سوسیال دموکراسی، منهای سوسیالیسم!
دشواری های تولد «سوسیال دموکراسی» ایرانی
ف. تابان
•
ظاهرا سرنوشت تلخ بخشی از چپ ایرانی است که انتخاب های تاریخی خود را بسیار دیرهنگام انجام دهد و زمانی به نوشداروی مورد انتظار خود دست یابد که سهراب مرده است! پیوستن سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) به «جنبش جهانی کمونیستی» وقتی اتفاق افتاد که این «جنبش» آخرین سال های عمر خود را طی می کرد. حالا اعلام پیوستگی به «سوسیال دموکراسی جهانی» از سوی بخشی از چپ، تکرار همان حکایت در وجهی غم انگیزتر است
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۵ شهريور ۱٣٨۷ -
۲۶ اوت ۲۰۰٨
هدف این نوشتار بحث در مورد اصول حاکم بر سوسیال دموکراسی جهانی و درستی و نادرستی این اصول نیست، بلکه می کوشد امکانات و دشواری های تولد سوسیال دموکراسی ایرانی را – که چندی است از آن سخن می رود - مورد بررسی قرار دهد.
بخشی از چپ ایران بعد از شکست های سنگین دهه گذشته، در جستجوی هویت تازه ی خود، به سوسیال دموکراسی روی آورده است. این انتخاب، علیرغم آن که انتخابی «مطمئن» و «آزمایش شده» اعلام می شود، اما در باطن خویش، ساده ترین و کم دردسرترین انتخاب برای چپی است که شکست های سنگین ملی و بین المللی آن را دچار سردرگمی و بی هویتی ساخته است. این بخش از چپ در برابر سوالات متعددی که بعد از این شکست ها در برابر آن قرار گرفت، آسان ترین روش را برگزید: حالا که این اردوگاه نشد، پس آن یکی اردوگاه!
این انتخاب، در نزد انتخاب کنندگانش، هر چند دستاورد مهمی قلمداد می شود و حاصل «تفکر» جناح متحول، در برابر «کله سخت ها» و «تکان نخورده های» چپ وانمود می گردد، اما در ماهیت خود، دارای هیچ نوآوری نیست و نباید آن را به جناح تحول طلب چپ نسبت داد. یک جابجایی از یک گرایش تاریخی به یک گرایش تاریخی دیگر و در محتوا و مضمون خود، ساده ترین راه برای «چپ ماندن» و «راست زدن» است.
نوشدارو بعد از مرگ سهراب
ظاهرا سرنوشت تلخ و دردناک بخشی از چپ ایرانی است که انتخاب های تاریخی خود را بسیار دیرهنگام انجام دهد و زمانی به نوشداروی مورد انتظار خود دست یابد که سهراب مرده است!
پیوستن سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) به «جنبش جهانی کمونیستی» و مصوبات و قطعنامه های آن درست وقتی اتفاق افتاد که این «جنبش» آخرین سال های عمر نه چندان طولانی خود را طی می کرد. ما وقتی به «کمونیسم جهانی» پیوستیم که این کمونیسم جهانی ظاهرا در اوج اقتدار بود، اما در واقع نقس های آخر را می کشید.
حالا اعلام پیوستگی به «سوسیال دموکراسی جهانی» از سوی بخشی از چپ ایرانی، تکرار همان حکایت در وجهی غم انگیزتر است. بخشی از دوستان من در زمانی به «سوسیال دموکراسی جهانی» روی آورده اند و می کوشند پرچم آن را در ایران برافراشته سازند، که این سوسیال دموکراسی بیشتر از هر وقت دیگر تکه پاره شده، در بحران فرو رفته است و هم از سوی سرمایه داری جهانی و هم از سوی جنبش های نوین اجتماعی چپ در زیر فشار است و تئوری ها و سیاست های آن در برابر روند جهانی سازی و بحرانی که جوامع سرمایه داری با آن مواجه شده اند، بیش از پیش ناکارآمد شده و به زیر سوال می رود.
تشابه ها و تفاوت ها!
سوسیال دموکراسی ایرانی، بیش از آن که برای هواداران تازه ی آن، هویتی معین به ارمغان آورد، نوعی مرزبندی با سوسیالیسم است. هواداران متنوع سوسیال دموکراسی وقتی از مکتب تازه ی خود سخن می گویند، به درستی معلوم نیست کدام سوسیال – دموکراسی را مد نظر دارند. برخی از سوسیال دموکرات های ایران، سوسیال دموکراسی را مارکسیسم قبل از لنین می دانند، برخی آن را برابر با احزاب سوسیال دموکرات اروپائی فرض می کنند و برخی دیگر آن را در جدایی از سوسیالیسم و تبدیل آن به یک «آرمان» غیرقابل اجرا و «ارزش» های تعریف نشده می شناسند. از نظر تاریخی، اما سوسیال دموکراسی نشانه های مشخص تری دارد و باید تجسم واقعی آن را در احزاب سوسیال دموکرات (عمدتا اروپایی) موجود بازخوانی کرد. همان گونه که مارکسیسم و لنینیسم غالبا در بستر تاریخی آن و نتایجی که به بار آورده است، مورد بررسی قرار می گیرد، سوسیال دموکراسی را نیز نباید از این قاعده مستثنی ساخت و از بررسی آن در بستر تاریخی اش امتناع کرد.
سوسیال دموکراسی ایرانی اگر می خواهد به هویتی دست یابد، این هویت را باید در رابطه با تاریخ جنبش سوسیال دموکراسی (عمدتا در اروپا)، از زمان انشعاب بزرگ در جنبش سوسیال دموکراتیک آغازین قرن بیستم – پیوستن پدران سوسیال دموکراسی فعلی به دولت های خودی در جنگ جهانی اول و تحولات آن تا به امروز - بیابد. اما سوسیال دموکرات های ایرانی، معمولا این کار را نمی کنند. آن ها هر کدام «تعریف خود» را از سوسیال دموکراسی و اصول آن دارند و در مواقعی سوسیال دموکراسی آن ها شاید شباهتی به جریان های واقعی سوسیال دموکرات جهانی هم نداشته باشد. این دشواری تئوریک امروز به طور جدی و بارزی در مورد نحله های فکری مختلفی که خود را سوسیال دموکرات ایرانی می خوانند، وجود دارد و آن ها در تعیین شناسنامه ی تاریخی خود با دشواری های فعلا لاینحلی روبرو هستند.
اما در میان این نیروها اشتراکات معینی نیز جود دارد. برای برخی از آن ها «سوسیال دموکراسی» اسم رمزی برای – فعلا – پنهان نگاه داشتن مواضع لیبرالی و حتی نئولیبرالی و کم رنگ کردن مداوم عدالت خواهی به زیان دموکراسی سیاسی است. این بخش از سوسیال دموکرات های ایرانی، اساسا در مقوله ی لیبرالیسم قابل تعریف هستند و به دلایلی نمی خواهند در شرایط فعلی جامعه ی ما رسما به آن اردوگاه بپیوندند و به فعالیت های خود تحت پرچم سوسیال دموکراسی ادامه می دهند. وجه مشترک دیگر این سوسیال دموکراسی، انتقال نظری پایگاه اجتماعی خود از اقشار فرودست و زحمتکش جامعه، به «طبقه ی متوسط»، که مفهومی کشدار و قابل مناقشه است، می باشد. این جابجآیی نظری در برخی موارد، با بدبینی و تحقیر نسبت به اقشار فرو دست جامعه همراه است. اما شاید بتوان اساسی ترین وجه مشترک کسانی که خود را سوسیال دموکرات ایرانی می خوانند را در مخالفت با سوسیالیسم به عنوان نظام سیاسی – اجتماعی مابعد سرمایه داری و پذیرش سرمایه داری و مبارزه برای اصلاح آن توصیف کرد.
به این ترتیب اگر بخواهیم عمده ترین مشخصات مشترک سوسیال دموکرات های ایرانی را جمع بندی کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید: کم رنگ شدن مستمر مرزهای آن با لیبرالیسم، اتکا بر اقشار متوسط جامعه، مخالفت با سوسیالیسم به عنوان نظام سیاسی و اجتماعی ِ آلترناتیو نظام سرمایه داری و بالاخره پذیرش نظام سرمایه داری و تلاش برای اصلاح آن.
این مواضع، به سوسیال دموکراسی ایران، گوناگونی طبقاتی و اجتماعی متنوعی می بخشد. در جریان های سیاسی ایرانی می توان از اصلاح طلبان مذهبی، گروهی از چپ ها، برخی از ملی گرایان و حتی عده ای از سلطنت طلبان را یافت که خود را طرفدار سوسیال دموکراسی معرفی می کنند.
این گوناگونی، در تبدیل سوسیال دموکراسی ایرانی به یک جریان اجتماعی معین، به عنوان یک عامل منفی بزرگ عمل می کند و علاوه بر آن، سوسیال دموکراسی ایرانی را از حیطه ی جنبش های اجتماعی چپ خارج می سازد. در این سوسیال دموکراسی، بخشی از چپ ها، بخشی از ملی گراها، بخشی از مذهبی ها و بخشی از سلطنت طلبان گرد آمده اند و هنوز روشن نیست که چگونه می خواهند با یکدیگر در رابطه قرار گرفته و هدف های اساسی خود را هماهنگ کنند.
سردرگمی در سیاست
اغتشاش در عرصه ی سیاسی به صورت چشمگیرتری خودنمایی می کند. آرمان ها، ارزش ها و اصولی که می کوشد سیمای سوسیال دموکراسی ایرانی را شکل دهد برای سیاست در ایران، نسخه ی تازه و واحدی ندارد. «آرمان ها» و «ارزش هایی» که قرار است بخشا از دل تاریخ استخراج شوند و بخش دیگری از کنگره ها و قطعنامه های احزاب سوسیال دموکرات اروپایی برای هویت بخشیدن به این جریان وام گرفته شوند، یا وام گرفته شده اند، نمی توانند به ایجاد یک سیاست سوسیال – دموکرات در ایران یاری رسانند. این آرمان ها در زمینی شدن خود در جامعه ی ایرانی به طور غیرمنتظره ای ناسازگاری نشان می دهند. مدت هاست تلاش می شود که این انتخاب و سمت گیری تازه، در عرصه ی سیاسی کشور به ثمر بنشیند و «آرمان های سوسیال دموکراسی» به «سیاست سوسیال دموکراتیک» منجر شده و حزب سوسیال دموکرات ایرانی پا به عرصه ی وجود بگذارد.
مهم ترین دشواری سوسیال دموکراسی ایرانی برای تبدیل شدن به یک سیاست و حزب سوسیال دموکراتیک، شاید آن باشد که ایده ها و ایده آل های مشترک آن ها، به هیچ وجه برای اتخاذ یک سیاست مشترک کفایت نمی کنند. در بین آن ها که خود را سوسیال – دموکرات های ایرانی معرفی می کنند، از همان نخست، شکاف های بزرگ سیاسی رخ نموده است. این شکاف ها تا آن اندازه است که تولد یک سیاست سوسیال دموکراتیک را در چشم انداز فعلی ناممکن کرده است. پیوستن به ایده های سوسیال دموکراسی باعث نشده است که این بخش از فعالین سیاسی بتوانند اختلافات سیاسی خود را حل کنند. آن ها شامل همان اختلافاتی هستند و از همان پراکندگی رنج می برند که نیروهای سیاسی ایران در کلیت خود اسیر آن هستند.
حتی آن نحله ی سوسیال دموکراسی ایرانی که خواستگاه چپ دارد، در این تتاقض گرفتار است. نگاهی به چهره های مشهور چپ که در سال های اخیر به جریان سوسیال دموکراسی پیوسته اند، نشان می دهد که آن ها به همان سه شاخه ای تقسیم می شوند، که امروز تمام اپوزیسیون ایران، بر اساس آن تقسیم شده است.
بخشی از چپ های سوسیال دموکرات ایرانی پیشبرد سیاست خود را در مسکوت گذاشتن ایده های مقدم جمهوری خواهی و نزدیکی به مشروطه طلبی مذهبی (اصلاح طلبی دوم خردادی)، جستجو می کنند، بخشی از آن ها هدف خود را نزدیکی و همکاری با مشروطه طلبی لائیک (هواداران مشروطه پادشاهی) قرار داده اند و بخشی از آن ها در صفوف جمهوری خواهانی دیده می شوند که از یک مشی مستقل برای سازماندهی یک آلترناتیو جمهوری خواهی پیروی می کنند. اما این تقسیم بندی همان گونه که در بالا اشاره رفت، به همینجا خاتمه نمی یابد. بخشی از مذهبی ها (مثلا در جبهه ی مشارکت اسلامی) و بخشی از سلطنت طلب ها هم خود را سوسیال دموکرات می خوانند. اختلاف ها در سیاست که در هدف های کوتاه و دراز مدت صفوف سوسیال دموکرات های ایرانی را کاملا از هم جدا می کنند، امکان تشکیل یک حزب فراگیر سوسیال دموکراسی را ناممکن می سازد. به نظر نمی رسد با اتکا به ایده های سوسیال – دموکراتیک بتوان بر این اختلاف ها در سیاست غلبه کرد. از این روست که سوسیال – دموکراسی ایرانی، نمی تواند به کیفیت جدیدی در صحنه ی سیاسی ایران و حتی در صفوف نیروهای چپ منجر شود و آرزوی تشکیل یک حزب سوسیال – دموکراتیک فراگیر فعلا به عرصه ی عمل نخواهد رسید.
اندیشه ی ی نرم، واقعیت سخت
دشواری های سیاسی و تئوریک تنها مانع تشکیل حزب سوسیال – دموکراتیک ایرانی نیست. دشواری های اجتماعی و طبقاتی را هم باید بر این مشکلات افزود. سوسیال – دموکراسی در شرایطی می خواهد در ایران تولد خود را اعلام کند، که جامعه ی ایران از هر زمان برای پذیرش ایده های سوسیال – دموکراتیک ناآماده تر است.
سال هاست که بسیاری از صاحب نظران، «کمونیسم روسی» و آن چه را که به نام «سوسیالیسم واقعا موجود»، چندین دهه بر جنبش چپ حکمروایی می کرد، نظریه ای منطبق با جوامع عقب مانده و «سوسیالیسم آسیایی» خوانده اند که سرشت و خصلت و نظریات آن در جوامع پیشرفته و متکی بر دموکراسی نه جذابیت و نه امکان تحقق دارد. با یادآوری همین نکته که حقیقت های بسیاری در آن است، می توان خاطر نشان ساخت که سوسیال – دموکراسی نظریه ای است اروپایی و متعلق به جوامع پیشرفته تر بشری. نگاهی به مناطق پیشرفت سوسیال دموکراسی نشان می دهد که این نظریه در اساس اروپایی در این منطقه متولد شده و گسترش و تکامل یافته است.
این اصلا اتفاقی نیست که سوسیال دموکراسی نتوانسته خارج از «جهان متمدن» گسترش یابد. سوسیال – دموکراسی از سال های ۲۰ میلادی به این سو، یک نظریه «معتدل» سابقا سوسیالیستی و امروزه بدون چشم انداز بوده است که عصاره ی آن بر تفاهم و سازش دو طبقه ی اصلی جامعه ی سرمایه داری یعنی طبقه ی سرمایه دار و طبقه ی کارگر متکی است. تمام این نظریه که صراحتا تاکید می کند، انقلابی نیست و رفرمیستی است، بر پایه ی این سازش و تفاهم و پذیرش اصول ابتدایی همزیستی «کار و سرمایه» استوار است.
در ایران اما وضع به چه قرار است؟
طبقه ی کارگر در ایران در وضعیت فعلی در حال فروپاشی است و برای بقای موجودیت خود تلاش می کند. هیچ کدام از قواعد سرمایه داری متمدن در جامعه ی ایران حاکم نیست. کارگران ایران در وضعیت ماقبل سرمایه داری زندگی می کنند. بخش های وسیعی از طبقه ی کارگر ایران ماهها حقوق نمیگیرند. شرایط کار در ایران حتی در وضعیت سرمایه داری بدوی هم نیست. قراردادهای موقت کار طبقه ی کارگر ایران را به برده تبدیل کرده است. کارگران ایران از حق تشکل های ابتدایی خود برخوردار نیستند. حتی سرمایه داران ایران در ایجاد تشکل های خود از آزادی کامل برخوردار نیستند.
چنین وضعیتی پیش از این که مستعد پذیرش ایده های متکی بر سازش و همزیستی روابط کار و سرمایه در یک سرمایه داری «پیشرفته و متمدن» باشد، مستعد تئوری های رادیکال است. کارگران در ایران در بسیاری از مواقع هنوز شامل این حکم مارکس هستند که چیزی جز زنجیرهای خود را ندارند که از دست بدهند. آن ها درگیر یک مبارزه ی مرگ و زندگی هستند. هیچ چشم اندازی وجود ندارد که در آینده ای نه چندان دور، در این وضعیت تغییر اساسی به دست بیاید و حقوق ابتدایی طبقه ی کارگر در ایران به رسمیت شناخته شود تا این طبقه بتواند یک مبارزه ی گام به گام را به سرانجام برساند.
در این وضعیت، گسترش چپ در ایران، عمیقا تحت تاثیر این وضعیت و مناسبات خواهد بود و به اشکال رادیکال تجلی می یابد.
سوسیالیسم، یک انتخاب اجتماعی است
منتقدین به نظریه ی سوسیال دموکراسی و یا کمونیسم روسی، البته بلافاصله در برابر این پرسش هلاک کننده قرار خواهند گرفت که: آلترناتیو شما چیست؟
آلترناتیو همیشه چیز حاضر و آماده ای نیست. برای چپی که می خواهد از تجارب تلخ و شیرین گذشته ی خود درس بگیرد، هیچ اجباری وجود ندارد خود را به انتخابی مجبور ببیند که نزدیک به یک قرن پیش در جنبش سوسیالیستی جهان روی داده است. از آن زمان تا به حال بسیاری چیزها تغییری کرده است. نه سوسیال دموکرات ها توانسته اند از سوسیالیسم آن طور که شایسته است پاسداری کنند و نه کمونیست ها توانستند نخستین تجربه ی بشری برای رهایی از ستم سرمایه داری را با موفقیت به انجام برسانند. دو تجربه بزرگ برای دستیبابی به سوسیالیسم شکست خورده است. تجربه ی سوسیال دموکراسی اروپائی و تجربه ی اتحاد جماهیر شوروی نتوانسته است، بشریت را به سوسیالیسم برساند. سوسیالیسم آینده، امروز در جنبش های نوین ضدسرمایه داری و چپ در حال شناسایی و تعریف خود می باشد.
با توجه به شکست های سنگین فوق، کاملا بدیهی و قابل انتظار است که عده ای در اساس سوسیالیسم شک کنند و آن را در گام اول محترمانه به یک سری «ارزش» ها تنزل دهند و در گام بعدی با لیبرالیسم تعویضش کنند.
اما شرط جستجوی صحیح راه های آینده، قبل از هر چیز نقد منصفانه است. منتقدین سوسیالیسم، سوسیالیسم را منصفانه نقد نمی کنند.
نظام های اجتماعی در جهان، هیچ وقت نه مطابق تعریف معینی تولد یافته اند و نه انکشاف آسان و قابل پیشی بینی داشته اند. برای نظام اقتصادی – اجتماعی سوسیالیستی – چنان چه بخواهد موجودیت یابد – به دلایل مختلف و از آن جا که بر عملکرد آگاهانه ی جوامع بشری متکی است، این انکشاف دشوار و غیرقابل پیش بینی از پیچیدگی باز هم بیشتری برخوردار است. برای مبارزینی که هدف از بین بردن اختلافات طبقاتی و ظلم و ستم در همه ی اشکالش را دارند، پذیرفتنی نیست که تجربه ی هفتاد ساله ی «سوسیالیسم» در اتحاد شوروی به عنوان یگانه تجربه و ختم اندیشه ی سوسیالیسم تلقی گردد.
تنها نگاهی گذرا به تجربه ی استقرار و انکشاف سرمایه داری در سطح جهانی نشان می دهد که این نظام، از چه فراز و نشیب ها و دشواری های پیش بینی ناشده ای عبور کرده و در این پیشروی طولانی خود به امروزه روز خود رسیده است. اندیشمندانی که یک صد یا دویست سال پیش با توجه به سطح آن زمانی جوامع سرمایه داری پایان آن را پیش بینی می کرده اند، نمی توانستند هرگز تصوری از وضعیت امروزی آن داشته باشند.
در موج مارکس زدایی که در سال های اخیر به راه افتاده است، یکی از گناهان کبیره ی مارکس آن قلمداد می شود که نتوانست مراحل انکشاف سرمایه داری و تطابق آن با زمان را دریابد و یک صد و چهل سال پیش حکم پایان تاریخی سرمایه داری را در آینده ی ای نزدیک صادر کرد. حال غالبا همین منتقدین دو آتشه ی مارکس هستند که یک تجربه ی هفتاد ساله در اتحاد شوروی را که در شرایط بسیار نامناسبی هم روی داد، برای اعلام «پایان سوسیالیسم» کافی می دانند! سرمایه داری برای رشد و انکشاف خود و رسیدن به نقطه ی فعلی نزدیک به پانصد سال زمان احتیاج داشته است – زمانی که با خون و رنج و جان های بسیاری که ستانده است – طی شده و حالا طیف گسترده ی مخالفین سوسیالیسم، مدعی اند که سوسیالیسم یا در ظرف بیست – سی سال می بایست ساخته می شد یا باید آن را به مثابه آتوپیایی غیرقابل دسترس به دور انداخت!
شاید هواداران سوسیالیسم، در برابر موج انبوه مخالفین خود، امروز دلایل «علمی» کافی برای اثبات درستی نظراتشان نداشته باشند. اما من پیش از این هم همواره تاکید کرده ام، انتخاب های تاریخی، انتخاب های اجتماعی و طبقاتی هستند. انتخاب سوسیالیسم یک انتخاب اجتماعی و طبقاتی است و آن چه که در جهان واقعی اتفاق می افتد تعیین کننده تصمیم های تاریخی است که بشریت می گیرد. اگر سرمایه داری امروز، در اوج پیشرفت خویش، از حل ساده ترین معضلات و مشکلات بشری ناتوان است، اگر هنوز فقر، بیسوادی، گرسنگی و انواع بیماری ها در جهان ما بیداد می کند. اگر جنگ ها آینده ی کره ی زمین را به خطر انداخته اند، اگر نابرابری ها اجتماعی و بی عدالتی ها هر روزه باز تولید می شوند، اگر هنوز بر بخش بزرگی از کره ی خاکی ما نظام های استبدادی و خون ریز حاکم هستند، اندیشه های عدالت طلبانه و آزادی خواهانه و سوسیالیسم نیز هر روز بازتولید خواهند شد. حتی اگر همه ی توان و قدرت سرمایه داری برای متقاعد کردن بشریت به این خیال که دوران سوسیالیسم نیامده به پایان رسیده است، نیز به کار افتد، اما باز «شبح سوسیالیسم» بر فراز دنیای خاکی ما در اهتزاز خواهد ماند و جنبش سوسیالیستی سپاه انبوه خود را خواهد داشت.
|