یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

پدیده از خود بیگانگی در اصلاح طلب سکولار! - بهزاد کریمی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : ملیحه محمدی

عنوان : پدیده از خود بیگانگی
بهزاد کریمی عزیز! از شدت حملات شما نسبت به هر نحله اندیشگی و سیاسی که کاملاً منطبق با الگوی شما نباشد، مبهوتم و اگر بخواهم به انبوه ادعاهای همه احکام گونه شما بپردازم، سخت است که تصمیم بگیرم از کدام و تا کجا. اما به یک نکته روشن در مقاله شما رسیدم که از دید من تنها دریافت درست شما از روند تغییرات اجتماعی در میهن مان است و به گمان من همین یک دریافت برای بطلان آنچه شما از ناتوانی و عقب ماندگی و متوهم بودن اصلاح طلبان دینی و سکولار آورده اید، کفایت می کند: " اصلی ترین ویژگی سیاست در ایران امروز، اتفاقاً بلوغ در زمینه خود آگاهی‌ها به مصالح خود است"
بله، بهزاد عزیز! همین بلوغ و خودآگاهی است که دارد عمل می کند و در هر بزنگاه تصمیم گیری جامعه را به خلاف جهتی که شما نشان می دهید می برد. این بلوغ و خودآگاهی نمایندگان و بازیگرانش را در داخل کشور و در هیئت همانها که شما بیمار و متوهم و عقب مانده می خوانید به صحنه می آورد و همواره در مسیر و مرتبه ای بالاتر.
۶۱۹٣۲ - تاریخ انتشار : ۱۹ فروردين ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : با سلامی دیگر. قول داده بودم که «بَرفَک» کامنت قبلی را خطاب به شالگونی عزیز و همگان بنویسم
قصد داشتم فاکت های زنده ی محکمی را در آن بکار ببرم تا هرچه بیشتر روشن گردد که چگونه برای زدن ما لباس ما را می پوشند، و در عین حال با ما "همصدا" گشته، می "خروشند"! و این موضوع به شما عزیز نیز ارتباط مستقیم پیدا می کرد، البته نه در باب این مقاله.

ولی حالا تصمیم گرفتم سکوت کنم؛ زیرا کامنتی در جواب آقا و یا خانم "آ طهرانی" زیر مقاله ی جناب هجری عزیز نوشتم که اخبار روز آن را تند و یا تلخ تشخیص داد و منتشر نکرد.

اعتراضی ندارم.

ولی آنچه که می خواستم در ادامه پای مقاله ی شما بنویسم، اگر تند هم نباشد، براستی بسیار تلخ است؛ و خودم نیز خیلی مایل به نوشتن چنان مطلب اذیت کننده ای نیستم که آدمی را از جهان زیبای قلم و ادبیات بناچار دور می گرداند.

پس سکوت پیشه می کنم و به راه خود می روم.

گاه سکوت کارساز تر است؛ گرچه کتابی در سر است.

habibileisi@googlemail.com
۶۱٨۶۹ - تاریخ انتشار : ۱۶ فروردين ۱٣۹٣       

    از : masoud memar

عنوان : پرسه در سیاست
دسته بندی شبه اپوزیسیون ٫ نیمه اپوزیسون و اپوزیسیون در صحنه سیاسی معنای واقعی ندارد. این نوع دید و نگرش به نیروهای سیاسی بسته به خواست و انتظار مشخص و آرمانی است که مطرح میشود. توانائی هر اپوزسیونی نه به ماهیت بلکه به وزنه اجتماعی آن بستگی دارد . بررسی ریشه ای و ماهیتی نیروهای اجتماعی و تمیز کردن اعتقاد و باور و فلسفی آن ٫ نمیتواند نقشی مثبت در تحولات سیاسی روز ایفا کند چون با تاریخ و فرهنگ و بافت جامعه در ارتباط مستقیم قرار دارد و تحولات فکری و فرهنگی در گذر و روند تاریخی است که بوقوع میپیوندد. تجارب تاریخی ٫ محیط زندگی ٫ دیالوگ ٫ آثار ادبی و هنری ٫ نقش انسانها در تولید ثروت ملی و ... پرامترهائی هستند که تعیین کننده و در عین حال در روند اجتماعی تأثیر بخشند نه در تحولات سیاسی زود گذر .
مباحث نظری و عملکرد سیاسی دو مقوله کاملأ جداست حیطه عمل و کارکرد روشنفکری با حیطه عمل و نقش حزب سیاسی یکی نیست و هر کدام تأثیرات مثبت و منفی خود را بر جامعه میگذارند . عدم تمایزش در تاریخ سیاسی قرن اخیر توسط نیروهای سیاسی در ایران امکان رشد استبداد را مهیا کرده و زمینه بازتولیدش را سهل تر کرده است.
برای نمونه تلاش در مورد لغو حکم اعدام که یکی از بانیانش آقای داریوش فروهر بود یا کمپین یک میلیون امضاء توسط نیروهای مختلف اجتماعی بوقوع پیوست و مطرح کردن بحث نظری و تخصصی از جمله ( رابطه اسلام با دموکراسی یا میزان انعطافش با حقوق شهروندی ) بعنوان مبانی اصلی و تعیین کننده این کنشها ٫ نقش و توان نیروهای تعیین کننده را از اصل به فرع تنزل میدهد . بحث های نظری در بین مسیحیان یا بین مسلمانان یا بین یهودیان و بین هر دین و مسلکی ضروری و اجتناب ناپذیر است و این مهم را باید خودشان بدوش بکشند . بدین معنی که من بیدین نوعی اگر دیدم مسلمانی با حکم اعدام مخالفت میکند و دین خود را طوری تفسیر کرده که با قوانین حقوق بشر منطبق کرده ٫ با او وارد جدال تئوریک و تئولوگی نمیشوم که شما قران را اشتباه تفسیر میکنی و حکم قصاص دارد و ماست مالی میکنی. یا اسلام را کنار بگذار یا اسلام را در مسجدت نگهدار و حق آوردنش را در جامعه نداری روی آموزش فرزندانت هم حق نداری دخالت دهی و خلاصه با قوانینی که باور نداری باید بسوزی و بسازی و حق انتخاب شدن در مجلس هم از تو سلب میشود چون شماها اگر بمجلس راه یابید میتوانید قوانینی تصویب کنید که مخالف سکولاریسم باشد. متأسفانه این نوع گفتمان با فرملهای منطق پسند شده است حیطه مبارزه برخی از اپوزسیون.
۶۱٨۵۷ - تاریخ انتشار : ۱۵ فروردين ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : عمو بهزاد عزیز سلام بر شما و خسته نباشید. بر نوشته ی سودمند شما لازم است نکاتی افزوده شود.
این افزودن معلمی کردن نیست،* از آن بیزارم. فقط برای روشنگری بیشتر است در مسیر سخن درست شما.
* از کلمه ی استاد و معلم بیزارم، گرچه زیباست. بیزارم زیرا ربطی به من ندارد.

در باب اینگونه مقوله ها، لازم است که مقاله ای جدا نوشته شود. گاه حتی رساله می طلبد. یعنی متن و حاشیه های باید گسترده شود چنان که جوابگو باشد.
تلاش می کنم تا جایی که ممکن است خلاصه نمایم.


روشنفکر چپ ایرانی شریف است و دلسوز. و این ثروتی است بیکران برای ایران و جهان. اما گاه نبودن شناخت کافی قضاوتی را به کرسی سخن می نشانَد، که شیر نرِ بی یال را می مانَد. و همینجاست که اهل بحث - منظور مردم صادق اند، مرا با چانه زنان کاری نیست - لطف می کنند؛ وقت می گذارند تا گره بگشایند و آنطور که باید، ره بنمایند.

بگذارید کمی به عقب بر گردم.

زمانی جناب شالگونی عزیز که شکی در انساندوستی او نیست، در همین سایت خوب، در باب اینکه در هر روستایی رای می گیریم و فقط رای مردم را می پذیریم و ... مطالبی در مقاله ی حق طلبانه ی خود نوشته بودند(نقل به مضمون)
دوست عزیز «جویبار» به ایشان اعتراض کرد. اعتراض ایشان نه در باب رای گیری بلکه در مورد محتوای کلی مقاله بود.

من آنجا در عین احترام به دیدگاه دلسوزانه و مردمی شالگونی عزیز برایشان از پیچیدگی جامعه ی ایران در بعضی مناطق سخن گفتم. و آن انسان منصف بجای چانه زنی با من، به نظرم به فکر فرو رفتند تا بیش از پیش گوشه های پنهان جامعه خود را کشف کرده دریابند آنطور که هست.** و این زیباست. پیشرفت است.
به این سخن در دو «بَرفَک» باز بر می گردم.

به نظر من آنچه شما نوشته اید در کل روشنگر، آموزنده و درست است.
من اما اعتقاد دارم برای قضاوت نهایی باید همه جانبه نگرتر به جامعه ی خود نگریست و سپس ژرف اندیشید، تا دیدگاه آدمی صاحب ماندگاری شود.

بر خورد ایرانیان در داخل ایران همه آن نیست که شما عزیز فرموده اید؛ از جمله در مورد ضرورت بکار گیری ادبیات خود.
بگذارید از سر زمین مادری خود همانطور که برای شالگونی گرامی مثال زدم برای شما نیز اندکی بگویم.

در تالش زمین - در دو سوی مرز - از دیرباز مردم همدیگر را برادر و خواهر صدا می کنند؛ و این هیچ ربطی به فرهنگ سازی سیستم جدید ندارد. یعنی چپ تالش، مذهبی آن، ملی آن و ... از فرهنگ ملی خود برای بیان خود سود می جوید. و به همین دلیل است که ما وقتی حتی به یک عالم روحانی اهل سنت نامه می نویسیم، تا از خرد گرایی او تشکر کنیم؛ سه اصل جاودان تالش ها و کل ایرانیان که اساس پاکیزه خویی در همه جای جهان است - پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک - را به میان می کشانیم. این به میان کشاندن دیدگاه دین زرتشی را به کرسی نشاندن نیست؛ بلکه قبل از هر چیزی برای بیان به فرهنگ اصیل سیمرغی و زرتشی و کهن خود رجوع کردن است. باز تکرار می کنم: این یک فرهنگ است. در فرهنگ کهن ما زشتی های فراوانی نیز دیده می شود - از جمله رسم زشت پرنده سوزان -؛ اما ما آن بخش را که در هر سیستمی شایسته شناخته می شود را برجسته کرده، و از زلال آن که مایه ی پاکیزه خویی در جامعه است - این بسیار هم است - سود می جوییم. این همان فرهنگ است که وقتی یک رفته گر فقیر خراسان جنوبی، کیف پول یک ثروتمند که پر از پول و مدارک با ارزش است را به او بر می گردانَد. غیر ایرانی - ایرانی و غیر ایرانی ی دارای فرهنگ غیر ایرانی - شاید آن بزرگمرد را حتی احمق بنامد؛ ولی او که دارای استخوانبندی فرهنگی خود است با هیاهوی زمانه نمی رود؛ حتی اگر همه ی جهان مخالف او باشد. *

* این همان بکار گیری درست شکل نامواژه ی «اوکرایین» است از سوی آرش برومند عزیز. انسان استخواندار و دارای اندیشه ی آکادمیک هرگز با هیاهو نمی رود. به این سخن به زودی در «وَشتَنِ واژه ها» بر می گردم.

تالش سه اصل اساسی دارد برای پرورش کودک خود. این دانش گوهربار شامل همه ی تالش ها می شود. یعنی چوپان و دهقان بی سواد نیز آن را نسل به نسل آموخته، به جان اندیشه دوخته و بخاطر سپرده. و آن سه اصل، «خرد»، «دلیری» و «مهربانی» است. و برایشان فراوان سخن زرین و ضرب المثل دارد و از همان کودکی آنها را به کودک خود می آموزد.
خرد مایه ی دانایی و هوشیاری و منطق پذیری است. مهربانی از زتشی بیداد جلو گیری می کند تا هرچه بیشتر ویژگی انسانی آدمی بروز کند آدمی به موجودی خود خواه و خشونت طلب بدل نگردد. و دلیری باعث می شود تا آدمی در برابر بیداد حقیر نگردد.

اگر حتی همان سوسیالیست رویایی که در ذهن هاست، نیز پیاده شود، روی این اصول که حاصلِ زرینِ مزرع تاریخ است، خط خورده نمی شود. بر مبنای همین اصول بسیار قوی ی ایرانی است که وقتی ساعت سه نیمه شب از دشت مغان خسته برگشته، در خانه ی پیر مرد اردبیلی را می زنیم، نمی پرسد چرا آمده اید؟ می پرسد: شام خورده اید؟
بگذار در این جهان پر از "تمدن" به من هرچه که می خواهند بگویند. من با هیاهوی زمانه نمی روم. من در پی سیاهی لشکر نیستم؛ گرچه گاه در راه نیک نیز بکار آید؛ اصل اساسی و تعیین کننده برای من حفظ پاکیزه خویی مادران و پدران ما است که از خون و بیداد تاریخ گذشته و زیبا و دلنشین به ما رسیده.

اینک بر گردیم به سخن شما عزیز

عده ای از روشنفکران دلسوز ما فکر می کنند ادبیات ما فقط باید آن باشد که در دو قرن اخیر آموخته ایم. و یا اینکه باید حتمن نظریه ای انقلابی باشد.
البته آن نیز خوب است که باشد. زیرا زیبایی کشف شده را باید ارج نهاد و گفت: به چشم؛ روی سرم؛ باش اوسته. ولی این هرگز بدان معنا نیست، که بخش زیبای فرهنگ دیروزی باید فراموش گردد.
شما و هر انسان پاکیزه خوی دیگری نیز بیشک همین عقیده ی مرا دارد. اما گوشه هایی از فرهنگ و زبان و ادبیات وجود دارد که شمای دلسوزِ شریف می توانید به آن واقف نباشید. این دلیل بر پُر سوادی کسی و کم سوادی کسی نیست. بلکه دلیل بر نا آشنایی است و این بسیار طبیعی می باشد.* چنانکه کودکی ممکن است چیز هایی بداند که من اهل کتاب و قلم از آن بی خبر باشم.

* مثال: پهلوی، زبان مادر فارسی دری، فراوان واژه ی اول ساکن دارد. ولی فارسی زبان، حتی دانشمند اش دیگر از کودکی آن را نمی شناسد و این طبیعی است.

تالش از دیر باز واژه ی برادر و خواهر را بکار می بُرد و می بَرَد، بی آنکه هیچ تأثیری از فرهنگ سازی جدید گرفته باشد. اتفاقن عکس آن درست است. یعنی حالا بعضی تالش های ناراضی به عمد دیگر آن دو واژه را در خطاب به هم یا بکار نمی برند و یا کم بکار می برند.

این نوشته ی من رد سخنِ درست شما عزیز نیست؛ فقط تبصره ای است برای روشنگری بیشتر. و آن بخاطر این آمده که شما نوشته اید: ما باید از ادبیات خود سود بجوییم. ادبیات ما بسیار دریا وَش و گوناگون است.

تالش چه مذهبی و چه چپ و ... هنوز در گفتگوی دوستانه به زَردَه آفتاو - خورشید زرین -، آب روشنِ روان، وَش - شعله - فَرَوَش - شعله ی مقدس یا شعله ی دارای فر ایزدی - به برگ سبز، به سوی چراغ، به تیتَه - شکوفه - به خوشه های شالی و ... قسم می خورد. این قسم خوردن یک حرکت خرافی نیست. ربطی به مذهبی بودن و یا غیر مذهبی بودن نیز ندارد. ربطی به انقلابی بودن و یا ضد آن ندارد. این از فرهنگی زیبا، که نشان از زیبایی شناسی ی ژرفی دارد که گذشتگان ما در طول تاریخ کشف کرده اند، و از خون و مرگ و بیداد گذرانده اند و به ما رسانده اند، سر چشمه می گیرد.

به عنوان مثال:

آنچه در زیر می آید جواب من است به پیام یک بانوی شاعر آزاده و عدالتخواه تالش که در کامنت خود مرا برادر خطاب کرده. او یکی از مدافعین سر سخت طبیعت بهشتی تالش است* که بخش بزرگی از آن حالا به وسیله ی ویژه خواران سیستم نابود شده. جالب است که غارتگران در اسناد خود از واژه ی "احیا" ی جنگل نام برده اند! ولی مردم نیک می دانند که این دروغی بزرگ است برای غارت هرچه بیشتر.

* بهشت = وَه ایشت = تعجب بر انگیز، است.
ایشتِن یا شتِن، یعنی برخاستن. و اردی بهشت، ارده وَه ایشت یا وَه هیشت، است. یعنی فصلی که از زمین - ارد - مایه ی تعجب، وَه! بر می خیزد. یعنی زیبایی آن ماه بر زمین چنان است که آدمی بی اخیتار و وَه! وَه! گویان آن را می ستاید.

باری، و جواب من به آن گرامی بانوی شاعر:

«سلام چمع گوله خوا. از نی شمه را دیلخشی، پیروزی و سربَرزی آرزئو دارم، و امیدواریمه که شمه قلم ام باهاری را، ولَه جاری را، تالشی جنگلی مظلومه الّاشَه داری را، بوشکلی، بوشکلی، بوشکلی! دا هیکس دِه میاره اره بَه دست جنگل دَشه؛ قلمی بی پیگِتِه وَشِه، وَشِه، وَشِه؛ دا بوزونون خورشید نالع، لَلَه ژنع، لِدو ایشتَه؛ تالشی و ایرانی دشبندون را، واژه ئون نه، رسند رسند، ویرَزش ریشته.»


ترجمه: سلام خواهر گل ام. من هم برای شما دل خوش، پیروزی و سر فرازی آرزو دارم، و امیدوارم که قلم شما برای بهار، برای گلزار، برای درختان راشِ مظلوم جنگل تالش، بشکفد، بشکفد، بشکفد! تا دیگر هیچ کسی میارَد - جرأت نکند - اَرَه بدست وارد جنگل شود. قلم را باید برداشت و شعله کشید، شعله کشید، شعله کشید؛ تا بدانند خورشید - خواهر لِدو، قهرمان ملی تالش ها، آرش کمانگیر تالش ها- نی می زند - تا مردان خفته بر خیزند -، و «لِدو» بیدار گشته و برای دشمنان تالش و کل ایران زمین با واژه ها رسن رسن آویز بافته.*

* نی در فرهنگ تالشی همان نقشی را دارد که مولوی بزرگ به آن پرداخته نیک و تمام.

آن خطاب خواهرانه و برادرانه، و این گفتار پر شور و حماسی و صمیمی و عدالتخواهانه بر می گردد به همان اصل تربیتی تالش ها - خرد، مهربانی و دلیری. ولی اگر یک بیکانه ای آن را ببیند، می تواند توان دریافتی دقیق را نداشته باشد. اینجاست که حافظ جان شیراز که بعد قرن ها هنوز می خرامد به ناز، می گوید: «ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا؟»
و هم بر می گردد به آن سه اصل همه ایرانی - پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک تالش ها. که در همه ی اعصار استخواندار شمرده می شود و قله نشین فرهنگ آدمیان است. یعنی زمان و پیشرفت بشر رویش تأثیری ندارد - خورشید را می مانَد.

نتیجه: آنچه شما فرموده اید درست است، اما برای کشف دقیق تر ارتباطات زیبا و ژرف و هم تاریخی ی همه ی مردم ایران زمین و قضاوت نهایی، لازم است دقت بیشتری داشته باشیم تا زحمت زیبای ما ناتمام جلوه نکند.
با احترام و ادب ویژه
لیثی حبیبی - م. تلنگر
۶۱٨۵۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ فروردين ۱٣۹٣       

    از : کیا

عنوان : برسی‌‌ای قابل ستایش!
مقاله یی مستند و قابل فهم و ارزشمند ،قابل پسند این حقیر.
۶۱٨۴٨ - تاریخ انتشار : ۱۵ فروردين ۱٣۹٣       

  

 
چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست