از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر
عنوان : لطفاً : قلم را مپندار که بهر تو و آن و این تیز شد --------- یکی جام بود که لبریز شد
سلام بر مرد بارانی عزیز و سلام به ویدای گرامی و سلام به همه ی عزیزان
من اشاره ام به شما و شخص خاصی نیست ، و حتی فقط مربوط به این شعر نیست ، آنچه می بینید که من نوشته ام یک موضوع کلی است که در این مدت کامنت گذاشتن ها جمع آمده بود. گاهی به دانشمند ایرانی منوچهر جمالی توهین می کنند ، گاه برای خویی بزرگ حرف های کوچک و خرد می نویسند ، گاه به شعر های دیگران از جمله ویدای عزیز بند می کنند ، و جو را تا جایی آلوده می سازند که گردانندگان سایت یکی از کارهایشان کامنت های ناپاک را پاک کردن است.
من به اعتراض نشسته ام. زیرا این را خوب می دانم که یک انسان فرهنگی این زبانش نیست که وقت خود و دیگران را بگیرد و بیهودگی کند.
اتفاقاً شما مطلب خوبی نوشته بودید و به نظر من در نوشته ی شما هیچ اشکالی نبود ، بعد مسیر بحث به بیراهه کشانده شد. حرف من نه به شخص شما و نه به هیچ انسان مشخصی نیست ، کلی است. شاید کمی تندی در آن باشد. اگر کس یا کسانی را ناخود آگاه آزرده ام ازشان عذر می خوام.
حالا دو کلمه به حرف من هم لطفاً گوش بدهید ، در این دنیای دو ریالی تنها و تنها دلخوشی من پناه بردن به خانه ی ادبیات است تا اندکی آنجا بیسایم و خستگی در کنم و شاید دلی خسته را نیز از چنگ خستگی بیرون بکشانم. و این برای من لذتبخش است.
از آزردن دیگران بیزارم و جز مهربانی در این شیفته جان نیست ، امیدوارم مرا دریابید.
یکبار دیگر تکرار می کنم آنچه نوشته شده احساسی است که در طول این مدت بر جان و دلم سنگینی می کرد.
چرا باید من خود خواه کاری کنم که زحمت شما و دیگران نیز پاک شود؟ چنانکه دیدید هر چهارده کامنت پاک شد.
یکبار دیگر می گویم من اعتراضم به همه ی این مدت بر می گردد که اینجا کامنت می گذاریم. ربطی - فقط - به امروز ندارد ، جامی بود که در این مدت لبریز شد و اینجا که رسید سرریز کرد. من از این نوع نوشتن بیزارم ، چند روز پیش یکبار در همینجا نوشتم و بعد شرم کشیدم و حاصل یک ساعت کار خود را پاک کردم ، بعد دیگه قرار نبود که اینجا کامنت بگذارم ، تا اینکه دونفر آمدند و پرسیندند که چرا حذف شده!؟ من در واقع جواب آن دو پرسشگر را داده ام.
اگر دوستان گرداننده ی اخبار روز فکر می کنند که کامنت من زشت و بد نتیجه است من اصلاً ناراحت نمیشم بگذار پاکش کنند ، من از جلوه گری بیزارم.
همیشه بارانی و تر و تازه باشید
با احترام
لیثی حبیبی - م. تلنگر
٣۲۶۹ - تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱٣٨۷
|
از : مرد بارانی
عنوان : قضاوت را بعهده مردم واگذار !
اول سر بریدی و پوست کندی حلاج را
سپس همچون حاکم شرع هر چه تهمت و ناسزا بود یک تنه نثارش کردی
آنگاه پرچم ظفر به باد دادی و بر خود بالیدی !
طنز تلخ تکرار تاریخ !
ای آنکه تمام زیبایی را در انحصار خود زندانی کرده ای!
از برج عاج پائین بیا
ممیزی را بدور افکن
قضاوت را بعهده مردم واگذار !
آزادی زیبا ترین زیبایی هاست !
٣۲۵٨ - تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱٣٨۷
|
از : لیثی حبیبی --- م. تلنگر
عنوان : بخاطر اینکه ...
... بله حذف شده است ، بخاطر اینکه عده ای بیکار و بیمار فکر می کنند اینجا قهوه خانه ی مش قنبر است ، میان و از هر چیزی که دل تنگشان خواست می نویسند بجز از شعر و شاعر و این مایه ننگ است که مردم ما بعد از چند دهه زندگی در اروپا و آمریکا تغییر یافتن و دگر شدن در آن ها در همین حد است که نشان می دهند و دیده می شود ، می توان گفت حتی عقب گرد است.
در زمانه ای که کفتاران و پلیدان و دنیا چاپان بجز خود بینی و خود خواهی و خود گرایی و خود پسندی چیز دیگری را در بساط ندارند و از دیدن زیبایی ها خود را محروم کرده اند و کور ساخته اند ، بانویی شاعر آمده و وَشتَن باران را به تماشا نشسته و به زیبایی دانه های آن دل بسته و به رشته رشته ی آن پیوسته و از زشتی این جهان دوریالی گسسته ، تا آواز کریه آن را نشنود از آن دور شده و گوش جان به تمام در اختیار زمزمه ی باران نهاده ، شوری در جانش شعله کشیده و خود را به واژه کشانده و بر دفتر نشانده .
به جای اینکه بیایند و بگویند :
دست مریزاد ، ای پریزاد.
می آیند و عقده های هزار ساله می گشایند و آن می نمایند تا بگویند
منم: بی چیز و هم ریزم عزیم
پلید و خردم و کلی مریضم
دلم از عقده ها سرشار باشد
درون جان من بس خار باشد
طویله بوده ، آن خانه نبوده
طناب عقده هایم را گشوده
ببین اینک تو در آیینه من را
پلید ِ فاسد ِجورثومه تن را
شکوه زندگانی مرده در من
گل انسانیت پژمرده در من
به فصل مردم آزاری هَزارم
شکوفا می شوم پر کارزارم
پر ازِ سنگه درون جیب جانم
شغال تیرگی خورده نهانم
اگر بینی که من این زوزه دارم
درون جان دو صد من پوزه دارم
اگر سنگم به سویت شد حواله
مرا این کار باشد چون نواله
کمی راضی شود این جان تیره
که دارویش همی وشکون و گیره
گزیدن عادتیست در بطن و ریشه
صدای عیش دارد سنگ و شیشه
جهان من پر از داغ و درفش است
هزاران سنگ ریزه توی کفش است
اگر گندیده است دست و زبانم
همه این هاست تقصیر نهانم
اگر در مردم آزاری بکوشم
نه تقصیرمن است آزرده موشم
بدان که من مریضم و علیلم
سر پوک من است بیستم دلیلم
به یک جوری پس پستی نهانم
چه میخواهی تو از چلغوز جانم
..............................
٣۲۴۶ - تاریخ انتشار : ۲۶ شهريور ۱٣٨۷
|
از : هادی
عنوان : حذف
همه کامنتها در این بخش حذف شده اند. هر وقت دیدید تعداد نظراتی که نشان داده میشود، کمتر است، بدانید که حذفی در کار بوده است. به احتمال زیاد این کامنتهایی که الان ما اینجا گذاشته ایم، نیز حذف خواهد شد.
٣۲۱۵ - تاریخ انتشار : ۲۵ شهريور ۱٣٨۷
|
از : خوانندهی متحـّـیر
عنوان : شگفتا !
سر در نمی آوردم. دو سه نظر اول را دیده بودم. اما از آن پس هروقت سر می زنم تعداد نظرات بالارفته است اما همچنان نظری دیده نمی شود. و همان اولی ها هم ناپدید شده اند. احتمالا با این یادداشت هم تنها عدد ۱۴ به ۱۵ تبدیل خواهد شد !!! معلوم نیست چه خبر است !!!
٣۲۰٨ - تاریخ انتشار : ۲۵ شهريور ۱٣٨۷
|
از : خوانندهی متحـّـیر
عنوان : شگفتا !
سر در نمی آوردم. دو سه نظر اول را دیده بودم. اما از آن پس هروقت سر می زنم تعداد نظرات بالارفته است اما همچنان نظری دیده نمی شود. و همان اولی ها هم ناپدید شده اند. احتمالا با این یادداشت هم تنها عدد ۱۴ به ۱۵ تبدیل خواهد شد !!! معلوم نیست چه خبر است !!!
٣۲۰۷ - تاریخ انتشار : ۲۵ شهريور ۱٣٨۷
|