سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مُستأجریّات!


منصور خانلو


• من که جز حسرت نباشد چاره‌ام
حالیا پیرانه سر آواره‌ام

نیست درکلِّ زمین یک آجرم
شصت سالی می‌شود مستأجرم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۷ آبان ۱٣٨۷ -  ۲٨ اکتبر ۲۰۰٨



چون که با دولت سر و کارت فتاد
پس زبان دولتی باید گشاد:
 
احتراماً عطف و پیرو می‌زنم
صبح تا شب بنده سگدو می‌زنم
 
همچو مرغی می‌پرم بر شاخ و بُن
تا بیابم آشیانی با کوپن!
 
لیک از مازندران تا اردبیل
«دست ما کوتاه و خرما بر نخیل»
 
من ندارم حسرت بنزِ دویست
سرپناهی خواهم و امکان زیست
 
من نمی‌گویم که ماشینم دهید
یک اطاقک!   لااقل اینم دهید
 
آن که دارد گنج‌ها از چپّ و راست
می‌نویسد: «مالک اصلی خداست!»
 
من که جز حسرت نباشد چاره‌ام
حالیا پیرانه سر آواره‌ام
 
نیست درکلِّ زمین یک آجرم
شصت سالی می‌شود مستأجرم
 
انتحار، از مرگ تدریجی به است
وین جنون، از سالها گیجی بِه است
 
یک گلو فریاد دارم، گوش کو؟
صد هزاران نیش دارم، نوش کو؟

من چه گویم؟ گفتنم ناگفته باد
بخت اگر این است، یکسر خفته باد!
 
لحظه‌ای لبخند و، عمری اشک بود
وعده آسودگی‌مان کشک بود!
 
از خورشها قسمتم نان است و بس
هستی‌ام یک بند تنبان است و بس!
 
حاصل بدعهدی و ناجوری‌ام
بازتاب عهدِ دایناسوری‌ام!
 
ای که چون من روز و شب سرگشته‌ای
وی که بد بودیّ و بدتر گشته‌ای
 
یا پی یک حرفه ی آزاد باش
یا چو بنده لخت مادرزاد باش!
 
بسکه از این زندگی آزرده‌ام
خود ندانم زنده‌ام یا مُرده‌ام!
 
ربّنا! یا حامیِ مستضعفون!
آمدم! انّا الیهِ راجعون...
 
 
                         ۱٣۶۹
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست