بنیادها و چشماندازها- پارهی نخست
«ملت ایران» یا «ایران، کشور کثیرالمله»؟
ناصر رحیم خانی
•
در این گفتار، نگاهی میشود به مفهوم ملت و ملت ایران و نیز پرسشی پیرامون گزارهی کمینترنی «کثیرالمله» بودن کشور ایران. سپس نگاهی میشود به بنیادهای جنبش ناسیونالیسم قومی و این دریافت که بنیادهای جداگانهی دو مفهوم «ملت سیاسی» و «ملت قومی- فرهنگی»، میانجامند به دو چشمانداز و بهدو راهبرد از بنیاد متفاوت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
٣۰ بهمن ۱٣٨۶ -
۱۹ فوريه ۲۰۰٨
در این گفتار، نگاهی میشود به مفهوم ملت و ملت ایران و نیز پرسشی پیرامون گزارهی کمینترنی «کثیرالمله» بودن کشور ایران. سپس نگاهی میشود به بنیادهای جنبش ناسیونالیسم قومی و این دریافت که بنیادهای جداگانهی دو مفهوم «ملت سیاسی» و «ملت قومی- فرهنگی»، میانجامند به دو چشمانداز و بهدو راهبرد از بنیاد متفاوت.
از مفهوم ملت آغاز میکنیم و نخست بهتر است چارچوب گفتو گو را روشن کرد و روشن گفت که در اینجا پیرامون مفهوم نوین ملت گفتوگو میشود. البته به گونهی دیگری هم میتوان آغاز کرد. یعنی بهجای پرداختن به «مفهوم نوین ملت» میتوان داستان سرود از کوروش کبیر و داریوش بزرگ و «ملت باستانی ایران».
میشود گفت کوروش کبیر منشور «حقوق بشر» ملتها را نوشته است. البته این دریافت ویژهی گزافگویانه و خیالپردازانهای است که مفهوم نوین حقوق بشر و اصول بیانیهها و اعلامیههای همین یکی دو سدهی جهان نوین را برگردانیم به عهد باستان.
میشود افتخار کرد به «ملت باستانی» و کشورگشاییهای خشایارشا، بهتازیانهی خشایارشا بر دریای یونان از پس شکست و از سر خشمی که گرفته بود. و فراموش کرد که این خشایارشا آتن را به آتش کشید. [شاید به جبران این شرمساری تاریخی است که آتش کشیدن آتن را بهفرمان خشایارشا همیشه فراموش میکنیم و هیچوقت فراموش نمیکنیم آتش کشیدن تخت جمشید را بهدست اسکندر.]
میشود افتخار کرد به عظمت «ملت ایران» به دوران داریوش بزرگ.
من اما ایرانی بودن و ایرانخواهی خود را نه به تازیانهی سنگین خشایارشا پیوند میزنم و نه به شیههی سرخوشانهی اسب داریوش بزرگ.
دوستان میدانند از پس کشته شدن کمبوجیه و رویدادهایی که به داستان بردیای دروغین شناخته شده است، وقتی سران آن هفت خاندان بزرگ گردآمدند برای برگزیدن پادشاه جانشین، گفتوگوها شد در چگونگی آئین حکمرانی و شیوههای گوناگون آن.
روایت تاریخ را واقعی بدانیم یا نه بهر رو گواه این است که گفتوگوهایی بوده است بر سر چگونگی سامان سیاسی آینده و شیوههای حکمرانی.
سرانجام آن هفت بزرگ آن هفت خاندان، چگونگی برگزیدن پادشاه را به قرعه میگذارند. قرار است شبی، هر هفت بزرگ آن هفت خاندان، سوار بر اسبهاشان در جایی گرد آیند. هر سواری که اسب او زودتر شیهه کشید، او پادشاه باشد.
این را میتوان بهگونهای نشانهای دانست از باور به فره ایزدی، یا همای سعادت که میچرخد و مینشیند روی شانه آن که بخت با او یار باشد و خدا را نظر با او باشد. گفته شده که مهتر داریوش بزرگ حیلهای اندیشید. شب پیش از گرد آمدن آن هفت بزرگ آن هفت خاندان، اسب داریوش را به جای نشان شده برد، با مادیانی فحل آمیزش داد. شب بعد، هفت بزرگ هفت خاندان، سواره گرد آمدند. بوی علفزار آشنا و یاد شب پیشین. اسب، سرخوش شد و شیهه کشید و داریوش پادشاه شد.
باری، من ایرانی بودن و ایرانخواهی خود را با منشور کوروش کبیر و تازیانهی خشایارشا و شیهه اسب داریوش بزرگ پیوند نمیزنم.
پس گفتوگو از ملت ایران و مفهوم نوین ملت ایران را میتوان آغاز کرد با مفاهیم اندیشهی سیاسی نوین، با نگاه به درک و دریافت اندیشهگران جنبش مشروطهخواهی ایرانیان و درنگ در تلاش فکری- سیاسی پیشینیان تا روزگار ما. اگر «ملت» در معنای جدید، مفهوم نوینی است برآمده از دگرگونیهای اجتماعی، اقتصادی و فکری-فرهنگی جهان نوین غرب، اگر مفهومی است در اندیشهی سیاسی نوین، آنگاه گفتوگو با توجه به فرهنگ اندیشه سیاسی نوین و مفهومهای جدید، انجام میشود. از اینجا هم به این پرداخته میشود که دریابیم در این یکی دو سده آشنایی با جهان غرب و سپهر اندیشهی سیاسی نوین، اندیشهگران و نخبگان سیاسی ایران، چه درک و دریافتی از مفهوم نوین «ملت» داشتهاند.
در این نزدیک به دو سدهای که از رویائی ناگزیر ایران با دنیای جدید مغرب زمین میگذرد، بویژه از هنگام رویارویی اندیشهی سیاسی سنتی و آئین حکمرانی خودکامهی ایرانی با اندیشه و آئین سیاسی نوین، درک و دریافت ایرانیان از مفهومها و نهادهای نوین اندیشه و آئین سیاسی نوین، از کاستیها، بدفهمیها و دوگانگیها البته برکنار نبوده است.
با این همه در اندیشهی اندیشهورزان و نخبگان سیاسی جنبش مشروطهخواهی ایران- و پیش از آن- نشانههای روشن درک و دریافت از مفهوم نوین «ملت»، «ملت ایران»، «ملت و دولت ایران» و مفاهیم پیوسته به آن را میبینیم.
از آرمانگراییهای خیالپردازانهی میرزا آقاخان کرمانی در بازنویسی و بازآفرینی تاریخی گزینشی از ایران باستان و «ملت باستانی» که بگذریم، بیشترین اندیشهورزان جنبش مشروطهخواهی ایران- پیش از فرمان مشروطیت و پس از آن- درک و دریافت نوینی از مفهوم ملت و ملت ایران داشتند. ملت دارای حق حاکمیت ملی. درک نوین از مفهوم ملت ایران و حقوق سیاسی و اجتماعی ملت در قانون اساسی و بویژه در متمم قانون اساسی، بازتاب یافت: «قوای مملکت ناشی از ملت است»، «مجلس شورای ملی نماینده قاطبه اهالی مملکت ایران است که در امور معاشی و سیاسی وطن خود مشارکت دارند»، «وکلای مجلس شورای ملی و سنا از طرف تمام ملت وکالت دارند نه فقط از طرف طبقات مردم یا ایالات و ولایات و بلوکاتی که آنها را انتخاب نمودهاند»، «اهالی مملکت ایران در مقابل قانون دولتی متساوی الحقوق خواهند بود»، «سلطنت ودیعهایست که [بموهبت الهی] از طرف ملت به شخص پادشاه مفوض» شده. برپایهی همین مفاهیم و نهادهای نوین برآمده از جنبش مشروطهخواهی ایران است که امروزه گفتوگو از مفهوم نوین ملت است، ملت دارای حق حاکمیت ملی. و بر پایهی همین مفاهیم نوین است که همه تاریخ ایران را میتوان به ایران پیش از مشروطه و پس از مشروطه دورهبندی کرد. و گفتوگوی ما از همین مفهوم نوین ملت ایران است.
دورهی دوم مجلس شورای ملی همراه است با تاسیس و پیدایی حزبهای سیاسی. فرقه دموکرات ایران [جانشین و ادامه اجتماعیون- عامیون (سوسیال دموکرات) ایران] در همچشمی با اجتماعیون اعتدالیون(محافظهکار)، و دو حزب کوچکتر «اتفاق و ترقی» و «ترقیخواهان» در مجلس و بیرون مجلس فعال است.
در ارگان فرقه دموکرات ایران، نشریه ایران نو به سردبیری محمد امین رسولزاده، درک و دریافت نوین از مفهوم «ملت» بازتاب دارد. رسولزاده نوشت: «ایران یک ملت است. ملتی که در زبانهای مختلف متکلم بوده و به اشکال مختلف خدای خود را پرستش مینماید ... از امروز در ایران نه مسلمان، نه زرتشتی، نه ارمنی، نه یهودی، نه فارس، نه ترک نبودند، فط یک ایرانی هست. ما یک ملت هستیم...»
در این معنای نوین، افراد ملت، آزاد، برابر و برادر دانسته میشوند؛ بیحقوقیها و نابرابریها از میان برداشته میشود و بهجای آن حقوق برابر همه شهروندان ملت ایران، صرفنظر از گوناگونی قومی، زبانی و مذهبی اعلام میشود. این معنا دلالت دارد بر فراتر رفتن از گوناگونیها در عین پذیرش گوناگونی زبانی و مذهبی ایرانیان و حق برابر ایرانیان در حقوقی که از آن ایرانی و از آن ملت ایران است. مفهوم نوین ملت ایران دلالت دارد بر این امر که منشا قدرت و مشروعیت آن، از آسمان و از «سایه خدا» به «ملت ایران» و به «مجلس شورای ملی»، انتقال داده شده است. مفهوم نوین ملت، فراتر از وابستگیهای مذهبی، زبانی و قومی، آحاد ملت را در برابر قانون یگانه، و برخوردار از حقوق اجتماعی و سیاسی میداند. این دریافت نوین از مفهوم ملت نزدیک و همسان است به درکی از مفهوم ملت که به درک فرانسوی مفهوم ملت شناخته میشود. اگر به گونهای بسیار فشرده از مفهوم نوین ملت در تاریخ اندیشهی سیاسی نوین سخن بگوییم، میتوان از دو مکتب فرانسوی و آلمانی در تعریف مفهوم ملت یاد کرد.
در مکتب فرانسوی با مفهوم ملت سیاسی و در مکتب آلمانی با مفهوم قومی- فرهنگی ملت روبرو میشویم.
به گفته موریس باربیه ملت سیاسی برخلاف ملت قومی- فرهنگی که بنیادش بر عناصر عینی (طبیعی یا فرهنگی) نهاده است، بر پیمانی ارادی- یا دست کم پذیرش ضمنی- استوار است و فرض را بر تعهد یا رضایت شخصی میگذارد بدینسان، ملت سیاسی از عناصر عینی مانند قوم، زبان یا دین فراتر میرود، تفاوتهای قومی یا فرهنگی را به شمار نمیآورد و آماج خود را- بدون زدایش این تفاوتها- فرارَوی از آنها مینهد. ملت سیاسی میتواند گروههای گوناگون قومی، زبانی یا مذهبی را دربرگیرد بیآن که خود را با یکی از آنها(حتی اگر در اکثریت باشد یا نقش تعیینکننده بازی کند) همسان انگارد. درحالیکه ملت قومی- فرهنگی دادهای عینی است که خود را به اعضایش میپذیراند، ملت سیاسی تاسیسی ذهنی است که به یاری ارادهی اعضایش تحقق میپذیرد. بنابراین میتوان گفت ملت قومی- فرهنگی، طبیعی یا فرهنگی است و ملت سیاسی ارادی و قراردادی.
از معروفترین سخنگویان کلاسیک مفهوم ملت سیاسی، ارنست رُنان فرانسوی است با آن خطابهی معروف «ملت چیست؟» در سوربن پاریس به سال ۱٨٨۲ میلادی.
ارنست رنان عواملی چون نژاد، زبان و مذهب را برمیشمرد و توضیح میدهد که ملت نه بر نژاد استوار است نه بر زبان و دین و سرزمین.
رُنان در تعریف ایجابی ملت میگوید ملت، اصلی است معنوی و برآیند پیچیدگیهای ژرف تاریخی اما این اصل معنوی از دو عنصر مکمل تشکیل یافته است که یکی از گذشته میآید و دیگری در اکنون جای دارد. نخستین عنصر همانا «تملک مشترک ارثیهی گرانقدری از خاطرهها» و وجود میراثی مشترک است: ملت ریشه در تاریخی مشترک دارد و «فرجام گذشتهای طولانی است سرشار از تلاشها، از خود گذشتگیها و فداکاریها». عنصر دوم همانا «همداستانی اکنونی، میل به زیستن با یکدیگر و نیز خواست تداوم به بارورسازی میراثی است که بطور مشاع دریافت شده است.» به این ترتیب رُنان در تعریف ملت بر خصلت تعهد ارادی و خود خواسته تاکید میورزد.
هرچند ملت مستلزم یک گذشته است، ولی با اینهمه ملت در حال حاضر در «یک واقعیت ملموس» خلاصه میشود و این «واقعیت ملموس» همان «رضایت و اظهار تمایل آشکار به ادامهی زندگی مشترک» است.
رُنان جوهر اندیشه خود را در تعریف ملت، در گزارهای فشرده چنین بیان کرده است: «ملت همهپرسی هر روزه است.»
بدینگونه ارنست رنان از میان دو عنصر مفهوم ملت یعنی گذشتهی مشترک و میل و اراده برای اشتراک در آینده، بر عنصر خواست و اراده زیستن در آینده تاکید میورزد.
در زمینهی «تاریخ» گفتنی است که رُنان هرچند که ملتها را محصول شرایط تاریخی میداند و وجود خصوصیات مشترک از جمله خصوصیات تاریخی مشترک برای شکلگیری ملتها را ضروری میشمارد با اینهمه تعریف ملت بر اساس گذشتهی تاریخی مشترک را رد میکند و برعکس «فراموشکاری تاریخی» را برای تشکیل ملت لازم میشمارد.
بدین قرار ارنست رنان به خلاف نظری که بر «حافظه تاریخی» ملتها تاکید میکند میگوید ملت برای آن که بتواند ملت بشود میبایست بسیاری از رویدادهای گذشته را فراموش کند. رنان میگوید: فراموشکاری و حتی خطای تاریخی، عنصری اساسی در ایجاد یک ملت است و بههمین دلیل است که پیشرفت مطالعات تاریخی در اغلب موارد خطری برای ملیت محسوب میشود. تحقیق تاریخی در واقع، رویدادهای قهرآمیز و خشونتباری را برملا میکند که در گذشته در شکلگیری تمام شکلبندیهای سیاسی، حتی شکلبندیهایی که خوشایندترین فرجام را بهبار آوردهاند، دخالت داشتهاند. وحدت همواره از طریق توسل به خشونت حاصل شده است.
ارنست رُنان نمونهوار اشاره میکند که هر شهروند فرانسه باید قتل عام سنبارتلمی saint Barthelemy و کشتارهای جمعی جنوب فرانسه در قرن هشتم را فراموش کند.
«جوهر یک ملت در آن است که همهی افراد آن چیزهای مشترک زیادی با هم داشته باشند و در عین حال همگی چیزهای زیادی را بدست فراموشی بسپارند.»
ارنست رُنان در واقع میگوید چگونه میشود خاطرهی رویداد تاریخی کشتار سن بارتلمی و کشتارهای جنوب فرانسه را پیوسته زنده کرد و از فرانسویان انتظار داشت یگانه بمانند.
اگر از منظر دیدگاه و آموزه ارنست رنان بخواهیم به تاریخ و گذشته تاریخی ایران بنگریم بهدرستی درخواهیم یافت که نمیتوان جنگها، ویرانگریها، قومکشیها و یغماگریهای گذشتهی تاریخی را زنده کنیم و در همان حال بخواهیم ملت یگانهای باشیم. چگونه میتوان – مثلاً- کشتارهای شاه اسماعیل صفوی در تبریز را پیوسته زنده کرد و یادآور شد و آنگاه گفت ما شیعیان و سنیها یک ملت هستیم. چگونه میشود خاطرهی تاریخی کشتارهای آقامحمدخان قاجار در کرمان را پیوسته خواند و نوشت و یگانگی ملت را پاس داشت.
از اینرو دیده میشود که بسیاری از رویدادهای تاریخ گذشته به فراموشی سپرده میشوند، تاریخی ساخته و پرداخته میشود بهدور از آن ویرانگریها، بیدادها و بیفرهنگیهای گذشتگان.
باری از آن رو که ملت برپایه گذشتهی تاریخی مشترک شکل نمیگیرد بل که بر اساس پیمانی ارادی و بر پایه رضایت قوام میگیرد و دوام میآورد، آن گزارهی «ملت، همهپرسی هر روزه است»، ایده رنان را به فشردگی تمام معنا میدهد.
بیگمان این امر که ملت همهروزه پای صندوقهای رایگیری صف میکشد و به ملت بودن خود رای میدهد، امری خیالی است. جوهر این گفته اما این است که ملت در صورتی ملت است که آزادانه، آگاهانه و رضامندانه، همسرنوشتی خود را جلوهگر کند.
نادیده انگاشتن گوناگونی فرهنگی، زبانی، مذهبی افراد ملت، فراهم آوردن گذشتهی تاریخی ساختگی، تحمیل زبان یا مذهب ویژهای به آحاد ملت، آسیب زدن به روند شکلگیری ملت و پایداری همبستگی ملی است.
دربارهی مفهوم نوین ملت ایران دیدیم که نشانههای درک جدید از مفهوم ملت سیاسی بر پایه آزادی، برابری و برابری آحاد ملت ایران، در تاریخ معاصر ایران و در جنبش مشروطهخواهی ایرانیان، نمود یافت. آن را در دیدگاههای شماری از اندیشهورزان و نخبگان سیاسی و نیز در اصولی از قانون اساسی و متمم قانون اساسی، مشاهده کردیم. اما مشروطیت نوبنیاد ایران با ناکامیها روبرو میشود؛ مجلس بسته میشود؛ در جنگ جهانی اول نیروهای روسیه تزاری، انگلیسی و عثمانی بخشهایی از شمال ، آذربایجان و غرب ایران را میدان جنگ خود میکنند. دولت مرکزی ناتوان، فترت مجلس، فروپاشی اقتصادی، ناآرامیها و جنبشهای مخالف.
پایان جنگ جهانی اول همراه است با فروپاشی سه امپراطوری اتریش- مجازستان، روسیه تزاری و عثمانی. گرایش به ناسیونالیسم قومی، تاسیس دولتهای جدید و یا بر ساختن دولتها رواج مییابد.
در چنین متنی از شرایط داخلی و بینالمللی، به آرامی چند حلقه و محفل از روشنفکران و نخبگان سیاسی ایرانی پیرامون چند نشریه و مجلهی پژوهشی در فرهنگ و ادبیات و تاریخ ایران شکل میگیرد.
مجلهی «کاوه» به سرپرستی و هدایت سیدحسن تقیزاده، مجلهی «ایرانشهر» بهمدیریت حسین کاظمزاده ایرانشهر در برلین پایهگذاری میشوند. و بعدها در ایران مجله «آینده» به سرپرستی محمود افشار.
از پس جنگ جهانی اول، سامان سیاسی- اجتماعی ایران در هم ریخته و آشفته است، در همسایگی ایران در قلمرو پیشین امپراطوری عثمانی، دولتهای جدید شکل میگیرد یا برساخته میشود. در ترکیه ایدههای «پان ترکیستی» جایگزین شیوه حکمرانی «خلافت اسلامی» میشود؛ در بالکان ناسیونالیسم قومی، پشتوانه تشکیل دولتهای جدید میشود. در اروپای پس از جنگ، ایدههای فاشیسم ایتالیا و ناسیونالیسم تندرو، پدید میآیند.
روشنفکران و نخبگان سیاسی گرد آمده بهدور «کاوه» و «ایرانشهر» و «آینده» در کنار پژوهش تاریخی و ادبی، رفته رفته مفهومی از «ملت» و «ملت ایران» را میپرورانند که دیگر برخلاف مفهوم ملت سیاسی، و در چارچوب مفاهیم ملت قومی- فرهنگی عواملی چون تاریخ گذشته، زبان فارسی و نیز- در نهایت- مذهب شیعه را همچون پایهها و عناصر تشکیلدهندهی «ملت ایران» معرفی میکنند.
اگر در مفهوم ملت سیاسی از گوناگونی نژادی، مذهبی، زبانی فرا میروند تا آحاد ملت صرفنظر از این گوناگونیها برابر داسته شوند، در مفهوم قومی- فرهنگی ملت، یک یا چند عنصر عینی همچون زبان یا مذهب یا سرزمین پایهی تعریف و شناسایی ملت قرار میگیرد.
باری، در این دورهی پس از جنگ جهانی است که مفهوم ملت ایران بر پایهی تاریخ گذشته، زبان فارسی و مذهب شیعه، پرورده و گسترده میشود.
همین مفهوم قومی- فرهنگی ملت ایران، پشتوانهی فکری- سیاسی تشکیل «دولت مقتدر مرکزی» است که میبایست عهدهدار تامین یگانگی ایران، پیشرفت ایران و تجدید «مجد و عظمت» ایران باستان باشد.
این اندیشهها و این درک از مفهوم ملیت قومی- فرهنگی بعدها پشتوانه فکری- سیاسی دولت مرکزی مقتدری شد که از ۱٣۰۰ خورشیدی بهبعد و با سلطنت رضاشاه، پایهگذاری شد.
گفتنی است که از پیش از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹خورشیدی، ایده ضرورت روی کار آمدن دولت مقتدر مرکزی، دغدغهی شمار بسیاری از روشنفکران و نخبگان سیاسی ایران بود. سید ضیاء در دیدار با احمدشاه، خواهان آن بود که در فرمان نخستوزیری، به او عنوان «دیکتاتور ایران» داده شود.
مفهوم ملت قومی- فرهنگی، ایدهها و سیاستهای همراه آن، تبدیل شد به سیاست رسمی دولت و سیاستگذاریهای دولتی در زمینه فرهنگ و آموزش و تبلیغات آن در دورهای بیستساله.
همسو با مفهوم ملت قومی- فرهنگی، در زمینه ی تاریخنگاری و بازنویسی تاریخ، تاریخی پرداخته میشود گزینشی. درباره ایران باستان، تاریخی پرداخته میشود سراسر شکوه و عظمت و اقتدار و پیشرفت.
این گذشته به قوم ویژه، قوم پارس نسبت داده میشود که بنیانگذار دولت باستانی ایران است. در این تاریخنگاری گزینشی، تاریخ پیش از هخامنشیان یعنی تاریخ ماد، تاریخ ایلام و تمدنهای همزمان کمرنگ میشود، فراموش میشود؛ تاریخ ایران پس از اسلام بریده میشود، گسسته میشود، خاندانهای حکومتگر سامانیان و طاهریان و صفاریان، حکومتهای ملی ایرانی و مستقل نمایانده میشوند. اما این خاندانهای حکومتگر- در پایان سده دوم، و سوم و چهارم- پس از شکست ساسانیان را اساساً نمیتوان با مفاهیم «دولت ملی» یا «دولت مستقل» و با مفاهیم امروزی اندیشهی سیاسی نوین، توضیح داد. بویژه این که خاندانهای سامانیان و طاهریان و صفاریان، همه و بدون استثناء منشور از خلیفهی بغداد میگرفتند. خود را حاکم یا امیر یا سلطان منصوب خلیفه میدانستند. خطبه به نام خلیفه میخواندند. مسلمان بودند. سنی بودند. دیندار متعصب. یعقوب «از باب تعبد، اندر شبانروز، صدوهفتاد رکعت نماز زیادت کردی از فرض و سنت». و باز همین یعقوب لیث رویگرزاده، گاه و بیگاه پا در رکاب میکرد؛ معابد بودائیان را غارت میکرد و ویران میکرد؛ بتکده نوشاد بلخ را ویران میکرد. و «یعقوب نامهای و پیکی به جانب دربار معتمد(خلیفه) فرستاد و هدیههای بسیار همراه او کرد که از آن جمله پنجاه بت زرین و سیمین بود» یعقوب از خلیفه خواسته بود بتها را به خانه کعبه بفرستد تا در آنجا ذوب کنند و پول آن را برای آسایش زوار و حجاج بهکار برند.
امیران سامانی و طاهری و صفاری هرکدام فرمانی از خلیفه میگرفتند که گاه قلمرو حکمرانی آنها را گستردهتر میکرد، گاه کوچکتر. خلیفهی بغداد به جان هم میانداخت این «سلسلههای ایرانی» و این «دولتهای ملی» و «حکومتهای مستقل» را.
ارنست رنان درست میگوید وقتی از ضرورت «فراموشکاری تاریخی» مینویسد زیرا پیشرفت مطالعات تاریخی در اغلب موارد خطری برای ملیت محسوب میشود. نمیشود تاریخ را زنده کرد و با گذشتهی تاریخی واقعی- و نه گزینشی- پایهی ملیت و ملت را فراهم آورد.
باری تاریخنگاری ایرانی برپایه مفهوم ملت قومی- فرهنگی، تاریخنگاریای بود گزینشی که با نادیده گرفتن تمدنها و دولتهای پیش از هخامنشیان از یکسو و گسیختن تاریخ ایران پس از اسلام از سوی دیگر زمانهی خود را یکسره به تاریخ باستانی هخامنشیان پیوند میزد تا بر پایهی گذشتهی تاریخی پر «مجد و عظمت» ملت امروزی ایران را یگانه کند و با اقتدار دولت مرکزی مقتدر به سوی پیشرفت سوق دهد.
بر پایهی مفهوم ملت قومی- فرهنگی، زبان فارسی دیگر عنصر بنیادی ملت ایران و هویت ملی ایرانی شناخته میشود.
زبان فارسی بیگمان نقش بزرگی در نگهداری و انتقال تاریخ و فرهنگ ایرانی داشته است. اما نسبت زبان فارسی و هویت ملی ایرانی رابطهای تک خطی و ساده در درازنای سدههای پس از اسلام نبوده است. سامانیان و صفاریان ایرانیتبار و بعدها غزنویان و سلجوقیان ترکتبار زبان فارسی را پشتیبانی کردند و گسترش دادند. نمیتوان انگیزهها و هدفهای آنان را با مفاهیمی چون دلبستگی به هویت ملی ایرانی توضیح داد. آنان هویت خود را با اسلام و مذهب اهل سنت میشناختند و از خلیفه بغداد منشور میگرفتند. گلستان سعدی اوج شکوفایی و زیبایی زبان فارسی است. سعدی اما مسلمان بود و سنی. مفهوم وطن نزد سعدی با مفهوم امروزی وطن، هیچ نزدیکی ندارد. سعدی خود را با جهان اسلام و خلافت اسلامی هم هویت میداند. سعدی موثرترین مرثیه خود را در رثای مستعصم و برافتادن خلافت عباسی سروده است: آسمان را حق بود گر خون بگرید بر زمین/ بر زوال ملک مستعصم امیرالمومنین. بهعلاوه شمار بزرگی از کتابهای مذهبی، تاریخی، علمی، پزشکی، و فلسفی توسط ایرانیان به زبان عربی نوشته شده است. در حوزه بزرگ تمدن اسلامی از اندلس و دمشق تا ماوراءالنهر، تا دره سند و هندوستان و تا مرزهای چین، فارسی و عربی و ترکی رایج بود. این که کدام رشته از دانشها و معارف و بدست کدام دسته از دیوانیان و دبیران و مستوفیان یا شاعران و عارفان یا روحانیون و اهل فقه و کلام و در کدام دورهها به فارسی نوشته شده است یا به عربی و چرا؟ امر پیچیدهی چند سویهای است با انگیزهها و پیامدهای گاه متناقض که بهسادگی با مفهوم دلبستگی به هویت ملی توضیح دادنی نیست. کیمیای سعادت امام محمد غزالی از زیباترین متنهای فارسی است در بیان اندیشهها و باورهای اسلامی آمیخته به تندخویی و تندزبانی به ضد باورهای ایرانی.
غزالی طوسی خراسانی فارسیزبان «فتوای» برانداختن آئینهای ایرانی و آرزوی برافتادن آئین نوروز را به فارسی و با نثری پاکیزه و استوار ثبت تاریخ کرده است. ستارخان ترکتبار ترکزبان در جنبش مشروطهخواهی، وقتی در پاسخ ژنرال کنسول روسیه میگوید: «من زیر بیرق بیگانه نروم. من میخواهم هفت دولت زیر بیرق ایران بیاید.» اینهمه ایرانیگری شیفتهوار را به زبان ترکی بیان میکند.
سلاطین عثمانی به فارسی شعر میسرودند؛ شاه اسماعیل صفوی- پایهگذار دولت شیعی- ایرانی صفوی- به ترکی.
مولانای بلخی در برابر هجوم مغول از بلخ میگریزد، در قونیه ساکن میشود مثنویاش را اما به فارسی میسراید. قطران تبریزی به فارسی میسراید. این برمیگردد به سرشت فرهنگ و زبان، تکامل زبان و تواناییهای آن.
زبان فارسی تا نیمههای سده نوزدهم میلادی زبان رسمی و رایج دربار هندوستان بود.
امروزه زبان تاجیکها و شمار بسیار بزرگ افغانها فارسی (تاجیکی، دری) است اما افغانها یا تاجیکها، هویت ملی خود را هویت ملی ایرانی نمیدانند. در ایران- و به مثل- آذربایجانیها به زبان ترکی صحبت میکنند، هویت ملی خود را هویت ملی ایرانی میدانند.
همین واقعیت نشان میدهد که فروکاستن معنا و نقش فرهنگی گسترده زبان فارسی به امری سیاسی در چارچوب تنگ مفهوم ملت قومی- فرهنگی تا چه اندازه با گوناگونی زبانی ملت ایران ناسازگار است. آن درک قومی- فرهنگی از ملت ایران که زبان فارسی را بنیاد هویت ملی ایرانی میداند به نفی و از میان برداشتن گوناگونی زبانی و فرهنگی میانجامد.
«پان ترکیسم» یا هرگونه «پان» دیگر، عکس برگردانی است از همین درک قومی- فرهنگی که هویت ملی خود را با زبان ترکی یا کینهورزی نسبت به زبان فارسی نشان میدهد. مفهوم ملت سیاسی اما از گوناگونی زبانی فرهنگی فرامیرود بی که گوناگونیها را بزداید.
همراه زبان فارسی و تاریخ ایران، مذهب شیعه- البته دوازده امامی- سومین پایهی هویت ملی ایرانی در مفهوم قومی- فرهنگی ملت است.
روشنفکران و نویسندگان محفل و مجلهی «کاوه» و «ایرانشهر»، نظریهپردازان ناسیونالیسم و هویت ملی ایرانی، در نهایت مذهب شیعه را از پایهها و عناصر سازنده مفهوم و موجودیت ملت ایران بهشمار میآورند. اگر آئین تسنن عنصر مهم هویت ملت عرب یا ملت ترک عثمانی است، در برابر، مذهب شیعه چون ستون دیگر هویت ملت ایران شناخته میشود و همچون ویژگی بزرگ ملت ایران برجسته میشود و سپر میشود در برابر مذهب همسایگان عرب و ترک فزونیخواه.
گرچه دربارهی مجلهی «کاوه» و شماری از همکارانش تصور میشد که گویا بهگونهای گرایشی به بابیه دارند-که داشتند و نداشتند- اما «کاوه» نیز مذهب شیعه را از پایههای هویت ملت ایران معرفی میکند.
مجلهی «ایرانشهر» نیز- با سر ستونهای کاخ تیسفون در پیشانی صفحه اول- و حرف و حدیثی در گرایش زرتشتیگری- آن نیز مذهب شیعه را از پایههای هویت ملی ملت ایران میداند. در این مفهوم ملت قومی- فرهنگی، و با معرفی مذهب شیعه همچون ستون هویت ملی ملت ایران، ملیونها ایرانی مسلمان اهل تسنن، پیروان پرشمار اهل حق، ایرانیان زرتشتی، یهودی، مسیحی(ارمنی-آسوری)، بابی، بهایی و باورمندان به دیگر آئینهای مذهبی، شهروندان درجه دوم به حساب میآیند. این تصور از نقش مذهب شیعه در تعین بخشیدن به هویت ملی ملت ایران، برای شمار بسیاری از روشنفکران، نویسندگان، نخبگان سیاسی و حکومتگران، اصلی است پذیرفته شده. اسدالله علم در یادداشتهای خود، دست کم دوبار به هویت ملی ایرانی اشاره میکند و هربار کوتاه و فشرده- زیرا که مردی اهل فرهنگ و دانش تاریخی و اجتماعی گسترده نبود- پایههای هویت ملی ملت ایران را در سه عنصر پادشاهی(تاریخ پادشاهی)، زبان فارسی و مذهب شیعه خلاصه میکند.
اما با مفهوم ملت قومی- فرهنگی نمیتوان موجودیت و هویت ملی ملت ایران را- با گوناگونی زبانی، مذهبی و فرهنگی- توضیح داد.
باری، پرسش این است که آیا بر پایه مفهوم ملت سیاسی- بر بنیاد پیمان ارادی و رضایت و همبستگی برای همزیستی مشترک- ملت را توضیح میدهیم یا بر پایهی مفهوم ملت قومی- فرهنگی.
درک ملت قومی- فرهنگی که مثلاً زبان فارسی یا مذهب شیعه را بنیاد هویت ملی ملت ایران بهشمار آورد درکی است بر پایه نفی گوناگونی زبانی و بیگانه شمردن و طرد ایرانیانی که به جای فارسی، زبان مادریشان – به مثل- عربی است.
این گرایش با آهنگها و شیوههای گوناگون، نمود مییابد.
رساله یا کتابی هست به نام «زبان آذربایجان و وحدت ملی ایران»، نوشتهی ناصح ناطق، فرزند جواد ناطق از سخنوران آذربایجانی مشروطیت ایران در تبریز.
ناصح ناطق این رساله را در اسفندماه ۱٣۵٨ خورشیدی نوشته و انتشارات ادبی- تاریخی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی، آن را چاپ و منتشر کرده است. کتاب، همان گونه که از عنوان آن برمیآید درباره زبان آذربایجان است، اما به کردها و عربها نیز اشاراتی دارد.
ببینیم کتاب درباره عربهای ایرانی چه میگوید. ناصح ناطق در صفحهی ٨۵ مینویسد: «اقلیت خوزستانی که بیکی از فروع زبان عربی سخن میگویند، باید در نظر بگیرند که در کشور ایران مهمانانی هستند که ایرانیان بر اثر همت بلند و طبع سازشکار خود آنان را در مالکیت خانهی که به آنجا وارد شدهاند شریک میدانند.»
از سوی دیگر و گویی در پاسخ ناصح ناطق است که یوسف عزیزی بنیطرف میگوید: «طی هشتاد سال گذشته، بر اثر مهاجرتهای عمدی و غیر عمدی نابومیان به استان خوزستان آسیبهای فراوانی به مردم عرب این استان وارد آمده است این امر باعث شده است تا حدود نیم الی یک ملیون نفر عرب طی این مدت زبان مادری خود را از دست بدهند» و نیز «کسی با مهاجرت طبیعی مخالف نیست... اما کوچ انبوه هموطنان غیر عرب به خوزستان به زیان عربهای بومی این استان شده است.»[گفتار یوسف عزیزی بنی طرف: «هویت و تبار عربهای خوزستان» در دانشگاه صنعتی اصفهان- بهمن ۱٣٨۱- چرا عربهای خوزستان یک خلق یا یک قومیتاند.]
بنی طرف، درست با همان منطق و از همان منظر ناصح ناطق به مفهو «قوم» و «زبان» میپردازد. تفاوت تنها در جهتگیری و در جابجایی مصداقهاست.
اگر ناصح ناطق عربهای ایرانی خوزستان را «مهمان» میداند، بنیطرف غیر عربهای ایرانی خوزستان را «مهاجر غیر طبیعی» و یعنی مهمان میداند؛ اگر ناصح ناطق زبان عربی ایرانیان خوزستان را برنمیتابد، بنیطرف گسترش زبان فارسی در میان عربهای ایرانی را «آسیب» مینامد، اگر ناصح ناطق به جای یادآوری ارزشها و حق شهروندی هر فرد عرب ایرانی، عربهای خوزستان را اقلیت میداند، بنیطرف هم درست از همان منظر غیر عربها را «اقلیت» و عربها را «اکثریت» مینامند. آمار ساختگی جای ارزشهای مدنی مینشیند. گویی بنیطرف درنمییابد که تاریخسازی و تاریخپردازی او درباره مردم خوزستان تاریخنگاری وارونهای است در برابر تاریخنگاری پان ایرانیستی.
اینگونه تاریخنگاری، تکیه بر «نژاد» یا «قوم» یا «زبان» بهعنوان پایه هویت ملی، در چارچوب مفهوم ملت قومی- فرهنگی میگنجند نه در چارچوب مفهوم ملت سیاسی که بنیاد آن بر پیمان ارادی، میراث مشترک و رضایت برای زندگی مشترک آینده است.
گرایشی که با معرفی «زبان» همچون بنیاد هویت ملی- به مثل- ایرانیان ترکزبان را «ملت ترک» و جدا از ملت ایران معرفی میکند پیشاپیش خواست و اراده و رضایت مردم ترکزبان را در بیان آزادانه هویت ملی آنان نادیده گرفته است.
اگر ملت همهپرسی همهروزه است، گوناگونی زبانی، فرهنگی، مذهبی، بنیاد تعریف و تشکیل ملتهای جداگانه نیست.
اگر ملت همهپرسی همهروزه است، آنگاه هیچ حزب یا گروه یا دسته یا فرد نمیتواند با تاکید بر عنصر «زبان» یا «نژاد» مدعی نمایندگی این یا آن ملت مفروض باشد.
و باز و اگر ملت همهپرسی همهروزه است، نخست و از همین منظر، گزارهی «ایران کشور کثیرالمله» اساساً بیمعناست.
در تاریخ معاصر ایران، پیش از مشروطیت، در طلوع جنبش مشروطهخواهی، پس از آن و نیز در گفتوگو از انجمنهای ایالتی و ولایتی، سخنی از «کثیرالمله» بودن ایران در میان نیست.
اصطلاح «ملل ایران» برای نخستینبار به پیروی از برنامه حزب بلشویک و سیاستهای کمینترن، در کنگره دوم حزب کمونیست ایران- ۱۹۲۷- در برنامهی حزب گنجانده شد و از «ملل مختلفه عرب، ترک، ترکمن و غیره» نام برده شد. پیش از برنامه کنگره دوم حزب کمونیست، با فرمولبندیهای متفاوتی در ادبیات حزبی و مصوبات کمونیستهای ایرانی روبرو هستیم.
در «مرامنامه حالیهی فرقهی کاممونست «بولشه ویک» ایران، (شعبه ایران) بینالملل کمونیست سیم ۱۹۲۱» در بخش راجع به سیاست، ماده ۴ گفته شده بود: «ایران باید جمهوری (خلق) مستقل و لاینفک» باشد.
در این مرامنامه هیچ صحبتی از «ملل ایران» یا «حق تعیین سرنوشت» بهمیان نیامده است.
همچنین در «برنامه حداقل حزب کمونیست ایران(شعبه ایرانی کومینترن) بهقلم حیدرخان عمواوغلی- ژانویه مارس ۱۹۲۱» در بخش «امور سیاسی» آمده بود که پس از سرنگون کردن حکومت شاه و مالکین، حزب میبایست «ایران را جمهوری تودهای مستقل و واحد غیر قابل تقسیم» اعلام کند.
میدانیم این اصطلاحات «جمهوری مستقل و لاینفک» و «جمهوری مستقل» و «واحد غیر قابل تقسیم» اساساً مفاهیم برگرفته از انقلاب فرانسه و قانون اساسی جمهوری فرانسه هستند که تاکید دارند بر تامین یگانگی کشور و تمرکز قدرت مرکزی در برابر جداسری فئودالی و خانخانی.
از سویی در برنامه حزب کمونیست ایران(بلشویک)، مصوبه کنگرهی انزلی(از ٣ تا ۵ خرداد ۱۲۹۹ خورشیدی برابر ۲٣ تا ۲۵ ژوئن ۱۹۲۰) آمده بود که «حزب برای اتحاد فدراتیو همه ملیتهای ساکن ایران» جهد میکند. اما تنها در کنگره دوم در سال ۱۹۲۷ است که از «حق هر ملت بر استقلال کامل خود حتی مجزا شدن» صحبت میشود و تصریح میشود که «فرقه کمونیست ایران باید مطالبات و شعار عمومی تمام فرقههای کمونیستی دنیا را راجع بمسئله ملیت یعنی شعار حق هر ملت بر استقلال کامل خود حتی مجزا شدن از حکومت مرکزی را جزو پروگرام خود قرار داده و موافق آن اقدام نماید» یعنی پیروی از شعارها و مطالبات کمینترن.[نگاه شود به: اسناد تاریخی جنبش کارگری سوسیال دموکراسی و کمونیستی ایران جلدهای ٣ و ۶ و نیز کتاب بیانیهی فرقه کمونیست ایران]
گفتنی است از تاسیس حزب کمونیست تا پایان فعالیت آن، در نشستها و ارگانهای حزبی- حتی در جایی چون تبریز که شمار بیشتری از فعالان و رهبران حزبی در آنجا حاضر میشدند- نشانی از گفتوگو دربارهی «ملل ایران» در نوشتهها و خاطرات این دوران دیده نمیشود.
پس از جنگ جهانی دوم و تاسیس حزب توده، در برنامهی آن نیز از «ملل ایران» یا «کثیر المله» بودن ایران، سخنی در میان نیست.
تنها بعد از سال ۱٣٣۹ و وحدت حزب توده با بقایای «فرقه دموکرات آذربایجان» به رهبری غلام یحیی دانشیان است که در برنامهی حزب توده اصطلاح «کثیرالمله» بودن کشور ایران بکار میرود.
در این وحدت حزبی، از یکسو «فرقه دموکرات آذربایجان» بهعنوان سازمان ایالتی حزب توده در آذربایجان معرفی میشود و از سویی دیگر مفاهیمی چون «کثیر المله» بودن ایران و «حق تعیین سرنوشت ملل» وارد برنامهی حزب توده میشود.
اما در فرهنگ سیاسی گروهای چپ رادیکال پیش از انقلاب اساساً اصطلاح «خلق» و یا «خلقهای ایران» بهکار برده میشد. مفهومی بیشتر با بار طبقاتی و سیاسی در برابر هیئت حاکمه و «بورژوازی وابسته» و «امپریالیسم».
پس از انقلاب است که اصطلاح «ایران کشور کثیر المله» و شعار «حق تعیین سرنوشت ملل»، «حق تعیین سرنوشت تا جدایی» در برنامهها و سیاستهای تبلیغاتی گروهها و صورتبندیهای گوناگون چپ وارد میشود.
نخست باید یادآورشد که بر پایهی فرمولبندی و تصریح لنین، «حق ملل در تعیین سرنوشت» فقط به معنای حق تاسیس دولت مستقل است و نه خودمختاری یا خودگردانی. از اینرو فرمولبندی پارهای گروههای چپ در ترکیب «حق ملل در تعیین سرنوشت خود»و «چارچوب ایران واحد» اساساً در سرشت خود متناقض است. و بهعنوان نمونه، سازمان فداییان خلق ایران- اکثریت و سازمان اتحاد فداییان خلق ایران، با این تناقض روبرو هستند.
اما بعد و باز بنا بر درک لنینی «حق ملل در تعیین سرنوشت» و «تاسیس دولت مستقل»، حقی است در چارچوب حقوق دموکراتیک یعنی حقی است بورژوایی و یعنی حقی ذاتاً مستقل نیست. برخورداری از این «حق»، امری است ثانوی و ذیل و تابع مصلحت انقلاب پرولتری و منافع پرولتاریای سراسری. از اینرو و در عمل آن «ملل» و «جمهوریهای فدرال» آزادانه و مستقلاً به «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» نپیوستند.
چپ ایران- حتی آن دسته از گروهها و سازمانهایی که سالهاست در تئوری و پراتیک خود را مارکسیست- لنینیست نمیدانند یا نمینمایانند- از این فرمولبندیهای متناقض و نتایج سیاسی- عملی مترتب بر این فرمولبندی، فاصله نگرفتهاند.
مهمتر اینکه درباره مفهوم ملت، تعریف و شاخصهای آن، شاهد بحث و گفتوگوی نظری- سیاسی نیستیم. بهنظر میرسد در پس فرمول «حق ملل در تعیین سرنوشت» و «کثیرالمله» بودن ایران، همان درک و فرمولبندی استالینی هشتاد سال پیش، از مفهوم ملت و سیاستهای همراه قرار دارد. و بهنظر میرسد گروههای چپ ایران نیازی نمیبینند به این پرسشها پاسخ دهند که اساساً «ملت چیست؟» و سپس چرا ایران کشوری است «کثیر المله؟»
ادامه دارد
سیام بهمن ماه ۱٣٨۶/ نوزدهم فوریه ۲۰۰٨
یادآوری:
آنچه خواندید- بنیادها و چشماندازها- پارهی نخست از بخش دوم گفتار بلندی است در اتاق پالتاک انجمن سخن در ۵ بهمن ۱٣٨۶ خورشیدی.
بخش اول آن گفتار – جمهوری مهاباد- پیش از این در سایتها منتشر شده است. دنبالهی بخش دوم و نیز بخش سوم- پرسش و پاسخ- بهصورت جداگانه ارائه خواهد شد. هرسه بخش گفتار، برای ارائه در سایتها بهصورت نوشتاری، بازنویسی و ویرایش شدهاند. دربازنویسی، پارهای گفتهها گسترش یافتهاند بدون کمترین دگرگونی در مضمون. در این گفتارها از کتابها و نوشتههای زیر بهره بردهام:
• جمهوری ۱۹۴۶ کردستان نوشته ویلیام ایگلتون
• جمهوری مهاباد نوشته آرچی روزولت
• کردها و کردستان، کینان درک
• کردها و یک بررسی تاریخی و سیاسی، سرلشکر حسن ارفع
• قاضی محمد در آینهی اسناد، بهزاد خوشحالی
• مختصر تاریخ کرد، کینان درک
• تاریخچه جنبشهای ملی کرد، سعید شرفکندی
• بخثی کوتاه در سوسیالیسم، عبدالرحمن قاسملو
• ئاله کوک (برگ سبز) غنی بلوریان
• گذشته چراغ راه آینده است، جامی ۲ جلد
• مدرنیته سیاسی، موریس باربیه
• ملت چیست ؟ ارنست رنان
• ارنست رنان و مفهوم ملت، بیژن رضایی
• زبان آذربایجان و وحدت ملی، ناصح ناطق
• یعقوب لیث، باستانی پاریزی
• جمهوری خواهی در ایران (پیشینهی تاریخی)، ناصر رحیم خانی
• آرمان ملی و جمهوری خواهی، ناصر رحیم خانی
|