از : بهروز
عنوان : در تو سرود فتح...
با تشکر از عاطفه گرگین عزیز و با یاد گرامی رفقای شهید خسرو و کرامت
من دیوار چین کشیدن بین سیاست و هنر و ادبیات را نمی دانم. شاعر با شعر خود همراه شن چوی کره ای می جنگد و دشمنان مردم را بر دار شعر خود آونگ می کند. بسان هر انسان شاعر در سیاست دخالت می کند حتی اگر بهانه اش چکه کردن سقف خانه اش باشد. بنابراین این اصرار را نمی فهمم.
و آقای کامبیز ایرانی، در این ایران هر آن چه رنگ انسانیت دارد به نوعی با تلاش چپ و کمونیسم همراه بوده است اگر قبول ندارید کمی تاریخ بخوانید. و در مورد جوانان... خب جمهوری اسلامی کتابی منتشر کرده در مورد کمونیسم دانشجویی در ایران. گرچه جمهوری اسلامی همیشه در صدد قلب حقیقت است، اما موجودیت موضوع قلب شده را نمی تواند انکار کند. می توانید به این کتاب هم مراجعه کنید تا از گشت و گذار شبح کمونیسم در میان فعالین جوان باخبر شوید.
۶۰٨٣۴ - تاریخ انتشار : ٣ اسفند ۱٣۹۲
|
از : دامون سروی
عنوان : نامه عاطفی عاطفه
اگر گفته شود بسیار شاعران بودند که حتا با وجود پرداختن به مضمون های نو و امروزی مرگ دلخراش وپر طنینی نداشتند و نامشان بر در و دیوار شهر و بر دل های مردمان آویخته نشد و تنها، هر بار که شعر و کتاب آنان را ببینندکسان یادشان کنند، ستیز با نظر بانویی نباشد که در اوج دوران جوانی و دلدادگی زندگی اش بطرز اندوهباری به تلاطم افتاده و همسر دلخواهش را از دست داده است.این سخن البته چالشی است که گاه و بیگاه در میان نوشته ها رخ می نمایاند و تا آنجا می رود که بگوینداساسا شاعر، نویسنده، فیلم ساز...و هر هنرمندی را چه به سیاست و جامعه !! ولی سرانجام روشن می شود که گروهی، طبقه ای، باندی و سیستمی ، سرمست از قدرت و ناز و نعمت ،تا جایی پیش رفته که واژه را بر نمی تابد و هنرمند را بر سر دوراهی می گذارد تا انتخاب کند.وگرنه روشن است که گلسرخی و حتا جوانتر از گلسرخی، در آغاز راه در پی کسب تجربه و اصلاح خامی های خود است و چه بسا داعیه ای در سر ندارد، فهیم است و می داند که زود است دنبال تریبون بگردد.اما در بیشتر موارد زور مداران و تمامیت خواهان شتاب دارند و او را بالغ نشده در جایگاهی می خواهند که هر چه زودتر دفاع کند و یا زبان در کام برد.انسان از خود گذشته را بر می گزینند و چنان سرکوب می کنند تا دیگران از میانه راه برگردند و سپس سرمست از پیروزی به رنگ آمیزی دیوار می پردازند ولی واژه های آغازین شاعر کار خود را کرده و" تباهی درد را به چشم " همگان پدیدار کرده و کار شاعر هرچند در میانه بلوغ، کمیتی بر کیفیت افزوده و بلوغ دیگری ایجاد کرده است . عاطفه گرامی! کسی که فریاد بر می دارد" جوادیه باید سرپل بنا شود" خواستار زیر و رو شده ساختار است و تنها واژه شاعر ، معرف او نیست.
کامبیز ایرانی اگر بیشتر بخواند و بداند حقایق را در می یابد.باید بداند که دیکتاتوری سالطنتی یک شبه فرو نریخت و جمعیت های چندین میلیونی به ناگاه از پیرامون دیکتاتور دین مدار پراکنده نشد. البته آگاهی، مرغ زیرکی است و بر هر شانه ای نمی نشیند. چشم اگر بسته باشد حکم چنین می شود :
"شوربختانه از درون این نسل فرهنگ و اندیشه انتقادی زاییده نشده است"
خسرو صدری حتمن می دانسته این شعر را زنده یاد احسان تبری برای خسرو روزبه سروده ولی زیبنده هر خسرو خوبانی است از جمله خسرو صدری
۶۰۷۵۴ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱٣۹۲
|
از : حسن نکونام
عنوان : پاسخ خسرو به همسرش عاطفه
زنده یادان خسرو و کرامت، عزیز و شریف بودند، و یاد و خاطره اشان همچنان عزیز و شریف باقی خواهد ماند. با اجازه عزیزان در «اخبار روز» و عاطفه عزیز و سایر عزیزانی که خواننده این نظر هستند، میخواهم از «تعارف» کم کرده و به «مبلغ» بپردازم. می خواهم دور از فرهنگ «مرده پرستی» رایج در فرهنگ نابالیده ایرانی، و این سنت ناخوشایند، که انسان ها را آنزمانی «عزیز» می داریم، که از «دستشان داده باشیم»، با درکی که من دارم، و این درک هم ملهم از «دفاعیات ساده و شجاعانه» خود خسرو است، و با مددگیری از کمی «تخیل»، پاسخی از طرف خسرو به عاطفه بنویسم.
عاطفه عزیزم، همسر مهربانم!
نامه ات را دریافت کردم. سپاس از تو مهربان و همه مردم مهربان میهنم، که بیاد من و کرامت هستید. در نامه ات پرسش هائی وجود دارد که دوست دارم به دو تا از این پرسش ها پاسخ بدهم.
پرسش اول - پرسیدی که در آخرین لحظه ای که گلوله های ارتجاع بر ما باریدن می گرفت، کرامت بمن چه گفت؟
«خودت که عادت مرا می دانی، که همه چیز را با ذکر تاریخ در دفترم یادداشت می کنم. امروز به دفتر تاریخ خودمان و مردممان نگاه کردم، و آنچه را کرامت در آن لحظه بمن گفت، بدقت برایت بازنویسی میکنم. کرامت گفت «خسرو جان! تو و من وضع کشور و مردممان و ارتجاع حاکم بر آنها را بخوبی میدانیم. در دفاعیات خودمان بر ارتجاع شوریدیم، و از مردممان و حقوق انسانی آنها،شجاعانه و با اهدای خون خود دفاع کردیم. ارتجاع ما را میکشد، چون در وجود ما «خطر انقلاب» را می بیند. من بتو قول می دهم خسرو، که بیش از ۵ یا ۶ سال طول نمی کشد، و مردم ما با یک «انقلاب شکوهمند» این ارتجاع را به زباله دان تاریخ خواهند سپرد. ببین خسرو! پایداری و ایستادگی امروز ما، و خون ما «انقلاب» نه چندان دور از دسترس فردا را آبیاری خواهد کرد.». اینها حرف کرامت بمن بود، در آن لحظه ای که نماینده «ترس و ارتجاع» به نمایندگان «شجاعت و انقلاب» شلیک کرد. عاطفه جان! امیدوارم همسرم و همه مردم در مقابل هر نوع ارتجاعی بایستند، و آرایشگران و سازشکاران با ارتجاع را هم افشا و طرد کنند.
پرسش دوم - عاطفه جان در نامه ات نوشتی: «پس از رفتن تو به کهکشان ها، بیشتر خواسته اند تو را یک انقلابی بدانند تا یک نویسنده و شاعر. اما من و خود تو بهتر میدانیم که تو در درجه اول یک شاعر و در درجه دوم یک نویسنده، و سپس یک انسان سیاسی بودی. مگر اینطور نیست؟»
همسر عزیزم! راستش را بخواهی این پرسش تو مرا به حیرت فرو برد. اگر تو مرا بخوبی شناخته ای، آنوقت از خود من این پرسش را نمی کردی. اما سعی میکنم اگر ابهامی در این مورد داری، در حد توان خود به آن پاسخ بگویم. من نمیدانم چرا عنوان درجه اول و دوم و سوم و غیره به زندگی من داده ای.کلیت انسانی من «تمامیتی» بود که علایق متفاوت(همراستا و همپوشان) مرا را در جهت اهداف انسانی من تشکیل می داد. مرا در درجه اول و دوم شاعر و نویسنده میدانی. سپاس عزیزم. اما مناعت طبع، که خودت در من سراغ داری، ایجاب میکند که بگویم: من در این راه خود را تلاشگری می دانستم، که بنظر خودم هنوز کارهای ناکرده بسیاری در پیش داشتم، و ارتجاع مجال پرداختن به این عرصه ها را بمن نداد. امیدوارم شما و یاران به این کارها ادامه بدهید. در مورد «سیاسی بودن» من، تو درست می گوئی، من به هیچ حزب و سازمان و گروه و جریانی وابسته نبودم. امیدوارم تو همسر عزیزم، و دیگر یاران هم، اجازه ندهند تا مرا بشیوه «کاسبکاران» به نفع این یا آن «حزب» یا «سازمان»، مصادره کنند که واقعا باعث «نارضایتی عمیق» من خواهد شد.اما همسرم، اجازه بده کمی موضوع را بازکنم. هر کسی که «سیاسی» است، عملکرد سیاسی او فقط در «سه راستا» می تواند جهت گیری داشته باشد. این سیاست، یا در جهت «حفظ وضع موجود» است، که خودت میدانی به این سیاست عنوان «محافظه کاری و ارتجاع» را می دهند. یا این سیاست، قصد «رنگ آمیزی» و «روتوش» و «مشاطه گری» وضع موجود را دارد، که به آن نام «سازشکاری و اصلاح طلبی» را می دهند. خود تو همسرم و همه مردم میدانند که من در مقابل «ارتجاع» ایستادم و جانم را هم در این راه دادم. اگر «سازشکار» بودم، «بر سر جان و زندگی خود، چانه می زدم». آیا عنوان دیگری بجز «انقلابی بودن» سایسته من هست؟ تو همسر عزیزم، بایستی اولین کسی باشی که از «انقلابی بودن» من دفاع کنی. تازه اگر خودم هم «انقلابی بودن» خود را انکار کنم، «دفاعیات» خود را که میلیون ها انسان سرزمینم، شاهد آن بوده اند، به پرسش گرفته ام. بنابراین من شاعر و نویسنده و انقلابی بطور همزمان، همراستا و همپوش بوده ام. من پیرو اندیشه و ایده های رهائی بخش مارکس بودم، برای رسیدن به جامعه ای کمونیستی و برای رهائی نهائی انسان. من پبرو «فلسفه تحلیلی» سرمایه داری نبودم، که انسان و شخصیت و کنش و تمامیت انسانی او را به «واحد های مجزا» تقسیم میکند، و به هر کدام از این واحدها «درجه ای» اعطا میکند. اگر هم در «دفاعیات» خود از برخی شخصیت های تاریخی اسلام مثل «علی» و «حسین» نام بردم، قصدم این بود که برخی از توده های مردممان را که گرایش دینی داشتند، با جنبش و حرکت انقلابی مردم همراه کنم. امیدوارم که ارتجاع دیگری و این بار بنام «اسلام» دمار از روزگار مردم ما در نیاورد. همسر عزیزم! با چند توصیه به همه شما، و بویژه به نسل جوان میهنمان، نامه ام را بپایان میبرم.
۱ - در مقابل هر حکومت ارتجاعی و سرمایه داری، با هر نام و عنوانی بایستید و با آن مبارزه کنید.
۲ - هر جریان فکری و سیاسی و هر فردی که بخواهد ارتجاع و سرمایه داری را «رنگ آمیزی» و «اصلاح» کند،افشا سازید.
۳ - مارکس را بدقت بخوانید، به تولید اندیشه خلاق بپردازید. جامعه اتان را بخوبی بشناسید، و برای تلفیق اندیشه و عمل انقلابی، برای رسیدن به جامعه ای کمونیستی، اندیشه ها و دستانتان را بهم گره بزنید.
۴ - هر نسلی محصول زمانه خویش است. نسل ما محدودیت های خودش را داشت. ما به وظیفه تاریخی، اجتماعی، طبقاتی و انسانی خود، بر حسب توانمان، عمل کردیم. شما نیز مسئولیت خود را بعهده بگیرید.
با کرامت و همه رفقا و یاران دیگری که ارتجاع و سرمایه از شما گرفت،در بستر تاریخ با هم هستیم، ترانه ها و سرودهای انقلابی را با هم میخوانیم. به همه شما یاران درود میفرستیم.
عاطفه عزیزم! تو و دامون عزیزم را می بوسم. تنها راه فائق آمدن بر دلتنگی برای من،پیوسن به یاران و راهی است که من و کرامت و هزاران رهرو دیگر، سنگلاخهای آنرا در نوردیده اند.
مخلص همگی، خسرو، دروازه تاریخ
۶۰۷۴٨ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱٣۹۲
|
از : نادر مشهدی
عنوان : به یاد خسرو
شهامت داشت
بهمراهش کرامت داشت
گل سرخی که
پرپر شد
و از پرهای او
خار ستمگر خشکید
از ندایش
بیدادگر در بیدادگاه لرزید
و فریاد
که من.. خسرو
برای مردمم شیرین
زندگی را بهر آزادی
ببازیم و نه... سر ها نگردانیم
... بیا تا سرخ گل ها برافشانیم
و یادش را به دل پند و هنر دانیم
روانشان شاد و یادشان گرامی
با سپاس از عاطفه با محبت برای این نامه!
نادر
بهمن ۱۳۹۲
۶۰۷۴۷ - تاریخ انتشار : ۱ اسفند ۱٣۹۲
|
از : نامی شاکری
عنوان : قهرمان، قدیس!
کامبیز ایرانی عزیز!
خسرو گلسرخی را معدودی از"ما" بعنوان یک روشنفکر متوسط می شناختیم!
نادانی و دنائت آن نظام از او برای مردم ایران یک قهرمان ساخت و سکوت و تحریف این نظام او را قدیس کرد !
نمی دانم در کجای دنیا زندگی می کنید که از "حافظه ی نسل جوان" ایران اینقدر بی خبرید! آنها خسرو را به مارکسیسم یا اسلام مورد بیزاری شما نمی شناسند. آنها در خسروگلسرخی چیزی را گرامی می دارند که در هر دو نظام از انسان دریغ شده است!
۶۰۷۴٣ - تاریخ انتشار : ٣۰ بهمن ۱٣۹۲
|
از : سهیلا وحدتی
عنوان : شاعری که قهرمان ملی شد
خانم عاطفه گرگین،
سپاس از اینکه نوشتید و یادآوری کردید که خسرو گلسرخی در درجه نخست یک شاعر بود. گلسرخی به جرم سیاسی دادگاهی شد، اما هم او باید یک شاعر می بود تا بتواند چنین بر احساسات ملتی نقش زند. توانایی شاعر تنها در نگارش شعرهایش بروز نمی یابد، گاه توانایی درک جزئیات و ظرافت های لحظه و شیوه بیان قابل درک همگان است که شاعر را از دیگران متمایز می سازد. گلسرخی و دانشیان با حساسیت شاعرانه ای لحظه بزنگاه تاریخ را دریافتند و نقش تاریخی خود را با فداکاری انتخاب کردند. و با همان توانایی شاعرانه بود که زبونی همه مهره های صحنه دادگاه را روشن ساخته و به سخره گرفتند. او روان و شیوا سخن گفت و سخنانش بر دل مردمش چنان نفوذ کرد که در حافظه ما باقی خواهد ماند. اعتقادات و اندیشه های سیاسی او هرچه که بود، در بیان پرشهامت و شیوای او به صورت دفاع از حقوق حقه ملت تجلی یافت. او اسلحه به دست نگرفته بود و قلم را برگزیده بود. ایستادگی در برابر زور و مسخره کردن ترس جذاب ترین شعر زندگی او شد. کسانی که برای زندگی خود مجبور شده اند ندامت نامه بنویسند سزاوار سرزنش نیستند. اما کسانی که اینگونه به زندگی عشق می ورزیدند و در همان حال فدا کردن زندگی بخاطر حقوق انسانی را برگزیدند، شایسته تحسین و ستایش اند. و خسرو گلسرخی با زبانی ساده و روان در مقابل دیدگان ملتی این انتخاب خود را به روشنی بیان کرد. به یاد دارم همه کسانی که دور و بر می دیدم چنان این دو را می ستودند و احساس نزدیکی به گلسرخی می کردند که مانند اعضای فامیل نگران حال فرزندش دامون بودند...
یاد این دو قهرمان ملی گرامی باد! به امید روزی که جایگاه آنها در ایران رسمیت یابد.
۶۰۷۲۵ - تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱٣۹۲
|
از : فریبا حصاری
عنوان : باید که دوست بداریم یاران
عاطفه جان پر عاطفه گفتی. مدتها بود که اینچنین بر خود و خاطراتم زار نزده بودم.
زار زدم بر موطنی که مزد گورکنش همچنان بیشتر از جان آدمیست.
جوان "ایرانی" فضای مسموم و اندکی روزن آگاهی آن روزها را نمی شناسی. و تو "صدری"، تو هم از تبار آنانی که پهلوانی را آوار شانه های ستبر شاعر و نویسنده ی جوانمان کرد، و عاطفه و عاطفه اش را داغدار.
گیلکی گفته باشم عاطفه جان، تی دیلِه ر بمیرم.
۶۰۷۲٣ - تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱٣۹۲
|
از : هرمز رودبارکی
عنوان : یادشان گرامی باد
نوشتی از حقیقتی ، بردی مرا به شبی که تلویزیون سراسری دادگاه نظامی زنده یادان خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان را پخش می کرد.
تازه از زندان آزاد شده بودم و آنشب جلوی تلویزیون میخکوب شده بودم ...... ساواک از سال ۵۰ به بعد اصرار داشت تا با شوهای تلویزیونی تبلیغ کند که عده ای تحت تاثیر تبلیغات بیگانگان قرار میگیرند و خیلی زود پشیمان میشوند.... پخش دادگاه نظامی بسابقه بود...
در داخل زندان ، سال ۵۱ و ۵۲ هم بساط شکنجه بر پا بود و بیداد میکرد. تورهای امنیتی ساواک دسته دسته مبارزان را دستگیر کرده و معلوم بود که ساواک سیستماتیک در تمام محافل روشنفکری، فعالان شناخته شده را به بازجوئی و شکنجه می برد و زنجیر وار مبارزان را برای بازجوئی بازداشت میکرد. مهمترین پروژه های ساواک یا تورهای امنیتی در آن سالها عبارت بودند از : پرونده سیروس نهاوندی ، پرونده احمد رضا کریمی ، پرونده بهزاد نبوی ، پرونده روشنفکران تلویزیون و مطبوعات : خسرو گلسرخی و دانشیان و چند پرونده ی دیگر . صدها نفر به خاطر این پرونده ها دستگیر شده بودند. احکام سنگین فقط برای ترساندن منقدین و معترضین هر روز شدید تر می شد.
بهر صورت نشان دادن دادگاه نظامی در تلویزیون موضوع جدیدی بود که با وقایعی که در زندان اتفاق افتاده بود و با سختگیریهای بیشر ، باعث شد آن شب را با کابوس های وحشتناک به صبح برسانم.
مثل روزهای قبل با اتوبوس به سمت میدان فوریه میرفتم که بعدا با خظ ۴ به دانشگاه بروم ، در خیابان تهران نو بعداز ۳۰ متری نارمک، ترافیک سنگینی بود. اتوبوس به کندی مسیر خود را ادامه میداد. می گفتند تصادف شده است.
بعداز مدتی اتوبوس به محل حادثه رسید. از پنجره اتوبوس جنازه ء مردی را دیدیم که وسط خیابان کنار جدول افتاده بود، پتوی پاره ای رویش انداخته بودند . خون دلمه شده سراسر اسفالت را پوشانده بود. مردم و سکه های دوریالی و ۵ ریالی "کفاره" در آن پرت کرده بودند . خون و پتوی ژنده تداعی اوین و پاهای بادکرده بود که با دادگاه شب قبل حالم را دوباره منقلب کرد. در این حیث و بیص پیر مرد مفلوکی خود را به جنازه رساند و با آرامی چند سکه از روی خونهای دلمه شده برداشت. این دیگر از همه بدبختر بود . تصورش هم برایم غیر ممکن بود ولی واقعیت داشت. در اوج تبلیغات و نخوت حکومت فاسد این صحنه که صد در صد خانگی بود به من می گفت: روزی تقش در خواهدآمد.... ......
تمام روز در ذهنم دادگاه شب گدشته و جنازه مرد رفتگر نگون بخت که در تاریکی و سرمای صبح زمستان زیر ماشین رفته بود ........رژه می رفت و برای خسرو و کرامت دلم شور میزد..
.........
(( - آهای !
این خون صبحگاه است گوئی به سنگفرش
کاینگونه می تپد دل خورشید
در قطره های آن ...
از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید
خون را به سنگفرش ببینید !
خون را به سنگفرش
بینید !
خون را
به سنگفرش ...))
۶۰۷۲۱ - تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱٣۹۲
|
از : خسرو صدری
عنوان : پر فخر شد آن خلق که خسرو شده پورش!
کرامت و خسرو، شاید تنها کسانی باشند که همه مردم فارغ از تعلقات طبقاتی و ایدئولوژیک به آنان عشق می ورزند . آنها به جای خود از مردم خود دفاع کردند و به آنان آموختند که زندگی آنچنان زیباست که برایش از جان هم می توان گذشت.
تاثیر داغی که اعدام ناجوانمردانه کرامت و خسرو برقلبها نهاد ، در مشت های گره کرده مردم هنگام انقلاب خود را نشان داد.
شباهت هایی میان خسرو گلسرخی و مرتضی کیوان که پس از کودتای ۲۸ مرداد به شهادت رسید وجود دارد .و من یاد سخنرانی همسر کیوان، سال ۵۷ در دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران افتادم که آنچنان پس از سال ها از فراغ همسرش می گفت و می گریست که گویی همین امروز او را از دست داده است.
تاریخ که از یاد رود رنج و سرورش/نازد به سزاوار به گردان غیورش!
۶۰۷۲۰ - تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱٣۹۲
|
از : کامبیز ایرانی
عنوان : نامه ای در هم ریخته - عاطفه گرگین
برای حافظه سیاسی نسل جوان
خانم گرگین، من به نسل دوم و فرآورده تحول ۵۷ هستم. نامه شما را بدقت خواندم بسیار متاثر شدم. نسل شما در طی دوران استبداد شاهنشاهی و دیکتاتوری مذهبی کنونی تنها این را آموخته است تا اعمال دوستان و همفکران گذشته خود را مقدس بشمارند و شجاعت آنها را با نگارش مقاله یا یادنامه ای بستایند.
شوربختانه از درون این نسل فرهنگ و اندیشه انتقادی زاییده نشده است و این نمایانگر نگاه استبداد منشانه تفکری ست که روشنفکران به اصطلاح انقلابی پنج دهه گذشته برای نهادینه ساختن اهداف خود از جانشان مایه گذاشتند.
بدون تردید در صداقت و انساندوستی آنها هیچ تردیدی نیست،
آنچه حسرو گلسرخی را مصصم ساخت تا جانش بقول خودش فدای خلق نماید، انگیزه های مارکسیست و مارکسیست اسلامی بود، که آنروزها در زندانها و جامعه روشنفکری ایران متداول شده بود. گلسرخی و هزاران هزار چریک و مجاهد دیگر قربانیان دوره ای بودند، که از درون فرهنگ روشنفکری استبدادمنشانه زاییده شده بودند. بسیاری از این قربانیان خودشان بر اعمالی که می کردند، آگاهی نداشتند و تنها بازیچه دست کسانی شده بودند، که در چارچوبهای تشکیلاتی ایذه های نامبرده اسیر بودند، ایده هایی که خط قرمزش را انتقاد بخود می دانست و تحمل هیچ ایده مخالفی را نداشت. مارکسیستها و مجاهدین آنقدر در درن این چارچوبها اسیر شده بودند، که بهای آنرا همواره با جانشان پرداختند.
وقتی گلسرخی از امام اول مسلمانان علی که در دوران خلافتش نماد آدمکشی و اسلام سیاسی است، ، بعنوان سرور آزادگان نام می برد، این یک تلقین است و نه یک منطق مستدل شده روشنفکری که انتقاد را محک برای پیشرفت کارش قرار می دهد .
در انساندوستی و صداقت گلسرخی ها هیچ تردیدی نیست اما برای حافظه سیاسی نسل جوان ،آنها قربانیان تلقین ایده ای بودند، که محصول جهان بینی مارکسیست و مارکسیست اسلامی جامعه روشنفکری ما بود... کامبیز ایرانی
۶۰۷۱۹ - تاریخ انتشار : ۲۹ بهمن ۱٣۹۲
|