سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

نلسون ماندلا و زندانبانش
به مناسبت نود سالگی ماندلا


• ماندلا زندانبانش را از یاد نبرد. چهار سال بعد، گرگوری به دعوت رئیس جمهور آفریقای جنوبی، در تریبون افتخاری پارلمان؛ کنار شخصیت های مهم که از سراسر جهان برای شرکت در مراسم ادای سوگند نخستین رئیس جمهور آفریقای جنوبی نوین گرد آمده بودند، نشسته بود. چهره های اغلب وزرای کابینه، استانداران و نمایندگان پارلمان که سالها در بلوگ B بسر برده بودند برایش آشنا بودند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۲۹ تير ۱٣٨۷ -  ۱۹ ژوئيه ۲۰۰٨


جزیره ی Robben Island در جنوب دماعه ی کاپ، یکی از بد آب وهوا ترین مناطق جهان است. استعمارگران سفید پوست، پس از اشغال جنوب آفریقا و درهم شکستن مقاومت اهالی سیاهپوست بومی، این جزیره را زندان مخالفین رژیم، یاغی ها، جنایتکاران و جزامی ها ساختند. ساختمان های این جزیره را خودِ زندانی ها از سنگ هایی که استخراج کرده وتراسیدند ساختند. اگرچه فاصله ی این جزیره تا ساحل قاره ده کیلومتر بیشتر نیست ولی حتی یک زندانی نتوانسته است فرار کند و جان سالم به ساحل رسد. اگر زندانی دور از چشم نگهبانان از دو ردیف سیم های خاردار عبور می کرد و طعمه ی سگ های شکاری که در گرداگرد این جزیره رها شده بودند نمی شد، از نهنگ ها و کوسه ماهی هایی که در امواج سهمناک برخورد دو اقیانوس هند واتلانتیک در پی شکار طعمه اند جالم سالم به در نمی برد.
جیمز گرگوری، این آدم تنومندِ کم حرف ومعتقد به فضا و قدر که سالیانی ناخدای کشتی ماهیگیری بود و چندی پلیس راهنمایی شد در سن بیست و چهار سالگی برای نگهبانی به این جزیره اعزام گردید. او در خاطراتش می نویسد: « تقدیر چنین بود که من برای نگهبانی این جزیره متولد شدم».
موقعی که گریگوری وارد این جزیره شد، ایمان راسخ داشت که مسئولیتِ مرگ و زندگی سفید پوستان و مقدراتِ آنان در آفریقا برعهده ی او واگذار شده است. نخستین بار که فرمانده ی زندان گرگوری را همراهی کرد به او گفت: « بیا باهم برویم و نشانت دهم که ما این حیواناتِ وحشی را چگونه نگهداری می کنیم.».سپس به بلوک های مختلف سرکشی کردند. و وقتی به بلوک B رسیدند فرمانده ی زندان گفت: «این جانوران وحشی گوشتِ سفید پوستان را دوست دارند. اگر مراقب آنها نباشی خواهی دید که چه بلایی بر سر تو و خانواده ات می آورند. »
درآن موقع، گرگوری حتی لحظه ای هم تردید نمی کرد که با این « تروریست های خطرناک» طور دیگری باید رفتار کرد.
وضعیتی که زندانیان به سر می بردند به نظرش عادلانه بود. رهبران جنبش آزادی بخش می بایست جسماّ و روحاّ درهم شکسته و تباه شوند. اینان در سلول هایی انفرادی که بیش از چهار متر مربع گنجایش نداشتند زندانی شده بودند. روی تشک هایی که از پوشال انباشته بود می خوابیدند. به هر زندانی برای رفع حاجت یک سطل حلبی داده بودند که سر پوشش برای شستشو بود. پوشاک آنان اونیفرم های ژنده با شلواری کوتاه و کفش های دم پایی بود که خودشان از لاستیک چرخهای فرسوده ی اتومبیل ها ساخته بودند. خوراکشان آش ذرت فاسد شده بود. سایر زندانیان خوراک بهتری داشتند ( نان و اندکی روغن نباتی). از سحرگاه تا شامگاه در گرمای طاقت فرسای تابستان و سرمای سوزان زمستان می بایست در معدن استخراج سنگ کار کنند. در طول کار حق سخن گفتن و آواز خواندن نداشتند واگر سهمیه ی تعیین شده ی کارشان را انجام نمی دادند همان مختصر جیره ی خوراکی روزانه شان قطع می شد. به منظور درهم شکستن روحیه ی زندانیان به بهانه های واهی تنبیه می شدند: زندانی را وادار می کردند گودالی حفر کند و وارد آن شود. سپس زندانبانان با قهفهه رویش می شاشیدند. تا آنجاکه ممکن بود از تماس این مخالفین رژیم با دنیای خارج جلوگیری می شد. دریافت روزنامه و مجله و کتاب در ابتدا ممنوع بود. هر زندانی حق داشت هر ششماه یک نامه دریافت کند و یا ارسال دارد. همسر و یا اعضای خانواده فقط سی دقیقه حق ملاقات داشتند .
گرگوری چون به دوزبان اهالی بومی که به بیش از سایر زبان ها رایج بود آشنایی داشت، به عنوان سانسورچی مکاتبات و گفتگوهای زندانی ها با خانواده شان در ساعات ملاقات به کار گماشته می شد. او این دو زبان را در کودکی به هنگام بازی با سایر کودکان محله فرا گرفته بود. سپس، وقتی وارد دبستان شد با تبلیغات نژادپرستان سفید پوست آشنا شد. کتابهای درسی را فرا می گرفت و نژادپرستی شد مانند اغلب سفیدپوستان. در این کتابهای درسی نوشته شده بود که قرن ها پیش یکی از سرکردگان قبیله ی Zulu سرزمین های خشک و بایر بخش جنوبی آفریقا را به اجداد پدری آنها هدیه کرده است تا آباد کنند. حال یاغیان وحشی سیاهپوست به کمک کمونیست ها می خواهند تمامی آنچه را که ساخته و کشت و کار کرده اند تصرف کنند و سفید پوستان را به دریا بریزند. در همان موقع در قلب آفریقا جنگهای خونینی بین اهالی بومی (مائومائو) وارتش استعماری بریتانیا در جریان بود. خبرنگاران ـ که وینتستون چرچیل هم یکی از آنان بود و به گفته ی خودش «از این راه نان خودش را در می آورد» ـ اخبار جعلی مشمئزکننده ای از وحشیگری های سیاهپوستان گزارش می دادند که در روزنامه ها منتشر می شدند و آموزگاران با آب و تاب در کلاسهای درس به خوردِ نوجوانان می دادند.
روزی از روزها، هنگام سرکشی از سلول ها، سیاهپوستی نظر گرگوری را جلب می کند که: « بزرگتر و قوی تراز دیگران بود و هاله ای از اعتماد به نفس و شهامت او را فراگرفته بود. نامش نلسون ماندلا و زندانی شماره ی ۴۶۶ـ۶۴ در بلوک B بود.»
گرگوری که نصور می کرد با یک مشت آدم وحشی و جنایتکار سر و کار دارد، ناگهان با گروهی آدم مبارز سیاسی و کاملا مصمم روبرو می شود. اینان کار روزانه شان را سازمان داده بودند. هر کس کار خودش را می کرد و بهانه ای به زندانبانان نمی دادند. « زندانیان این بند بسیار مغرور بودند و به هیچ وجه مایل نبودند زندانبان ها بر آنان تحکم کنند.»
برعکس، زندانی ها با درخواست های پی درپی زندانبانان را کلافه می کردند. مثلا وقتی یک پتوی اضافی درخواست می کردند و یا می خواستند خودشان آش خود را بپزند و درخواست شان طبق معمول رد می شد آنقدر پی گیری می کردند تا ناگزیر پذیرفته می شد.
گریگوری می نویسد: « به گمانم ماندلا تصور می کرد که سرانجام در زندان خواهد مرد ولی او اعتقاد راسخ داشت که اقامت او در این زندان بی حاصل نخواهد بود. او خودش را فدای آزادی می کرد و یقین داشت که پس از مرگش نسل جوان برا ی به دست آوردن آزادی به مبارزه ادامه خواهد داد .»
این اعتماد به نفس وایمان راسخ سبب می شود دیوار بین زندانبان و زندانی به تدریج فروریزد.در واقع زندانبان ها احساس می کردند خودشان نیز دراین جزیره زندانی شده اند. آنان اوقات فراعت را در میکده به می گساری وعربده کشی می گذراندند. ولی گریگوری برخلاف آنان به فکر فرومی رفت. او از ماندلا که از همان ابندای ورودش به جزیره ودیدارش با او تحت تاثیرش قرارگرفته بود سئولاتی درمورد جنبش سیاهپوستان می کند وپاسخ های واضحی می شنود که با تبلیغات رژیم آپارتاید اختلاف فاحشی داشتند. زندانبان کنجکاو به این فکر می افتد که به اسناد و مدارک مراجعه کند. او کتاب هایی را که در اوج سلطه ی حکومت آپارتاید ممنوع بودند و به ندرت یافت می شدند به عنوان دانشجویی که دررشته ی تاریخ تحصیل می کند به هنگام مرخصی ازکتابخانه ی دانشگاه به عاریت می گیرد ومی خواند.درآن موقع اوچ اقتدار رزیم آپارتاید بود و نام بردن از« کنگره ی ملی آفریقا ANC » و دیگر سازمان ها و جنبش های ضد رژیم اکیدا ممنوع شده بود.
گریگوری می نویسد:« من به کشفِ نکاتِ شگرفی نایل شدم. با خواندن این کتابهای تاریخی دریافتم تمام آنچه را که ماندلا گفته درست ومطابق با واقعیت است». به تدریج گفت و شنود بین گریگوری و ماندلا بیشتر و در نتیجه اعتماد وعلاقه اش به « این آدم انقلابی ولی متین» افزونتر می شود. سرانجام روزی از روزها خود را نسبت به ماندلا نزدیک تر از همکارانش می یابد.
گرگوری به هنگام کنترل گفت و شنود های زندانیان با اعضای خانواده هایشان و نیز در حین سانسور نامه های آنان چیزها می شنود ومی خواند: وضعیتِ نابسامان وازهم پاشیدگی خانواده های زندانیان او را سخت تحت تاثیر قرارمی دهد .
طولی نمی کشد که زندانبانان به تغییر روحیه ی گرگوری پی می برند و او را Koffer boutie می نامند: اصطلاحی که بین سفید پوستان زننده و رکیک تلقی می شد. البته سازمان اطلاعات و امنیت رژیم نیز از این رابطه ی شگرف بین گرگوری و ماندلا مطلع شده بود .
تحتِ تاثیر تشدید مبازرات «کنگره ی ملی آفریقا» و با یکوت عمومی رژیم آپارتاید، بین سران رژیم این نظریه تقویت می شود که دیر یا زود بایستی با رهبری این جنبش کنار آمد تا از یک جنگ تمام عیار خونین داخلی جلوگیری کرد. گرگوری واسطه ی مناسبی بود.ازاین پس مذاکرات رژیم با جنبش به وسیله ی گرگوری وماندلا و از طریق ماندلا با رهبری جنبش آغاز می شود. وضعیت زندانیان به تدریح مناسب تر ومذاکرات بیشترمی شود . گرگوری در می یابد که « او ضاع دگرگون شده است » .
رژیم آپارتاید، بنا بربرنامه ای که در پیش گرفته بود می بایست با ماندلا ازنزدیک و بیشتر رابطه برقرارکند. ازاینرو، پس ازهجده سال، درژانویه ی ۱۹٨۲ او را ازاین جزیره ی دورافتاده به زندان مرکزی در قاره منتقل کردند. ماندلا درجنبش ودرکنگره ی ملی آفریقا از اتوریته ی منحصر به فردی برخوردار بود و می توانست آفریقای جنوبی را از جنگِ خونین داخلی نجات دهد.
ازاین پس، گرگوری زیرفرمان مستقیم وزارت دادگستری قرار می گیرد و رئیس نگهبانان ماندلا می شود. او شخصا نگهبانانی انتخاب می کند که می بایست مدام مرافبِ ماندلا شوند. دراین زندان تعداد زیادی جنایتکار حرفه ای سفید وسیاه پوست زندانی شده بودند که ازرفتار محترمانه ی نگهبانان نسبت به ماندلا خشمناک می شدند . هنگامی که ماندلا به تنهایی در محوطه ی زندان گردش می کرد، آنان با پرتاب کثافت به سوی او خشم و نفرتشان را نسبت به رهبرشصت و پنج ساله ی کنگره ی ملی ابراز می کردند. گرگوری پیوسته نگران بود که ممکن است سفید پوستان یا سیاهپوستان افراطی به او آسیب رسانند.
چهار سال بعد، ماندلا به زندان دیگری منتقل شد. در این زندان، ویلای رئیس زندان در اختیار او و گرگوری قرارگرفت. گریگوری برای محافظت جان زندانی اش دستور می دهد اطراف ویلا سیم های خاردار بکشند و برج های نگهبانی تعبیه کنند تا زندانی اش از گزند محفوظ بماند.
این منطقه، محل سکونت اعضای نژادپرستِ سفید پوستان بود که در« جنبش مقاومت آفریقا» متشکل شده بودند وهر روز پیام ها و نامه های تهدید به مرگ می فرستادند. گرگوری در این ویلا دفترش را تاسیس می کند. او می نویسد : « حال من بیشتر منشی و خدمتگزار ماندلا شده بودم تا نگهبان و زندانبان او».
گرگوری دراین ویلا، مثل یک منشی، نامه ها و پیامها و تلفن هایی را که ازسراسر جهان برای ماندلا ارسال می شد تنظیم می کند. ماندلا درساعات فراعت در باغچه ی ویــلا، به گُلکاری وکشت سبزیجات مشغول می شود وبا گرگوری که دراین سالیان بین آنها رابطه ی دوستی شگرفی برقرار شده بود؛ زیر درختی نشسته و از هر دری سخن می کویند. هر دو پسرشان را در تصادف انومبیل از دست داده بودند و......
اما در خارج زندان وضع به گونه ی دیگری بود. اعتصابات و اعتراضات وآکسیون های خشونت آمیز شدت می گرفتند و از دربِ جنبی ویــلا گروههای مختلف برای مذاکرات رفت و آمد می کردند . اطراف ویلا و خیابان های منتهی به آن پُر از پلیس مخفی بود. ملاکین سفید پوست مجاور ویلا، که با نفرت ناظر این رفت و آمد ها بودند، با فریادهای کمونیست های کثیف و سیاهان آدمخوار.... خشم و نفرت خود را ابراز می کردند.
گرگوری می نویسد:« به گمانم ماندلا خودش زمان آزادشدن از زندان را به تاخیر می انداخت . شاید به خاطر این بود که تصور می کرد کنگره ی ملی آفریقا هنوز آمادگی لازم را ندارد و یا این که هنوز رژیم آپارتاید مایل به مذاکرات جدی با رهبران کنگره ی ملی آفریقا نیست». درهرحال شایعه ی آزادشدن ماندلا هر روز قوت بیشتری می گرفت.
روز یک شنبه، یازدهم فوریه ۱۹۹۰، تعداد زیادی ازسران « جنبش برای حقوق شهروندی» در اقامتگاه ی ماندلا گِردهم می آیند. همسر ماندلا، وینی ماندلا، نیز با جت نیروی هوایی آفریقای جنوبی وارد می شود.
رئیس اداره ی اطلاعات و امنیت آفریقای جنوبی با تلفن به گرگوری اطلاع می دهد که مامورین مخفی بریتانیا خبرداده اند توطئه ای علیه ی جان ماندلا درکار است و او به تنهایی مسئول عواقب آن خواهد بود. گرگوری فورا دستور می دهد تمام نگهبان هایی که مخافظ ماندلا بودند خلع سلاح شوند .
سرانجام، روز آزادی « قدیمی ترین زندانی سیاسی جهان» فرا می رسد. هنگامی که ماندلا از زندان خارج می شود، یاد داشتی به خط خودش به زندانبانش می دهد که درآن نوشته شده بود:
« میستر گرگوری، دقایق بس مطبوع دو دهه ای که با هم به سر بردیم امروز به پایان می رسد. اما شما همواره در خاطره ام باقی خواهید ماند.»
تا آن موقع، گرگوری زندانی اش را نلسون و زندانیان زندانبانش را میتسر گرگوری خطاب می کردند. پس از دریافت این یادداشت، زندانبان زندانی اش را Sir Mandela خطاب می کند و مشت بسته ی دست چپش را بلند می کند که سمبل پیروزی کنگره ی ملی آفریقا و مورد نفرت سفید پوستان رژیم آپاتاید بود.
ماندلا درکتاب خاطراتش می نویسد: «انسان هایی چون گرگوری اعتماد مرا به انسان و انسانیت ـ حتی به آنهایی که مرا سالها در زندان نکه داشتند ـ تقویت کرد ند.»
و ماندلا زندانبانش را از یاد نبرد. چهار سال بعد، گرگوری به دعوت رئیس جمهور آفریقای جنوبی، در تریبون افتخاری پارلمان؛ کنار شخصیت های مهم که از سراسر جهان برای شرکت در مراسم ادای سوگند نخستین رئیس جمهور آفریقای جنوبی نوین گرد آمده بودند، نشسته بود. چهره های اغلب وزرای کابینه، استانداران و نمایندگان پارلمان که سالها در بلوگ B بسر برده بودند برایش آشنا بودند.
سخنران اصلی گشایش پارلمان همان زندانی شماره ۶۴ـ۴۶۶ در بلوک B ، نلسون ماندلا، رئیس جمهور آفریقای جنوبی نوین بود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از :J.Riedel: SD Magazin,Nr.۴۶.۱۹۹۶


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۵)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست