سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

شکوهِ خیزشِ مردمِ بی لبخند! - محمد قراگوزلو

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل [email protected] و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
نظرات جدیدتر
    از : روزبه

عنوان : عالی بود
تحلیل بسیار عالی بود. با تشکر از رفیق قراگوزلو.
٨۲۶۶۹ - تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱٣۹۶       

    از : مهرداد استرالیا

عنوان : چپ آوازه افکند و از راست شد!
با کمال تأسف و بدون این که بخواهم گرایش سیاسی ام نسبت به مجاهدین خلق را پنهان کنم یا اصلا نیازی به این کار باشد. ناگزیرم شگفتی هایم را در باره مقاله محمد قراگوزلو بیان کنم.
۱. نویسنده برای این که دریابد ترکیب نیروی قیام کننده در تهران و شهرهای دیگر چگونه بوده به گفته خودش با آن جوانانی که به سختی درگیر با نیروهای رژیم بوده اند گفتگو کرده تا خاستگاه اجتماعی-اقتصادی آنها را دریابد.
۲. احکام یا نتیجه گیریهایی که از این گفتگو یا نظرسنجی یا آمارگیری کسب کرده در عین حال که درست و شایسته تشویق و تحسین است، بدون این نظر سنجی میدانی هم دست یافتنی بود یا دست کم ناروشن نبود. حتی مخبرین خارجی که امکان چنین گفتگوهای ریز و دقیق و میدانی ندارند، از همین ترکیب در جمع قیام کنندگان سخن گفته اند. به هر حال هرکس از هر طریقی به حقیقت می رسد کارش گرامی است.
۳. نویسنده با گزارش زحمات به حق و تقدیرآمیزی که کشیده نیاز به چنین آمار و ارقام دقیقی داشته است تا بتواند از آنها نتیجه بگیرد که این خیزشها چه تفاوتی از نظر خاستگاه طبقاتی با همه خیزشهای گذشته ایران دارند. ولی من و بسیاری دیگر(ازجمله ناظران خارجی) تا آن جا که سن و سال و خاطرات و شنیده های من از نسل پیشین گواهی می دهد به جرئت می توانم گفت که هرگز چنین صف آرایی از سوی محرومترین نیروهای جامعه با چنین شدت و حدتی علیه برجسته ترین مظاهر سیاسی حاکمیت در ایران وجود نداشته است. پیش از خواندن مقاله قراگوزلو هم به آن واقف بودم و این نوشته درحقیقت داده افزوده بود. با این حال مریزاد به او برای این داده ها!
۴. نویسنده ترکیب نیروهای خیزش کنونی را در همه جا «مردم بی لبخند» نامیده است. آیا باید این تعبیر را استاتیک ببینیم؟ یعنی آنها فقط لبخند نمی زنند؟ لبخند نزدنشان ویژگی مکمل دیگری ندارد یا فقط مجسمه های بی لبخندی هستند؟ شعار نمی دهند، خشمگین نیستند؟ یا لبخندنزدنشان تبدیل به واکنش فعال دیگری نمی شود؟
۵. آیا فقط در ایران تحت حاکمیت نظام آخوندهاست که قربانیان سیاست نئولیبرال «بی لبخند» نامیده می شوند؟ مثلا در اروپا و آمریکا که لابد نویسنده در جهانی بودن سرمایه داری حاکم که مسئول وضعیت آنهاست تردیدی ندارد، وقتی کمی بیش از «بی لبخند» به عنوان «برآشفتگان» شناخته می شوند، زیادی رادیکال یا خشونت طلب یا «رژیم چنجی» و «استشهادی» نیستند؟ خلاصه اگر بیشتر از اروپاییان و آمریکاییان قربانی این سیاست نئولیبرال نباشند کمتر از آن قربانی شده اند؟ روح و فضای نوشته این را نمی گوید.
۶. آیا نویسنده که این همه مته به خشخاش گذاشته تا ترکیب نیروهای قیام را بشناسد برای احکامی که در زیر صادر کرده نیاز به هیج فاکت و دلیلی نیافته است؟ مثلا:
- مجاهدین خلق سالهاست که میلیشیای نئوکانها و دولتهای ارتجاعی منطقه هستند؟ بر اساس کدام تحقیق و مطالعه میدانی؟ این حکم صادر شده؟
- چه فاکتها و مستندهایی گواهند که سازمان مجاهدین خلق «از کشته شدن مردم بی لبخند با گشاده دستی سخاوتمندانه استقبال می کند و راه ورود به جنبش را از طریق "کشته شدن" و "کشتن" پی می گیرد.» به جز تماس تلفنی شیخ حسن روحانی با ماکرون که همزمان با نگارش این مقاله صورت گرفته و به جز اراجیف رسانه های رژیم قراگوزلو شواهد دیگری دارد؟
- در نوشته ها و پیامهای رهبر مجاهدین جز اشاره به حق دفاع از خود چیز دیگری هست؟
- به این جمله بنگرید:«این که در خیزش مردم بی لبخند افرادی از میلیشیای رجوی – بولتون دخالت دارند یا نه بر نگارنده دانسته نیست»!! شگفت آور نیست؟ چرا برای نویسنده که چنین انگی می زند «دانسته نیست» اگر نویسنده تحقیق میدانی کرده آیا از آن جوانانی که آمار داده نپرسیده که تو میلشیای بولتون هستی یا میلیشای رجوی؟ اصلا این که پدیده یی به نام «میلیشیای بولتون-رجوی» چه وجود عینی خارجی دارد یا نه از کجا آمده است؟ در میان قربانیان سیاستهای اقتصادی نئولیبرال که نویسنده از آنها آمار گرفته چگونه می توان میلیشیای بولتون که وابستگی اش به جناح راست سیاسی آمریکا و سیاستهای مربوطه واضح است کسی را یافت که بیکار و محروم باشد؟ برای بیان چنین چیزهایی که «دانسته نیست» چه عجله یی در کار بوده تا به این صورت قلمی شوند؟
- به این جمله بنگرید: «برخلاف رویاهای "اشرف نشان"های "قهرمان" مردم فرودست برای بهبود سطح معاش خود مبارزه می کنند و کمترین منافع و رغبتی به "شهید اشرف نشان شدن" ندارند»! امیدوارم نویسنده نگوید که این «کمترین رغبت» را هم از تحقیق میدانی و در آخرین لحظات زندگی آنها که دراین سرکوب وحشیانه رژیم جان باختند و «کمترین منافع و رغبت» آنها را از واپسین تپشهای قلبشان استخراج کرده و اعماق آمال آنها را از طریق گفتگوی مستقیم خودش و همکارانش کاویده بوده است!!
- نویسنده در جای دیگری حکم و رهنمود داده که به هر قیمت نباید اجازه داد مجاهدین خلق که به زعم او دیگر نیرویی در اردوی ارتجاع هستند در پیشانی این جنبش قرار گیرند!! چند سطر بعد خودش اذعان می کند که چیزی به نام «چپ» که احتمالا فقط آن را زیبنده خودش و همگنان فکری و سیاسی اش می داند، در صحنه منفرد است. با همه گرایشها و اعتقاداتی که شخصا به مجاهدین خلق و مبارزه گذشته و حال آنها دارم می خواهم اکیدا استقبال کنم از این که چنین چیز و چیزهایی که خود را با این منطق و رویکرد «چپ» می نامند، برای جلوگیری از در پیشانی جنبش قرارگرفتن مجاهدین خلق هم که شده متحد شوند و کاری بکنند و وظایف تاریخی خود را به انجام برسانند. در صورتی که عزم و توانایی کسب چنین موقعیتی را داشته باشند بر خلاف نویسنده من بر آنم که بار بزرگی از دوش مجاهدین خلق بر می دارند و به زعم خودشان خدمت بزرگی به جامعه و تاریخ ایران می کنند. پس چرا در همین نوشته به واقعیت دیگری در مورد خودشان اذغان می کنند؟
نویسنده سرانجام در این نوشته حکم خویش را باطل کرده و نوشته است: «جنبش ها بنا بر ماهیت طبقاتی و دینامیسم طبقات درگیر دست به نظریه ها و شعارها می برند و پرچم های خود را بر می افرازند. چنین امری به مفهوم کنار نشستن و مداخله نکردن چپ نیست. به هیچ وجه نیست. مطلقا نیست». اگر چنین است و اگر ماهیت طبقاتی و دینامیسم آنهایی که نویسنده با آنها و درحالی که «سخت درگیر» بوده اند گفتگو کرده، دیگر چرا آن «چپ» خاص و ویژه یی که نویسنده مدعی آن است، از در پیشانی قرارگرفتن مجاهدین خلق بهراسد و حتی دست کم آن را در این مقاله مقدم بر وظایف مبارزاتی و طبقاتی چپ به تحریر بکشد؟ و تازه بعد از این حرفها به روشنی و درستی بگوید که نیروهای ارتجاعی سلطنت طلب شانسی ندارند؟ بر اساس کدام «ماهیت طبقاتی و و دینامیسم طبقات درگیر» مجاهدین خلق دارای چنان شانسی هستند که نباید گذاشت در پیشانی جنبش قرار گیرند ولی سلطنت طلبان چنین مخاطره یی برای «چپ» مورد ادعای قراگوزلو ندارند؟! سلطنت طلبان کمتر از مجاهدین به نئوکانها وابسته اند؟!
روش و منطق و اخلاقی که نویسنده در بیشتر بخش سوم این نوشته به کار گرفته چنان است که من به خاطر نقطه قوتهای دیگر گزارش تحلیلی او نمی خواهم به تعبیری که شایسته آن است بپردازم. اما این سوال از ذهن دور نمی شود که این خیز برداشتن، علیه مجاهدین در گرماگرم چنین خیزشی، آیا جز برای این است که نویسنده و همکارانش در فضای داخل کشور به یمن همین اتهامات به مجاهدین که حسین شریعتمداری و همگنانش در رسانه های سپاه پاسداران هر روز تکرار می کنند، بتوانند به چنان تحقیقات میدانی بپردازند که به اذعان خود نویسنده شاهکار یگانه یی نیست و وزیر کار پیشین این رژیم احمد توکلی (یعنی یکی از عوامل اصلی و کارگزار اعمال سیاستهای ضدکارگری این رژیم از ۴دهه پیش تاکنون) با برخورداری از امکانات حکومتی به همان نتایج و پیش بینی ها دست می یابد که قراگوزلو دست یافته و آن را مصداق درستی کار و ارزیابی خودش هم می داند!!
بگذاریم که باز هم تصور کنیم و امیدوار باشیم که این قبیل شباهت ها و قرابت ها به قول آن طراح طنزپرداز قدیمی ایران «شباهتهای ناگزیر در کار .... بزرگ دنیا»ست و به قول «مردم بی لبخند» خدای نکرده چیز ناجور دیگری نیست!
مهرداد-استرالیا چهارشنبه۱۴دی۹۶
٨۲۶۶۶ - تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱٣۹۶       

    از : بهرام خراسانی

عنوان : پر کار بی خاصیت
کاش این نویسنده پرکار و پر حرف که گویا جوان و کم تجربه هم نیست، کمی یاد میگرفت به جای خودنمایی به همه چیز دانی، دست از توهین کردن به همه کس و به کارگیری بیجای واژگانی مانند نئولیبرال و مانند آن در همه جا،دست بر میداشت. اگر در پس سخنان این آقا چیزی پنهان نیست و به راستی در شرایط کنونی درد مردم و رسیدن به جامعه ای دموکراتیک دارد، باید برای یکپارچه شدن همه مردم تلاش کند. دوران تظاهر به هواداری تندروانه از طبقه کارگر و ستیز بی پشتوانه و شعارگونه با سرمایه داری، دیری است سپری شده است. امروز هریک از آن سلبریتیهایی که این شخص با تحقیر از آنها یاد میکند، میتوانند نقشی بسیار سازنده در گسترش همبستگی ملی و ستیز با ارتجاع دینی داشته باشند.
٨۲۶۶۲ - تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱٣۹۶       

    از : احمد مجد

عنوان : کدام گریزناپذیر نابهنگام است؟!
نوشته قراگزلو حاوی ویژگیها، ارزیابیها و اطلاعات بسیار ارزنده یی است.
به ویژه در زمینه وداع تاریخی با پدیده بی ریشه و بی پایه جنبش سبز استدلالهای واقعی مهمی ارائه کرده که ستودنی است.
اما نکته بسیار قابل توجه این نوشته که آن را از سایر بخشهایش جدا می کند رویکردی است که با امر ذاتی و جبلی هر انقلاب واقعا اجتماعی و مردمی در آن صورت گرفته و در فرهنگ حاکمان کنونی جهان و ایران (یعنی ستمگران) از آن به «خشونت» تعبیر می شود.
دست کم قراگوزلو و بسیاری خوانندگان نوشته او احتمالا نیاز به توضیح بیشتری ندارند که خشونت نامیدن حرکتهای گریزناپذیر مردم و فرودستان، با هدف استتار خشونت حاکم و خشونت سرمایه تئوریزه شده است. منظور من ازجمله این هشدار قراگوزلو است که می نویسد:
«به خشونت کشیده شدن خیزش در شرایط کنونی تعداد قابل ملاحظه یی از مردم بی لبخند را به خانه خواهد فرستاد و در ادامه خیزش را به صورت دسته های کوچک و سخت آسیب پذیر به شکست زودرس خواهد کشید و چیزی جز یاس و سرخورده گی به دنبال نخواهد داشت».
اگر بر اساس مبانی در همین نوشته ردیف شده، به این جنبش می نگریم و روشن است که این خیزشها هم از نظر وضعیت اقتصادی و شکست برنامه های حکومت و هم نظر به ناکامی های سیاسی حکومت در تداوم جلب حمایتهای خارجی، اجتناب ناپذیر بوده، چیزهای پراکنده یی که این جا و آن جا رخ می دهندو در این نوشته «خشونت» نامیده شده چگونه می توانند چنین حرکت ریشه دار و مایه داری را به «شکست» و آن هم «شکست زودرس» بکشانند. از محاجه لغوی می پرهیزم ولی جمله بندی چنان است که انگار شکستی در تقدیر است ولی با چیزی به نام خشونت نباید «زودرس» بشود. اگر آن مبانی و داده ها درست هستند، نگرانی از حتی یک اشتباه تاکتیکی چه جایی دارد که بتواند شکست جنبشی چنین ریشه دار را باعث شود؟
بنابراین دو نکته قابل تأمل در این هشدار آمیخته با هراس نویسنده از شکست این جنبش بسیار قابل توجه است:
۱. اگر به زعم نویسنده آن مبانی که برشمرده درست هستند و شک و تردیدهای غیرعلمی در آنها روا نیست و نفش وجود و برآمد این جنبش گواه شکست سیاست ها و رفتارها و تاکتیکهای حکومت و جناحهایش و استراتژیهای گوناگون این یا آن نیروی اپوزیبسیون ارزیابی شده است، دیگر بنا به ضرب المثل معروف دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.
۲. نویسنده خوشبختانه می پذیرد که قهر لازمه هر انقلاب واقعی است و بر خلاف راستگرایان به طور عمده پیدا و پنهان وابسته به رژیم و نهادها و جناحهای گوناگونش در ناصیه این جنبش این را نخوانده و نمی خواند که بلوغ آن را در وادار کردن حکومت به پذیرش رفراندمی بداند که خودش برای سرنگونی قانونی خودش اجرا کند. اگر چنین باشد، آن لحظه طلایی که نویسنده برای اعمال قهر انقلابی ضروری و لحظه قطعی ترین نبرد برگزیده یا در ذهنش آن را مقبول و مشروع می نامد کجاست؟ منظورم این نیست که نویسنده آدرس دقیق مکان-زمانی آن را بدهد. بلکه طبق استدلالهای درست دیگری که در همین نوشته درباره سازماندهی نیروهای انقلابی دیگر در همه جا آمده، محتوای این سازماندهی و سازمانگری و نقطه بلوغ و تکامل سازمانیافتگانی که باید قدرت سیاسی را به چنگ آورند از جریان طبیعی و ضروری تکاملی و روند رشد و گسترش ساده به پیچیده عبور می کند. آن قهر ضروری و طبیعی و حتمی که سرانجام روزی باید به کار آید و از نظر نویسنده مشروع است خلق الساعه نمی تواند بود. این توده بی شکل و بی سازمان در جریان سازمانیابی خودش قهر ساده و عریان و بی شکل کنونی را نیز باید در عمل و تجربه کند و به آن قهری ارتقا و تکامل بخشد که لحظه طلایی را محقق می کند.
ما نمی توانیم همه جا دیالکتیسن باشیم اما جاهایی که بر اساس الگوهای ذهنی خودمان نیست از دیالکتیک بگریزیم.
٨۲۶۶۰ - تاریخ انتشار : ۱۴ دی ۱٣۹۶       

  

 
چاپ کن

نظرات (۱۴)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست