از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : پوزش و اصلاح: آنجا که در بابِ نوشته های پرستو فروهر(فَرَوَر) می نویسم:
«اینگونه آفرینشی که جمشید دارد، در نوشته های پرستو فروهر به وفور دیده می شود چنان، که گاه نثر او به شعر در نثر بدل می شود.»
حق این بود که می نوشتم: «پرستو فروهر و دیگران»؛ تا حق هیچ کسی زیر پا نیفتد.(از آنجایی که نام همه را نمی توان برد و بسیارانی در لحظه ی نوشتن در یاد آدم نیستند، نام بردن از یکی، فقط مشت نمونه ی خروار است؛ به عنوان مثال در نثر علی عبدالرضایی(گیلک)، و دیگر نمایندگان خلق های ایران زمین این ویژگی - درجا آفرینی - به وضوح دیده می شود؛ مثل نثر محمود فلکی(فارسی زبان)، منظر حسینی(فارسی زبان)، احسان الله طبری ساروی، جوانشیر(آذربایجانی)، ابراهیم یونسی بانه(کورد)، دکتر فرزاد بختیاری و اکرم کرم زاده(هنگام تالشی نویسی)، منصور زابلی - علیرضا - (سیستانی)، پیام - علی- سیستانی)، بانو آمنه سیلانه(کورد خراسان شمالی) و ...)*
* بعضی از عزیزانی که نام برده ام؛ نوشته هایشان همگانی نشده؛ بلکه من در ارتباطِ دوستی با کار های آنها آشنا هستم. بعضی از آنها را نیز نام بردم تا فقط از مشهور شدگان نام نبرده باشم که متأسفانه این شیوه رسمِ روزگار نیست.
۶٨۹۶۶ - تاریخ انتشار : ۷ تير ۱٣۹۴
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : دامون سروی عزیز سلام بر شما و بر جمشید ما سلام. و دو نکته: در مورد آنچه شما عزیز نوشته اید، من نیز
اعتقاد دارم که زبان فارسی دری توان آن را دارد که مفاهیم واژه های خارجی را بسیار خوب به نمایش بگذارد. یعنی ما ضعفِ بیانِ خود را نباید به گردن زبان بیندازیم.
و به همین خاطر در این سال های اینترنت که هزاران صفحه در وبلاگ های «جنبش پاکیزه خوی تالش»، «اخبار روز» و گاه جاهای دیگر نوشته ام، شاید دو ده واژه ی خارجی بکار نبرده باشم.
اما پیشنهاد زیبای شما عزیز کمی اشکال دارد و آن این است که واژه ای را به جمله بدل می سازد. واژه ی فرانسوی «آلترناتیو»، به معنی متناوب، نوبت به نوبت و ... است، که مفهوم سیاسی و اجتماعی خود را نیز بعد ها یافته؛ پس باید برای این مفهوم جدید، واژه ای یافت و نه جمله ای؛ که من «جایگزین» را پیشنهاد می کنم؛ ولی به هر حال این پیشنهاد من مدیون ابتکار شماست؛ یعنی به زبانی دیگر این پیشنهاد من از آنِ شما نیز هست.
و اما در بابِ نوشته ی بسیار ژرف جمشید گیلان زمین، باید عرض کنم که او جز انگشت شمار افراد ایرانی است که هنگام نوشتنِ متون سیاسی، اجتماعی ، ادبی به آفرینش در کلام نیز عمیقن نظر دارد.
فقط بیانِ مفهومِ واسی نینیویسه اَمه جمشید برار، نینیویسی ددار؛ فکر زایش کنه خو جمله دورون، دانه او نیک: زایشه کارِ قلم را ستون.(گیلکی)
در همین نوشته ی کوتاه او چندین ایهام و راز ادبی بسیار قوی بکار رفته که متأسفانه خیلی از ادیبان و شاعران مدعی ما آنگونه بکار نمی برند ژرف که او واژه ها را بکار می گیرد. اینگونه آفرینشی که جمشید دارد، در نوشته های پرستو فروهر به وفور دیده می شود چنان، که گاه نثر او به شعر در نثر بدل می شود.
نوشته های جمشید گیلان زمین نیز اغلب از این دست است. یعنی او گذشته از بیان مفاهیم اجتماعی و سیاسی و فرهنگی در نوشته های خود، درجا هنگام نوشتن فراز هایی را می آفریند که زبان او را به شعر در نثر بدل می سازد. اغلبِ مقاله های او در همین سایت، گواه این سخن من است.
و این احتیاجی است که زبان فارسی امروز دارد تا درجا نزند.
در همین نوشته ی کوتاه که شاید خیلی ها متوجه نشده باشند، جمشید از جمله می نویسد: نوشته ی من می تواند از آتش او بکاهد.
یعنی چه؟
یعنی او در کمال افتادگی یک دانشمندِ شریف بی آنکه نام آب را ببرد، آن را بکار گرفته بسیار بسیار زیبا و شگفت انگیز چنان، که حق است به نام او در تاریخ ثبت گردد.
و من اعتقاد دارم که این به نوعی به زبان مادری او نیز بر می گردد. نثر شعر آگین و پر از آفرینش «به آذینِ» گیلک شاهد این سخن است. در این باب در مورد کارِ شگرف افراشته ی رشتی به زبان گیلکی در پای مطلب «عمو صمد» نیز در کامنتی یاد کرده ام که هنوز منتشر نشده.
۶٨۹۶۴ - تاریخ انتشار : ۷ تير ۱٣۹۴
|
از : دامون سروی
عنوان : درود بر شما
من هم به نوبه خود سپاسگزاری می کنم و اما اگر به حساب خودنمایی گذاشته نشودباورم این است که مترجم و نویسنده می تواند و باید در انتقال زبانی به پالایش هرچه بیشتر زبان کمک کند. تنها یک نمونه: آلترناتیو را برداریم و بگوییم" راه دیگری وجود ندارد" یا " چاره دیگری نیست"
۶٨۹۵۴ - تاریخ انتشار : ۶ تير ۱٣۹۴
|
از : جمشید طاهری پور
عنوان : در احترام به گرمی همزبانی
سرکار خانم پروین اشرفی
آنچه که دوست دیده-ی نادیده -ام لیثی حبیبی در باره شما نوشته، حسی و درکی است که در من هم نسبت به تلاش های روشنگر شما شکل گرفته! من هرچه بنویسم از شعله آتش نوشته او کاسته -ام، به شما تبریک می گویم و دستتان را با گرمی رفاقت پیرم می فشارم و می بوسم. جمشید طاهری پور
۶٨۹۴۴ - تاریخ انتشار : ۵ تير ۱٣۹۴
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : گرچه این روز ها در خانواده ی من در ایران فاجعه ای بزرگ رخ داده و اندوهی عظیم در دل دارم* و حال نوشتن
نیست؛ ولی به هر حال در بابِ کار نیک شما حق است که نوشته شود:
اشرفی، پروینی، هم خوشه تری؛ دختر ایران؛ براستی بر تری!
چرا و چگونه؟
بگذار قبل از اصل مطلب، مقدمه ای بنویسم تا تصور خود را برای شما و همگان به روشنی بیان کرده باشم.
تالش و سر زمین آذربایجان، بخصوص استان اردبیل پر است از کلگاه = آتشگاه، های خموش، مثل «کلیبَر، کلجا، آتشگاه اَنبَرُون؛ فَرَوَشِ آلیَند تالش، کلگاه پشت و کلِجَه سر و ... در ییلاقات شهرستان ماسال. آتشگاه اسالم و ...
این آتشگاه ها اغلب طبیعی اند؛ یعنی زمانی آنجا از تَندُورَه های آتش فشانی، آتش بیرون می زد و یا گاز های طبیعی آنجا می سوخت. ولی بعضی از آنها ساخته ی دستِ انسان اند. آنهایی که ساخته ی دست انسان بودند، باید انسان ها - نگهبانان آتش - همیشه مواظب می بودند که خاموش نگردد؛ زیرا حضور پیوسته ی آتش، به معنی ادامه ی زندگی بود. دلایل اش را همه می دانند که احتیاج به توضیح نیست.
حال بر گردیم به کار شما و چون شما.
تابلویی که در این مدت از احساس مسئولیت شما دریافت کردم این بود: اینک آتشی در یونان پا شده تا برای کارگران، زحمتکشان یدی و فکری و کل مردم فقر زده ی آن سامان کمی و شاید بیشتر زندگی بخش گردد. پس همه ی دلیران خردمند و دلسوزِ جهان را فرا خوانده اند تا نگهبانی آتش را در یونان به عهده بگیرند؛ از هر سر زمینی کَس و یا کسانی داوطلب نگهبانی از آتش یونانیان شده اند و بیدرنگ بدان سامان شتافته اند. گویی از سر زمین ایران پَلَه بانانِ خرد و دانش، زنی را انتخاب کرده اند تا او نیز نماینده ی پهلوانان = پَلَه بانانِ سر زمین خردگرایان یعنی ایران زمین باشد در آن سامان.
در این مدت که بی قرار و نگران یا خود می نوشتید و یا ترجمه می کردید؛ من شما را می دیدم که هیزم بر پشت هر لحظه به آتش یونانیان قوت می بخشیدید. عاشقانه این کار را انجام می دادید و من به مهر شما به انسان که در دل دارید می اندیشیدم هر بار؛ زیرا در جهانی این را می دیدم که در هنگام پا شکستگی زندگی درِ هر کسی را که می زنی، می گوید: "به من چه"!
به من چه آفتاب است در «روژاوا»؟ - به من چه که جهان گشته شب آوا؟
به من چه زندگی بی خانمان است - به من چه رَسم، بیدادِ جهان است؟
و ...
در تالش مشهور ترین «کمانگیر» نامش «لِدو» است؛ او خواهری دارد به نام «خورشید»؛ وقتی لِدو و یاران در خوابند، بیدار می مانَد تا از «اِر» = «اِرد» = «اران - جمع اِر ها = سر زمین ها) = ایران = کیشوَر = سر زمینی که کیش خود دارد**، نگهبانی کند. و هرگاه «کیشوَر» = «کشور»(خلاصه ی کیشور) در خطر افتد، او با نی هفت بندِ تالشی، نی می زند و صدای نی او آژیر هشدار است برای پهلوانان. نی مولوی بزرگ ما نیز در همین فرهنگ ایرانی، کوردی، آذربایجانی، تالشی، سمنانی، سیستان و بلوچستانی، لوری، گیلکی، و ... بُن دارد. شاهنامه ی فردوسی بزرگ و اشارات فراوان حافظ جان شیراز نیز همه این فرهنگ را نمایندگی می کند.
و اینک با بی قراری شما برای انسان و انسانیت، در قرن بیست و یک «خورشید» زن تالشی را دوباره دیدم و حالی چنان یافتم که مپرس. همین حال را یافتم وقتی دیدم زنان و دختران کورد در «روژاوا»(کوردستان کشور سوریه) شانه به شانه ی مردان برای انسان و انسانیت به راه افتاده اند.
در این سال ها من با صبوری، و علاقه ی تمام نوشته ی بسیارانی را پی می گرفتم، بعضی ها مرا خیلی زود نا امید کردند؛ ولی یکی از کسانی که در این مدت دیدم «خورشید» وار و با نگرانی تمام مواظب آتش یونیان بود تا خاموش نگردد؛ شما بودید. هربار که می نوشتید احساسی چنین داشتم که از آن آتش چون کودک خود دارید با نگرانی، نگهداری می کنید.
این بود که نوشتم زحمات شما و چون شما به یاد ماندنی است. حتی اگر آن آتش را خاموش کنند؛ من همچنان خواهم گفت:
اشرفی، پروینی، هم خوشه تری؛ دختر ایران؛ براستی بر تری!
در ضمن من زرتشتی نیستم، ولی پیامبر خردگرایشان در نزد من احترام خاص دارد، زیرا سه اصل علمی او را کهن ترین سخن علمی ثبت شده ی جهان می دانم که نه امروز و نه هَزار سال دیگر کهنه شدنی نیست. در ضمن عده ای زرتشتی ها را آتش پرست می دانند؛ این باور نادرست است؛ آنها به آتش احترام ویژه می گذاشتند زیرا خموشی آتش در آن زمان یعنی خموشی زندگی. و این «فرَزانَک» = فرزانه، = کسی که دوردست را می بیند؛ بودن آنها، نیز باز به همان فرهنگِ خرد گرایی آنها بر می گردد که اصلی ترین نماینده ی آن در شاهنامه ی جاودان «سیمرغ» = مرغی که می سوزد، است.
کسانی در جهان بودند که بعد از خاموشی آتش می توانست زندگی شان از هم بپاشید؛ ولی ایرانیان دوراندیش حتی در سردترین نقاط ایران و اکناف آن در دوستی و احترام ویژه به آتشِ گرما بخش زندگی می کردند.
و این قصه سر دراز دارد که در این اندک و بیش نگنجد.
«آ که گِرد آییم به گِردِ گِرد ها!»
با احترام و ادب ویژه
لیثی حبیبی - م. تلنگر
* در بابِ اندوه بیکران خود زمان دیگری شاید نوشتم؛ شاید هم جایش اینجا نباشد. وبلاگ من در شمال ایران به دلیل مشکل فنی سایتی که در آن وبلاگ زده ام، فعلن خموش است. اگر راه افتاد، آنجا می نویسم و بعد به همه اطلاع می دهم؛ و اگر نه، وبلاگی دیگر در سایتی دیگر درست کرده، آنجا خواهم نوشت.
گریه امانم نمی دهد؛ این «زندگی»، جز غصه، نانم نمی دهد!
۶٨۹۲۶ - تاریخ انتشار : ۴ تير ۱٣۹۴
|
از : پروین اشرفی
عنوان : از شما بسیار سپاسگزار هستم
بسیار ممنون از لطفی که میفرمایید. خوشحالم از اینکه این مطالب مورد توجه شما قرار گرفته است.
۶٨۹۲۰ - تاریخ انتشار : ٣ تير ۱٣۹۴
|
از : لیثی حبیبی - م. تلنگر
عنوان : سلام خانم پروین اشرفی. درود بر شما که پیوسته در تلاشید تا ایرانیان را هرچه بیشتر با معضلات و بغرنجی های
کشور یونان و گاه دیگر نقاط جهان آشنا سازید.
این زحمت های شما و چون شما به یاد ماندنی است.
۶٨۹۱۶ - تاریخ انتشار : ٣ تير ۱٣۹۴
|