یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بیانیه ی کانون نویسندگان ایران به مناسبت روز جهانی زن

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : زیر نویس ۲ - چرا فردوسی برای مبارزه با خرافات و جهل و جادو به خرد روی می آوَرَد؟ بیایید دلایل اش را از
زبان خودش بخوانیم.

به نام خداوندِ جان و خرد
کزین برتر، اندیشه بر نگذرد
...

کنون ای خردمند وصف خرد
بدین جایگه گفتن اندرخورد

کنون تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زو برخورد

خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد

خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای

ازو شادمانی وزویت غمیست
وزویت فزونی وزویت کمیست

خرد تیره و مرد، روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان

چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از برخورد

کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کردهٔ خویش ریش

هشیوار دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه داند ورا

ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد ببند

خرد چشم جانست چون بنگری
تو بی‌چشم شادان جهان نسپری

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس

سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بی‌گمان

خرد را و جان را که یارد ستود
و گر من ستایم که یارد شنود

حکیما چو کس نیست گفتن چه سود
ازین پس بگو کافرینش چه بود

تویی کردهٔ کردگار جهان
ببینی همی آشکار و نهان

به گفتار دانندگان راه جوی
به گیتی بپوی و به هر کس بگوی

ز هر دانشی چون سخن بشنوی
از آموختن یک زمان نغنوی

چو دیدار یابی به شاخ سخن
بدانی که دانش نیاید به بن

یعنی دانش که در مسیر خرد است را پایانی نیست؛ و آن کس این را دریابد که خردمند است و از خرافات بدور.
این منطق برگرفته از فرهنگِ علم گرای سیمرغی ایرانیان و از جمله مردم آذربایجان کهن می باشد که پایه و مایه ی اصلی شاهنامه ی جاودان فردوسی بزرگ است.

پایان سخن: من پشیمان نیستم که صمیمانه ساعاتی برای تو از کار های دیگر زدم تا برگیری.
حال: «خواه پند گیر، خواه ملال».
پیوسته پیروز و شاد باشید
۶۷۰۶۱ - تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : زیر نویس شماره ی ۱ از کامنت پیشین و اندکی در بابِ رابطه ی زن و مرد در شاهنامه
دورانِ جهانِ آزادِ اینترنت است و این زیباست، ولی متأسفانه حاشیه های سطحی نگری خود را نیز همراه دارد. این سطحی نگری همیشه بوده، ولی امروز بخاطر در عصر سرعت بودنِ زمانه ی ما به چشم می زند و هم بسیار گاه دل آزار است.
دل آزار است زیرا به وسیله ی انسان زمان سرعت و بی حوصلگی براحتی قضاوت صورت می گیرد. گاه چنان آسان و بیرحم این قضاوت ها صورت می گیرد که براستی اندوه آفرین است. و این اندوه به اوج خود می رسد وقتی که آن بر خورد های سرسری و یکوری زاینده ی آفرین! آفرین! است؛ که شایسته ی آن نیست.
این اندک چو نیک بگشایی خود شاهنامه دفتری گردد.

و این در حالی است که نه فقط فلان جوان کم تجربه بلکه حتی پیران کارکشته می توانند در باب مقوله ای اشتباهی عظیم داشته باشند، در حالی که خود از دانشمندان روزگار می باشند؛ پس باید بیش از این دقت داشت. باید بیش از اینها محتاط بود. باید وجدان را چو رییس دادگاهی شریف در خود نهادینه کرد نهیب زن تا نتیجه آن بار آید که باید.

نمونه: خانلری بی هیچ تردیدی یکی از دانشمندان قرن پیشِ ایران زمین است. او که استاد کار خود است، می آید و نسخه های مختلفِ حافظ را به بررسی می نشیند تا اصل یابی کند.
شاملوی شاعر در یک بررسی همه جانبه، اصل یابی خانلری را با دلایلی بسیار قوی و منطقی زیر سوال برده، رد می نماید و اشتباهات او را تک تک آشکار می سازد. و من که با بی طرفی کامل آن متن را می خوانم، می بینم منطق استدلالی شاملوی شاعر در این مورد خاص برتری کامل دارد بر دیدگاه خانلری ادیب بزرگ ایران.
آیا استاد خانلری خواسته دروغ و نادرست را در تحلیل خود به خواننده بخورانَد؟
به نظر من جواب سد در سد منفی است.
او برداشت یعنی دریافت و تأویل صادقانه ی خود را به نمایش گذاشته.
البته شاملو کمی آنجا تندی هم می کند که به نظرم اضافی است، زیرا منطق قوی و دیدگاه مستدل او برای حقانیت سخن اش کافیست و احتیاجی به آن تندی نیست؛ و این بحثی دیگر است؛ بگذریم.

حال وقتی دانشمندی بزرگ چون خانلری با در دست داشتن نسخه های فراوان حافظ می تواند چنان به اشتباه در افتد، تازه کار تبلیغات زده - تبلیغات زده را فرازی در حد آفَت زده به حساب آورید - در چنین مواردی بیشک به سر افتد و ندانَد. و دردناک است وقتی که نداند که نمی داند.

پس چه باید کرد؟

باید بکلی تعصب، قبیله بازی و به هر قیمتی کردن دل خود راضی را از جهان تحقیق و دانش دور ساخت تا آنچه به دست آید آزاد ساز و رهگشا گردد و نه پایبند و به زانو نشان.

و اما اندکی در باب نظر فردوسی نسبت به زن و ارتباط زنان شاهنامه با مردان: فردوسی وقتی از زنی در شاهنامه سخن به میان می آید با زیباترین ویژگی ها از او یاد می کند. کسی که ضد زن باشد، نمی تواند بهترین خصلت های زیبای طبیعی و معرفتی را به زن نسبت دهد. از سوی دیگر رابطه ی بسیار زیبای زن و مرد در شاهنامه هنوز در بسیاری از نقاط جهان دیده نمی شود. تمام شاهنامه را نمی توان آورد و اینجا پهن کرد؛ یوسف گرامی ولی در بین بزرگان آذربایجان عزیز شاهنامه شناسانی هستند که اگر از دایره ی تنگ خود کمی دوری جویی و آن دُرّ های گرانبها را بیابی و از آنان بیاموزی خواهی دید که چنگ بر گلوگاه خود نهاده بودی و به آن خود زنی دلداده.
این را زمانی در یابی که شاهنامه خوان گردی و و ببینی که کتاب مرد همه حکمت و خرد گرایی است. یعنی هنری که موجودات ضد زن از آن بسیار دور اند.

حال با هم یک نمونه از ملاقات زن و مرد شاهنامه را با هم به تماشا می نشینیم تا ببینی که گزافه گویی نکرده ام وقتی می گویم: «زن در نزد فردوسی بزرگ احترام ویژه دارد.» احترامی که هنوز در جامعه ی کل جهان نیست بعد از بیش از هزار سال کز عمر شاهنامه ی جاودان می گذرد.

آنچه در زیر می خوانید بخشی از داستان رفتن زال به نزد رودابه است.
شاهنامه پر است از این زیبا نگاری های بی نظیر در باب زن.

...

سپهبَد سویِ کاخ بنهاد روی،
چنان چون بُوَد مردم ِ جفت جوی

برآمد سیه چشم گلرخ به بام؛
چو سرو سَهی، بر سرش ماهِ تام

چو از دور دستانِ سام سوار
پدید آمد، آن دختر ِنامدار،

دو بیجاده بگشاد و آواز داد
که:« شاد آمدی، ای جوانمرد! شاد.

درود جِهان آفرین بر تو باد!
خَم چرخ گردان زمین بر تو باد!

سپهبد کزان گونه آوا شنید،
نگه کرد و خورشید رخ را بدید.

شده بام از او گوهر تابناک؛
به جای گُلَش، سرخ یاقوت خاک.

چنین داد پاسخ که:« ای ماه چهر
درودت ز من، آفرین از سپهر!

همی خواستم تا خدایِ جهان
نماید به من رویت، اندر نهان.

کنون شاد گشتم، به آواز ِ تو؛
بدین چرب گفتار ِ با ناز ِ تو.ِ

یکی چاره‌ی راهِ دیدار جوی؛
چه پرسی،تو بر باره ومن به کوی؟!»

پریروی گفت ِسپهبَد شنود
ز ِ سر شَعر ِشبگون همی برگشود.

کمندی گشاد او ز سرو ِبلند
کس از مشک از آن سان نپیچد کمند.

خَم اندر خَم و مار بر مار بر
بر آن غبغبش، نار بر نار بر

بدو گفت:« بر یاز و برکش میان؛
بر ِشیر بگشای و چنگ ِکَیان

بگیر این سیه گیسو از یک سوام
ز بهر ِتو باید همی گیسوام.»

نگه کرد زال اندر آن ماه روی؛
شگفتی بماند، اندر آن روی و موی.

چنین داد پاسخ که:« این نیست داد
چنین روز، خورشیدِ روشن مباد،

که من دست را خیره در جان زنم؛
برین خسته دل، تیز پیکان زنم!»

کمند از رهی بستَد و داد خم؛
بیفگند خوار و نزد هیچ دم.

به حلقه درآمد سر ِکنگره
برآمد ز بُن تا به سر، یکسره.

چو بر بام ِآن باره ی شست باز
برآمد، پریروی و بردش نماز.

گرفت آن زمان دستِ دستان به دست
برفتند هر دو به کردار مست.

فرود آمد از بام ِکاخ ِبلند
به دست اندرون، دست ِشاخ ِبلند.

سوی ِخانه‌ی زرنگار آمدند؛
بدان مجلس شاهوار آمدند.

بهشتی بُد آراسته، پر ز نور؛
پرستنده بر پای و در پیش، حور.

شگفتی بماند اندر او زالِ زر
بدان روی و آن موی و بالای و فر.

ابا یاره و طوق و با گوشوار؛
ز دیبا و گوهر چو باغ بهار،

دو رخساره چون لاله اندر سَمن؛
سر جعدِ زلفش شکن بر شکن.

همان زال، با فرٌ شاهنشهی،
نشسته بر ِ ماهِ با فرٌهی.

حمایل یکی دشنه اندر برش؛
ز یاقوتِ رخشان، سر و افسرش.

همی بود بوس و کنار و نبید
مگر شیر کو گور را نَشکَرید.

سپهبد چنین گفت با ماه‌روی
که ای سرو سیمین،پر از رنگ وبوی!

منوچهر چون بشنود داستان،
نباشد بدین کار همداستان

همان سام نیرم برآرد خروش
کف اندازد و بر من آید به جوش

ولیکن سر مایه جان است و تن
همان خوار گیرم! بپوشم کفن.

پذیرفتم از دادگر داورم،
که: هرگز ز پیمان تو نگذرم.

شوم پیش یزدان ستایش کنم
چو ایزد پرستان نیایش کنم

مگر کو دل سام و شاه زمین
بشوید ز خشم و ز پیکار و کین

جهان آفرین بشنود گفت من
مگر کآشکارا شود جفتِ من!»

بدو گفت رودابه :«من همچنین
پذیرفتم از داور داد و دین

که: بر من نباشد کسی پادشا،
جهان آفرین بر زبانم گوا

جز از پهلوانِ جهان، زالِ زر
که با تخت و تاج است وبا زیب و فر.»

همی مهرشان هر زمان بیش بود
خرد دور بود آرزو پیش بود

چنین تا سپیده برآمد ز جای
تبیره برآمد ز پرده‌سرای

پس آن ماه را شاه پدرود کرد
بر خویش تار و برش پود کرد

ز بالا کمند اندر افگند زال
فرود آمد از کاخ فرخ هَمال.


یوسف عزیز، شاهنامه ی جاودانِ فردوسی بزرگ پر است از این صحنه آرایی های بی مانند. یادت باشد که این شعر را زال نسروده؛ این سروده ی فردوسی است.
حال یک لحظه این صحنه ها را در اپرایی در ذهن ببین تا شکوهمندی اش برای همیشه در جانت ثبت گردد.
همین صحنه ها را اگر غیر آفرید و از آن اپرایی ساخت جهانی، در نظر ما بی مانند می گردد؛ ولی چون خودی ساخته، چندان چنگی به دل نزند!

صحنه های از این دست که در شاهنامه ی جاودان ثبت گشته، فراوان، و بی مانند است در نوع خود. شاهنامه، خردنامه ی ایرانیان است و در زمانی که جهان هنوز وحشی بود سروده شده چنان مدرن و امروزین، که گویی مرد همین دیروز می زیسته! پایه ی این نگرش بی مانند، ماندگار و کهنه نشدنی خرد گرایی فردوسی است. ۲
۶۷۰۶۰ - تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱٣۹٣       

    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : «ز تو گشت طبع من آراسته --- ایا مهربان سرو پیراسته»(خطاب فردوسی به زن)
سلام بر زن و سلام بر روز زن

و اما سخنی برای هزارمین بار با هموطن گرامی یوسف و خطاب به همه: فردوسی بزرگ هرگز ضد زن نبوده. آنچه گاه در کتبی از این دست یافت می شود، از دو حالت خارج نیست؛ یا دیرتر وارد این آثار شده و یا بخاطر تکرار کورکورانه در زبان جا افتاده و دیر تر بر دفتر نیز نشسته. از این دست ابیات در دیوان ارزشمند مولوی و دیگران نیز یافت می شود. بعضی دوستان ما ثبت بعضی عادات غلط و زن ستیزی را یکی می گیرند. زن ستیز موجودی پلید است که پیوسته به آن دامن می زند. ولی اگر مردی مهربان و شریف به هر دلیلی از دست زن گرامی خود عصبانی شد و جمله ای تند بر زبان آورد زن ستیز نیست؛ گرچه آن سخن نیز زشت است و نباید بکار رود. زن ستیزی را بیایید لوث نکنیم. زن ستیزی یک شیوه ی جا افتاده ی بسیار کریه و ضد بشری است. هنوز تئوری های نهادینه شده ی زن ستیزی در جهان بیداد می کند. زن ستیز ضد علم است و فردوسی انسانی عمیقن دانشگرا بود. در کشور ما نیز گذشته از تبعیض قانونی و حکومتی، زن ستیزی کهنِ غیر حکمومتی نیز همچنان بیداد می کند و هنوز در بخش هایی از میهن ما آلت تناسلی دختر بچه ها را می برند. دقت داشته باشید که این عمل کثیف ضد بشری نه در هزار و اندی سال پیش که فردوسی بزرگ و بی نظیر در جهان می زیسته، رواج داشته، بلکه همین امروز جلوی چشم تو یوسف عزیز گم گشته اجرا می شود. زنی با مشتی خرت و پرت و چند تیغ گاه حتی زنگ زده در کیسه ای کوچک می آید و چون جلادی بیرحم می افتد به جان دخترکی ناز. و مادر - کمک جلاد - پشت دخترک می نشیند و دست های او را می گیرد تا دختر اش ناقص شود!
همین دو هفته پیش این عکس چندش آور و گریه آور و پر از بی فرهنگی را در سایت رادیو فردا دیدم و جانم از آن همه حماقت که یک رسم ضد زن است و جا افتاده، لرزید. جانم لرزید زیرا هم رنج وحشتناک دخترکی بیگناه و کوچولو و ناز را دیدن قابل تحمل نیست و هم جانم لرزید از حضور آن مادر هموطن و یوسف های عزیز گم گشته در روز روشن تاریخ.

کتاب فردوسی نه کم نظیر بلکه در جایگاه خود بی نظیر است.
اولین کتاب کل جهان است که در آن نه فقط با آدم کشی به شدت مخالفت شده، بلکه در همان داستان به آدم قاتل می گوید، حتی یک مور را نیز نمی توان کشت: « که جان دارد و جان شیرین خوش است»

فردوسی تنها شاعر جهان است که در اثر او برای خلفای راشدین شعر وجود دارد. یعنی فردوسی می خواسته مظهر همگرایی و دوستی مردمان زمانه ی خود باشد.

کتاب فردوسی در واقع خردنامه است در برابراعمال جادوگران و زشت پنداران و زشت گفتاران و زشت کرداران.

فردوسی بزرگ در خردنامه ی جاودانِ ایرانیان واژه ی خرد را شعاری بیان نداشته، بلکه سخن از آن را همیشه در روبروی بی خردی پیش می کِشد داستانی و بسیار آموزنده. یعنی فردوسی با خرد لشکر آرایی می کند؛ چون بو علی سینا، با ژرف بینی و دانش، اعلام دارایی می کند. و همو اینک بیشک یکی از ثروتمندترین های جهان است و در دل عاشقان علم پیوسته نهان. زیرا جنگ خرد با جادو و خرافات، در واقع جنگ دانش است با جهل، و فردوسی بزرگ پرچمدار این جنگ عادلانه ی جهانی است.

یوسف عزیز، بخاطر فلان موضعگیری سیاسی خود خود را در چاله ای نینداز که با منطق انسان مدرن همخوانی ندارد. مگذار دیدگاه سیاسی تو از حضور چون تویی سو استفاده کند. اگر کرد، بدان که به دام افتاده ای؛ و به دام افتادن هنری نیست؛ هر از ره رسیده ای می تواند.

کانون نویسندگانی که ضد فردوسی خردگرای ضد خرافات اعلامیه صادر کند باید درش را گِل گرفت. این کار اگر صورت گیرد از جرأت نیست که تو از آن سخن می گویی، بلکه از گمگشتگی است. یعنی همان چیزی که شما گرامی هموطن من دچار اش شده اید. پَرت گشته اید بی آنکه بدانید فردوسی افسانه های سر زمین کهن آذربایجان - سر زمین آتش - را با سرودن جاودان ساخته.
هنوز مردم عنبران - اَنبَرُون = سر زمین امرود - هر سال در استان اردبیل که بخشی از آذربایجان ایران است، جشن کهن نسا و سیمرغ را برپا می دارند و تو بر علیه گذشتگان خود، سیاسی زده، پَرت شده ای. تازه خیلی هم خوشحالی که پَرت شده ای! این رسمِ خرد گرایی و سیمرغی، پایه ی شاهنامه ی جاودان است، که امروزه فقط در یک نقطه از جهان، در استان اردبیل هر سال به اجرا در می آید. در ضمن عنبران گورگاه خرمیان نیز هست. به مقبره ی آنها سید خرمی گفته می شود؛ و هنوز در روز های مبارک چون عروسی، عروس و داماد به کورگاه خرمیان می روند و ابراز ارادت می کنند.
نیندیشی چسان ویرانه گردی
چو بگریزی ز خود بیگانه گردی
خودت را بسته ای گویی رهایی
نمی دانی دِگر خویش از کجایی
...


فردوسی خرد گرا و دانش گرا و ضد جادوگران که در زمان او بیداد می کردند؛ با داستان «زال و سیمرغ» به جنگ خرافات می رود. انسان خرافی فرزند سپید موی خود را مایه ی نکبت می داند و فردوسی سیمرغ که مظهر خرد است را روبروی او عَلَم می کند. فردوسی سیمرغ خردگرای سر زمین آتش = آذربایجان و کل ایرانیان را چون داستانِ رُمانی ژَرف به عرصه می آوَرَد تا در نهایت انسان دریابد و از بی خردی بر گردد. و این زمان می خواهد. فردوسی زمان را طبیعی طی می کند تا انسان خرافات زده پشیمان شده به خطه ی دانش و خرد بر گردد؛ آنگاه فردوسی فرزند او که به وسیله ی سیمرغ - مظهر خرد - نگهداری می شده، را بهش بر می گرداند. او در واقع پاداش ترک خرافات و گرایش به خرد را دریافت می کند. و این داستان جنگ دانش و خرافات هزار و اندی سال پیش بی هیچ سیاست بازی و بازاری گری ای که این روز ها رسم روزگار ماست نوشته شده بسیار طبیعی، و به همان دلیل طبیعی نوشته شدن، گاه ابیاتی از دیدگاه مردم زمانه نیز در آن رخنه کرده و گرچه نادلپذیر است ولی بسیار طبیعی می باشد، و اِشکال کار آن بزرگِ بی نظیر تاریخ نیست. در آثار دیگران نیز این نکات دیده می شوند که خط فکری شاعر یا نویسنده را به نمایش نمی گذارد، بلکه اتفاقاتی است که اندک است و اصل نیست.

شاهنامه ی جاودان فردوسی بزرگ پر است از داستان هایی که جنگ دانش و خرد است با بی خردی و خرافات. یوسف عزیز، فردوسی هرگز ضد هیچ قومی و گروهی و از جمله ضد زن نبوده. ابیات اندکی که در بین هزاران بیت آمده یا بعدن اضافه شده و یا نقل و قول است و یا رسم گفتاری زمانه بوده که در دفتر نشسته بی آنکه نویسنده بداند بعد از هزار و اندی سال، جوانی از سر زمین آتش می آید و جهتدار بر او خرده می گیرد و می تازد و بی آنکه بداند گم گشته است، به تازندگی خود دل می بازد!

فردوسی بر عکس آنچه بعضی ها می پندارند، ناسیونالیست نیز نیست، افسانه سرایی او بیاناتی بسیار صادقانه است، بی آنکه به این اندیشیده باشد که احتیاط کند برای هزار و اندی سال بعد.
آنچه امروز ما از دیروزیان خود می خوانیم و گاه بر مبنای آن به قضاوت می نشینیم بیرحم، همیشه دقیق نیست؛ گاه سخن اصل نیست یعنی بدلی جانشین اش شده؛ و یا برداشت ما نادرست است. به این نکته با فاکتی روشن و سخنگو در زیر نویس ۱ خواهم پرداخت.

فردوسی وقتی می سراید اینگونه تاریخی:
«ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بَوَد
سخن ها به کردار بازی بُوَد»

به وضوح دارد می گوید؛ آقا آش درست نکن! بگذار هر کسی خود اش باشد. بگذار هر کسی در عین دوستی ها و نیک همجواری ها زبان و فرهنگ خود را حفظ کند.
متأسفانه بسیاری از گمگشتگان تاریخ از این دست کار ها را وارونه دریافت کرده اند. اِشکال از دریافت و تأویل شماست عزیزان و نه از اصل سخن.

زن از نظر فردوسی احترامی ویژه دارد. اگر او ضد زن بود، به زنی نمی گفت: «ز تو گشت طبع من آراسته». هنوز هم بسیاری از مردان مدعی ما، حاضر به چنین چشمه وار اعترافی نیستند.



«... همسرش چنانکه از سرآغاز داستان بیژن و منیژه برمی آید، زنی با سواد و هنرمند بوده، چنگ می نواخته و زبان پهلوی می دانسته و از روی کتاب های پهلوی داستان بیژن و منیژه را برای فردوسی می خوانده است تا او به نظم درآورد:
مرا گفت کز من سخن بشنوی
به شعر آواز این دفتر پهلوی
بگفتم ببارای بت مهر چهر
بخوان داستان و بیفزای مهر
زتو گشت طبع من آراسته
ایا مهربان سرو پیراسته
چنان چون زتو بشنوم دربه در
به شعر آورم داستان سربه سر
...»
(مرضیه اشتری - روزنامه ی «همشهری» یکشنبه ۲۵ اردی بهشت ۱۳۸۴)

یوسف عزیز، بزرگان خود را کوچک مشمارید؛ این حق نیست. آن بزرگ مرد امروز حضور ندارد تا به تو بگوید: آن رسم که در عنبران در استان اردبیل هنوز هر ساله برپا می گردد، همان رسم کهنِ سر زمین آتش است که من برای ثبت در تاریخ سی سال برایش عمر عزیز را نهادم با رنج و آوارگی، تا خرد بر خرافه گرایی پیروز گردد. و آخر سر فقیهی گمراه بر من خشم گرفت چنان، که حتی اجازه نداد پیکرم را در گورستان مسلمانان دفن نمایند. آن فقیه ز بغداد که بود آن زمان پایگاه باج ستانان و مرکز آدمکشان و بیداد که از خون ایرانیان آسیاب می چرخاندند و نان اش می خوردند، فرمان می برد؛ پسر آذربایجان کهن، سر زمین آتش که من رسم «خُور و نسا» و سیمرغی ترا جاودانه ساختم؛ تو دیگر چرا می زنی!؟
۶۷۰۵۱ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹٣       

    از : یوسف آذربایجان

عنوان : فرق بین اورپا و ایران
آقای البرز نوشته فرموده اید « این همه را نوشتم، نه بخاطر حمایت از دیدگاههای ضد زن شما » قضاوت با دیگران چون کامنت من موجود است . ولی اگر من از فردوسی نام برده ام بخاطر اینست که از تفکرات ضد زن فردوسی فاصله گرفته شود نه اینکه فردوسی را آش قلمکار کرده و سر هر سفره بچینید اگر در اورپا هم زمان با فردوسی تفکز ضد زن بود امروز اورپائی ها از آن تفکر و آن اشخاص فاصله گرفته و در مقابل موضع دارند ولی فردوسی ضد زن و شاهنامه اش را سنبل فارسیت « ایرانیت» کردن چی ؟؟ باید در مقابل تفکرات ضد زن فردوسی موضع گرفت یا نه.چطور ما در مقابل تفکرات ارتجاعی و ضد زن خمینی و اسلام موضع میگریم ولی در مقابل فردوسی نه !!!
۶۷۰۴۹ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹٣       

    از : البرز

عنوان : پیشگامان جنبش آزادیخواهانه
آقا یوسف گرامی، اگر گیر دادنت به فردوسی بواقع بواسطه مسئله زن و آزادیهای ایشان است. لازم نیست که در تاریخ کشور چندین صد سال به عقب برگردیم، از همین خود شما شروع می کنیم، رفتار شما با زنان چگونه است، مثلا با همسر خود و یا خواهر خود چگونه رفتاری داری. آیا در برخوردهایت با ایشان رعایت این موضوع را داری، که ایشان هم انسانی برابر حقوق با شما هستند

زمانی که فردوسی در قید حیات بود، در اروپا زنانی را که پاهایشان را بیش از گلیم خود دراز می کردند، به جرم ساحره و جادوگر در آتش جزغاله می کردند. شکار زنان ساحر و جادوگر در اروپا تا اواسط قرن هفده میلادی ادامه داشت

این همه را نوشتم، نه بخاطر حمایت از دیدگاههای ضد زن شما و یا آقای فردوسی و یا اعمال شنیع ساحره سوزی در اروپا، بل به این واسطه میخواهم بگویم، آقای فردوسی و دیگران در صدها سال پیش نمیتوانستند افکار مترقی در باره زنان داشته باشند، اما شما، من و دیگر هموطنانمان در کشور امروز میتوانند و باید به حقوق زنان احترام قائل باشند. گرچه امروز زنان اندیشمند و شجاع کشورمان، زنانی از سنخ نرگس محمدی و ... هستند. و خود دفاع از حقوق خود در اجتماع را بصورتی فعال برعهده گرفته اند، و در بسیار موارد پیشگامان جنبش آزادیخواهانه و عدالت جویانه جاری در کشور هستند
۶۷۰۴٣ - تاریخ انتشار : ۱۶ اسفند ۱٣۹٣       

    از : آشنا ....

عنوان : درتجربیات تمام جنبشهای آزادی مشاهده شده که موفقیت یک انقلاب بستگی به میزان شرکت زنان در آن دارد(لنین)
"هشتم مارس روز بین المللی زنان باردیگر فرا میرسد. این روز تاریخی روز همبستگی زنان سراسر جهان در پیکار بخاطر رهائی از قیود ارتجاعی و قرون وسطائی و نیل به تساوی حقوق با مردان است. ما این فرصت را مغتنم شمرده و این روز تاریخی را به همه زنان جهان تبریک می گوییم.
رشد مبارزات مردم تحت ستم ایران برای سرنگونی رژیم استبدادی و زن ستیز جمهوری اسلامی از شرکت روز افزون زنان حکایت دارد . امروز نام بسیاری از زنان پیکارجو که پا به پای مردان برای رهائی از ستم بپاخاسته اند در لوحه افتخار می درخشد و همین مشارکت میلیونی فعال زن ایرانی است که پیروزی مردم ایران را تضمین خواهد کرد.
زنان در ایران چه در رژیم گذشته و چه در رژیم جمهوری اسلامی تحت فشارهای چندگانه بوده و هستند . آنها فشار جامعه مردسالار ایران را در کنار فشارهای مذهبی و فرهنگی و سیاسی تحمل می کنند. در دوران رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی فشارهای مذهبی جنبه دولتی نیز یافته است و زنان یکی از بزرگترین قربانیان این مذهب دولتی هستند که با وقاحت و استناد به نیروهای آسمانی تساوی حقوق زنان با مردان را نفی می کند.
این فشارها که بر زنان ایران وارد می شود بسیاری از آنها را در اثر عدم امنیت در خانواده و تلاش برای زیستن و تامین حداقل شرایط زندگی بدامن فحشاء پرتاب کرده است.داستانهای زنان خیابانی و متاهل و دختران جوان بی پشت و پناه که به تن فروشی برای تامین معاش خود و خانواده خویش مشغولند دل هر انسانی را ریش می کند. کدام ایرانی است که وجدانش از فروش دختران ایرانی توسط باندهای مافیائی ایرانی در داخل و خارج ایران معذب نشود. در دوران رژیم جمهوری اسلامی ما نه تنها با سقوط اخلاقی جامعه روبرو هستیم بلکه باندهای مافیائی با چهره های مذهبی را می نگریم که از مراجع بالا تحت حمایت اند و براحتی می توانند دسته دسته دختران ایرانی را به منطقه برای کامجوئی سرمایه داران گسیل دارند و سودهای سرسام آور نصیبان شود و هرگز تحت پیگرد قضائی قرار نگیرند . بسیاری از زنان به اعتیاد روی آورده اند. رژیم مذهبی ایران برای زنان حقوق مساوی با مردان برسمیت نمی شناسد و آنها را انسانهای درجه دوم به حساب می آورد.
هر زن ایرانی که همسر افغانی برگزیند تابعیت ایرانی خویش را از دست می دهد و باید با شوهرش به افغانستان برود.این تفکر فاشیستی نفرت انگیز است و آنهم در کنار این واقعیت که نظام حاکم مافیائی بخود اجازه می دهد تعیین کند چه کسی ایرانی است و چه کسی ایرانی نیست . تو گوئی عده ای مافیائی مالک ایران هستند و در مورد سرنوشت زندگی روزمره مردم و شیوه زندگی آنها و اصلیت آنها نیز خود را مجاز به تعیین تکلیف می دانند. معلوم نیست که آنها این اعتماد به نفس و حق خود پنداری بربرمنشانه را از کجا آورده اند.
ولی علیرغم همه این بیعدالتیها و تعرضات نسبت به زنان آنها همیشه در ایران بعد از انقلاب در صفوف اول مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی جنگیده اند و بخاطر کسب حداقل حقوق صنفی، قشری و دموکراتیک و شیوه زندگی شخصی خویش پیکار کرده و نهراسیده اند. آنها سرمشق مردانند.
زندانهای ایران مملو از زنانی است که دست از مبارزه نکشیده اند. نه شکنجه ها و نه تجاوزات وحشیانه و بربرمنشانه مزدوران رژیم جمهوری اسلامی، نتوانسته است اراده آهنین زنان ایران را درهم شکند. تحقیر زنان توسط رژیم جمهوری اسلامی به مقاومتی منجر شده که آخوندها تصورش را هم نمی توانستند بکنند. این مقاومت حتی در درون خانواده های حاکمیت مذهبی نیز شکاف انداخته و یا دختران آنها فراری اند، یا همسر انشان از آنها جدا می شوند، و یا فرزندان خویش را برای ادامه تحصیل و زندگی عادی به خارج از کشور و بویژه به انگلستان، کانادا و استرالیا می فرستند. از میان زنان ایران استعدادهای قابل ستایشی سربرافراشته و در عرصه جهانی ظهور یافته اند که موجب افتخار مردم ایرانند. دانشگاههای ایران در اکثریت خویش از زنان ایران تشکیل شده است که مادران فردای ایرانند و این بکوری چشم رژیم فاشیستی جمهوری سرمایه داری اسلامی یک دستآورد بزرگ انقلاب مردم ایران است که دیگر نمی توانند آنرا پس بگیرند. زنان ایرانی با گامهای بزرگ به پیش می روند و از قربانی برای آزادی جامعه ایران نمی هراسند.
در عین حال نباید فراموش کرد که سابقه ستم بر زنان ایران طولانی تر از عمر رژیم جمهوری اسلامی است. ریشه های ستم بر زنان بسییار قدیمی است و در عین حال صرفنظر از جنبه طبقاتی، اقتصادی دارای ریشه های مردسالارانه و فرهنگی است. زن برای بسیاری مردان حتی پاره ای مدعیان اندیشه مترقی ابزاری است که خود را مالک آن می دانند. تفکر این مردان و حتی زنانی که این فرهنگ را در طی قرنها پذیرفته اند و به فرهنگ حاکم جامعه بدل کرده اند باقیمانده تفکر فرهنگی برده داری، فئودالیسم و همه نظامهای متکی بر بهره کشی انسان از انسان است. این تفکر که با سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی می توان بهمه این نابسامانیها پایان داد واقعبیانه نیست. سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی تنها بخشی از این تضییقات را از بین برده و زمینه تساوی حقوقی زنان را با مردان فراهم می آورد. تنها پایان دادن به ستم طبقاتی است که زمینه را برای رفع موانع ریشه دار اجتماعی فراهم می آورد. ما باید برای آزادی زنان ایران نه تنها برای سرنگونی همه رژیمهای متکی بر بهره کشی انسان از انسان و از جمله رژیم جمهوری سرمایه داری اسلامی مبارزه کنیم، بلکه باید با فرهنگ ریشه دار مردسالاری نیز با کار فرهنگی صبورانه و علمی و شرکت فعال خودِ زنان در این مبارزه و ارتقاء مداوم سطح دانش عمومی به تلاش برخیزییم ."
۶۷۰۴۱ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣۹٣       

    از : یوسف آذربایجان

عنوان : سمبل ضد در ایران
اطلاعیه کانون نویسندگان را قابل احترام است ولی یک سوالی دارم و آن اینکه چند نفر از شما نویسندگان حاضر هستید در مورد سمبل ضد در ایران ابوالقاسم فردوسی چند جمله ای نوشته و ازتفکرات ضد زن فردوسی فاصله بگیرید .
۶۷۰٣۶ - تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱٣۹٣       

  

 
چاپ کن

نظرات (۷)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست