اطلاعیه ی کانون نویسندگان ایران به مناسبت درگذشت علیشاه مولوی
نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از
سیستم نظردهی سایت میباشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... میدانید
لطفا این مسئله را از طریق ایمیل
abuse@akhbar-rooz.com
و با ذکر شمارهای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده
به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
از : منصور پویان
عنوان : شعر علیشاه مولوی
علیشاه مولوی (۱۳۹۲- ۱۳۳۱) بر اثر سکته ی مغزی درگذشت. دغدغه آزادی و پرهیز از خشونت و تعصب مضامین پایه ای شعر اجتماعی وی هستند. از علیشاه مولوی دفترهای شعر عدیده ای بقرار زیر چاپ شده است:
«نشانه های زمینی»، «شهید سوم»، «آواهای آغاز»، «از خلق و امپریالیسم»، «خلق نامه»، و سرانجام «کاملن خصوصی برای آگاهی عموم».درگذشت. او پیش از مرگ گفته بود: "من از مرگ نمی هراسم تنها به غرورم برمی خورد". از غرور منظورش البته؛ مـَنیـَت و ذهنـیتی ست که جا می گذاریم همه در هنگامه مرگ.
علیشاه مولوی به میراث عشق عمومی؛ یعنی به گفتمان انقلابیگری و به اسطوره شهادت برای آزادی خلق؛ بس مشکوک بود و لذا خواهان پس گرفتن پرچم سرخ براندازی می شود تا آنرا پیش از مرگش؛ به گور بسپارد. این شعر را در زیر با هم بخوانیم:
اﺻﻼ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﻧﻴﺴﺘﻢ
اﺗﻮﻣﺒﻴﻞ های دوﻟﺘﯽ ﺷﻴﺸﻪ ﯼ ﺑﺎﻧﮏ ها
ﭘﻴﺸﺎﻧﯽ ِ ﭘﺎﺳﺒﺎن ها ﻗﻨﺪاق ِ ﺗﻔﻨﮓ ها
ﭘﻞ هاﯼ ِ ﭘﺸﺖ ِ ﺳﺮ
و دل هاﯼ ِ ﻋﺰﻳﺰان ﻣﺎن را ﺷﮑﺴﺘﻪ اﻳﻢ
ﺗﺎ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺟﺎ رﺳﻴﺪﻩ اﻳﻢ
از ﻣﺴﻴﺮ ِ ﺁزادﯼ ﻣﻴﺪان ِ ﻋﺪاﻟﺖﺑﻮد ﻗﺮار ِ ﻣﺎ
در اﻳﺴﺘﮕﺎﻩ ِ ﻏﻨﺎﻳﻢ ﭘﻴﺎدﻩ ﺷﺪﻳﺪ ﺷﻤﺎ
ﻣﻦ ﺑﻪ اﻳﻦ ﻋﺸﻖ ﻋﻤﻮﻣﯽ ﻣﺸﮑﻮﮐﻢ
ﻟﻄﻔﺎ ً ﭘﺮﭼﻤﯽ را ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ دادم ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺮ ﮔﺮداﻧﻴﺪ
------------------------------------------
علیشاه مولوی واقف به میراث پدرسالاری فرهنگ زادگاهش، به پیشینه قبیلگی اش تـَسخـَر می زد ولـّی در عین حال؛ سلحشوری نیاکانی خویش را دستمایه کرد برای سـُرایش شعر عادت-ستیز و دمیدن جانی تازه به نحله اجتماعی شعر در راهبـُردی بدعت-شکن از یکطرف و ممانعت از شعار و خشونت از طرف دیگر. شعر زیر این وجوه شعرش را بخوبی برمی تاباند:
اندوه ات اگر آبستن اندیشه نباشد سترونی
نترس ،
بگو ،
: ماه مکعب
: آفتاب ِ مستطیل
: درختِ معلق
این شورش اصلاً بی دلیل نیست
ولی این توصیه طعم تحکم دارد
چه کنم ؟
من هم مردی از این قبیله ام
-------------------------------------------
علیشاه مولوی در آخرین مجموعه شعرش بنام «کاملن خصوصی برای آگاهی عموم»، شعری دارد که گرایشات تمامیت-خواهانه و خود-باورمندی های ایدئولوژیکی را در سیمای انقلاب یا ارتجاع؛ به شیوه کنایه و در امر کاربـُرد افعال دستوری در نویسش مورد انتقاد قرار می دهد. این شعر را در زیر با هم بخوانیم:
باید را به هر رنگی می نویسم سرخ می شود
کی می رسد شادمانی لحظه ای که
تشیع جنازه آخرین شان باشد
به سوی گورستان افعال امری
-------------------------------------------
علیشاه مولوی در شعری با ما به روایت نشانه-شناسی سخن می گوید:
نمای نامرئی نزدیک
پنجره را برای ماه
و ایمیل ام را برای امیلیانو زاپاتا باز گذاشتم
با سپیده، روی سایت صلح، عدالت و آزادی ـ صدایم کرد
یادم آمد به همین دلایل،
دوربین (الیا کازان) در برابرش زانو زده بود.
گفتم: هنوز هم، نظامیها رد اسب سپیدت را روی اینترنت تعقیب می کنند.
گفت: هنوز هم، نگران کودکان گرسنه مکزیک ام.
گفتم: امیلیانو مرا ببخش،
دختری را که دوست داشتم،
به بهانه دیدن تو، به سینما بردم.
گفت: سکانس کلیسا، یادت هست؟
برای دیدن دختری که دوستش داشتم، خدا را بهانه کردم.
گفتم: چه باشکوه شده بود (مارلون براندو) وقتی که تو را بازی می کرد.
گفت: جهان چیزی برای ستودن نداشت، جز عشق
برگشت به نمای عمومی آغاز انفجار مکزیک هزار و نهصد و نه
کنج کاخ ـ زیر عکس بزرگ مادرو
زردو ـ زاورا، روستاییان یعنی سرخ
دوربین از روی شانه فاتح مکزیک آنها را تحقیر می کند.
: آقا مزارع ما را، سیم های خاردار شما مجروح کرده اند.
نان از سفره به خواب کودکانمان رفته است، آرامش اسبهای نجیب ما را،
انفجار تفنگ های عجیب شما آشفته کرده است.
نجابت زنهای آرام ما را،
توحش سربازهای شما تاراج کرده است.
آقا: لطفاً، بگویید، مزارع ما را آزاد کنند.
نمای درشت درخشان با گریم مرگ
همه چیز از یک سئوال آغاز می شود.
اسم؟:
(امیلیانو زاپاتا)
اسمی که مادرو دورش دایره می کشد.
مثل مزارع مکزیکی که سیم خاردار.
امیلیانو، سرخ پوستی،
گرسنه است اما گول نمی خورد،
اگر چه حرفهای رئیس جمهوری بانمک اند
دقت کنید، یک پلان مانده به پلان پایانی،
دوربین از نگاه نگران فاتح مکزیک،
درشت چهره او را با گریم مرگ می بیند.
مزارع مردم را آزاد کنید
بچه ها گرسنه اند،
بچه های گرسنه چاشنی انفجار زاپاتا هستند.
مواظب باشید او شبیه آتشفشان پوپو کاپتل، ناگهان منفجر می شود.
نمای نمی دانی چه زیبای زندگی ـ مکزیک روی مدار غرور
درست بعد از دیزالوی که فاتح مکزیک را در مزرعه محو می کند،
آتشفشان پوپو کاپتل منفجر می شود.
حالا، مکزیک یعنی زاپاتا.
از اینجا تا (نمای نحس ناروا) دوربین (الیا کازان)
کوتاه تر از قد (امیلیانو) ایستاده است
نمای نحس ناروا
چه جای شکایت از نقش ناروای قابیل،
و چرا افسوس از سرنوشت شوم هابیل؟
کاش می شد این سکانس لعنتی را حذف کرد.
نرو، (امیلیانو) برگرد ـ ببین زنی که دوستت دارد،
حادثه را در ماه حدس می زند (امیلیانو)
برای (الیا کازان) سخت است دکوپاژ سکانسی که،
نظامی ها پلان به پلان اش را نوشته اند،
(امیلیانو) این اسب شایسته است که افسانه شود .
او دل نگران تو، مسیر رگبار گلوله های هنوز نیامده را می بیند.
دوربین از نگاه آسمان،
کسی آن بالا منتظرت ایستاده است.
تو باید به آسمان بروی و اسبت به قله کوه
پلان پایانی ـ پایا در خاطره ها
این پلان را مردم مکزیک نوشته اند
و (الیا کازان) آن را سروده است.
سراسیمه اسبی که مرگ سوارش را دیده است
بر تارک کوهی شیهه می کشد، تا افسانه می شود،
امیلیانو می شود ـ نو می شود
اگر نون پایان را بین روستاییان تقسیم کنیم…
نمای عمومی علاقه آدمها به عدالت
چراغها که روشن می شوند ـ به تعداد صندلیهای سینما
(امیلیانو زاپاتا) برمی خیزد.
حالا ـ اگر کسی فریاد بزند: زاپاتا…؟!
می روم پنجره را ببندم. پیش از آمدن (امیلیانو) ماه رفته بود.
----------------
بکتاش آبتین فیلمی ساخته به نام ِ "آنسور" که نصف ِ فیلم حول زندگی علیشاه مولوی می چرخد. باشد که او همت کند و فیلم را به نمایش عمومی بسپارد.
۶۱٣۰۷ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹۲
|
از : حسن نکونام
عنوان : یاد و خاطره علیشاه مولوی گرامی باد
فاشیسم حاکم بر چامعه ایران، مسئول مستقیم و غیر مستقیم قتل و کشتار، و مرگ زودرس مردم، از چمله اهالی فرهنگ این سرزمین میباشد. آخوند احمد جنتی، که به «نمیر الدوله» معروف است در حال نزدیک شدن به ۹۱ سالگی عمر خود است، در حالی که مولوی با ۶۱ سال عمر، بر اثر عملکرد همین جنتی ها، دچار مرگ زودرس میشود، و از دست همین ها دق مرگ میشود. تا همین جا، جنتی ۳۰ سال بیشتر از مولوی عمر کرده است، و هنوز هم زنده است تا مولوی های بیشتری را دق مرگ کند. لابد راز سماجت جنتی به عمر دراز را هم باید در «امدادهای الهی» ویژه اینها جستجو کرد، که همواره موفق میشوند «عزرائیل» را که از تبار خود آنهاست، قانع کنند تا بزودی بسراغشان نیاید.اما خودشان نقش «عزرائیل» را بر روی زمین بعهده گرفته اند، تا فرهیختگان ما را به مرگ زودرس بکشانند. و جنتی ها ۳۵ سال است که عمر ننگین خود را به همین جنایت مشغولند. مرگ زود رس شاعرمان را به خانواده اش، به جامعه فرهنگی ایران، به مردم آزاده و عدالت طلب ایران و بخودم تسلیت میگویم.
۶۱٣۰۱ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹۲
|
|
|
چاپ کن
نظرات (۲)
نظر شما
اصل مطلب
|