از : محمود رفعت
عنوان : به خدمت اقای جلالی گرامی
با سلام بر اخبار روز و همه دوستان..
جناب اقای جلالی کار اقای کریمی بسیار ارزشمند و محترم است .
دوستانی که در مورد درستی متن و انشاء و دستور ان گله کرده اند ،بجاست هموطن گرامی ...صداقت و صراحت را نمیتوان ،زخم زبان معنی کرد..ابدآ چنین نیست
دوستانی که اشتباه نویسنده عزیز را گوشزد نموده اند ،کاملا بر حق اند.
من هم دو سه بار خواندم و بعضی نکات را نفهمیدم ..البته من سوادی ندارم..اما اشاره این دوستان نسبت به نامفهومی متن ،بجاست.
خدمت اقای کریمی ،تقدیر شما از ان شاعر ملی و میهنی ما ..قابل ستایش است برادر!
ای کاش در مقابل انتقاد دوستان ،شما هم نظرتان را بنویسید دوست عزیز.یا دوستان و ..ما اشتباه میکنیم و یا شما در نوشتن متن کمی قصور نموده اید..به هر حال :
ز گهواره تا گور ..میشود دانش ..جوئید!
با تقدیم احترام .
م رفعت (از محبت مدیران اخبار روز ممنونم)
۷۴٣۰۵ - تاریخ انتشار : ۲٣ ارديبهشت ۱٣۹۵
|
از : علی قدیمی
عنوان : مردی فرا تر از حزب
امروز که به کارنامه و میراث ادبی سیاوش کسرائی نگام میکنیم انچه از این مرد بزرگ بیادگار مانده همان اشعار بی نظیر او ست. گرایش سیاسی او با تمام شیفتگی شاعر برای حزب برای خواننده شعر وی دیگر زنده نیست و شاید تاسفی بر لب که حیف از این جادوی قلم در خدمت حزبی این چینن ... در شعر زیر ما شاهد یک شاهکار ادبی هستیم که نگاهی تاسف بار ولی ژرف به گذشته و ناباوری به انچه روی داده است .نام سیاوش کسرائی همیشه در تاریخ ادبیات ایران مانده گار خواهد ماند .
باور نمی کند دل من مرگ خویش را
نه نه من این یقین را باور نمی کنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم
آخر چگونه گل خس و خاشاک می شود؟
آخر چگونه این همه رویای نو نهال
نگشوده پر هنوز
ننشسته در بهار
می پژمرد به جانِ من و خاک می شود؟
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه می شود؟
آخر چگونه این همه عشاق بی شمار
آواره از دیار
یک روز بی صدا
در کوره راه ها همه خاموش می شوند؟
باور کنم که دخترکان سفید بخت
بی وصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریاچه ها
چشم انتظار یار، سیه پوش می شوند؟
باور کنم که عشق نهان می شود به گور
بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک؟
باور کنم که دل
روزی نمی تپد؟
نفرین برین دروغ، دروغ هراسناک
پل می کشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسه ی لبها و دستها
پرواز می کند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کنند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحه ی زمان
جاوید می شود
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یک روز بی گمان
سر می زند به جایی و خورشید می شود
تا دوست داریَم
تا دوست دارمَت
تا اشک ما به گونه ی هم می چکد ز «مهر»
تا هست در زمانه یکی «جانِ دوستدار»
کی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما منِ غمین
گلهای «یاد» کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی کنم
می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گزیر نیست
اما درون باغ
همواره عطر «باور من» در هوا پُر است.
۷۴۲۷۴ - تاریخ انتشار : ۲۱ ارديبهشت ۱٣۹۵
|
از : حمید ارجمند
عنوان : پیچیده ولی زیبا
نظر دادن در خصوص انسانهایی چون شادروان کسرایی کار ساده و معمولی نیست ، و حد اقل تسلطی میبایست در ادبیات و تاریخ و اسطوره های ایرانی و انیرانی داشت . با سپاس از متن بسیار زیبای آقای کریمی ، ای کاش امثال ایشان در نوشتن اینگونه متنها توجه به مخاطبین خود نیز داشته باشند ! بگونه ای که انگار نامه ای ادیبانه و خصوصی به شاعر گرامی اسماعیل خویی نوشته اند !
۷۴۲۵۹ - تاریخ انتشار : ۲۰ ارديبهشت ۱٣۹۵
|
از : م جلالی
عنوان : بیشتر توضیح بدهید!
آقایان محترم، مطمئنید که این مطلب را روزنامه وار و بیحوصله و در یک حالت بد و خستگی نخوانده آید؟ این خاطره برعکس نظرات تحقیر آمیز و از روی اعتماد بنفس افراطی شما خیلی هم فارسی بود بهتر از این چیزی که من دارم می نویسم و خیلی هم قابل فهم و موثر بود و شاعرانه. خوب بود اگر زخم زبانهای خودتان را کنترل میگردید و در عوض ذهنتان را میگذاشتید روی یاد غم انگیز شاعر و درد نویسنده این خاطره. خوب بود اگر خود نوشته را نقد میکردید و اگر میخواستید می بردید زیر ضربه نه اینکه توهین های پارسی شوونیست بکنید!
۷۴۲۵۷ - تاریخ انتشار : ۲۰ ارديبهشت ۱٣۹۵
|
از : Ahmad Sharifi
عنوان : زبان فارسی
از اقای کریمی محترم خواهش میکنم، مطالبشان را قبل از چاپ بدهند. یکی از دوستان ادیت کند. متاسفانه شیوه نگرش ایشان به نحوی است که خواننده را از خواندن متن مایوس میکند.
با پوزش از صراحت.
احمد
۷۴۲۴۲ - تاریخ انتشار : ۱۹ ارديبهشت ۱٣۹۵
|
از : حصاری
عنوان : فارسی
من که در تنهایی می بایست چند بار سر خط، ته خط میکردم تا چیزی دستگیرم می شد، خدا کند آنکه در نیویورک این پیام را در حضور عده ای خوانده، سواد فارسیش از من به و الّا ... وای به حال شنوندگان.
آقای کریمی عزیز، میدانم شما نیز چون من، فارسی زبان مادریت نیست پس یا به زبان مادری بنویس و یا رحمی به خواننده کن و فارسی را صحیح بنویس.
۷۴۲۴۰ - تاریخ انتشار : ۱۹ ارديبهشت ۱٣۹۵
|