بمناسبت هشتادمین سالگرد تولد چه گوارا
کامبیز قائم مقام
•
«چه» همواره بصورت، سمبل عشق، ایستادگی، آزادگی، اعتماد بنفس و در هیچ شرایطی تسلیم زندگی شخصی بهتر در برابر پشت کردن به آرمان های خود نشدن، در دل آزادگان جهان خواهد زیست!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۱ تير ۱٣٨۷ -
۱۱ ژوئيه ۲۰۰٨
فکر می کردم هزاران مسئله سیاسی و اجتماعی در جهان ما موجود است که شاید بهتر است به آنها بپردازم بخصوص شرایط کشورمان که در قرن بیست و یکم مسائل قرن چهاردهم را در دستور کار قرار داده است. ولی تاثیری که چه گوارا بر روی جنبش دارد قابل بررسی است. امروز اگر چه گوارا زنده بود هشتاد ساله بود. عکس های چه گوارا هنوز پرفروش است و هنوز بسیاری اسم فرزند خود را «چه» می گذارند و وقتی صحبت از انقلابی می شود اول چهره «چه» در نظر می آید. و در عین حال بسیار مشکل است با شرایط امروز «چه» را بررسی کرد. بهر حال چه گوارا نتیجه یا نمایانگر یک دوران اجتماعی است. شاید آن دوران اجتماعی دیگر هرگز تکرار نشود، اما امروز تحلیل گران اجتماعی میانه خوبی با انقلاب ندارند، چون نتیجه آن عملاً دیکتاتوری و خونریزی است. ولی چهل یا پنجاه سال پیش تنها راه رسیدن به آرمانها بود چون دیکتاتورهای خرد و بزرگ تمام جهان را فراگرفته بودند، بخصوص آمریکای لاتین که پر از چهره های نظامی با مدالهای فراوان و عینکهای تیره که نشانهی دیکتاتورهای گذشته بود. جالب اینجاست فرق نمی کرد دیکتاتور افریقایی یا آسیایی یا آمریکای لاتین باشد، مثل اینکه قرار بود حتماً عینک دودی بزنند و لباس نظامی بر تن کنند. میخواستند در خشن ترین شکل ایشانرا ببینند و همیشه رعبی از ایشان در دلها باقی باشد. هر گونه تظاهرات و بهر شکل گردهمائی ها، بشدت سرکوب می شدند و امید تغییر تقریباً غیرممکن به نظر می رسید.
تنها راه رسیدن به آرمانها مبارزه مسلحانه بود. رهبران انقلاب چین، ویتنام و غیره فقط صحبت از اسلحه می کردند. مائو قدرت را در لوله توپ می دید، هوشی مین مبارزه مسلحانه توده ها را تشویق می کرد و در آمریکای لاتین چه گوارا می گفت "هر گاه مرگ ما را غافلگیر کند گوش شنوای دیگری موجود است که اسلحه را بردارد و به مبارزه ادامه دهد" بهر حال از نظر اکثریت پویندگان راه آزادی ملت ها و انسانهای آنزمان، راه پیروزی "ملل استعمار زده" فقط با اسلحه تعیین می شد.
چه گورارا در چنین زمانی میزیست و به دنبال رهایی خلقهای ستم زده، در مکزیک به کاسترو پیوست و تا پیروزی انقلاب کوبا در صف اول قرار داشت. خود را سوسیالیست می دانست و جزو اولین دسته ای بود که در انقلاب کوبا کمونیست شد و جزوه «انسان و سوسیالیسم» از اولین کارهای اوست.
در این مقاله من بدنبال آن هستم که فرق اساسی «چه» با انقلابیون هم زمان خود را بشناسیم و بررسی کنیم. در آن دوران تمام خیزشها در کشورهای دنیای سوم دارای دو محور بود یا از چین و یا از شوروی حمایت می شد و رشد روزافزون چپ در بین جوانان و تاثیرات مبارزات ویتنام حتی در کشورهای غربی نیز جوانان را بسوی رادیکالیسم خود می کشید. در اروپا و امریکا سازمان SDS دانشجویی دربست در اختیار جنبش ویتنام بود. و یکی از دلایل عمده شکست امریکا در ویتنام مبارزه داخلی ضدجنگ در امریکا بود که نیکسون را وادار به استعفا کرد. مک گاورن، یوجین مک کارتی و رابرت کندی همه بر اساس ضدجنگ علیه نیکسون در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کردند.
کاسترو به عنوان کمونیست علیه باتیستا نجنگید بلکه برای دمکراسی علیه دیکتاتوری کار می کرد. ولی پس از مدتی توسط برادرش رائول کمونیست شد لذا جنبش کوبا مدتی پس از پیروزی تبدیل به حرکت کمونیستی شد که بحثی جداگانه دارد. ولی بهر حال در آن دنیای وانفسا واقعاً جنبش کمونیستی مستقل امکان پذیر نبود چون امریکا با کوباییان فراری بزرگترین خطر را برای حکومت نوساخته کاسترو ایجاد نموده بود لذا کاسترو بالاجبار بسوی شوروی متمایل و کشیده شد و شوروی از آن به عنوان یک پایگاه استفاده کرد و پس از چندی آنجا را مرکز موشکهای ضدامریکایی نمود که نزدیک بود بهانه شروع جنگ جهانی سوم شود. این مقابله ترسناک در آنزمان با عقب نشینی شوروی خاتمه پیدا کرد. ولی این وابستگی بخاطر بایکوت خرید شکر کوبا در غرب تا سقوط شوروی ادامه داشت و با ملیونها دلار کمک سالانه شوروی ادامه حیات اقتصادی میداد.
کاسترو که یک چهره ملی امریکای لاتین بود تبدیل به دیکتاتور کوبا شد و ارتش کوبا شروع بفرستادن سرباز برای دفاع از جنبش های انقلابی افریقا کرد ولی این کمکهای نظامی عملاً در خدمت به شوروی صورت میگرفت. به همین علت پس از تلفات زیاد ارتش کوبا از آفریقا به منزل بازگشت. اینجاست که چه گوارا را متفاوت از دیگران می کند. «چه» هرگز سرپرستی شوروی را نپذیرفت و در ملاقاتش با چوئن لای نیز نتوانست با او کنار بیآید. عملاً خود را محصور در یک چهارچوب تنگ کوبا می دید و معتقد بود باید انقلاب از کوبا بیرون آمده و در آمریکای لاتین پخش شود و تمام فکر خود را بر روی نهضت مستقل مردم امریکای لاتین گذاشته بود. مستشاران روس برایش غیرقابل تحمل شده یودند ولی اعتماد زیادی به فیدل داشت. در چند نوشته او وقتی صحبت از خدا و مذهب می شود، مذهب خود را سوسیالیست و خداوند خود را فیدل می نامد. بهر حال شغل وزارت در کوبا برایش شوخی بود لذا برای اشاعه انقلاب به بولیوی رفت. تا قبل از اینکه «چه» به بولیوی برود هنوز چه گوارا جهانی نشده بود. احتمالاً در کوبا و آرژانتین زادگاهش «چه» را بیشتر می شناختند ولی رفتن به بولیوی یکباره چهره جدیدی در تاریخ انقلابات جهان نمودار ساخت. «چه» بصورت افسانه در آمده بود چون CIA در تمام آمریکای لاتین به دنبال او می گشت. اینجا و آنجا اخبار دیدن «چه» در بولیوی به گوش می رسید.
«چه» جوان بود، در آنزمان در ٣۲ سالگی، چهره ای زیبا داشت که شاید اگر در هالیود می بود شهرتش کمتر نبود. «چه» فقط به تحولات دنیای سوم توجه داشت. به دنیای "سوسیالیست" چین و شوروی اعتمادی نداشت. معتقد بود که ادامه راه آنها فقط اسارت و گرفتاری آنها خواهد شد. تمام احزاب سنتی چپ دنیا علیه «چه» بودند. مقالات پشت مقالات علیه طرز تفکر «چه» نوشته می شد.
بیش از چهل سال پس از مرگش «چه»، هنوز زنده است. در حالیکه بالاخره "چه" در بولیوی توسط نیروی های CIA و ارتش بولیوی دستگیر و بدون محاکمه در یک مدرسه بیرون از شهر تیرباران شد. عکس جنازه او که شبیه مسیح شده بود در تمام رسانه های دنیا منتشر شد و در این زمان "چه" تبدیل به یک پپامبر عصر خود شده بود. این آن چیزی نبود که «چه» می خواست ولی بهر حال سرنوشت چیز دیگری می خواست. جالب اینجاست که تمام نیروهای ملی از چپ مستقل تا حتی نیروهای مذهبی سراسر جهان «چه» را قهرمان می دانستند چون در دنیای چپ چهره ای ملی و غیر وابسته بوجود آمده بود. بخصوص در آمریکای لاتین که صاحب این قهرمان واقعی شده بود. آرزوی اکثر جوانان دنیا آن بود که شاید می توانستند «چه» بشنوند. کلاه بره «چه» بر سر اغلب جوانان سیاسی اروپا و آمریکا دیده می شد. جالب اینجاست کمونیست بودن «چه» مسئله عمده ای نبود. همه «چه» را از خود می دیدند. حتی وزیر کشور بولیوی که در دستگیری و شکست حرکت چه دست داشت، سال بعد " خاطرات" مشهور او در دوران مبارزه چریکی او در بولیوی را به کوبا برد و بفیدل کاسترو داد و او هم او را بدلیل این کارش قهرمان خواند. انتشار این "خاطرات" برای حکومت های غرب معنی شکست اینگونه حرکت چریکی در میان دهقانان بود و برای کاسترو نمایش رفتار وحشیانه علیه یک قهرمان را نشان میداد.
دنیای غریبی است که حتی جمهوری اسلامی هم خود را طرفدار «چه» می داند. اخیرآ دختر او را به ایران دعوت کردند و در یکی از سخنرانیها درحصور او اشاره کردند که «چه» خداپرست بود که موجب تعجب دخترش شده بود و در پاسخ بآنها گفت این برای من تازگی دارد جه او تنها یکبار نام خدا را برد و آنهم گفت خدا کاسترو است. در ایران عکسهای میرزا کوچک خان و «چه» گوارا را در کنار هم بصورت پوستر می شود خرید. جالب اینجاست که تمام آرزو های «چه» طور دیگری شد. کوبا هرگز به دمکراسی نرسید. فیدل کاسترو بیش از چهل سال بر سر کار ماند و جلوی هرگونه حرکت دمکراتیک را مسدود کرد. برادرش را جانشین خود معرفی کرد لذا آنچه چیایکایچک و کیم ایل سانگ کردند در کوبا اجرا شد. کوبا بصورت ایزوله در دنیا باقی ماند و آینده اش هنوز روشن نیست. شاید دیگر دوران انقلابی گری گذشته باشد چون در این هفتاد هشتاد سال گذشته تمام انقلابات بزرگ تبدیل به دیکتاتوری گشتند و تعداد کشته شدگان خودی در آنها بیداد می کند چه رسد به غیر خودی ها.
«چه» را نمی شود با معیار های امروز تحلیل کرد چون بسیاری از محاکمات صحرایی انقلاب توسط «چه» انجام شد و بنام انقلاب و مردم محاکمه ای در کار نبود و حتی دیده شده بود که در بعضی مواقع خود او با کلت دستی به زندگی آنها "خائنین به انقلاب" خاتمه می داد هنوز باوجود باز شدن این مطالب از محبوبیت چه کاسته نشده است.. آنکه می گویند انقلاب فرزندان خود را در درجه اول از بین میبرد تا بحال صحیح بوده است. جنگ چریکی امروز تبدیل به یک جریان عقب افتاده سیاسی درآمده است. اغلب چریکهای تایلند و آمریکای لاتین امروز دست در دست مافیا دارند چون محلی برای تامین بودجه انقلاب ندارند. شوروی و چینی در میان نیست که به گروههای انقلابی کمک های لازم را برسانند. در ضمن اکثر کشورهای آمریکای لاتین شکل نظامی سابق خود را ندارند و احتمالاً با داشتن حزب سیاسی قوی می توان در انتخابات برنده شد گر چه هنوز دیکتاتوری و نوکری های کشورهای بزرگ از بین نرفته اند ولی سیستم طور دیگری شده است. اورتکا در نیکاراگوئه سالها جنگید ولی وقتی انتخابات آزاد انجام شد و شکست خورد و سالها بعد با انتخابات دوباره بر سرکار آمد. گاهی اوقات چون جامعه عقب مانده است ادمهایی مثل شاوز در ونزوئلا منتخب مردم می شوند و عملکرد او از احمدی نژاد بهتر نیست به همین دلیل رفاقت عمیقی بین آن دو برقرار می شود.
نمیدانم اگر «چه» امروز زنده بود کدام راه را انتخاب می کرد. آیا هنوز فیدل را قهرمان زندگی خود می دانست؟ ولی او قلبآ از شوروی و چین پر قدرت آنزمان برید و دنبال آرمانهای انقلابیش رفت. آنچه مسلم است اگر علاقمند به قدرت بود کوبا بهترین مکان برای او بود. ولی او کیف ریاست را برای آرمانهای خود رها کرد. تجربه بولیوی برای تمام انقلابیون دنیا جالب بود. فکر می کنم برای خود «چه» هم جالب بود. چون با وجود رشادتها و از خود گذشتگی ها و ابتکارات ارزنده جنگ چریکی، او هرگز نتوانست دل دهقانان بولیوی را بدست آورد. تعدادشان در کوهستانهای بولیوی هرگز زیاد نشد و اگر تعدادی به گروه اولیه پیوستند چند نفری از کشورهای دیگر بودند. در خاطراتش میخوانیم که در برخورد با دهاقین در میان راه میگفت "من باو نگاه میکردم، او بمن نگاه میکرد، نه من باو اعتماد داشتم و نه او بمن اعتمادی نشان میداد". رژه دوبره جوان روزنامه نگار فرانسوی در بولیوی به «چه» پیوست، که بعدها کتاب «انقلاب در انقلاب» را نوشت، در بررسی حرکت چه، تنها راه نجات امریکای لاتین را راه جنگ چریکی می دانست و کتاب او پایه ای برای جنگ مسلحانه شده بود. در آنزمان از رژه دبره برسیدند که این انقلاب پرچمی نداشت و او در جواب گفت "چه" خود پرچم انقلاب بود. ولی رژه دوبره سالها بعد تز خود را پس گرفت و وارد کابینه فراسوا میتران شد و تحول از درون را راه نجات دانست. هرچند گروههای چپ در آنزمان گفتند رژه دبره نظرش عوض شده ولی نظر ما همان "انقلاب در انقلاب است که با ایجاد جنگ انقلابی میتوان انقلاب بوجود آورد و به مقدماتی که پیشتر میگفتند نیازی نیست.
آنچه «چه» را از دیگر انقلابیون انزمان جدا می سازد در اینست که او به انقلاب عاشقانه و رمانتیک می نگریست. انقلابی را عاشق می دانست حتی گفت این جمله ممکن است علیه من استفاده شود اگر انقلابی عاشق نباشد انقلابی نیست. شاید گفته او امروز در جهان پروپایی داشته باشد چون بسیاری عشق را پایه تکامل می دانند بخصوص طرفداران مولانا که با این کلمه عشق می ورزند. در دوران حرکت ضدجنگ بسیار جالب است که دانشجویان و مردم خیابانهای اروپا و امریکا را علیه ضدجنگ پر کرده بودند و لغت صلح با آرمهای مختلف پرچم ضدجنگ را تشکیل می داد ولی حرکت عکسهای «چه» بیش از هر دورانی رونق داشت. جالب اینجاست که «چه» از اسلحه صحبت می کرد ولی مردم دوست داشتند «چه» را طور دیگری ببینند. دوران دانشجویی من مصادف با جریانات ضدجنگ در آمریکا بود. در هتل هیلتون برای مخارج تحصیل کار می کردم. بر حسب تصادف غذا برای اطاقی میبردم که جون بایز خواننده پر اوازه ضدجنگ در آن بود. علاقه زیادی به موزیک و صدای جون بایز داشتم. سر صحبت را با او باز کردم. صحبت از «چه» شد. گفت: «این مرد هم از درون و هم از بیرون زیباست. ای کاش زنده بود و به او می گفتم راه درست اسلحه نیست حتماً قبول می کرد.»
عمر شریف هنرپیشه عرب نژاد مشهور هالیود نقش «چه» را بازی می کرد، فیلم بسیار بدی بود. نقشی که او از چه بعهده گرفته بود خراب کردن چهره انقلابی و دوست داشتنی چه بود و در این کار موفق نشدند و فیلم فروشی نداشت و مردم روشنفکر از عمر شریف که این نقش را باین ترتیب بعهده گرفته بود دلگیر و خشمگین شدند . عمر شریف در دفاع از خود، وقتی از او سئوال کردند راجع به نقش خود چه فکر می کند گفت: «از امریکائی های کاپیتالیست نباید توقع داشت که چهره واقعی «چه» را نشان دهند ولی «چه» مال همه است و همه دوست دارند در طرف «چه» بایستند.» یعنی کسی اسلحه در دست «چه» نمی دید و یا اگر می دید به آن توجهی نمی کرد و چهره آرام و خندان «چه» و گیرایی و جاذبه کم نظیرش او را از مائو، هوشی مین، لنین و استالین و غیره جدا می ساخت و کسی دوست نداشت خشونت انقلاب کوبا را که او بخش عظیم آن را هدایت می کرد یادآوری کند شاید چون قرار بود انقلاب و انقلابی بی رحم و خشن باشند. بهر حال «چه» متعلق به آن دوران بود و رسم روزگار آن دوران را در منشور مبارزین ملت های دنیای سوم، برهبری کوبا، را باینصورت نوشته بودند که «این حق مسلم توده هاست که خشونت امپریالیسم را با خشونت انقلابی پاسخ دهند» و دبیرکل و انقلابی بزرگ وابسته بآن حرکت مهدی بن برکه را پولیس فرانسه در پاریس مخفیانه بازداشت کرد و او را بدست سازمان امنیت موطنش مراکش سپرد و بقتلش رساندند. جالب است که امروز همه چیز عوض شده است. مبارزات چریکی تنها بصورت یک حرکت تروریستی و نفی آرمانهای انسانی درآمده است و قهرمانان آن بن لادن و طالبان و جنداله شده اند که در جلوی دوربین سر می برند و یا در آمریکای لاتین و آسیای جنوبی از راه مواد مخدر وضع مالی خود را مستحکم می کنند. حرکت های انقلابی جای خود را به سمینار گفتگو داده است. گر چه هنوز اینجا و آنجا صحبت از لوله تفنگ می شود ولی همه می دانند که پایه های اجتماعی ندارد و همه از خون و خونریزی خسته شده اند. قبرستان ها پر از جوانانی است که یا در جنگ کشته شده اند و یا توسط دژخیمان رژیم همانند ماجرای خاوران بر سر دار رفته اند. فکر نمی کنم قرار بر این است که با سرنگونی این حضرات صحبت از جوی خون باشد چون تمامی ندارد. برگردیم سر چه گوارا.
کاسترو پس از تحولات بولیوی و رابطه بهتر با دولت بولیوی استخوانهای «چه» را به کوبا بازگرداند. لذا «چه» را به پایگاه «انقلاب» منتقل کرد. فکر نمی کنم فرقی کرده باشد چون جای «چه» با جابجا کردن استخوانهای او عوض نمی شود. آنچه امروز من و امثال من که به انقلاب مسلحانه معتقد نیستیم از «چه» برایمان باقی مانده است استقامت و یکرنگی او در سراسر مبارزه بود. برده گی را به هر نوع آن نپذیرفت، از انقلاب چهره ای ملی و غیر وابسته از قدرت های زمان خود ساخت و هرگز فراموش نکرد که متعلق به آمریکای لاتین است اگر چه انقلاب را جهانی می دید.
امروز پس از هشتاد سال «چه» هنور زنده است. اغلب جوانان عکس های «چه» را به صورت پیراهن می پوشند و یا پوستر او را به دیوار منزلشان می زنند. یادم به نوشته اگر اشتباه نکنم خانم ناهید کشاورز (دو نسل با چه گوارا) آمد که چقدر جالب وضعیت امروز «چه» را دیده بود. "جوانان با اسم و عکس «چه» عشق می ورزند ولی اغلب نمی دانند او که بود".
جوانان امروز عکس او را برای تزیین دیوارهای سالن پارتی های خود بکار می برند. اینبار عکس «چه» در کنار مرلین مونرو- چارلی چاپلین- مارلون براندو و دیگر هنرپیشه های قدیمی دیده می شود. گاهی یکی از پسر یا دخترهای وسط سالن رقص، نقش «چه» را بر روی پیراهن خود دارد ولی هیچگاه از آنچه او برایش مبارزه کرد خبر ندارد. این چه گوارای نسل ماست همچون اثار لئوناردو داوینچی مثل مونالیزا با او عشق میورزند.
و «چه» همواره بصورت، سمبل عشق، ایستادگی، آزادگی، اعتماد بنفس و در هیچ شرایطی تسلیم زندگی شخصی بهتر در برابر پشت کردن به آرمان های خود نشدن، در دل آزادگان جهان خواهد زیست!
کامبیز قائم مقام – لس آنجلس
٨ ماه ژوئیه ۲۰۰٨
|