر از آن‌ها که از قضا به گمان ثابتی همه شخصیت‌های ناشناخته و ثانوی بودند، صرفاً با بازداشت آن‌ها موافقت کرد. به گمان ثابتی حتی بازداشت این شمار محدود تأثیر خود را کرد و شتاب حرکت مردم رو به کندی گذاشت. بعد از حدود دوهفته به گفته‌ی ثابتی حتی این ۱۵۰ نفر هم به دستور نخست وزیر آزاد شدند... شاه دیگر به توصیه‌های کسانی چون ثابتی وقعی نمی‌گذاشت...»

خواننده‍ی عزیز به خود کتاب و به «فهرست اسامی» در پایان کتاب مراجعه و از آن طریق در مقابل نام «ثابتی، پرویز» صفحاتی را که در آن اشاراتی به او شده پیدا کنید. بعد به صفحات مربوطه رجوع کنید. خواهید دید که ادعای ناقد ما تا چه حد بی پایه و اساس است. در هیچ یک از این صفحات شما نخواهید دید که مولف ادعا کرده باشد پرویز ثابتی فردی «وطن پرست» بوده یا هست. تصادفا بریده‌ای هم که جناب ناقد در حمایت از ادعای خود آورده عکس آن را ثابت می‌کند. ثابتی خواهان دستگیری و یا شاید اعدام (؟) ۱۵۰۰ نفر بوده، اما شاه فقط ۱۵۰ نفر را آن هم برای زندانی کردن گزیده است. مولف البته به مسئولیت پرویز ثابتی در حفظ امنیت کشور از جمله از طریق مبارزه با دزدی‌ها و فساد درباریان هم اشاره کرده است: روشن است که اعضای ساواک گاه با آن موارد و خطرات ناشی از چنان فسادی نیز روبه رو می‌شده اند. من برای روشن تر شده موضوع حتی به کتاب «معمای هویدا» هم رجوع کردم و تمام موارد مربوط به ثابتی را از نظر گذراندم. هیچ اشاره ای به این که مولف بخواهد چهره‍ی ثابتی را تطهیر و وی را وطن پرست ترسیم و توصیف کند نیافتم. تصادفا مولف با متانت و با سکوت تنها به نقل آنچه شنیده اکتفا کرده و خواننده را از طریق دعوتش به مقایسه ی پاره‌های حوادث مرتبط با هم به قضاوت خوانده است.

ادعاهای بعدی جناب ناقد به قدری تأسفبار و ناامید کننده است که خواندن نقدش را مطلقا بی‌هوده می‌کند. چه گفته اند «مشت نمونه‍ی خروار است».
۵۹۵٣۰ - تاریخ انتشار : ۹ دی ۱٣۹۲       

    از : peerooz

عنوان : از کوزه همان برون نمی تراود که در اوست؟
با توجه به از شاخه به شاخه پریدن های جناب میلانی در زندگی خود, اگر افراد غیر متمایل به " چپ " وقت خود را صرف خواندن این کتاب و بررسی آن بنمایند حرفی ست. اما خواندن تراوشات فکری عضوی از موسسه هوور برای افراد متمایل به " چپ " و جدی گرفتن آن جالب است. نظری به لیست اعضا این موسسه و سوابق آنها خود گویای اهداف چنین موسسه ایست. آیا از کوزه همان برون نمی تراود که در اوست؟
۵۹۵۰۶ - تاریخ انتشار : ۷ دی ۱٣۹۲       

    از : امیر حسین آمویی

عنوان : تصحیح و طلب پوزش از خوانندگان
تصحیح و طلب پوزش از خوانندگان

خوانندگان محترم خواهشمندم:

۱- جهت رجوع به لینک داده شده، اعداد فارسی آن را به اعداد انگلیسی تغییر دهید، وگرنه چیزی نخواهید یافت.

۲- پاراگراف اول، اواخر سطر هفتم: این گونه درست است: "...و نیز به دور اندازیم آنجا را که نگاه نافذ و ..."

۳- پاراگراف سوم از آخر: "توضیح این که رقم صحیح حدود... " در جمله ی دوم، لطفا کلمه ی "زیر" را پس از کلمه ی "لینک" به کلمه ی "بالا" تبدیل کنید.

متشکرم

آمویی
۵۹۵۰۴ - تاریخ انتشار : ۷ دی ۱٣۹۲       

    از : البرز

عنوان : سیاه و سفید
اگر «زانیار» نوشتار حاضر را با حوصله بیشتری مطالعه میکرد، شاید به نتیجه دیگری، غیر از آنچه تحت عنوان «جدال با سبک» آورده، میرسید.

‫به گمان من، آقای آرش اسدی طی نقد خود، جدلی با سبک آقای عباس‫ میلانی ندارد، بل سعی دارد نشان دهد، آقای میلانی پایبندی چندانی به سبک خود نداشته است.

آقای میلانی، آنچنان که خود میگوید،‫ با پژوهشهای تاریخی و خلق آثاری در زمینه تاریخ ایران‫، تلاش در ‫سست کردن بنیانِ فرهنگِ سیاه و سفید محض دیدنِ‫ پدیده های تاریخی ایران داشته است.

‫منطق‫ حاکم بر نوشتار حاضر، که در نقدِ‫ [کتابِ نگاهی به شاه] نوشته شده است‫، میگوید،‫ [کتابِ نگاهی به شاه]‫ به جای پایبندی به اسلوبِ نویسنده خود‫، «در ورای ظاهر، به کمک باطن پرپیچ و خم خود‫» کوشیده است، به سلسله پهلوی، چهره ای موجه تر از آنچه سزاوارش است، اعطاء کند.

‫ضمن ارجگذاری به نوشتار ناقدانه آقای آرش اسدی، و همچنین تلاشهای پژوهشگران مستقلی چون‫ آقای عباس‫ ‫میلانی در جهت ‫آشکار ساختن ابعاد مختلف و واقعی حکومت پادشاهی مطلقه پهلوی، در خودِ جبهه سلطنت طلبان، ‫جز معدود نقدهای مرحوم داریوش همایون‫، دیگر سرآمدان این جبهه، ‫‫همواره با لجاجتی مستحق سرزنش، گناه ‫سرنگونی حکومت شاه را، به ایادی خارجی نسبت داده، و سعی در کتمان پوسیدگی حکومت مطلقه پادشاهی داشته و دارند.
۵۹۴۹۷ - تاریخ انتشار : ۷ دی ۱٣۹۲       

    از : امیرحسین آمویی

عنوان : نه هرکه سر بتراشد قلندری داند!
نه هرکه سر بتراشد قلندری داند!

جناب آقای اسدیِ «ناقد» یا «منتقد»، به انتقادنامه‍ی ۴۳ صفحه‌ای شما که «نگاه» کردم بلافاصله از خود پرسیدم که آیا با مصداقی از "اباطیل الفقها"یی که زرین‌کوب به کار برده بود رو به رو هستم یا با دُرِّ یکتایی که هیچ گوهری را به گوهر آن راه نیست!؟ و دنگمان گرفت ("مان" را به شیوه‍ی خودتان به کار گرفتیم) که در راهی ضلال، البته به گمان شما، فکر کنیم به این که « تیغ نقدت تیشه شد بر ریشه‌‌ات» و از کسی پنهان نیست، بگذار از بقایای احزاب درازگو و شرکا هم پنهان نماناد، که، باری، از نقد جانبدارانه‍ی حضرت عالی که بگذریم و چشممان را که ببندیم بر نوعی بازی و چشمبندی سینماتوگرافیک جناب شما در امر انتقاد نویسی (؟) و نیز بگذریم از پرداختنتان به حواشی و ظواهر و نیز به دور اندازیم آنجا را نگاه نافذ و ناقدتان افتاده است بر چند کلامی راجع به باقلا پلو (!)، در نوشته‍ی حضرت عالی، باید فکری هم بکنیم به حال دل درد شدیدی که احتمالا طیفی از خوانندگان به قول خودتان «همذاتپندار» (از فرصت، فرصت‌طلبانه، سوء استفاده می‌کنم و بر پایه‍ی این لغت که سرکار به کار برده‌اید کلمه‍ی عجیبه‍ی «همذاتباش» را می‌سازم تا احیانا مرتکب انتحال ادبی و نیز بی‌ادبی نسبت به ساحت شما نشده باشم!) بله، همذاتباش با خودتان، آنجا که بر مولف با شجاعتی "ستودنی" تاخته اید بر رمانتیسیسم انقلابی (!) به راستی که باید دردناک باشد دل آدم! خب کجاست آن دیدگان دقیقی که دیده باشد آن جوانان انقلابی را و افتادنشان را به دام «درازگویان» و فلسفه‍ی قشنگ «ضد امپریالیست بودن» حضرات! مگر نه این بود که همراه با انواع صداهای حاصل شده، می‌شنیدیم «مرگ بر آمریکا» را، پس چرا مولف باید بگوید که:

"...دلبستگی فوکو به انقلاب ایران را، که از قضا دیری نپایید، می‌توان مصداق برخورد رمانتیک روشنفکران ترقی‌خواهی دانست که از هر نیرویی در هر جا به رغم ساخت و بافت اندیشه‌اش و به صرف مخالفت با غرب و آمریکا حمایت می‌کنند. تجربه‌ی کشورهایی چون ایران و افغانستان به‌خوبی نشان داده که برای ترقی خواهی صرفاً تعارض با غرب و استعمار کافی نیست. بدون دموکراسی ضدیت با غرب چه بسا که به پوششی برای اندیشه و عمل به‌راستی واپس‌گرای تاریخی بدل شود."

و بعد با دل درد شدیدی که داریم بگوییم: «در درستی این گفته که دموکراسی حقیقی بخش لاینفک ترقی‌خواهی است، تردیدی نیست، لیکن نحوه‌ی بیان این عبارات و کنارهم قرار دادن بخشی از افکار عامیانه [...] کمی دور از شأن آکادمیک متن است و در کل به واگویه‌ای عامیانه بدل می‌شود که غرب گرایی را الزامی به ترقی‌خواهی می‌شناساند.» جناب ناقد محترم دردتان از کجاست؟ در کجای «نحوه‍ی بیان» آن عبارات و کنار هم قرار دادنشان بخشی از افکار عامیانه را مشاهده کردید؟ در کجای کتاب، مولف، این افکار عامیانه را در حلق خواننده ریخته، که حالا شما از درد می‌نالید؟ منظورتان از عبارت خیلی خیلی گـُنده‍ی «کمی دور از شأن آکادمیک است» چیست؟ آیا شما خودتان در انتقاد آکادمیک‌تان از اصول آن پیروی کرده اید؟ یا گرفتار نوعی فلسفه‍ی "آنتی‌آکادمیزم" هستید؟

راستش جناب اسدی، تا صفحه‍ی هشتم انتقاد حضرت عالی باور کنید با همان "درد دلی" که باید حدسش را بزنید مقصود چیست مطلب را خواندم و کیفور بودم از این که دارم چندتایی اصطلاح سینماتوگرافیک یاد می‌گیرم، از جمله «تدوین موازی» و با خود می‌گفتم که ناقد محترم بدون شک اطلاعاتی در زمینه‍ی هنر فیلم‌برداری و ادیت‌های (ویرایش‌های) سینمایی دارد و دلم خوش بود که اگر وقتم را دارم صرف خواندن می‌کنم، لااقل چیزکی هم یاد می‌گیرم، اگر بتوانیم یاد بگیریم اصلا (به سبک خودتان با استفاده از ضمیر متصل "ما" عرض کردم)! که ناگهان به شیوه‍ی هالیوودی در چاه ویل یکی از سکانس‌های شما فرو افتادیم (ممکن است درست بکار نبرده باشیم کلمه‍ی "سکانس" را، می‌بخشیدمان)، آن هم درست در جایی که شما بر طبل آکادمیک محکم می‌کوفتید که:

«در این‌جا، [از] روشی آکادمیک استفاده شده است [منظور نظر شریفتان ظاهرا مولف کتاب است]، هرچند که روش به کار رفته در متن بیش از حد اثبات‌گرایانه است و گاه خود متن هم از پی گرفتن این شیوه‌ی اثباتی به صعوبت گرفتار می‌گردد و از این مشی اتخاذ شده، و در آن [،] این دلخوری و رنج را می‌بینیم.» بعد چون رعد غریده‌اید که: «تأکید بسیار زیاد متن بر "استفاده از ده‌ها و شاید صدها هزار سند" از انواع و اقسام گونه‌گون منابع ...»

جناب ناقد، به طور غیر آکادمیک مرتکب فرمایش نادرست محضی شده‌اید! و همین برای برخی از خوانندگان و کسانی که منتظرند دم خروس را در لابلای سخنان "دراز" شما ببینند، کافی است.

جهت اطلاع سرکار و دیگر خوانندگان، همه، و از جمله خانم نوری‌علا را، که نمی‌دانم چرا از خواندن مطلب شما کیف کرده‌اند، به این لینک

https://www.youtube.com/watch?v=dl۲mvaAKy۳g

مراجعه می‌دهم تا ببینند که کسی که به باقلی پلو بند می‌کند و در اندیشه‍ی کشف تدوین موازی صحنه‌های هالیوودی است، چگونه در ذکر یک قلم فکت ساده مرتکب نادرستی و مصادره به میل و مناسب با ایدئولوژی خود می‌شود، شاید به خاطر این که از عبارت «رمانتیسیسم انقلابی» خوشش نمی‌آید و یا همچنان در اندیشه‍ی ایجاد «جبهه‍ی واحد ضد امپریالیستی به نفع حزب برادر بزرگتر» است! دوربینتان را بردارید و بروید به پشت صحنه‍ی قسمت فوق و به یاد بیاورید حوادث را!

توضیح این که رقم صحیح حدود ۷۰ هزار سند است (نه صدها هزار، و در جای دیگری نیز حدود ۶۰ تا ۷۰ هزار گفته شده)، و هزاران سندِ اردشیر زاهدی و ۱۴ جلد کتاب و حدود ۱۵۰ مصاحبه . نگاه کنید به لینک زیر که بهترین نقد کتاب است از زبان خود نویسنده. دیدنش را مخصوصا به خانم پرتو نوری علا سفارش می کنم!

از گفتن یک نکته هم گریزی نیست: "نگاهی به شاه" اولا «نگاهی» است، ثانبا «به شاه» نه به "ساختار سیاسی-طبقاتی نظامی" که شاه بر آن حکومت می‌کرد. آقای ناقد، هر نظامی ابعادی دارد و هر بعدی ویژگی‌های خاص خود را: یک بعد آن در جامعه‍ی استبدادی ایران ما، بدون شک بررسی شخصیت و اعمال مستبد حاکم و در این مورد شاه است. نمی‌توان از مولف انتظار داشت که در اثری که بیش‌تر به شخصیت، نصمیمات و روان و رفتار شاه نظر دارد، بیش‌تر به زیرساخت طبقاتی بپردازد. می‌دانم که عباس میلانی از عهده‍ی این کار به مراتب بهتر بر می‌آید، اگر بخواهد که در این زمینه نیز، علاوه بر سخنرانی‌هایش، بنویسد.

به مابقی مطلب شما هم در صورت داشتن وقت و بخت از این پس خواهم پرداخت.

آمویی
۵۹۴۹۶ - تاریخ انتشار : ۷ دی ۱٣۹۲       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۲۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست