از : آرمان شیرازی
عنوان : در پریشانی از پس مانده های زمستان, بهار را حاشا نکنید!
با سپاس و ارج بر هم میهن گرامی, آقای مرتضی ملک محمدی, که با نوشتار خود داد و ستد فکری مهمی را آغاز کردند.
هرگاه خزش مشروعه خواهان به قدرت با کارگردانی فرانسه-انگلیس-آمریکا را "انقلاب" اسلامی بخوانیم, بیگمان به نفی انقلاب میرسیم. همین نفی در نگرش به انقلاب اکتبر (که بدلائل مشخص و بیرون از برد این یادداشت به شکست کشانیده شد) میتواند پدید آید. در فرآیند چنین نفی سطحی نگرانه است که در ایران گروهی انقلاب را بر سندلی اتهام نشاندند و نتیجه اخلاقی "پرهیز از خشونت" را در ذهنِ پیروانشان تزریق کردند. گروهی دیگر گامی فراتر رفتند و "خشونت پرهیزی" را به مذهبی نو فرارویاندند. از همین رو, پیش از آنکه اهداف و راهکار خود برای رهایی و پیشرفتِ جامعه را پیش روی همگان بگذارند, خشونت پرهیزی را (بسان شناسنامه خود) تبلیغ میکنند.
این گروهها "فراموش" کرده اند که خشونت از سوی دارندگانِ قدرت بر جامعه تحمیل میشود و دفاع از خودِ مردم در برابر خشونت, خشونت نیست. هر دو گروه انقلاب را نفی میکنند اما از انقلاب در آمریکا و فرانسه با ارج سخن میگویند! به نگر می آید که برداشت از انقلاب نزد آنان تنها انتقالِ (ناهموار و همراه با درگیری) قدرت است و نه آغازی, گاه ناچار, برای تغییراتِ ژرف و دوربرد در جامعه. و یا آنکه, برای انتقال قدرت در ایرانِ امروز میتوان دستِ حاکمانِ تبهکارِ اسلامی را فشرد و" خشونت پرهیز" باقی ماند! راست اینست که چنین دیدگاهی در ایران باندازه زیادی از گفتمان اصلاح طلبی در چهارچوب حکومت اسلامی تاثیر پذیرفته است که چکیده ی آن پاسداری از حکومت اسلامی و پیشگیری از جداسازی دین از حکومت و پس راندن آن به پهنه ی باور خصوصی انسان هاست. خوشبختانه, جنبش دیماه ۹۶ نشان داد که این تلاش ها و مفهوم پردازی ها در نزد زحمتکشان, کارگران, مزد بگیران, بیکاران و بی نانان ارج و آبرویی ندارند!
انقلاب, در گام نخست, انتقالِ قدرت از طبقه ایست (که سرشت, توان و یا خواست پیشبرد و بهسازی جامعه را ندارد) به طبقه ی توانمند دیگر که دارای برنامه و چشم انداز همخوان با نیازهای جامعه است. در نگر باید داشت که این انتقال نتیجه ی مستقیم و سازمانیافته ی پیگیری خواسته های اقشار تحول خواه است که سرانجام بگونه ای آرام به حاکمان تحمیل میشود (رفرم های پایه ای) یا آنان را (بدلیل خیره سری و مقاومت تا پای جان) ستیزمندانه از سر راه برمیدارد (سرنگونی). بدیهی و خردمندانه است که هر کار را باید تا آنجا که میشود با کمترین هزینه انجام داد اما گاه این "هزینه" به تحول خواهان تحمیل میشود. بنابراین, مخالفت با انقلاب, بدین مفهوم, همراهی و همسویی با حاکمان نابکار است. و بدتر از آن, مدارا با رژیمی که کشور را به نابودی همه-سویه میکشاند, خرافه را ترویج میکند و مدرنیته را به پس میراند, دانشگاه را فرمانبردار حوزه میسازد, زنان را نیمه-انسان می انگارد, معترضین به فساد و بی عدالتی را همراه وکیل هایشان به زندان می افکند, و... چیزی جز فرصت بخشی بیشتر به آن رژیم برای تداوم ویرانگری نیست.
٨۶۹۶۲ - تاریخ انتشار : ۵ آبان ۱٣۹۷
|
از : مرتضی ملک
عنوان : به دوست خوب سوسن
خانم سوسن مرادی انتقادات شما را می پذیرم. من در نوشتن این یاد داشت به دلایلی صبور نبودم و درتدوین آن فقط به حافظه اتکا کردم , به همین علت مطلب صورت یک رشته احکام , بی مرجع بخود گرفت. درمورد سوالهای شما چند توضیح مختصر می نویسم. من آنجایی که مستقیم به اصل انقلاب اشاره می کنم از مارکسیسم انقلابی نام برده ام . می شد از لنینیستها یا کمونیستها هم نام برد. ولی در برگیرنده تر از مارکسیسم انقلابی نبود. جای دیگری که از مارکسیستها نام برده ام , اشاره به مارکسیستهای رفورمیست یا غیر انقلابی است گرایشاتی که با اصل انقلاب وداع کرده اند . نخواستم نام گروه مشخصی را ببرم , ولی فکر می کنم سازمان فداییان اکثریت جزئ این طیف باشند. در مورد مارکسیستهای انقلابی اصلاح شده باز آگاهانه نام نبردم . ولی تازه ترین آنها به نظر من سازمان کارگران انقلابی ایران ( راه کارگر) است. که با نقد سوسیالیسم دولتی و تجربه اکتبر به تعیین کنندگی نقش تعیین کننده مجلس موسسان و رای عمومی برای باز سازی یک سوسیالیسم دموکراتیک واقف شده اند. ایضا همین گرایش سوسیالیسم دموکراتیک پیش تر در حزب جدید چپ (فدایی) تبیین شده است. درمورد انقلابهایی که به دموکراسی ختم شد برای شما نمونه انقلاب نیکاراپوئه را مثال میا ورم و از نمونه های قدیمی در چین و هند یا دوره تازه تر انقلابهای اروپای شرقی برای مطول نشدن نوشته چشم می پوشم. انقلاب ساندینستها همزمان با انقلاب ایران زخ داد. آنها سه اصل را مبنای حاکمیت خود قرار دادند و تا آخر که در یک انتخابات به زیر کشیده شدند به آنها وفادار مانندند. پلورالیسم سیاسی , اقتصاد مختلط و بی طرفی در سیاست خارجی . در دولت ساندینستها حتا طرفداران ساموزای سرنگون شده هم حضور داشتند. ساندینستها هیچ کس را اعدام نکردند. انقلاب ایران هم می توانست جز این باشد که شد . انقلاب ایران در مجموع جزئ انقلاب های خونین نبود. به نظر من علت عمده خشونت بعد از تسلط نظام اسلامی ماهیت رهبری بود , ماهیت ایدئولوزیک روحانیت رادیکال . وگر نه فرایند خود انقلاب و نقش توده ها در برانگیختن خشونت بسیار اندک بود. در فلسفه سیاسی لیبرالی خشونت برآمده از نقش توده " بی جامگان " است. این نگاه تا فلسفه باستان و اندیشه های افلاطون و ارسطو راه می برد. نگاه نخبه گرایانه همواره به توده بی سواد به عنوان منبع ویرانگری می نگرد. البته این حقیقت را نیز نباید ناگفته گذاشت که غالب متفکران لیبرال حق قیام مردم را علیه حاکمیت جبار تایئد می کنند , این اصل در قانون اساسی آمریکا هم قید شده است. حق تمرد و حتا حق شاه کشی آنجا که شاه به وظیفه خدایی و اخلاقی خود عمل نمی کند در تاریخ اندیشه لیبرالی که تا اگوستین قدیس هم راه می برد مورد قبول بوده است.و در آخر پرسیده اید چرا از انقلاب هم تراژیک دانسته ام و هم از آن نگاه برنگرفته ام ؟ جواب این است که اغلب انقلاب همچون داروی تلخی است که برای شفا باید آن را سرکشید.
٨۶۹۶۱ - تاریخ انتشار : ۴ آبان ۱٣۹۷
|