سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

دانشگاه تبریز - آن سال ها (۴) - ابوالفضل محققی

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : البرز

عنوان : شاه جوان سال ۳۲ ایران
آقای محققی گرامی، ضمن قدردانی از شما، ‫که پای نوشتار خود به تبادل نظر می پردازی، باید بگویم، که اینبار برایم قدری مشکل بود که جوابیه شما را بخوانم، چه گمان می کنم متن جوابیه قدری با عجله به دست نشر سپرده شده، به هر رو باز هم ممنونم، و امیدوارم متن جوابیه شما را درست درک باشم

‫شما می نویسی، انقلاب عبارت است از، سرنگونی قهرآمیز یک نهاد سیاسی و جایگزینی نهادی جدید، و چون چنین تغییری در ایرانِ سال ۵۷ روی داده، رویداد بهمن ۵۷ را انقلاب می دانی
‫بی آنکه مخالفتی جدی با تعبیر شما از انقلاب داشته باشم، می خواهم بگویم، آیا معمول بودن چنین تعریفی‫ از واژه انقلاب، نمیتواند یکی از عواملی باشد، که نیروی ترقیخواهی چون جنبش فدائیان را در کنار نیروهای واپسگرای جامعه،‫ که شما از آنها با نام «لشکری از نیروهای آزاد شده از اعماق جامعه» یاد می کنی، قرار داد

آنچه در بهمن ۵۷ واقع شد، گریز ناپذیر بود، چه شاه جوان سال ۳۲ ایران، براساس برداشتهای مغشوش خود از مذهب و تاریخ ایران، ‫با اینکه تحصیل کرده مهد آزادی آن، زمان فرانسه بود، به جای همکاری با نخست وزیر منتخب مردم و کمک به ایجاد آرامش برای ‫تثبیت قانون مشروطه و زندگی مردمسالارانه‫ در کشور، در پشت پرده با مخالفین مشروطه عقد اخوت بست،
و پس از سرنگونی دولت منتخب مردم، در قریب به بیش از ۲۵ سال با آراستن ظاهری غربی برای کشور، با خوابنما شدنهای متعددش و حتی مصاحبتهایش در بیداری با قدیسین مذهب شیعه، راه را در سراسر کشور بر جن گیران چاه جمکران باز، و همه اندیشمندان کشور را وادار به خناق، زندگی در زیر زمین و یا مهاجرت کرده بود

‫و وقتی قشر روشنفکر جامعه تعبیری جامد، و نه سیال و جاندار، از واژه انقلاب داشت. نتیجه آن شد، که در آن دوران خلاء دوساله، از وحشت برگشت مستبد زمان(محمدرضاشاه پهلوی)، نانوشته (و شاید ناخواسته) پذیرفت که آقای خمینی صاحب ‫باغ است. و از جایی که آقای خمینی، درست به مانند غالب ایرانیان آن زمان، چیزی جز استبداد رأی و تفکر برای گروه منسوب به خود نداشت، برای ایشان بسیار موجه و ضروری‫ بود، که ترتیب انهدام حضور علنی دیگر گروهها در جامعه را یکی بعد از دیگری بدهد

‫حال میخواهم کمی در عالم رویا سیر کرده و بگویم، ‫اگر دستگاه حکومتی محمد رضاشاه پهلوی‫ مرتکب خبط سیاسی اجتماعی سال ۳۲ خود نشده ، و روشنفکران و اندیشمندان ایرانی، میتوانستند در تمام آن ۲۵ سال،‫ به جای زندگی در زیر زمین، مهاجرت، سانسور و شیوه های غریب و گاه مضحک خود سانسوری (بخوان خودفریبی)، روی زمین و در کشور خود زندگی کرده، و کشور را در اثر پژوهشها و مباحثات علمی و فرهنگی خود غنا بخشند.
آنگاه ‫در دیماه‫ سال ۵۷، ‫محمدرضاشاه میتوانست‫ بجای فرار از کشور و سپردن کشور به دست آشوبهای بی انتهای بهمن ۵۷، با سری افراشته در وطن خود مانده و در کنار هموطنانش زندگی کند

‫با نگاهی به دور و اطراف میتوان دریافت، که هنوز هم، از آنچه گذشته، درس نگرفته ایم. سیاست ورزان اپوزیسیون ج.ا کاری جز این ندارند که بر همگان ثابت کنند، که سیاست ایشان و گروه ایشان برترین است.
بحثی نیست، این حق هر گروه و اندیشه ای است، که در ‫جهت حقانیت اندیشه خود تبلیغ کند، اما مشکل اینجاست، که تقریبا غالبِ گروههای موجود ایرانی فقط حول این موضوع تمرکز و ‫تفکر می کنند.
و مفهوم آزادی و مردمسالاری(دموکراسی) در هر گروهی همان است، که آن گروه تعریف می کند، و هنوز هم در جامعه ایرانی، تعریفی مشترک، از مفاهیمی عمومی چون، آزادی، مردمسالاری، رعایت حقوق و.... در دست نیست
۶۵۶۰۱ - تاریخ انتشار : ۹ آذر ۱٣۹٣       

    از : امیر آمویی

عنوان : تشکیل راه کارگر
آقای روزبه در یکی از شماره ها (۲)، در تحت عنوان "اطلاعات نادرست" گفته است که
"در سال ۱۳۵۷، سازمان یا گروه و یا محفلی به نام "راه کارگر"، وجود خارجی نداشت، حتی افراد تشکیل دهنده آن در "تیر ماه ۱۳۵۸"، نیز یا هنوز در زندان بودند و یا اساسا جمع همبسته ای نبودند و نوشته هایی منتشر شده ای نداشتند."

تا جایی که یادم می آید و در معرفی نامه‍ی خود راه کارگر هم آمده، این سازمان در سال ۱۳۵۷ [احتمالا در زندان؟] شکل گرفت و در سال ۱۳۵۸ اعلام موجودیت کرد. اما باید توجه داشت که تفاوت زمانی زیادی وجود دارد بین شکل گیری "نطفه ها یا مبانی اولیه‍ی پیدایش" یک سازمان و سپس "اعلام علنی تشکیل" آن. خون سازمان احتمالا در حوالی پایان سال ۵۶ و یا آغاز سال ۵۷ و یا شاید هم زودتر از آن در رگهایی به حرکت در آمده بود و به یکی دو سالی نیاز بود تا شیر شود. و این قاعدتا باید ماجرای شکل گیری هر سازمانی باشد از فکر اولیه تا تشکیل و سپس اعلام علنی!

در هر حال بهترین فرد برای تصحیح شک و شبهه در این مورد خود آقای محمد رضا شالگونی است و ایشان هم معلوم نیست چرا ساکت است.

امیر
۶۵۵۹۱ - تاریخ انتشار : ٨ آذر ۱٣۹٣       

    از : ابوالفضل محققی

عنوان : اقای البرز
جناب البرزعزیز ممنون از این که مطالب ای جانب را وقت می گذاریدومی خوانیدونظرتان را می نویسد اما از نضر این که انقلاب ۵۷ انقلاببود .به نظر من بودجرا که جابه جائی قدرت از دست حکومت شاه به حکومت خمینی کاملا صورت گرفتوانقلاب نیز چیزی نیست جز سرنگونی قهر آمیز یک نهاد سیاسی وجای گزینی نهادی جدیدکه در ایران نه تنها قدرتسیاسی شاه فرو پاشید بلکه کل نظام سیاسی و اجتماعی به همراه ارگانهای سرکوب از بین رفت واین که از مستبدی به مستبد دیگر منقل شد درست است اما این چیزی از تعریف کلاسیک انقلاب کم نمی کند متاسفانه بیشتر انقلاب ها چنین است . اما چه می شود کرد انقلاب است انقلابی که متاسفانه بخشی از نقش آفرینان آن ما بودیم !ومرحله بعد آن نیز که شما به عنوانخلا قدرت نام بردید نیز درست است و جزو موئلفه های بعد از انقلاب است .خلائی که فرصتی زمانی آیجاد می کند وکه نوعی کشمکش وجای گزینی در آن صورت می گیرد ودقیقا به خاطر همین خلا قدرت است که فضائی آزاد بوجود می آید .جدا از ترور ها ودستگیری ها که هنوز سازمان یافته نیست وهنوز قدرت جدید قادر به سرگوب سازمان یافته وحذف بلافاصله مدعیان وشرکت کنندگان در انقلاب نیست .آنها که دست بالا را در انقلاب دارند وتوده مردم بدنبال شخصیت ورهبر کارزماتیک انقلاب هستند .زمان لازم دارند که جای گزین شوند .آنها برنامه بلند مدت خود را دارند که باید آرام به پیش ببرند امری که من مثال باغبان خود خمینی را زدم . .در این دورهجمهوری اسلامی سرگرم جمع آوری نیروهای خود حول ائدولوژی حکومت اسلامی بود . که توام می شد با سرکوب نیروهای زمان شاه که متاسفانه یک همراهی ملی حتی نیروهای چپی چون ما را همرا هداشت .ودر این دوره او به هر قیمت لشگری از نیروهای آزاد شده از اعماق جامعه که عمواما از حاشیه نشینان لات ها بقولی بی شناسنامه ها را جمع آوری می کند و موقعیت آن ها تحکیم می بخشد . که هم پای این همبستگی عمومی حاصل شده از انقلاب از هم می پاشد.روحیه نا امیدی وتسلیم طلبی بر بخشی حاکم می گردد .ونیروهای میانه رو زیر ضرب می روند امری که در انقالب ایران زی عنوان لیبرال ها کوبده شدن . که باز نیروهای رادیکال وچپی مثل ما .ابعاد فاجعه ندیدم وهمراه این نیروی رادیکال قرون وسطائی در سرکوب وتخطئه نیروهای لیبرال وتکنوکرات همراه خمینی شدیم ودقیقا این همان زمانی بود که بقول شما خلا قدرت و فضای بازی بود که بیشترین استفاده کننده آن خود خمینی بود . وجنگ نیز به مدد خمینی آمد , که به درستی اگر برای مردم ومملکت رنج وفلاکت بود برای جمهوری اسلامی برکت . واز همین رو تا لحظه آخر مقاومت کرد .این زمان این امکان را داد که خلا را پر کند و سرکوب وبه گوشه راندن نیروها یشرکت کننده در انقلاب را فراهم سازد . امری که در تداوم خود حکومت ونیروئی را شکل داد که تمام ارزشهای اخلاقی ,اجتماعی ,فرهنگی ونهایت ساختار های اقتصادی را به فساد ونابودی به کشد و به جای آن ارزشهای اسلامی !!!را جای گزین نماید و نهایت دست بر زخم کهنه نهادید که سر باز کرد .چون نیک نظر کرد پر خویش بر آن دید گفتا ......
۶۵۵۹۰ - تاریخ انتشار : ٨ آذر ۱٣۹٣       

    از : ‫البرز

عنوان : دوره خلاء قدرت
قبل از رویدادهای بهمن ۵۷، شاهِ پهلوی در رأس هرمی خودکامه، در عین استبداد بر کشور حکومت می کرد .به ‫عبارتی دقیقتر، کاری در مملکت انجام نمیشد، مگر آنکه رضای شاه مملکت بر آن قرار گرفته بود. مجلس و وزرای کشور همه ابزارهای دست شاه بوده، و استقلال خود را در تأمین نظر شاه تعریف می کردند

در باره رویدادهای بعد از بهمن ۵۷، نویسنده محترم نوشتار حاضر‫ می نویسد، «... هنوز التهاب ‫اجتماعی و سیاسی فروکش نکرده بود، نیروها و سازمانهای سیاسی در صحنه بودند، ...به قول خمینی زمان می خواست تا باغبان حساب یک یک درآمده گان به باغش را برسد...»، و سپس ادامه می دهد‫، «...این دوره دوساله تا سرکوب دانشگاه، آزادترین زمانی بود که ‫جنبش دانشجویی تجربه می کرد...»

‫به بیانی دیگر، رویدادهای بهمن ۵۷، دگرگونی های اجتماعی در سمتِ آزادیهای اجتماعی و سیاسی را موجب نشد، چه نیروهای شرکت کننده در رویدادهای بهمن، همه و هر یک به نوعی، آزادیهای اجتماعی و سیاسی را در محدوده اندیشه ای گروه خود ارزیابی و ‫به دنبال‫ تحققش بودند،
و در این بین قدرت استبدادی آقای خمینی، بواسطه قدمت فعالیتهای علنی و ریشه های ستبرش در اجتماع، بر ‫دیگر استبدادهای موجود چربید، و آقای خمینی بر تخت فرمانروایی استبدادی نشست

‫و آن «...دوره دوساله...» در واقع دوره ای آزاد نبود، بل دوره خلاء قدرت بوده است

‫حال مانده ام حیران، چرا ما بر خود فشار می آوریم، که به تعویض مستبدی با مستبد دیگر، نام انقلاب بدهیم
۶۵۵۷۱ - تاریخ انتشار : ۷ آذر ۱٣۹٣       

  

 
چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست