تأملی بر مقاله «جمهوری فاشیستی- ارتجاعی ایران»
نوشته ی آقای اکبر گنجی
نقی حمیدیان
•
با تعریف آقای گنجی در مورد رژیم جمهوری اسلامی ایران! هم میتوان موافق بود و هم مخالف! در مورد رشد و گسترش تکنیک آقای گنجی درست میگوید. کشورمان طی این ۲۹ سال به جلو رفته است. اما آن جا که مربوط به امور روبنایی فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اندیشههای راهبر این رژیم است، جمهوری اسلامی خود مانع درجه اول و رژیم ولایت فقیه از بنیاد، ناقض دموکراسی و حقوق بشر و حقوق شهروندی است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۰ بهمن ۱٣٨۶ -
۹ فوريه ۲۰۰٨
آقای گنجی در نوشته کوتاه و فشرده خود، رژیمهای دیکتاتوری نظامی، فاشیستی، توتالیتر و سلطانی را به طور اجمالی مورد بررسی قرارداد ودر این میان رژیم جمهوری اسلامی ایران را رژیمی سلطانی نامید که علاوه برسرکوب حوزه سیاست، حوزه اجتماعی را هم سرکوب میکند. آقای گنجی رژیم ایران را به حق غیردموکراتیک و ناقض حقوق بشر میداند و ضمن تشریح جوانب گوناگون جمهوری اسلامی، صفت ارتجاعی یا فاشیستی را وارد ندانسته بلکه آن را رژیمی بنیادگرا میداند. آقای گنجی در مورد نظامهای سیاسی مختلف تعاریف فشردهای به دست میدهد اما در مورد ساختار سیاسی دموکراتیک اشاره صریحی نمیکند. در این جا اضافه میکنم که ساختار یا نظام سیاسی پارلمانی چند حزبی، غیرایدئولوژیک و غیردینی، نظامی است که بیش از همه نطامهای سیاسی، در جوامع مختلف از خود ظرفیت و توانمندی ماندگار همراه با اصلاح و تکمیل نشان داده است. تاکنون هیچ بدیل دیگری که بتواند بهتر و عمیقتر از نظام پارلمانی، دموکراسی و حقوق بشر را تأمین و تضمین و نهادینه نماید، به وجود نیامده است.
مشکل تعریف جامع از جمهوری اسلامی
با تعریف آقای گنجی در مورد رژیم جمهوری اسلامی ایران! هم میتوان موافق بود و هم مخالف! در آن جا که از رشد و گسترش تکنیک، ایجاد زیرساختهای ارتباطی و تأسیساتی، گسترش دانشگاهها، ساخت و توسعه تجهیزات نظامی و به طور کلی استفاده از دستاوردهای تکنیک امروزی جهان مدرن مربوط میشود، آقای گنجی درست میگوید. کشورمان طی این ٢٩ سال به جلو رفته است. اما آن جا که مربوط به امور روبنایی فرهنگی و سیاسی و اجتماعی و اندیشههای راهبر این رژیم است، جمهوری اسلامی خود مانع درجه اول و رژیم ولایت فقیه از بنیاد، ناقض دموکراسی و حقوق بشر و حقوق شهروندی است. این مقولات مدرن هستند. نقض آنها نیز در بسیاری از کشورها در چهارچوب جامعه مدرن میگنجد. اما شکی نباید داشت که در جمهوری اسلامی از موضعی واپسگرایانه و بازگشت به دوران ماقبل مدرن است که حقوق بشر و حقوق و آزادیهای شهروندی و مدنی نقض میشود.
جمهوری اسلامی ایران با دو ویژهگی عمومی شناخته میشود:
١- ویژهگی نخست آن این است که حتا در بالاترین لایههای هرم قدرت جمهوری اسلامی انواع گرایشات سیاسی و فکری، نظیر گرایشات مسلط بنیادگرایانه وایدئولوژیکی، اقتدارگرایانه مبتنی برعزل و نصب، بنیاد گرایی خشونتطلبانه، بنیادگرایی پراگماتیستی، اصلاحطلبی مبتنی بر سیستم انتخاباتی، گرایشات ضد آیین و سنن ملی مانند نوروز و چهارشنبهسوری، گرایشات قوی زنستیزانه و حتا گرایشات خرافهپرستانه و نظایر آنها حضور دارند.
وجود این گرایشات متناقض وعجیب و غریب از تفکرات قبیلهای تا مذهبی امروزی در رژیم جمهوری اسلامی بیانگر خصوصیات متناقض، آشفته، مغشوش و پرمساله آن است. این ویژهگی با همه آسیبهایی که به جامعه و بیش از همه به امور سیاسی وفرهنگی وارد میسازد، یکی از موانع اصلی در تمرکز همه قدرت در دست یک دیکتاتور در قیاس با رژیم شاه بوده است. بروز اختلاف و شکافهای دایمی در این رژیم، ذاتی است و از آغاز تاکنون بی قفه ادامه داشته است. این که چه زمانی این رژیم به رژیمی به گفته آقای گنجی سلطانی تبدیل شده و یا میشود، نمیتوان پیشگویی کرد. اما اگر شرایط و وضعیت دچار دگرگونی جدی نشود، با توجه به شواهد و روند موجود و رهبری طولانیمدت آقای خامنهای، رژیم جمهوری اسلامی درراستای تبدیل شدن به یک رژیم ویژه توتالیتری روحانی سالار با شتاب پیش میرود.
با این همه جمهوری اسلامی ایران مانند همه نظامهای سیاسی دنیا، در چنبره کنش و واکنش عمومی جهان امروز قرار دارد. زمین تاریخی- جهانی حیات رژیم را جهان مدرن تشکیل میدهد. رهبران آن نیز مجبورند در این زمین، چه در عرصه ملی و چه به ویژه در عرصه جهانی به تعامل بپردازند. بنیادگزاران و رهبران و سازندگان و ادارهکنندهگان آن نیز ازآسمان نازل نشدهاند. جمهوری اسلامی با انقلاب بزرگ بهمن ٥٧ استقرار یافت. تولد این رژیم با مشارکت و پشتیبانی وسیع ملت ایران صورت گرفت. ملتی که اطلاعی از قصد اصلی و اهداف بنیادگرایانه رهبران روحانی حکومت نوبنیاد نداشت. با این حال، اندیشههای راهبر این رژیم در دل جامعه و در میان ملت ایران ریشه داشته و دارد. تناقضات این رژیم، انعکاس تمایلات بخش بزرگی از ملت (و نه همه ملت) ایران است.
٢- ویژهگی دوم این است که بخش وسیعی از ملت ایران در این نظام به ویژه در لایههای بالایی آن به هیچ وجه نماینده و جایی ندارند. هیچ اثری از گرایشات مدرن لاییک، چپ غیرمذهبی، گرایشات فرهنگی و هنری مدرن و امروزی به طور کلی اندیشههای سیاسی لیبرال و دموکراتیک ناپیوسته با دین و مذهب و یا حتا اندیشههای لاییک غیردموکراتیک و نظایر این ها وجود ندارند. اگر باشند، به صورت پنهانی یا در حالت جنینی قرار دارند.
ویژهگی نخست جمهوری اسلامی آثار و تبعاتی دارد که میتوان با مثال زیر دقیقتر بیان کرد: اگر تیم فوتبالی را در نظر بگیریم که در قید و بند رعایت ضوابط و مقررات بازی فوتبال نیست اما به اکراه در مسابقهای شرکت میکند. بازیکنان از آغاز تا پایان ضوابط را زیر پا میگذارند. به توپ دست میزنند. اغلب با مشت و لگد و پنجه بکس توپ را از حریف بگیرند. و به جای پا با چماق شوت و گل می کنند. مدام با هو و جنجال تماشاچیان و نیز پشتیبانی بخشی دیگر روبرو میشوند. اگر بتوانند سنگی و نارنجکی به سوی جمعیت مخالف پرتاب میکنند. با نوشابههای اهدایی رفع عطش میکنند واز انرژیهای زمینی و امدادهای آسمانی نیز بهره میگیرند. دایماً با سوت داور روبرو میشوند. چپ و راست اخطارهای زرد و قرمز میگیرند. اما از زمین خارج نمیشوند و با همین شیوه به گل زنی ادامه میدهند. بازی کنان ضمن رقابتها و حذف آنهایی که از ادامه بازی با این شیوه خودداری میکنند، به بازی خود افتخار میکنند و در نهایت نیز آن را به دیگران توصیه میکنند. با توجه به این وضعیت، این صحنه به همه چیز شبیه است به جز مسابقه فوتبال!
حال اگر شیوهها و کارکرد و تناقضات رژیم جمهوری اسلامی را در نظر بگیریم چیزی شبیه همین مسابقه فوتبال خواهیم دید. از این روست که تلاَش برای یک تعریف جامع و کامل از آن شاید کار بیهودهای باشد. در کلاسه کردن یا تعریف مشخص و فشرده از واقعیت وجودی ان، ما همه با مشکل روبرو میشویم. این مشکل از آن جا ناشی میشود که از یک سو بخواهیم رژیم را بدون درنظر گرفتن شرایط جامعه پرتناقض و در حال گذار ایران به طور مجرد و مکتبی، بررسی کنیم و از سوی دیگر شرایط تعادل و توازن حاکم بر جهان امروز را نادیده بگیریم. به نظر میرسد که به کمک مقولات کلاسیک از نظامهای شناخته شده که جامعه بشری طی قرن گذشته تا کنون تجربه کرده، به آسانی نتوان از نظام جمهوری اسلامی ایران تعریفی جامع و کامل به دست داد.
در شرایط زیست امروز جهان، دولتهای مختلف، از دموکراتیک تا دیکتاتوری، کار نمایندگی جوامع خود را بر عهده دارند و مناسبات اقتصادی سیاسی و فرهنگی و غیره جوامع خود را با دیگر جوامع پیش میبرند. در قیاس با گذشته، بسیاری از این دولتها چندان یک دست نیستند. بخش قابل توجهی ازآنها حتا به طور ثابت نماینده یک گروه یا طبقه خاص احتماعی در کشور خود هم نیستند. به جز جوامع رشد یافته صنعتی و به طور کلی جوامعی که از نظام دموکراسی پارلمانی جا افتاده برخوردارند، و نیز کشورهای با نظامهای توتالیتر تک حزبی مانند چین و کوبا و کره شمالی، بسیاری از دولتها، نامنسجم، پرتناقض و در واقع دولتهای درحال گذار هستند. دولتهای در حال گذار از مردمان در حال گذار (گذار تاریخی از سنت به مدرن) نشأت می گیرند. حتا انسجام ظاهری بسیاری از آنها نیز نمیتواند بر تناقضات بنیادینشان سرپوش بگذارد. آنان حتا اگر نخواهند (مانند بنیادگزاران جمهوری اسلامی ایران) ناچارند ساز و کارهای دولت مدرن را بکار گیرند. جمهوری ولایت فقیه، یک نمونه کامل از این نظامهاست که کل جمهوریت را با تفکیک قوای سه گانه آن به ابزار اجرایی رژیم ولایت فقیهی خود تبدیل کرده است.
همزیستی تنگاتنگ جوامع مختلف، نه بر بستر و زمینه شرایط ماقبل مدرن بلکه به طور مشخص در چهارچوب جهان مدرن عملی شدهاست. جهان معاصر با ساز و کارهای عمومی مدرن شناخته میشود. رژیم طالبان هم در همین جهان متولد شد. طالبانها با همه وحشیگری و کشت و کشتار و ویرانگری مطلقاً ارتجاعی، اگر بیش از حد به تقابل با جهان دست نمیزدند به این زودیها و دست کم به این آسانیها حذف نمیشدند. در جهان امروز، همانند دوره استعمار، تجاوزات مرزی و یا تصاحب سرزمینهای ملتهای دیگر منسوخ شدهاست. و یا همانند دوره جنگ سرد، سلطهگری از طریق کودتاهای پی در پی و حکومتهای به ظاهر مستقل گوش به فرمان نیز از سکه افتاده است. حمایت آشکار از دولتهای استبدادی نیز آنقدرها آسان نیست. در جهان امروز همه نوع دولت میتوانند به حیات خود ادامه دهند. حتا حکومتهایی عقب مانده دینی مانند عربستان سعودی نیز بدون کمترین ترس و دلهره وجود دارند. سوای عوامل تعیینکننده داخلی شرط مکمل ماندگاری این نوع حکومتها، عدم تقابل و تخاصم با روند عمومی جهان است. یعنی اگر به خواست جهانی و مقررات عمومی سازمان ملل متحد پایبند باشند، هیچ دولت زورمندی بدون تحمل مشکلات و عوارض سخت، نمیتواند به حیات آنها خاتمه دهد. اصلاح یا تغییر رژیمهای دیکتاتوری ناقض حقوق بشر، تنها از طریق مردم این کشورها عملی است. عوامل جهانی هنوز شرایط بیرونیاند. هنوز در جهان شرایطی به وجود نیامده که خلافکاریهای آشکار و ضدانسانی بخشی از دولتها با واکنش عملی و دگرگون کننده جامعه جهانی روبرو شود.
رهبران و پایهگزاران رژیم ایران، با الگوهای اساساً قرون وسطایی جمهوری اسلامی را در ربع پایانی قرن بیستم ایجاد کردهاند. آنان میخواستند اقتصاد اسلامی ادعایی خود را برقرار کنند. اما نتوانستند. چون به جز مقررات تنظیمی مربوط به جامعه دهقانی و مناسبات اقتصادی دوره ماقبل صنعتی، آنان از اقتصاد جامعه صنعتی اصولاً شناختی نداشتند. شاید بتوان سرمایه داری دولتی با گرایشات قوی دلالی- تجاری بی درو پیکری که در کشور ما حاکم شد را به جای مدل ادعایی اقتصاد اسلامی آنان تلقی کرد. جامعه ایران از چندین دهه پیش از آن به لحاظ اقتصادی در مسیر جهان بدون بازگشت مدرن قرارگرفته بود. به ویژه آن که نزدیک به یک دهه از لغو رژیم ارباب- رعیتی گذشته بود. بازگرداندن آن به عقب دیگر محال شده بود. اما در حوزه سیاست و روابط میان مردان و زنان کشور و قوانین حقوق مدنی و حقوق قضایی، شیوهها و محتویات آموزشی و....وضعیت فرق میکرد. روحانیون از الگو و پشتوانه قوی و کهنه و جا افتاده فقه شیعه برخورداربودند. اگراهرم قدرت سیاسی را به چنگ میآوردند، تحمیل چنین الگوهایی میسر بود. همین طور هم شد. البته آنان به هیچ وجه با شعار «ولایت فقیه» وارد گود نشدند! شعار اصلی و محوری در جنبش ضد شاه، جمهوری اسلامی بود نه رژیم ولایت فقیه!! روشن بود که مدل حکومتی آنان آن قدر بیگانه با زمانه بود که خود جرأت نکردند جزء خواستها و شعارهای انقلاب قرار دهند. آنان تا چند ماه پس از پیروزی انقلاب بهمن ٥٧ نیز از طرح عمومی آن اباء داشتند. تمکین و استفاده از ساز و کارهای دولت مدرن، اجتناب ناپذیر بود. تودههای میلیونی ملت ایران چنین بازگشت به عقبی را به هیچ وجه درک نمیکردند. روحانیون نیز با وقوف کامل به این مساله و شرایط عمومی زمان، تنها توانستند به نحو خاصی رژیم ولایت فقیه را با جمهوریت گره بزنند و چند سال بعد بر گرده آن به طور کامل سوار کنند.
اگرروحانیون سنتی حاکم قادر نبودند مناسبات اقتصادی و اجتماعی را به عقب بر گردانند، ولی تا توانستند جلوی رشد مناسبات فرهنگی و سیاسی و شیوههای مدیریت امروزی خرد و کلان کشور را گرفتند. درعرصههایی معینی مانند امور قضایی، آموزشی، اداری و فرهنگی، کشور را به طور عمقی به عقب بردند. در کار بست ضوابط و مقررات، در قیاس با رژیم پهلوی واقعاً کشور را به عقب بردند. شیوههای کداخدامنشی را در حل و فصل حتا مهمترین مسایل مملکتی بر ایران حاکم کردند. این شیوهها نه مترقیاند و نه مدرن! در بسیاری از مسایل و مشکلات و اختلافات و دعاوی که هر روزه در جامعه رخ میدهد، در وهله اول موضوع به وجدانیات و حد ایمان و خداپرستی افراد و اشخاص و مسولان مرتبط میشود. به جای تنظیم مقررات تازه و به ویژه پیاده کردن «ضوابط»ی که خود مقرر میکنند، به نحو وسیعی «روابط » حکومت میکند. گاهی برخی از وزرا و حتا امثال آقای رفسنجانی نیز در احقاق دعاوی خود به جای نهادهای واقعی قضایی، برای دادخواهی به خدا شکایت میبرند. در این نظام آشفتهسر، وکیل را در احقاق حق موکل خود به زندان میاندازند و هر منتقدی را جیره خوار غرب و آمریکا و دشمنان نظام مینامند. دفاع از فرهنگ و تمدن مدرن، از گناهان کبیره است. اینها نه مترقی به حساب میآیند و نه فاشیستی و نه سلطانی! بلکه به طور مشخص پسروی و ارتجاع مذهبی است.
جمهوری اسلامی واقعاً موجود
روحانیونی که قدرت سیاسی را به دست گرفتند، روشنفکران و سخنگویان بخش سنتی- مذهبی مردم میهن ما بودند. خواه آنان دکتر یا مهندس و تحصیلکرده غرب بوده باشند خواه خود، آخوند و ملا! این مساله هیچ فرقی در ماهیت امر نداشت. اندیشه سیاسی و آلترناتیو حکومتی آنان ولایت فقیه بود. با شعار «مرگ بر ضد ولایت فقیه» همه مخالفان و منتقدان را نیز بیرحمانه از سر راه برداشتند و با کشتارهای فجیع، نظام موجود را تثبیت و تحکیم کردند. جالب است که خودشان میگویند نظام «مترقی ولایت فقیه»؟! با کدام معیار؟ نمیدانم. شاید با معیار جامعه صد و پنجاه دویست سال پیش ایران! اگر دویست سال به عقب برگردیم رژیم ولایت فقیه، آن هم با اغماض میتواند مترقی به حساب آید.
در سرکوبگری خشونتآمیز و بیرحمانه علیه مخالفان و منتقدان، رژیم اسلامی گوی سبقت را از رژیم شاه ربوده است. در زندانها بهتر از هر عرصهای می توان ماهیت این سرکوبگری را به سنجش کشید. در یک دوره طولانی به قول آقای فرج سرکوهی، پنچ دقیقه زندان رژیم جمهوری اسلامی برابر با سالها زندان دوره شاه بود. این که امروزه از زندانها میتوانند تلفنی با خویشان خود صحبت کنند. یا به مرخصی بروند و با رسانههای خارجی مصاحبه کنند و یا مانند آقای گنجی مانیفست جمهوری خواهی شماره یک و دو بنویسند و...، نه مربوط به رحم و شفقت حاکمان امروز است، و نه تمکین به خواست و فشاراز پایین توسط مردم ایران! بیشتر این زندانیان در وهله اول شامل دگراندیشان خودی هستند که امروزه مغضوب واقع شدهاند بدون این که هیچ خلاف و جرم سیاسی معینی جز نوشتن و گفتن حقایق سیاسی مرتکب شدهباشند. اغلب آنان مانند آقای گنجی در ساختن این رژیم با تمام انرژی خود، تحقق آرزوها و آرمانهای انسانی و عدالتخواهانه خود را میجستند. بخشی نیز عموماً شامل بچه مسلمانانی هستند که در دامان همین رژیم پرورش یافته و جرمی جز انتشار نشریه و تجمع اعتراضی و طرح اعتراض به بیقانونیها و سایر موارد نقض حقوق شهروندی و غیره ندارند. اما شیوه برخورد با کسانی که قرابت چندانی با ایدئولوژی حاکمیت ندارند و یا جایی و دستی در گروهبندیهای موجود در حاکمیت ندارند، چیز دیگری است. اگر بتوانند هم چنان هیچ حق و حقوقی برای آنان قایل نمیشوند.
سوای این مسایل، کشورمان مانند اکثریت بزرگ کشورهای جهان، در قیاس با دوره شاه، با گسترش روز افزون و شتابان وسایل ارتباط جهانی روبروست. ارتباطات تلفنی و اینترنتی همه مرزهای سیاسی موجود را در نوردیده است. شرایط طوری است که میتوان صحنههای بزن و بکوبها و هر فعل تجاوزگرانه مأموران رژیم را با تلفن موبایل به طور زنده، به وسیله یکی از دهها رسانه ارتباط جمعی خارج کشور به چشم و گوش جهانیان رساند. در دوره شاه به علت نبود امکانات جدید، هیچ فریادی به سادگی و به ویژه به وقتش به گوش جهانیان نمیرسید. با این اوضاع دیگر نمیتوان وضعیت نوظهور بخشی از زندانیان سیاسی را به چیز خاصی نسبت داد. نباید فراموش کرد که رژیم ایران در جنگ و مجازات با دارندگان دستگاه ویدئویی و سپس با وضع قوانین شدید علیه استفاده از شبکه تلویزیون ماهوارهای عقب نشسته است.
زندگی در جهان امروز الزاماتی دارد که هیچ اندیشه سیاسی به معنای وسیع کلمه واپسگرایانه مانند القاعده بن لادن و طالبانهای افغانی در کشوری جنگزده و مستأصل هم نمیتواند آن را به هیچ انگارند. طالبانها طی پنچ سال حکومت خود، افغانستان را واقعاً ویران کردند. حتا برای تحقق هدفهای ارتجاعی خود از وسایل مدرن توپ و تانک و سایر ادوات، استفاده کردند. هیچ شکی هم در مورد توپ و تانگ نمیتوان داشت که محصول جامعه مدرن است اما طالبان با آن مجسمه عظیم و دو هزار ساله بودا را هم ویران کردند. آنان با شمشیرو قمه با آمریکا و متحدان نجنگیدند. به هر حال این مساله بدیهی است که مرتجعترین اندیشهها ابتدا یا همزمان در زمینه نظامی، متجدد! و مدرن! میشوند. مدرنیت تنها در تأسیسات و ایجاد وسایل نوین تولید و مبادله و غیره خلاصه نمیشود. اسلحههای امروزی نیز جزء ارگانیک تمدن مدرن است. خود این پدیده که آقای گنجی در نوشتهشان به آن اشاره کردند، گواه تناقضات شرایط جهان ماست. جرثقیل تکنیک امروزی است. اما برای دارکشیدن فرزندان این مرز وبوم هم به کار گرفته میشود. وسایل و تکنیک مدرن به آسانی در خدمت هدفها و افکار واپس مانده در میآید. مجریان این تناقض لزوماً مدرن نیستند. مرتجعین نیز میتوانند به نحو مطلوبی از تکنیکهای جدید بهرهبرداری کنند و در راه مقاصد و امیال خود حتا آن را رشد و گسترش دهند.
بدون شک در حوزه سرکوب سیاسی، ما نه با پیشرفت بلکه با پس رفت مواجهایم. هیچ گاه نباید فراموش کنیم که کشتار سیستماتیک زندانیان سیاسی در سال ٦٧ و قتلهای زنجیرهای که در سالهای اخیر رخ دادند و آمران و مجریان آن در ردیف مقامات بالای حکومتی نیز نشستهاند در رژیم جمهوری اسلامی بوقوع پیوسته است. دوباره تأکید میکنم که انگیزهها و اندیشههای پشت این خشونتها مربوط به جامعه مدرن نیستند که بتوان آن را فاشیسم نامید. آنها ریشه در جامعه ماقبل مدرن و در تفکرات قبیلهای و مشابه آن دارند که تکنیک مدرن را به خدمت اهداف خود گرفتهاند.
من با تعریف آقای گنجی در مورد بنیادگرایی رژیم موافقم. ولی با تعریف ایشان در مورد ارتجاعی نبودن آن موافق نیستم. در جمهوری اسلامی شاید گرایش فاشیستی وجود داشته باشد اما آنقدر قوی و گسترده نیست. تازه نمیتوان به راحتی آن را گرایش فاشیستی نامید. گرایش «طالبانی» را نباید فاشیستی تلقی کرد. هر خشونتی فاشیستی نیست. در جمهوری اسلامی، خشونتها عموماً با الهام از اندیشههای بازمانده از جوامع قبیلهای همراه با بکارگیری علم و دانش پزشکی و روانشناسی و غیره صورت میگیرند. کاربست وسایل و شیوههای امروزی توسط عاملان و آمران شکنجه و جنایت آنها را مدرن نمیکند. در این جا ما با جمجمه امروزی با مغز کهن روبروییم!
در مورد سرکوب حوزه اجتماعی که آقای گنجی اشاره کردند باید تأکید کنم که رژیم اسلامی در مورد زنان ستم دوگانه روامیدارد. جمهوری اسلامی از بدو پیدایش خود تاکنون به جز در دوره اصلاحات دوخردادی، به جز مشتی شعار همراه با فشار و محدودیت برای زنان، کاری نکرده است. در کشورمان زنان در بسیاری از عرصههای زندگی سیاسی و اجتماعی در وضعیت درجه دوم قرار دارند. با این که روحانیت در جریان سرنگونی رژیم شاه، تودههای وسیع زنان را به صحنه مبارزه کشاند و از نیرو و پشتیبانی آنان در استقرار حاکمیت خود وسیعاً بهره گرفت، با این حال این رژیم مردسالار، تقریباً هیچ سهم مهمی حتا به زنان مذهبی- سنتی اختصاص نداده است. در واقع نیمی از جمعیت کشور به طور آشکار مورد استفاده ابزاری قرارگرفتند. موضع و عملکرد رژیم در برخورد با زنان مردود و سیاه است. این مسایل هیچ ربطی به مدرنیته ندارد. تمامی رفتار زن ستیزانه رژیم محصول اندیشهها و تمایلات اعصار ماضی است.
این که دختران بیشتر از پسران در دانشگاهها درس میخوانند، نه از تشویق و تسهیلاتی که رژیم در اختیار دختران قرار داده ناشی میشود و نه اصولاً بسیاری از دولت مردان مرد سالار رژیم دوست دارند که چنین اتفاقی بیفتد. در حوزه زنان به مانند حوزه مناسبات اقتصادی، آنان نتوانستند همانند طالبانهای افغانی جامعه را به عقب برگردانند. آنان نتوانستند نه این که نمیخواستند. با این حال تا توانستند با تحمیل دستورالعملهای مختلف و فشار بی وقفه از طریق گروههای فشار با حمایت از سوی لایههای قدرتمند زن ستیز در بالای رژیم، حجاب خاصی را بر اکثریت زنان کشور تحمیل کنند. اما موفق نشدند از تحصیل و کار زنان جلو گیری کنند. مقتضیات زمانه و مقاومت مجموع طیف مختلف روشنفکران، فعالان سیاسی مدافع حقوق زنان، میلیونها خانواده ایرانی و فشارهای بینالمللی، عملاً آنان را به عقب نشاند. در همین چند ماه پیش در مجلس شورای اسلامی طرحی در دست تنظیم بود تا برای ورود دختران به دانشگاهها محدودیت ایجاد کنند اما موفق نشدند.
مساله جوانان زیر سی سال
در پایان به نکتهای باید اشاره کنم که مربوط به جوانان زیر سی سال کشور ما است. آقای گنجی تمایلات و گرایشات متنوع و واقعی آنان را به درستی برشمرد. و نتیجه گرفت که این روحیات مربوط به شرایط مدرن است. میگوید داوری ما هرچه باشد «این دستاورد، ارتجاع نام نمیگیرد، این بخشی از تجربهی مدرنیته است.» با کمال تأسف باید بگویم که من مدرنیته و مدرنیزاسیون این فرمی را مدرن نمیدانم. نوع داوری در این مورد حساس نیز میتواند معنای مدرن و غیر مدرن را مشخص کند . کجای این بحران هویتی عمیق و همه جانبه در میان نسلی که به قول آقای گنجی در همین نظام متولد شدهاند را میتوان مدرن نامید؟ در مدرنیته فاشیسم هم پدید آمد. این چه مدرنیتهای است که فرهنگ بیهدفی و هرهری مذهبی و شلم شوربایی را در عمق وجود جوانان ما دوانده است. آن چه مارکس در مانیفست تشریح میکند یک نیروی محرکه قوی و زمینی داشت. سود و سرمایه تولیدی و مبادله موتور تحول بود که تمامی اسطورهها و قداستها را در میان تودههای کارگران و به طور کلی جامعه فرو میریخت. بحرانی که در اواسط قرن نوزدهم در جوامع اروپایی به وجود آمد، با چنین نیروی محرکهای به وقوع پیوست. اما متأسفانه جوانان ما از نیروی تولید و سودآوری ناشی از تلاش شهروندان خود این چنین مدرن نشدهاند. و از سوی حکومت نیز کاری در مورد افشای خرافات و کهنهپرستی و تشویق تولیدات فکری و هنری و فرهنگی مدرن و لغو محدودیتهای مربوط به استفاده از محصولات و مصنوعات فرهنگی مدرن و غیره، صورت نگرفت تا اسطورهها و اوهام از ذهن جوانان سترده شود. حتا برعکس رهبران و حکومتگران جمهوری اسلامی شب و روز به تبلیغ شعائر مذهبی مشغولند. آنان کل نظام آموزشی را به خدمت تقویت اعتقادات دینی و آمورش مذهبی درآوردهاند. دایماً در باره معجزات و کرامات امامان و امدادهای غیبی و سایر آموزشها و تبلیغات ایدئولوژیکی که آقای گنجی به درستی از آن یاد کرده است سخن میگویند. با این همه جوانان نه تنها از ارزشهای دینی بلکه متأسفانه تقریباً از همه ارزشهای دینی و سنتهای معنوی مثبت ما نیز رویگردان شدهاند. آن چه که از اخبار متعدد و مختلف بر میآید، آنان به اسطورهها و اوهام تازهای روی آوردهاند. اکثریت بزرگی از آنان بدون هیچ تلاَشی به انتظار معجزه دست یافتن پول و ثروت و موقعیت ناگهانی و مهاجرت به جهان غرب به سر میبرند. آنان به آقازادههای بسیار ثروتمند و رانتخواران موجود، مدام فحش میدهند، نه به این دلیل که چرا آنان از راه نامشروع به ثروت رسیدهاند بلکه این که چرا خودشان از این امکانات نصیبی نبردهاند. در ایران امروز، این گونه مدرن شدن جوانان زیر سی سال، محصول همان فشارها و محدودیتهای حاکمان در حوزه اجتماعی است که آقای گنجی در نوشتهشان به آن اشاره کردند. این مدرن شدن حتا در حفظ سنتهای باستانی نظیر چهار شنبه سوری و نوروز بیشتر در تقابل با دیکتاتوری و در سرپیچی از ممنوعسازیهای حکومت دینی است. در بحران عمیق هویتی جوانان، عنصر سازندگی و فداکاری در راه تعالی میهن و جامعه در آن بسیار اندک است. این بحران بسیار خطرناک است. از آن میتواند جهتگیریهای شومی پدیدار گردد. این بحران همچون دودی است که در وهله اول چشم ملت ایران را میسوزاند. این روند ناهنجار مدرن شدن در جمهوری اسلامی، تنها بر مجموعه تناقضات و آشفتهسری نظام جمهوری اسلامی و جامعه و میهن ما افزوده است و چه بسا که در فرایندی، فرصتی و موقعیتی دیگر به خدمت سیاستها و تفکرات واپسگرای درون رژیم جمهوری اسلامی درآید.
ششم فوریه ٢٠٠٨
|