یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

صدای بی رمق زنان کارگر، صدایی که شنیده نمی شود

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : لیثی حبیبی - م. تلنگر

عنوان : دره ی بین دزدان نوکیسه و زحمتکشان هر روز دارد عمیق تر می شود. آزی باور نکردنی چون تیره رودی
در جان ها دوان است برای ثروت اندوزی هرچه بیشتر.
در چنین جَوّی حال تو زنی بی کس و بی یاور را نیز در نظر بگیر که در لابلای ماشین بیداد جمع آوری ثروت هر روز بیشتر و بیشتر در هم شکسته می شود.
مردم ایران هیچگاه تا این حد از هم بیگانه نبودند. حالا خواهر با خواهر برادر با برادر و ... با هم قهر اند. قهر، خشونت و بیرحمی رسم روزگار گشته. آنهایی که زمانی شعار جامعه ی بی طبقه ی توحیدی را می دادند، حالا فرزندان بسیاری از آنها با ماشین های آخرین سیستم جلوی مردم فلاکت زده ی سر زمین ما ویراژ می دهد شرم غورت داده.
آدمی که شرم را غورت داد، دیگر هر کار می کند. شرم بزرگترین بازدارنده است. شرم وجدان آفرین است؛ و حالا از وجود بسیاری شستشو شده و اثری از آن دیگر نیست.

بچه های نوکیسه گان حالا برای زحمتکشان نیمه جان در کشور ما جُک درست می کنند و در جلسات سیر خوری و سیر نوشی ها آن جُک ها را برای یکدیگر تعریف می کنند و به ریش مردم ایران می خندند که انقلابشان افتاده دست باباهای آنها.۱
بابا هایی که بعضی هیچ نقشی در انقلاب نداشتند؛ و باباهایی که نقشی داشتند ولی می گفتند: «ما می خواهیم عدل علی برقرار کنیم»؛ و حالا بچه هایشان بی آنکه حتی یک بار در زندگی دستشان تاول زده باشد از کار و زحمتی، سوار بر گران قیمت ترین ماشین های خارجی خود را پیروز یک بخور بخور تاریخی می دانند. و "حق غارت" در حدی است که دیگر مانند یک حق قانونی شده. به همین خاطر وقتی ما با غارتگران بیرحم جنگل که بخش هایی از شمال زیبا را به بیابان بدل کرده اند و در واقع دشمنان درجه ی یک مردم میهن و طبیعت آن هستند، برخوردی قلمی می نماییم، چنان مورد خشم قرار می گیریم که گویی آنها حق اند و ما باطل!

این است وضعیتی خرد کننده که در ایران حاکم است و هر روز شدید تر می شود. بعضی از افراد حکومتی که دارای فراست و دوراندیشی هستند حالا تلاش می کنند صدایشان را بلند کنند تا فردا خروش مارش پابرهنگان شامل شان نگردد.
من بار ها و بار ها در داخل و خارج میهن غارت شده نوشته ام و باز تکرار می کنم: اگر میهن دوستان واقعی همین امروز به بیرحمانه ترین شکل ممکن با مفسدان اقتصادی برخورد نکنند، آنها کشور را به زانو می نشانند چنان، که سگ صاحب خود نشناسد.

در آن صورت، این آینده ی غمبار میهن ماست: مردمی آشفته و خونین و مالین به جان هم افتاده.
چنین کشوری بی هیچ تردیدی دیگر احتیاج به دشمن خارجی ندارد.

آیا ایرانیان مسئولی که هنوز دلشان برای میهن می لرزد قادر خواهند بود مافیای عظیم مالی را که دارای سیستم و حزب سراسری خود است در هم شکنند و قانون - نه قانونی که در ذهن من است - بلکه همان قانونی که در کشور به رسمیت شناخته شده را اجرا نمایند؟

به نظر من در شرایط کنونی دشوار است تا حد نشدن.

ولی اگر جنبشی بسیار جدی صورت دهند با شعار «از کجا آوردی؟»، شاید بتوان کاری کرد. شاید بتوان به فراموش شدگان نان رساند.

سخن من جدا از مشکلات سیر طبیعی یک جامعه ی طبقاتی خشن است؛ این سخن فقط در ارتباط است با جایگاه دزد ها، رشوه خواران، سهم بَران، ویژه خواران، زمین خواران، دلالی برای فساد بیشتر(در ایران این یک شغل جا افتاده شده است)، غارتگران جنگل و دارندگان امتیازات خاص و تام که می توانند براحتی چکمه بر گلوگاه صاحبان اصلی آن سر زمین نهند -"حقدارانی" که در هر کاری دخالتی ویرانگر دارند.

چند روزی است که مفسدی اقتصادی را دستگیر کرده اند و گوش فلک را با آن کر نموده اند. گویی همان یکی بوده و بس. و این در حالی است که فقط در بین غارتگران جنگل سه استان شمالی ایران ده ها نفر دزد بیرحم از سیستمِ "رشوه بده و هرچه خواستی ببر"، علنی و "قانونی" هر روزه می درند و می برند و هیچ کسی نیز جوابگو نیست. همین چندی پیش پارک جنگلی «گیسُوم» را در روز روشن ویران و غارت کردند و بی هیچ هراسی بردند و خوردند؛ و تا این لحظه هیچ کسی جوابگو نشده.

این فضای آزارنده در میهن تسخیر شده به وسیله ی مفسدان اقتصادی - سیاسی، در همه جا دیده می شود. این جَوّ نمی تواند همینطور باقی بمانَد؛ پس در سر پیچی حرف آخر زده خواهد شد.

ای کاش میهن غارت شده ی ما بیش از این به خون کشیده نشود.



زیر نویس ۱ - یکی از جُک های فرزندان نوکیسگان برای مردم فقر زده.

پیر زن به قصاب می گوید: ننه یک کیلو از این استخوان ها برام بکش.

مردی که چند ماهیچه ی راسته گرفته و در دست دارد می گوید: مادر برای سگ می خرید. زن با صدای لرزان جوان می دهد: نه ننه، برای خودمان است.
مرد یک تکه از آن گوشت ها را روی استخوان ها می گذارد و می گوید: بگیرید این مال شما؛ و ادامه می دهد من این را برای سگم می خرم، تازه این را هم نمی خورَد.
پیر زن گوشت را پس می زند و می گوید: ننه مُو گوشت سگ نُموخورُم.
۶۷۰۶۴ - تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱٣۹٣       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست