کدام فدرالیسم: استانی و یا قومی؟
علی سالاری
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲٨ آبان ۱٣٨۷ -
۱٨ نوامبر ۲۰۰٨
در نوشته های پیشین به ضرورت پیگیری و جا انداختن فدرالیسم استانی تأکید شده است. این نوشته به ضرورت تمیز دادن بین فدرالیسم استانی و قومی می پردازد.
با آغاز جنگ سرد، کشورهای جهان سوم به میدان زورآزمایی دو ابرقدرت پیروز و تازه از راه رسیده (آمریکا و شوروی سابق) تبدیل شدند. طی این دوران آنها از تمام چالشهای قومی، مذهبی و ایدئولوژیک، برای تنگ کردن میدان بر رقیب خود، در کشورهای مذکور استفاده می کردند. در کشورما ایران، شوری در شمال، جنبش های محلی را به سمت استقلال قومی، به شیوهً استالینی، در گیلان و آذربایجان و کردستان سوق می داد. انگلیس و آمریکا نیز متقابلاً، برای دفع نفوذ رقیب، نهایتاً دست از حمایت سران ایلها و قبایل جنوب ایران، امثال شیخ خزعل در خوزستان، برداشته و از رضا خان و محمد رضا شاه، و نیز روحانیت شیعه، حمایت کردند. اینچنین، اگر بلوک شرق از گرایشات ایدئولوژیک و قومی دفاع می کرد، متقابلاً بلوک غرب حمایت مستقیم و غیر مستقیم از مذهبیون (ضد کمونیست) را در برنامهً کار خود گذاشته بود. بنابراین همانقدر که دست انگلیس و آمریکا به حمایت از استبداد شاهنشاهی و نیز تحریک بنیادگرایی مذهبی در ایران و منطقه آلوده است، جنبش چپ ایران (و منطقه) نیز به تحریک و سوء استفاده از احساسات ناسیونالیستی قومی آلوده شده است. همانقدر که بنیادگرایی مذهبی زیانباراست، بنیادگرایی (و تفکیک و تجزیهً) قومی برای ایران، نیز بدفرجام و خطرناک است.
در نوشته های قبلی از این قلم دورانهای تمدنی تاریخ بشر به پنچ دوران تفکیک شده اند: دوران حاکمیت قبایل دوره گرد اولیه موسوم به عصر حجر، دوران حکومت های قومی بعد از انقلاب کشاورزی، دوران امپراطوری های مذهبی بعد از کشف قنات، دوران امپراطوریهای ایدئولوژیک (منبعث از انقلاب صنعتی و فرانسه) و جنگ سرد، و دوران دموکراسی کنونی منبعث از انقلاب ارتباطات و اطلاعات. هرکدام از این دوره ها دارای سیکل حیاتی، (شامل دوران طفولیت، شکوفایی و بلوغ، و آنگاه دوران افول، کهولت و انقراض) بوده اند. بعنوان مثال، وقتی در همین خاورمیانه دوران بلوغ امپراطوری های قوم محور (بابلی، آشوری، ایلامی) کامل شد، هرکدام حیات خود را در نفی و انقراض دیگری می دیدند، مثل آشور بنی پال پایتخت ایلام (نینوا) را باخاک یکسان می کرد. در چنین شرایطی آریایی های مهاجر، که به فلات ایران آمده و از کشف قنات و پیدایش مذاهب میترایی و زرتشتی نیرویی تازه گرفته بودند، پایه گذاران اولین امپراطوری چند قومی (هخامنشیان) ملهم از مذاهب آریایی شدند. متقابلاً، پس از آنکه امپراطوری های مذهبی، قرون وسطای اروپا وخاورمیانه را پشت سرگذاشتند و به رقابت های استعماری کشیده شدند، و در جنگ جهانی اول پنج امپراطوری مذهبی مضمحل گردیدند، ایدئولوژی های مدرن با نفی مرزبندی های مرسوم مذهبی، به رقابت های جدید ایدئولوژیک و دنیای دوقطبی جنگ سرد انجامید. با پایان جنگ سرد، دوران دموکراسی، که مبتنی بر نفی آن تبعیضات قومی، مذهبی و ایدئولوژیک پیشین است، فرارسیده و در ایران ما در حال تقلای یافتن راه گذار و استقرار خویش است.
روشن است که شعار تفکیک و تجزیهً قومی، بویژه در خاورمیانه که مهد تولد و شکوفایی تمدن های اولیهً قومی از نیل و بین النهرین تا شمال غربی هندوستان بوده است (مانند مصری ها، آکادها و سومری ها و ایلامی ها و ماهاباراتاها) نمی تواند با مقتضیات و نیازهای امروزین مردمان این منطقه از جهان مطابقت و همخوانی داشته باشد؛ و مدعیان چنین مواضع و افکاری از درس آموزی از تاریخ حیات اجتماعی این منطقه بی بهره اند.
رویکرد مثبت به ناسیونالیسم قومی در جنبش چپ عمدتاً بدلیل فقدان تعریف درست، از تاریخ تحول و دگرگونی در مناسبات اجتماعی تمدن بشری، (و تأکید یک بعدی به روابط تولید اقتصادی، مناسبات طبقاتی و ماتریالیزم تاریخی در ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم- استالینیسم) بوده است. اینچنین، بویژه استالینیست ها وقتی که طبقهً مورد نظر خود را در کشورهای غیر صنعتی درحال توسعه، که جنبش و طبقهً کارگر صنعتی هنوز شکل نگرفته بود، نتوانستند بیابند، بجای جنبش طبقاتی به شکل دهی، تحریک و حمایت از جنبش های قومی در غلطیدند. این دیدگاه در شوروی سابق زمینه های عینی داشت، چرا که از کشورگشایی های دولت تزاری زمان زیادی نگذشته بود و امپراطوری روسیه تزاری و بعد امپراطوری شوروی برای کنترل سرزمین های تازه تسخیر شده چارهً دیگری نمی دیدند (طبقهً پیشتاز کارگر و حتا دهقانی چنین امری بر نمی آمد). اینبود که روسها و بعد حزب کمونیست کشور(اقوام ) شوراها جز اتکا به تقسیم بندی های قومی به راه چارهً دیگری نمی توانستند برسند.
طی پروسهً گذار از تمدنهای قومی باستان تا رسیدن به دموکراسی کنونی، ارزشها و معیارهای حاکم بر روابط انسانی نیز از حیطه انحصار و ترویج تبعیض قومی، مذهبی و ایدئولوژیک خارج شده و خصلتی فراگیر، یونیورسال، جهان شمول، و انسان محور بخود گرفته است. در دوران جدید، اساس دموکراسی بر نفی همهً تبعیضات و تضمین فرصت های برابر برای تمام شهروندان، فارغ از هر تعلق قومی، مذهبی و ایدئولوژیک بنا شده است. این دو مادهً قانونی (نفی تبعیض و تضمین فرصت های برابر) بسترساز ایجاد فضای مدارا، همزیستی و شکوفایی در جوامع مهاجر نشین مدرن مانند آمریکا، کانادا و استرالیا بوده اند.
عالی ترین و پایدارترین نظام حاکم بر مناسبات سیستم قومی شاهنشاهی بوده است، چرا که موروثی بودن این سیستم می تواند ضامن حفظ قدرت و استمرار تسلط قومی بر قوم دیگر باشد. آلتر ناتیو نظام سیاسی –اجتماعی قومی، منطقا و تاریخاً مذهب و مذهبیون بوده اند، چرا که وظیفهً اصلی مذهب برداشتن مرزهای قومی و وحدت اقوام همجوار زیر چتر یک دین بوده است. عمدتاً بهمین دلیل و بهانه است که حاکمان کشورهای تازه استقلال یافتهً بلوک شرق مثل آذربایجان و ترکمنستان و ازبکستان و غیره عمدتاً خود را متعهد به دموکراسی نمی یابند و بویژه برای جلوگیری از تسلط آلترناتیو بنیادگرایی مذهبی از انتخابات آزاد ابا دارند، و لاجرم در عمل به سمت سلطنت موروثی می گرایند.
اگر مهاجرین انگلیسی تبار در دوران مدرن، البته بعد از افت و خیز های بسیار، و گذشتن از مراحل برده داری، تفکیک فرهنگی، و یکسان سازی فرهنگی، نهایتاً موفق به ایجاد جوامع چند فرهنگی (چند قومی، مذهبی و ایدئولوژیک) شدند، مهاجرین آریایی نیز بنیانگذار نخستین سرزمین، امپراطوری و ملت چند قومی در ایران باستان گردیدند. بدینسان، ایرانیان از دوران باستان، تجربهً جامعهً چند قومی و چند فرهنگی را با خود دارند. این ویژگی جامعهً ایران با حملهً اعراب مسلمان، که علاوه بر تغییر مذهب، در پی عربیزه (تعرّب) در سرزمینهای مغلوب، منجمله ایران بودند، نادیده گرفته شد. در دوران مدرن، بعد از انقلاب صنعتی و اهمیت نفت، استعمار روس و انگلیس با سرمایه گذاری بر روی احساسات و چالش های قومی و مذهبی موفق به جدا کردن بخش هایی از خاک ایران و نیز تجزیه و تلاشی امپراطوری عثمانی شدند. در دوران جنگ سرد نیز علاوه بر تضادهای ایدئولوژیک مدرن، به تضادهای (بنیادگرایی) قومی از طرف چپ های حامی بلوک شرق، و متقابلاً تقویت بنیادگرایی مذهبی از طرف غرب و آمریکا دامن زده شد که محصول این سیاست های مخرب هنوز بر دوش مردم جوامع منطقه و منجمله ایران سنگینی می کند.
در مواضع روشنفکران و نیروهای سیاسی ایران، تفاوت بین فدرالیسم، که تنها در نظام دموکراسی ممکن است، با جداسازی، تفکیک و نهایتاً تجزیهً قومی روشن نیست. تفکیک قومی محصول سیاست های نابخردانهً استالین مبنی بر تفکیک و تقسیم بندی قومی در شوری سابق و نیز بلوک شرق بوده است که هیچ ربطی با دموکراسی و نظام فدرال ندارد. هیچ نظام فدرالی بر تفکیک قومی بنا نشده است. کما اینکه برعکس، طی قرن اخیر شاهد بوده ایم که چطور کنفدراسیون ها در شرایط فقدان دموکراسی در شوروی سابق و روسیهً کنونی به سمت استقلال گرویدند، حال آنکه کنفدراسیون در کشورهای با نظام دموکراسی (کانادا، سوئیس و بلژیک) به سمت اتحاد بیشتر و نظام فدرالی متحول شده اند. نظام فدرالی موًثر ترین تجربهً مدیریتی برای تعمیق دموکراسی در کشورهای با اقلیمی گسترده و یا ترکیب و تنوع قومی، مذهبی و ایدئولوژیک است. اساس این نظام عدم تمرکز سیاسی و تقسیم قدرت و منابع و فرصت ها، با بکارگیری مدیریت سالم تر، علمی تر و دموکراتیک تر بین ایالت ها، و یا استانها می باشد. بدینسان اسباب و علل تبعیض و بی عدالتی بین شهروندان در مناطق، نواحی و استانهای مختلف برداشته می شود، دولت های محلی ایالتی و یا استانی ضمن اینکه با ارتباطات و اطلاعات تنگاتنگ تری با مردم محلی در حل مسائل و حفظ منافع بومی موفق ترو موثر تر عمل می کنند، به اقتدار، توسعه و همبستگی ملی کل کشور نیز کمک غیر قابل انکاری می نمایند. اگر یکی از علل ریشه ای اقتدار آمریکا را نظام فدرال آن بدانیم، عکس این موضوع در انگلیس احساسات و جنبش های ناسیونالیستی ایرلندی، اسکاتلندی، و ولزی ها را برانگیخته است.
در ایران ما، بدلیل همان میراث و خصیصهً چند فرهنگی، و گستردگی اقلیمی، هرگونه تمرکز سیاسی و تشکیل دولت مرکزی متکی بر عشیره، قبیله، قوم، مذهب و یا ایدئولوژی خاص، خود را در برابرمقاومت ناگزیرغیر خودی ها یافته و خواهد یافت. فدرالیسم استانی، نه تنها اسباب و علل تبعیض و بی عدالتی را بین شهروندان ایران با هر تعلق قومی، مذهبی و ایدئولوژیک از میان برمیدارد، بلکه امکان مشارکت فعال، برابر، و عاری از تبعیض عشایر و اقوام و اقلیت های مذهبی، نهادهای مدنی و احزاب سیاسی محلی و سراسری را در سرنوشت مردم محلی فراهم می سازد؛ و از این طریق اسباب رشد، توسعهً و اقتدار ملی نیزمهیا می گردد. در این راستا، همانقدر که دولت مرکزی مجبور به تقسیم قدرت و توضیع عادلانهً ثروت، منابع و فرصت ها بین استانهای سراسر کشور است، احزاب، جنبش ها و نهادهای مدنی محلی و منطقه ای نیز لازم است بجای انگشت گذاشتن بر تفکیک و تجزیه و استقلال قومی، بر رفع همهً تبعیضات، منجمله قومی، مذهبی و ایدئولوژیک متمرکز شوند، تا حاصل خونها، تلاش و مبارزاتشان هدر نرود در بستر گذار به دموکراسی و استقرار نظام سیاسی غیر متمرکز و فدرال در ایران بکار آید. افکار و مواضع غیر مسئولانهً جریاناتی مانند کمونیست کارگری که از یک طرف احساسات ناسیونالیستی و هویت ملی ایرانی را نفی و متقابلاً از احساسات ناسیونالیستی قومی حمایت می کنند، بغایت ارتجاعی، فرصت طلبانه، آتش افروزانه و خانه خراب کن است. در ایران بدلیل ترکیب و جابجایی بویژه قومی در سراسر کشور، طی بیش از دو هزار سال سابقهً چند فرهنگی، امر تفکیک و مرزبندی های قومی نه ممکن است و نه سازنده. بقول فردوسی: "زدهقان (آریایی ها اعم از کرد و فارس و بلوچ) و از ترک و از تازیان، نژادی پدید آمد اندر میان، نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود، سخنها به کردار بازی بود".
دیگر اینکه همانطور که جنبش های استقلال طلبانهً قومی مدرن در ایران، برای مقابله با استبداد داخلی و تحت تأثیر سیاست های استعماری، موضوعیت یافتند. جنبش های چریکی نیزخصلت ضد آمریکایی شان، بویژه در دوران رقابت دو قطب جنگ سرد، بر خصلت دموکراتیک و ضد استبدادی شان می چربیده است. استمرار سیاست های غلط دولت های مرکزی در زمان پهلوی و ولایت فقیه کنونی مزید بر علت شده است. در دوران اخیر که همهً توجهات بر مبارزات مدنی برای گذار به دموکراسی و نظام فدرال (استانی) در ایران متمرکز شده، جا دارد تا احزاب و سازمانهای مدافع حقوق برابر اقوام و اقلیت های (قومی، مذهبی و ایدئولوژیک) نیز در مواضع گذشته شان تجدید نظر نمایند. بدیهی است که وقتی دولت های محلی در هر استان با انتخاب آزادانهً مردم سرکار بیایند، احزاب و سازمانهای محلی و منطقه ای نیز قادرخواهند بود با کسب حمایت های دموکراتیک مردمی، وقت و انرژیشان را صرف تعمیق دموکراسی و رشد و پیشرفت همه جانبهً منطقهً خود نمایند. نوشتهً آینده به تفاوت بین جنبش متکی بر مقاومت مدنی با جنبش های چریکی و آزادیبخش خواهد پرداخت.
|