از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : این درد که در چشمان ماست - بُن مایه اش در جان ماست
ادامه
طبیعی است که با نقد یک اثر شاعر و یا نویسنده ای نمی توان در مورد آثار آن شخص قضاوت نهایی کرد. ولی آنچه که در این بحث های صادقانه مطرح می شود براستی می تواند دریچه های نوینی را به روی شاعر و یا نویسنده بگشاید.
یعنی او به باز بینی هستی هنری خود می پردازد و در راستای درستی قرار می گیرد برای دیدن خود، تا بذر دانه های خود را آگاه تر الک زند.
امیدوارم این بحث دوستانه ی ما هم ذره ای مفید واقع شود.
و اندکی در باب انسان و نوشتن:
انسانی که می نویسد، در واقع ره یافته است. زیرا نوشتن قبل از هر چیز یک احتیاج درونی است.
و این میان بعضی ها به شاعران و نویسندگانی بزرگ نیز بدل می شوند. برای هرچه بیشتر کامل تر شدن اندیشه و حاصل قلم، نقد صادقانه بزرگترین یار قلمزن است.
آنهایی که امروز به شاعران و نویسندگانی بزرگ بدل گشته اند نیز روزی برای دل تنگ خود آغاز به نوشتن کردند.
«کار نیکو کردن از پر کردن است»
یعنی در راستای پیوسته قلمزنی آشکار می گردد که کی چه توانی دارد.
پس با نوشتن است که می توانیم بگوییم:
با این همه اندوه و غم
در دست داریم جام جم
نوشتن وجود خسته ی آدمی را آرام می سازد. نوشتن انسان عدالتخواه و یا عاشق را تا ره بگشاید به بیان وا می دارد. نوشتن داروی جان آدمیان است چنان، که براستی نوسنده و شاعر بیان کننده ی درون، بعد از بیان، خود را روشن می یابد.
و اگر با شادمانی بگوید:
خورشید را نوشیده ایم
از نور او پوشیده ایم
دریا کنار است زندگی
همچون بهار است زندگی
گزافه گویی نکرده است.
قلم، آدمی را عاشق و آزاده و زلال می سازد. قلمزنان صادق براستی بعد دورانی نوشتن به چشمه، به شکوفا بهار بدل می گردند.
چون عاشقیم و شاد و مست
هیچگاه نگردیم دون و پست
انسان با نوشتن، درون شکافی نیز می کند.
این درد که در چشمان ماست
بُن مایه اش در جان ماست
تصویر ورا نتوان نمود
این قلب را باید گشود
تا دیده گردد آشکار
بس زخم ها از نیش مار
نوشتن گشودن قلب است و نمایاندن به همگان.
درد نهان آدمی بسیار گاه در زبان معمول نگنجد، پس شاعران و نویسندگان به راه می افتند تا خود را بر سطور بنشانند برای آزاد شدن؛ و هم مرهم دل های آزرده گردند.
بس خنجر است در زخم جان
ناگفتنی ست درد نهان
در خطه ی خون و خطر
گر سر رسد اهل نظر
ور بینم او را بیقرار
گویم به او افسانه سار
آدمی هر یک خود دریایی است بیکران که وجود اش پر از افسانه و خیال و خاطره است و اگر بنویسد، هر کسی کار اش رنگ و بو و حال و هوای وجود او را دارد. و با این گوناگونی می توان گفت: گر توان کشف داشته باشیم، جهان پر از دریاست.
همین.
در پایان برای قلمتان شکوفایی بیشتر و بیشتر آرزو دارم.
۶۰۰۱۷ - تاریخ انتشار : ۱ بهمن ۱٣۹۲
|
از : نیلوفر شیدمهر
عنوان : سپاس دوباره
با درود به البرز و م تلنگر نازنین
از نوشته هایتان بسیار استفاده کردم. ممنونم از لطفی که به من و توجهی که به نوشته هایم دارید.
با م تلنگر موافقم که البرز مشاهدات اجتماعی بسیار خوبی دارد
البرز گرامی
شما قلم خوب و شیوه ی روایت شیرین پرکششی دارید و با توجه به تجربه ی اجتماعی بالایتان خوب است که داستان بنویسید. باور دارم که با استقبال خوبی روبرو می شود.
مانا و خوب باشید هر دو عزیز
با سپاس دوباره
نیلوفر شیدمهر
۶۰۰۱۶ - تاریخ انتشار : ۱ بهمن ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام بر همه
آنجا که من می نویسم بحث شما برایم جالب است، این سخن حقیقت دارد. یعنی برای این نیست که حرفی نزنم. و یا تعارفی الکی کرده باشم. این گفتگوی خوب دوستانه ی شما برایم واقعن ارزشمند است. چون بحث های ما بیشتر عقده خالی کردن است و متلک پرانی و از این دست کار های سبک و بی مایه که از دست همگان بر می آید. البرز اما در بحث اینگونه نیست. بر خوردی صاف دارد و همه سویه نگر است.
در همین کامنت آخر اش نکاتی که نوشته از همه جانبه نگری او حکایت دارد. ولی در عین حال صادقانه به داستان شما نگاه کرده و آنچه به نظر اش رسیده همان را نوشته؛ و این زیباست.
اما نکته ای که شاید البرز در آغاز نگرفته این است که داستان نویس را با خاطره نویس یکی گرفته. البته داستان نویس می تواند از زندگی خصوصی خود نیز بنویسد. ولی وقتی آن بانوی گرامی می گوید، این داستان زندگی من نیست، نوع نوشتن اش از ویژگی های خوب کار او به حساب می آید. یعنی آنقدر زندگی دیگری را طبیعی نوشته که البرز خواننده و یا هر خواننده ی دیگری می تواند به دام آن همه طبیعی نویسی بیفتد. و این گویای قوت قلم بانوی نویسنده است. داستان نویسی که توضیح دهد(البته گاه توضیح لازم است)، می تواند به کار خود لطمه ی جدی بزند.
اینکه البرز عزیز می گوید: نظر شما هم تأثیر داشته. این طبیعی است که هر کسی که می نویسد اندیشه و روان او در نوشته حضور دارد. به همین خاطر اگر کس دیگری آن را بنویسد، کمی و بیشتر دِگر دیده خواهد شد. ولی داستان نویس ما با همه ی تأثیری که شخصیت و ویژگی های او می تواند بر داستان بگذارد، دارد زندگی دیگری را می نویسد. و این نوع نوشتن گاه چنان طبیعی است که آدمی می تواند به دام افتاده فکر کند دارد سر نوشت نویسنده را می خواند.
یک مثال خوب و زنده: نویسنده ی بزرگ آلمان هاینریش بُل رمانی دارد به نام «حتی یک کلمه هم نگفت»؛ آقای حسین افشار آن را ترجمه کرده و هدیه نموده به دختر اش سارا.
وقتی خواننده کتاب را در دست می گیرد، می بیند بدون توضیح، نویسنده اینگونه شروع کرده به نوشتن: «بعد از اداره رفتم بانک حقوق بگیرم. جلوی باجه خیلی شلوغ بود. نیم ساعتی منتظر شدم. چکم را روی پیشخوان گذاشتم و دیدم صندوقدار آن را به دختری داد که پیراهن زرد رنگی به تن داشت. دختر سراغ جعبه ی بایگانی کارت های حساب رفت، کارتِ حساب مرا از آن بیرون کشید، چک را به صندوق دار بر گرداند و گفت: «درست است.»
و ...
خواننده می تواند در نگاه اول فکر کند که نویسنده دارد از سر نوشت خود می نویسد، در حالی که چنین نیست. ولی نوع نوشتن مانند همین نوع نوشتن بانو شیدمهر، گول زننده است. و حالا که خود بانوی نویسنده برای روشنگری نوشته راوی، او خود اش نیست، ما این طبیعی نویسی گول زننده را امتیازی برای نویسنده می بینیم.
ادامه دارد
۶۰۰۰٣ - تاریخ انتشار : ۱ بهمن ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : صفحات یک داستان خوب و نشأت گرفته از واقعیات پیرامون
نیلوفر گرامی، شکی نیست، که شیوه نگارش نسلهای گوناگون، کوچه پائینی و کوچه بالایی میتواند، و باید متفاوت باشد. قصدِ من از آوردن نمونه ها، فقط تأثیر در جهت دگرگون کردن شیوه نگارش شما نبود، بل قبل از هر چیز، تلاشم بر این بود، که میشود، به گونه های گوناگون نوشت، و هر کسی میتواند و باید پیرو سبک خودش بنویسد. مسلماً سبک آقای دولت آبادی با سبک آقای افغانی یا درویشیان، یا خاکسار، یا بهرنگی، هدایت، همینگوی، شولوخف، گورکی، داستایوسکی و .... متفاوت است. و شاید روزی، در فرداهای دور، کسی نوشت، به سبکِ البرز هم، میشود نوشت.
نوشته اید، شخص اول داستانِ شما، راحتتر با عناصر غیر ایرانی محیطش ارتباط برقرار میکند، و برای این راحتی دلایلی را هم ذکر کرده اید. به گمان من، شما به عنوان یک نویسنده واقع گرا، به خوبی از عهده ارائه تصویری واقعی از افکار و کنش شخص اول داستان خود برآمده اید.
اما انگیزه من، از طرح سخن پیرامون رسم زیبای مهمان نوازی ایرانیان، این بود که، ما ایرانیان فقط درون قبیله های خود، احساسی از راحتی و امنیت داریم، و برای ارضاء حس سخن گفتن در خارج از قبیله به دنبال فرد یا افرادی هستیم، که کاملاً ناشناس باشند، یا به بیانی دیگر عضوی از قبیله های مجاور و احیاناً رقیب یا آنتن نباشند.
حالا حتما از خود میپرسی، چرا البرز این همه به این مسئله گیر داده، و عین گرامافون سوزن گیر کرده دور خودش می چرخه، بقول مش قاسم، آقای ایرج پزشک زاد، در اثر جاودانه ایشان دائی جان ناپلئون، دروغ چرا...، به گمان من، جامعه ایرانی، به آزادی، دموکراسی و عدالت اجتماعی نخواهد رسید، مگر آنکه تمام مردم ایران بتوانند راحت با یکدیگر سخن بگویند.
سخن آخر اینکه، نویسندگان نکته بین و واقعگرایی چون شما، با مکث و ثبت لحظاتی از زندگی روزمره، با همان الفاظ رایج در آن، در واقع کار آئینه را انجام میدهند. همانگونه که میشود کجی کلاه، اضافات رُوژ لب، پودر صورت، یا پرت افتادنِ چند لاخ سبیل را در آئینه دید، صفحات یک داستان خوب و نشأت گرفته از واقعیات پیرامون نیز، همان اثر را دارد.
۵۹۹۹۷ - تاریخ انتشار : ٣۰ دی ۱٣۹۲
|
از : نیلوفر شیدمهر
عنوان : ممنون از م. تلنگر + شروع داستان و مهمان نوازی ما ایرانیان (سپاس از البرز)
م. تلنگر گرامی،
از توجه شما سپاس فراوان دارم. شادمانم که توانستم در این داستان نقبی به جهان سه زن مهاجر (از سه نقطه ی مختلف در جهان) در کانادا بزنم. با احترام به شما. گفتگوی البرز و من به حتم با شرکت شما در آن پربار تر و وسیع تر می شود. شما چه فکر می کنید؟
البرز گرامی،
از پاسخ مشروح و خواندنی شما سپاسگزارم. نثر شما بسیار گیراست و به نظر می رسد نویسنده ماهری هستید. ممنونم از پیشنهادهای شما برای مقدمه داستان. در باز نویسی داستان پیشنهادهای شما را در نظر می گیرم. اگر چه نوع بیان و نثر من با بیان/نثر شما متفاوت است. به نظرم می رسد از نسل های متفاوتی نیز هستیم و با وجود اشتراک هایی در خوانده ها (ادبیات) و دانش، دید های متفاوت جنسیتی داریم. من مقدمه ی پیشنهادی اول شما را بیشتر پسندیدم و دومی را کمی سانتی منتال و قدیمی (شکل بیان محمد علی افغانی یا نویسنده های نسل قدیم ) یافتم که در نوع خود نثری زنده و پرکشش است (منظورم این است که من صفت های سانتی منتال و قدیمی را به معنای منفی به کار نمی برم)، ولی از نثر و بیان من دور.
این که خصلت های مهمان نوازی و حتی "خارجی" نوازی (خوارج خاص) در بین ایرانیان تا حدودی فراگیر است شکی نیست. خود من تجربه های بسیاری از این موضوع دارم. ولی دادن اطلاعات از خود را به آرایشگر غیر ایرانی و شاید پوشیده داشتن اطلاعات را از ایرانیان را به این قضیه مربوط نمی دانم. من نمی دانم آیا شما در ایران هستید یا هیچ وقت مهاجرت را تجربه کرده اید.
راوی اول شخص داستان من یک مهاجر است و این مسئله در داستان کلیدی است. وقتی یک مهاجر (البته شامل همه نمی شود و نمی خواهم تعمیم بدهم) به غیر ایرانیان از خود اطلاعات می دهد، احساس راحتی بیشتری می کند چون: ۱) مخاطب بستر فرهنگی اطلاعات را نمی داند و نمی تواند از آن ها اطلاعات بیشتری استخراج کند (البته گاهی این موضوع باعث احساس ناراحتی هم می شود چون مخاطب شما را درک نمی کند و ممکن است چیزهایی بگوید یا بپرسد که به نظرتان پرت بیاید)؛ ۲) مخاطب عضوی زر جامعه ی ایرانی شهری که در آن هستید نیست بنابراین اطلاعات شما در جامعه ی ایرانی پخش نمی شود. همچنین شما ممکن است مخاطب را هیچ وقت دیگر نبینید و او هم دفعه ی بعد به درستی به یاد نمی آورد شما که هستید و زندگی نامه تان چیست.
باز هم از شما برای ادامه ی گفتگو ممنونم. پاینده باشید.
امیدوارم م. تلنگر هم اگر مایل بود تجربه های خود را در این مورد با ما تقسیم کند
نیلوفر شیدمهر
۵۹۹٨۹ - تاریخ انتشار : ٣۰ دی ۱٣۹۲
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام بانوی گرامی. من وارد بحث زیبا و دوستانه ی شما با البرز عزیز نمی شوم. این بحث زیبایی اش در همان گفتگوی
دوستانه ی دو نفره ی شماست. حد اقل من دوست دارم در این بحث حاشیه نشین و نظاره گر باشم.
ولی نکته ای که در داستان شما برایم جالب بود این است که شما هنر این را داشتید که در یک مکان کوچکی نقبی به جهان زنان، زنانی از گوشه و کنار جهان بزنید. و این جهان را جمع آوردن و در یک داستان کوتاه به صفحه سپردن برای من جالب بود.
خسته نباشید و پیوسته باشید
۵۹۹٨۶ - تاریخ انتشار : ٣۰ دی ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : غالب ما ایرانیان چنین خصیصه ای را در خود ذخیره داریم
نیلوفر گرامی، به گمان من، هر داستان، نوشته و مطلبی که نوشته میشود، الزاماً بازتاب ذهن فعال نویسنده مطلب است، حتی یک گزارشگر که لزوماً باید به اصطلاح بی طرف بوده، و عین وقایع اتفاقیه را گزارش کند، نمیتواند بگوید گزارشش صد در صد بی طرفانه بوده است. بنابراین وقتی شما روایتی را از زبان روایتگری مینویسی، این قلم یا دستگاه تایپ شماست، که واژگانی را برای ثبتِ گفتِ راوی انتخاب میکند، و انتخاب هر واژه ای لزوماً حاوی مفهوم و پیامی خاص است. بنابراین هر انسانی که آغاز به سخن یا نوشتن میکند، خواسته و یا ناخواسته در حال تفهیم یا رساندن مفهوم یا پیامی به مخاطب خود است.
به گمان من مقدمه داستان شما، نه طولانی است و نه خسته کننده، اما بواسطه گسستهای غیر لازم، شخص اول داستان، یا بقول شما راوی، علیرغم میل نویسنده(شما) سیمایی عجول، نامطمئن، دمدمی مزاج، حواس پرت و شاید مداخله گری بی مورد می یابد.
مثلاً میشد، داستان را اینطور آغاز کرد «عصر یکی از روزهای هفته پیش، تصمیم گرفتم، موهایم را کوتاه کنم، از جایی که معطلی همیشه یکی از علل تنبلی است، یکدفعه شروع به کفش و کلاه کردم، سر و صدای آماده شدنم، توجه شوهرم را جلب کرد، پرسید، کجا، گفتم، میخوام برم آرایشگاه، که گفت، باز که نمیخواهی بری همون آرایشگاه قبلی، گفتم شاید....»
یا میشد داستان را اینگونه آغاز کرد «بازم عصر شد، اصلاً حوصله عصرها را ندارم، شوهره که دَمر یا یکوری افتاده رو کاناپه یا فوتبال میبنه یا جان وین، من هم از بس، از پشت هم اندازیها و پرچونه گیهای بی موردِ دور و اطراف خسته شدم، آف لاین زده و خودم را تو اتاق خواب اسیر خواندنِ ماجراهای مارکوپولو در سرزمین عجایب کرده ام، نه دیگه حوصله هیچکدام از اینا را ندارم، باید بزنم بیرون، اما کجا، آهان یادم اومد باید برم سلمونی، هر چی باشه، مدتها پیش سلمونی بودم، با این فکر از جا بلند شده و مشغول لباس پوشیدن و آماده شدن برای رفتن شدم، سر و صدای آماده شدنم، توجه شوهرم را جلب کرد، با هوار عاشقانه معمول خودش پرسید، باز کجا جون جونی، گفتم، آرایشگاه، که گفت، تو را به جَدت، تو را به ریش فلانی قسم، باز دوباره نَری همون آرایشگاه قبلی، که اصلاً حال و حوصله شنیدن اِهِن و تولوپهای هفته های قبل شما، در باره اون آرایشگرهای از خود راضی را ندارم. نحوه سخن و طنز مخفی در جملات شوهرم همواره منبعی برای شادی و خنده ام بوده، و به زندگی مشترکمان معنایی زیبا بخشیده است. با تبسمی بر چهره و خنده ای بر لبان وارد پذیرایی شده، و در حال تماشای چشمان زیبا و مهربان همسرم، گفتم شاید، قول نمیدم، اما سعی ام را می کنم.... »
به گمان من، یک مقدمه خوب میتواند، مخاطب را به داستان سنجاق زده و او را به همراه خودش تا پایان داستان بکشد.
حتم دارم، شما شنیده و میدانی، میگویند ایرانیان مهمان نوازند، و در غالب مناطق ایران، بهترین اتاق محل سکونت خانواده، بهترین رختخواب و بهترین آفتابه منزل خاص مهمان است. این رسم، در وجودِ خود زیبا، و نشان میدهد، ما ایرانیان نوع دوست هستیم.
وجه دیگر این رسم زیبا، شکلگیری عادتی نه چندان زیبا، همسو با این رسم زیبا در فرهنگ ماست، ما عادت کرده ایم، غالباً چیزهای خاص و ارزشمند خود را بدون هیچ پش شرطی، با رغبت و رضای خاطر با غریبه قسمت کنیم،
اما برای قسمت کردن چیزهای خاص و ارزشمند خود با آشنا، اما و اگرهای واقعی و غیر واقعی بیشماری پیش میکشیم.
با این مقدمه خواستم بگویم، این تنها راوی داستان شما نیست، که با یک زنِ آرایشگر چینی راحتتر ارتباط برقرار میکند تا یک زنِ آرایشگر ایرانی. غالب ما ایرانیان چنین خصیصه ای را در خود ذخیره داریم.
۵۹۹۶۱ - تاریخ انتشار : ۲٨ دی ۱٣۹۲
|
از : نیلوفر شیدمهر
عنوان : ممنون از نظر و زن ایرانی می تواند اینطور هم باشد
سلام البرز
ممنون از این که این داستان را با دقت خواندید و نظر دادید.
احتمالن باید در مکالمه ی زن داستان با شوهرش می نوشتم که او یک سلمانی ارزان که آرایشگرش ایرانی است سراغ دارد ...
چنانچه داستان را در مجموعه ای منتشر کنم، ارزان را اضافه خواهم کرد.
و اما در مورد کامنت شما چند نکته می گویم:
۱) هر داستان در مورد یک شخصیت خاص است که می تواند زن یا مرد باشد. ایرانی یا غیر ایرانی باشد. این شخصیت به لزوم نماینده ی تمام زنان یا مردان ایرانی یا غیر ایرانی نیست.
۲) البته هر داستانی حاوی اطلاعات جامعه شناختی است و می تواند منبعی برای شناخت بعضی تیپ ها و روابط اجتماعی باشد و در نتیجه به شناخت اجتماعی کمک می کند. این امر به طور دقیق اما به معنای تعمیم دادن یک شخصیت داستانی به تمام مردان یا زنان جامعه ی مشخصی نیست. خود نویسنده هم در جریان نوشتن به نوعی شناخت اجتماعی می رسد و به لزوم دانشی را آماده ندارد که بخواهد به خواننده اش تفهیم کند.
۳) من به شخصه قصد تفهیم مطالبی را که شما گفتید به خوانندگان نداشتم. ولی خوانندگان آزادند که برداشت خاص خود را از شخصیت داستان داشته باشند و نظرات آن ها برای من هم روشنگر است.
۴) از کامنت شما به نظر من می رسد که شما راوی را چیزی که در اصطلاح داستان نویسی بهش می گویند راوی غیر قابل اعتماد یافته اید. آیا اینطور است؟ برایم جالب است.
۵) زن های ایرانی و غیر ایرانی هستند که خصوصیاتی را که شما برشمردید دارند. مردانی ایرانی با این خصوصیات هم وجود دارند. هر زن ایرانی به نظر من دمدمی مزاج و حواس پرت و مداخله گر نیست.
۶) اگر از من بپرسید می گویم قصدم از اطلاعاتی که در مقدمه داده ام این ها بوده است: راوی دنبال جای ارزان است، شاید چون موقعیت اقتصادی بالایی ندارد. راوی کار مردهای آرایشگر را دوست دارد چون او، بر خلاف بسیاری از زن ها، دنبال کار خاصی روی موهایش نیست. فقط کوتاهی معمولی می خواهد (و موهای کوتاهی هم دارد) و کاری خوب و ارزان.
۶) آیا راوی با نمونه هایی که آوردید فقط حواس پرت است یا مداخله گر هم هست؟
۷) به تجربه ی شخصی من، و فقط تجربه ی شخصی من است، آرایشگران زن ایرانی و در کل زنان ایرانی بیشتر از آرایشگرهای دیگری که زیر دستشان نشسته ام به ابرو و پوست و هیکل و غیره بند می کنند و در ذهنشان ارزش است. با این حال این دانش خود را به همه ی زن های ایرانی یا زن های آرایشگر ایرانی در تمام دنیا و زمان ها و مکان ها تعمیم نمی دهم.
۸) باز هم برای من، و فقط من، گاهی تقسیم کردن زندگی ام با آرایشگران زن ایرانی سخت تر از تقسیم آن با آرایشگران غیر همزبان و گاهی آسان تر است. هر دو تجربه را دارم. اما تاکید می کنم که راوی داستان من نیستم. شخص دیگری است. حال دیگر این خوانش شماست که می گوید او چطور زنی است. که صد البته این خوانش شما از فیلتر تجربه ها و باورها و تجربه ی اجتماعی شما رد شده و تولید شده است.
۹) آخرین سوال: آیا به نظر شما مقدمه داستان طولانی و خسته کننده است؟ آیا به خاطر طولانی بودن مقدمه داستان کشش را از دست می دهد و خواننده علاقه اش را به ادامه؟
سپاسگزام از نظر. نظرات خوانندگان بسیار برایم مهم است.
نیلوفر شیدمهر
۵۹۹۴٨ - تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱٣۹۲
|
از : البرز
عنوان : شاید نویسنده با ارائه مجموعه این اطلاعات در ابتدای داستان
شخص اول داستان، با اینکه میداند، آرایشگران ایرانی به ابرو و پوست و هزار چیز دیگرش بند کرده و ضمن ایراد گیریهای آزاردهنده، دستورات خوشگلی صادر میکنند، موقع بیرون آمدن از خانه به شوهرش میگوید: یک سلمانی در خیابان [دیوی] سراغ دارم که.....یکی از آرایشگرهایش ایرانی بود......»
و سپس از شوهرش قبل از ترک خانه در باره سلمانی که او می رود، و اینکه موی زن را هم در آن سلمانی کوتاه می کنند، میپرسد،
و کمی بعد غرقِ در خاطرات کودکی، صدای خوش قیچی آرایشگر مرد را میشنود،
و سرانجام با بیاد آوردن و مرور مزایای آرایشگران چینی و کره ای، خودش را ابتدا جلو مغازه محقر یک آرایشگر آسیایی و بعدتر داخل مغازه ایشان می بیند و باقی داستان.
این مقدمه نسبتاً مفصل مرا واداشت که کمی از جایگاه نویسنده داستان، به زن ایرانی و رفتارش توجه کنم، و گمان من بر این قرار گرفت، شاید نویسنده با ارائه مجموعه این اطلاعات در ابتدای داستان، قصدِ آن داشته تا به خواننده داستان خود، از همان آغاز تفهیم کند که زن ایرانی، از زاویه دید ایشان، دمدمی مزاج، حواس پرت و مداخله گر بی اجازه در امور دیگران است.
۵۹۹٣٨ - تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱٣۹۲
|