سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

یک صدمین سال روز تولد زنده یاد
م. ا. به آذین نویسنده و هنرمند نامدار ایران!
- محمدتقی برومند (ب. کیوان)

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : پرویز فرازمندی

عنوان : فراموشی
خوب بود آقای برومند اشاره ای هم به موضع گیریهای سیاسی آن زنده یاد در زمان انقلاب ، انشعاب در کانون نویسندگان و دفاع جانانه ایشان از جمهوری اسلامی و خمینی نیز میکردند
۶۶۲۷۱ - تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱٣۹٣       

    از : زندانی زنجیری

عنوان : سفره تنها!
پاسدار:تو حق صحبت کردن با دیگر زندانیان را نداری!

زندانی زنجیری: من فقط جواب سلام دیگران را می‌دهم و این را کسی‌ نمیتواند ممنوع کند!

پاسدار: در غیر این صورت میتوانی سفره ات را جدا کنی‌ !

زندانی زنجیری :سفره تنها را ترجیح می‌دهم.
۶۶۲۶٣ - تاریخ انتشار : ۲۷ دی ۱٣۹٣       

    از : محمد شوری

عنوان : خاطره من از به آذین در زندان
سال ۱۳۶۵ که به زندان ج.ا.ا. گرفتار شدم،کنار سلول من یک سلول در زندان توحید به تنهایی روزگار می گذراند.وقتی مارا برای حمام به صف می کردند و از پله ها پائین می رفتیم می دیدمش.اونجا شنیدم که سفره اش را از زندانیان توده ای جدا کرده است و تنهاست!یادش گرامی.
محمد شوری/نویسنده و روزنامه نگار
۶۶۲۵۰ - تاریخ انتشار : ۲۶ دی ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : «مانگدیم و خورشید چهر» ۱۳۶۹ - سلام بر عمو برومند عزیز و ممنونم که از مرد یاد کرده اید.
گذشته از کارهای فرهنگی او همچون تحقیق، ترجمه، داستان، رمان، روزنامه نگاری و ...، محمود اعتماد زاده - به آذین، حق بزرگی به گردن زبان فارسی دارد. او در زبان فارسی با سبک خود تحولی دلنشین ایجاد نمود و در لابلای نوشته ها از کهنگی پیوسته گریخت نو آفرین؛ و به سخن چنان پرداخت که آن را دیگر از آنِ خود ساخت. خودش در این باب اینگونه می نویسد: نقل به مضمون - نامه ها و اطلاعیه ها را بچه ها به اصطلاح به آذین زدایی می کردند و بعد منتشر می شد.

طبیعی است که او از زبان فارسی سود فراوان برده و هم به آن پرداخته؛ ولی به نظر من بخشی از ابتکارات به آذین، ابراهیم یونسی، نیما، شهریار و دیگران در زبان فارسی، هم بر می گردد به زبان مادریشان.
زبان بسیار غنی گیلکی زبان مادری «به آذین» است. در زبان مادری او گاه واژه هایی ایرانی و بسیار کهن یافت می شود که خاص گیلکی است، مثل واژه ی جُور = بالا = بالاترین خط جام جمشید. این واژه در هیچ زبان ایرانی دیگری تا جایی که من می دانم برجای نمانده.
عظمت زبان گیلکی را او داند که گیلکی بلد است. به همین خاطر بسیارانی هنوز همشهری او محمد علی افراشته ی رشتی را آنطور که باید نمی شناسند؛ زیرا او در اشعار گیلکی خود در واقع دوران ارباب و رعیتی را با جزییاتی ویژه ثبت تاریخ نموده که خاص اوست. او حتی حرف دشمنان خود که بر علیه او می گفتند را نیز ثبت تاریخ کرده.

افراشته پِر آدمِ خوب بُو که بمرده
ان جعفر کذاب ج ماری گیله مرده

پدر افراشته آدم خوبی بود که مرد(پدر او ارباب بود)
این جعفر کذاب از مادری «گیله مرد» یعنی دهقان زاده است.

در بخش موسیقی و ترانه های مردمی همین نقش را همشهری دیگر به آذین یعنی مهندس عاشور پور دارد. کاری که عاشور پور کرده تقریبن می توان گفت بی نمونه است. این را نیز کسی داند، که زبانِ پر از نرمش و وَشتَنِ گیلکی را بلد است.


دو نامواژه ی «مانگدیم و خورشید چهر» ۱۳۶۹ - را خواندم و گفتم: چه بسا عزیزانی که آن اثر را خوانده اند بی آنکه بدانند، «مانگ» چیست و «دیم» کدام است.

در یک شعر بسیار کهن تالشی از جمله اگر به درستی در یادم مانده باشد، اینگونه آمده:
مانگی وینی تع مونو، خاسه، خَندُون
دَتاویسته چَمَه ماسالَه بَندُون

ماه را می بینی، تو را می مانَد، زیبا و خندان است
و تابندگی خود را بر «بند»* های ماسال ما افشانده

مانگَ دیم = مانگ دیم(خلاصه) = مانگدیم = ماه چهر یا ماه چهره؛ واژه ای است مثل خرَمَ شهر = خرم شهر؛ مثل آذَرَ شهر = آذر شهر و ... = شهرِ خرم، شهرِ آذر(فارسی)

مانگدیم، نامواژه ای مرکب است؛ که «مانگ» همان ماه است و «دیم» صورت. نمی دانم از زبان گیلکی برگرفته و یا مشاوری تالش داشته، ولی انتخاب این نامواژه بسیار بجا صورت گرفته زیرا اگر او بجای «مانگدیم و خورشید چهر» ، می نوشت ماه چهر و خورشید چهر، بی هیچ تردیدی از شعر آگینی سخن کاسته می شد؛ و تکرار «چهر» به کلام ضربه می زد.
مرد بر مبنای همین وسواس ویژه ی خود بود که بسیار گاه در کلام علامت مفعول بی واسطه را با مهارتی خاص حذف کرده تا نثر هرچه بیشتر به شعر بگراید. و کار بزرگ دیگری نیز برای ایرانیان انجام داده که حالا دیگر خاص زبان فارسی نیست؛ زیرا من تالش نیز در تالشی نویسی از آن سود می جویم؛ و آن نیاوردن مترادف هاست با هم. گاه آوردن مترادف لازم است؛ ولی متأسفانه در فرهنگ ایرانی همه ی خلق های ساکن ایران امروز، استفاده ی بیش از حد مرادف ها یا مترادف ها متن و حتی سخن شفاهی را تا حدی از زیبایی می اندازد. و به آذین همه ی ایرانیان با ابتکار خود آن ضعف را اصلاح نموده.


«همه عاشق است و شیدا
نظری به هست دارد
دل خود ز دست داده
گِل خود بدست دارد»

و آنگاه هنگام ساختنِ «فردا» با گِلِ خود سخن می گوید:

ای در سکوت و پُر سخن
می سازم ات دلدار من
...

(از منظومه کوتاه «کوزه، تندیس، آیینه») - این منظومه ی کوتاه، تقدیم است به همه ی بزرگان جهان.

در ارتباط با کامنت آقای علی قدیمی خوب است این را نیز اضافه کنم:
چند روز پیش در پای مقاله جناب مرتضی منادی در ستون «دیدگاه» های همین سایت از جمله اینگونه نوشتم: «کار و فقط کار فراوان است که انسان را می سازد، یعنی کامل اش می کند. و رنج، گاه با همه زشتی خود در این کارگاه زمین نیز سازندگی بار می آورد. تجربه و رنج اگر ترا نشکند، به تو می آموزد که زشتی جهان را نباید پذیرفت اگر انسانی و خود را صاحب کرامت و مسئولیت انسانی می دانی.»

آری، حیف شد که آن واقعه ی بسیار تلخ رخ داد؛ ولی محمود اعتماد زاده را اندوه روزگار نتوانست بشکند؛ پس همه اعتماد به خود گشت و اثرات رنج ها را به آفرینش بدل ساخت. و در نتیجه با داشتن یک دست، چون «اَنبَه مَتَه»(خدای هندوان)، انسانی هَزار دست بود. در این میان «بِه آذین» را نیز از زرتشت بزرگ وام گرفت تا چون او جاودانه شود. شد.
در ضمن یکی دیگر از هنر های ویژه ی «به آذین» با یک کلمه جمله ساختن بود.



* «بَند»، یعنی مرز. در اینجا یال کوه در مناطق ییلاقی منظور نظر شاعر است که مرزِ طبیعی است. «بَند» در «دَرَه بَند» = «دربند»(خلاصه) = بندی که بالای دره هست = بندِ دره(فارسی)، در تهران و جمهوری خود مختار داغستان، نیز همین «بَندِ» آن شعر تالشی است.

«دَرَه بَند»، واژه ای است مثل «دَرَه کَه» = خانه ای که در دره واقع شده. در قدیم بسیاری از مناطق دارای تَک خانه بود، و در نتیجه آن مکان به نام همان خانه و یا به نام صاحب آن خانه مشهور می شد. مثل «خوشا بَر» = درِ خانه ی خوشایند(نام زن است در شمال ایران) = خانه ی خوشایند؛ «ضیابَر: یا «زیا بَر» = درِ خانه ی ضیا = خانه ی ضیا؛ سُومَه سرا(صومعه سرا - دِگر شده و عمیقن من در آوردی) = سرای سُومَه = خانه ی سومَه.

در فارسی نیز این نوع بیان هنوز رایج است، مثل یک در دکان = یک چشمه دکان = دکانی یک اتاقه.
۶۶۲۰۷ - تاریخ انتشار : ۲۴ دی ۱٣۹٣       

    از : علی قدیمی

عنوان : درختی زیر تبر
بدون شک زنده یاد به اذین را باید یکی از تواناترین نویسندگان ایرانی در قرن اخیر نامبرد.قلمش بران چون الماس توانائی ویژه ای داشت که سنگ را چوموم در غالب واژها میریخت .از سخنش خیال ناتوان بود و از هر واژه قلم او پیکر ی اسمانی و جاندار میساخت..سخنش سبگ تیز و راهنماست.شاید اگر حادثه ۲۱ شهریور سال ۲۰ پیش نمی امد او استعداد خود را بیشتر و بگونه ای دیگر میتوانست بکار گیرد.یادش گرامی باد . دوستداران این مرد فرهنگی میتوانند از کتا ب اقای محمد علی سپانلو تحت عنوان سرگذشت کانون نویسندگان نشر باران استفاده کنند.
ISBN:۹۱-۸۸۲۹۷-۶۷-۵
۶۶۱۹۰ - تاریخ انتشار : ۲۴ دی ۱٣۹٣       

    از : همنشین بهار

عنوان : وصیت نامه محمود اعتماد زاده «به آذین»
با سلام و احترام به جناب آقای محمدتقی برومند (ب. کیوان)
و سپاس بسیار از ایشان برای این یادنامه ارزشمند.
وصیت نامه زنده یاد محمود اعتماد زاده «به آذین» را اضافه می‌کنم.
با کمال احترام: همنشین بهار
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وصیت نامه زنده یاد محمود اعتماد زاده «به آذین»

ای عاشقان ای عاشقان هنگام کوچ است از جهان
در گوش جانم می‌رسد طـبل رحـیل از آسمان

گفتاری پراحساس شاعرانه، از شاید روشن ترین و پهناورترین وجدانِ آدمی در طول سده‌ها: جلال الدین محمد بلخی. درودم از جان بر او و بر شمسی که پروردش و در جانش نشست.
امّا آنچه من دانسته‌ام، نه جلال الدینی به خود هست و نه شمسی، نه زمینی و نه آسمانی. همه یکی است: هستی، بی پس و پیش و زیر و بالا، بیکران در بیکرانگیهای تو در تو، ساکنِ مدام در جنبش و گردش، دانا و کُنا، بینا به خود، همه خود، بی نیاز، بی مهر و کین، بی کیفر و پاداش، بی خواست و همه خواست. زیرا به ضرورت در زشتی‌ها، زیبایی‌هایی که از هم می‌زایند و در حس آدمی می‌آیند.
هستی آفرینش است، خود به خود، بی آغاز و انجام. پس اگر هم حصارها به چشم آیند، هیچ جدایی نیست. همه یکی است، - یک در جلوه‌های گونه گون و رنگارنگ، بی پایان، همه، هر چه خواهند، او خواسته‌است و هر چه گویند و کنند، او گفته و کرده‌است. او را بر خود منّت نیست، تاوانی هم نیست. امّا در بازارگاه آدمیان، کار دیگر است. گو باش، دغدغه آن نداشتم و ندارم.
اکنون، پس از هشتاد و یک سال، در بسیج کوچ آمده‌ام. می‌روم، به شوق صورت دریدن و بی صورت گشتن و باز به هزار صورت نو نو در آمدن، در فراموشی از خود، که دیگر خودی نیست، اوست.
از صورت مرده‌ام هر چه خواهند بکنند، هر جا که خواستند رها کنند، یا در خاک بپوشانند که من از همه فارغم. نه اشکی بریزند و نه همهمه و فریادی برآرند. و رُک و راست می‌گویم:
از هر کس و هر گروه و هر سازمان، دولتی یا جز آن، که بخواهد بر مرده‌ام دست اندازد و به دلخواه خود بزکم کند و، به افزود و کاست، نقشی دروغین از من بر پرچم تبلیغات خود بنشاند بیزارم. من آدمی را دوست داشته‌ام و آزاد خواسته‌ام، از هر نژاد و ملت و زبانی که بوده باشد. خود نیز، در اندیشه و احساس، آزاد بوده‌ام و هستم. تنها بر آستانِ هستی سر می‌سایم. خود را و همه را در او می‌جویم. خود را و همه را به او می‌بخشم.
محمود اعتماد زاده «به آذین»
۶۶۱۷۹ - تاریخ انتشار : ۲٣ دی ۱٣۹٣       

    از : ‫البرز

عنوان : به همه دوستداران سخن، آزادی و صلح تبریک می گویم
‫زادروز این انسان علاقمند به سخن، عاشق سخن، عاشق مردم و بهزیستی ایشان را به همه دوستداران سخن، آزادی و صلح تبریک می گویم.

‫و در این زادروز خجسته آرزو می کنم، که ایرانیان در پس، بیش از یک صد سال تلاش برای آزادی سخن، بتوانند ابتدا امکان این آزادی ‫را درخود ایجاد کنند، به عبارتی دیگر دست از خودسانسوری بدارند، تا که در اتحادی هوشمند و صمیمانه، آزادی سخن در میهنمان ایران نهادینه گردد.
۶۶۱۷۶ - تاریخ انتشار : ۲٣ دی ۱٣۹٣       

  

 
چاپ کن

نظرات (۷)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست