•
تمام روز حواسم به کار باران بود
که ضمن رقص ز سر تا به پای لرزان بود
به ناز، پیکر نازک به باد چون می داد
به هر کرشمه، تو گویی، به دادن ِ جان بود
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۱ شهريور ۱٣٨۷ -
۱۱ سپتامبر ۲۰۰٨
تمام روز حواسم به کار باران بود
که ضمن رقص ز سر تا به پای لرزان بود
به ناز پیکر نازک، به باد چون می داد
به هر کرشمه، تو گویی، به دادن ِ جان بود
غبار چهره ی گل را به لطف چون می شست
هزار راز مگویش به قطره پنهان بود
به سان عاشق سرگشته ای پی ِ معشوق
توسلـّـش به خداوند و گاه شیطان بود
به رسم ِ این، دو سه نوبت، نوازش ِنم نم
سپس چو نیزه ی سوزان ِکیفر آن بود
چه دیده بود ندانم به خواب ِصادق دوش
که این چنین به تلاطم و فکر عصیان بود؟
شبانه ابر به گوشش چه گفته بود آیا؟
که رهسپار به هر سوچو گوی چوگان بود
خیال داشت - گمانم- بشویـَد از اوهام
زمین و هـَم بزدایـَد هر آن چه حرمان بود
در این وظیفه گهی ناله بود و گه نعره
که اصـل، شستن هستی ز چرک کتمان بود
به جستجوی کلامی که قصه اش گوید
مرا قلم به تکاپوی وغرق طغیان بود
و شعر وقت نزولش چو کودکی نوزاد
به آب دیده عجین ، بی قرار و عریان بود
پریش لهجه ی خیسم چو بشنوی یاد آر:
تمام هوش و حواسم به کار باران بود!
ویدا فرهودی
شهریور ۱٣٨۷ - پاریس
|