سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

لهجه ی خیس


ویدا فرهودی


• تمام روز حواسم به کار باران بود
که ضمن رقص ز سر تا به پای لرزان بود

به ناز، پیکر نازک به باد چون می داد
به هر کرشمه، تو گویی، به دادن ِ جان بود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲۱ شهريور ۱٣٨۷ -  ۱۱ سپتامبر ۲۰۰٨


 
 
 
تمام روز حواسم به کار باران بود
که ضمن رقص ز سر تا به پای لرزان بود
 
به ناز پیکر نازک، به باد چون می داد
به هر کرشمه، تو گویی، به دادن ِ جان بود
 
غبار چهره ی گل را به لطف چون می شست
هزار راز مگویش به قطره پنهان بود
 
به سان عاشق سرگشته ای پی ِ معشوق
توسلـّـش به خداوند و گاه   شیطان بود
 
به رسم ِ این، دو سه نوبت، نوازش   ِنم نم
سپس چو نیزه ی سوزان   ِکیفر آن بود
 
چه دیده بود ندانم به خواب ِصادق دوش
که این چنین به تلاطم   و فکر عصیان بود؟
 
شبانه ابر به گوشش چه گفته بود آیا؟
که رهسپار به هر سوچو گوی چوگان بود
 
خیال داشت - گمانم- بشویـَد از اوهام
  زمین و   هـَم بزدایـَد هر آن چه حرمان بود
 
در این وظیفه گهی ناله بود و گه نعره
که اصـل، شستن هستی ز چرک کتمان بود
 
به جستجوی کلامی که قصه اش گوید
  مرا قلم به تکاپوی وغرق طغیان بود
 
و شعر وقت نزولش چو کودکی نوزاد
به آب دیده عجین ، بی قرار و عریان بود
 
پریش لهجه ی خیسم چو بشنوی یاد آر:
  تمام هوش و حواسم به کار باران بود!
 
ویدا فرهودی
شهریور ۱٣٨۷ - پاریس
     
 
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۶)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست