یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

آرمان سوسیالیسم به چه دردی می خورد
سلسله پرسش های ساده از سازمان اکثریت - ۲


امیرحسین گنج بخش


• تعریف فدائیان اکثریت از سوسیالیسم بسیار بدیع است، و به تنها چیزی که نمی ماند یک شیوه تولید و یا یک نظام اجتماعی است و دوباره موضوع مالکیت را مسکوت گذاشته است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲٨ آبان ۱٣٨۷ -  ۱٨ نوامبر ۲۰۰٨


در بخش قبلی (1) پرسشی درباره سکوت سازمان اکثریت درباره ماده 17 اعلامیه جهانی حقوق بشر طرح نمودم. انگیزه من از طرح چنین پرسش آن بود که چرا تعداد قابل ملاحظه ای از اعضای اکثریت که عضو اتحاد جمهوری خواهان هم می باشند و منشور اتحاد جمهوری خواهان ایران را که به روشنی از دمکراسی لیبرال و مالکیت خصوصی (ماده 17 اعلامیه جهانی) دفاع می کند امضا کرده اند، حاضر شده اند در بیانیه سازمان اکثریت درباره این ماده سکوت کنند. حال، در این بخش از پرسش ها به مقوله سوسیالیسم می پردازم. نخست نقش آرمان سوسیالیسم را بررسی میکنم.
سازمان اکثریت در نامه ای به مادران فدایی (2) و همچنین در اطلاعیه کارزار حقوق بشر (3) تاکید می کند آرمان این سازمان که سوسیالیسم می باشد از بدو پیدایش سازمان چریک های فدایی خلق تا به امروز تغییری نکرده است و این آرمان را این گونه تعریف می کند:
"سوسیالیسم‌ نظامی‌ است‌ انسانی‌ و دموکراتیک‌ که‌ در آن‌ رشد آزادانه‌ و همه‌ جانبه انسان‌ تأمین‌ می‌گردد و انسان‌ها از حق‌ و ارزشی‌ برابر برای‌ بهره‌مندی‌ از مواهب‌ زندگی‌ برخوردار می‌شوند. از نظر ما سوسیالیسم‌ جامعه‌ای‌ است‌ بر پایه سیستم‌ خودگردانی‌، دموکراسی‌ وسیع‌ سیاسی‌ و اقتصادی‌ با حداکثر مشاورت‌ مردم‌، جامعه‌ای‌ همبسته‌، آشتی‌جو و عاری‌ از قهر. سوسیالیسم‌ برای‌ ما نه‌ یک‌ غایت‌ تاریخی‌، بلکه‌ مبارزه‌ای‌ هدفمند برای‌ فرا رفتن‌ از مناسبات‌ سرمایه‌داری‌ است".
البته این تعریف از سوسیالیسم بسیار بدیع است، و به تنها چیزی که نمی ماند یک شیوه تولید و یا یک نظام اجتماعی است و دوباره موضوع مالکیت را مسکوت گذاشته است. اما به هر حال تصویری بسیار زیبا از رویای فداییان ترسیم می کند. خیالی که هر آدم عاقلی در سر می پروراند. و همه گرایش های سیاسی ادعای آنرا دارند. مثلا در مورد ایران، همه نیرو های چپ سکولار و مذهبی، از توده ای، مایویست، فدایی و مجاهد، و حزب اللهی را شامل میشود. و اگر جمله آخر این تعریف را حذف کنیم، خواهیم دید آرزوی جبهه ملی و سلطنت طلب ها را نیز می باشد. به همین جهت، چنین آرمانی از نظر تمایز یابی میان نیروهای سیاسی ارزشی ندارد.
از طرف دیگر تاثیری در تاکتیک و استراتژی سازمان هم نداشته و ندارد. زیرا با وجود اعتقاد دائم و بدون خدشه به این آرمان، فدائیان خلق دوره ای مبارزه مسلحانه کرده اند و هم امروز از مبارزه مسالمت آمیز حرف می زنند. هم از ایدئولوژی مارکسیستی دفاع کرده اند هم از دمکراسی و حقوق بشر سخن می گویند. هم آمریکا را اصلی ترین دشمن اصلی خلق های جهان می دانسته اند، و هم برای رئیس جمهور امریکا نامه می نویسند. در این جا می بینم که در سیاست گذاری، چه استراتژی و چه تاکتیک، آرمان به دردی نمی خورد و با حفظ آرمان می توان انواع و اقسام استراتژی ها را برگزید.
سومین کاربردی که آرمان میتواند داشته باشد، همانا ایجاد یک چارچوب اخلاقی‌ برای جلوگیری از انجام کارهای ناشایست است.
    اما چه حکایتی است که در عمل سازمان‌هایی‌ که آرمان‌های شدید و غلیظ داشته و دارند درست بر عکس چارچوب های رایج اخلاقی‌ عمل کرده اند. به عبارت دیگر، ادعای چنین آرمانی، و اعتقاد قاطعانه به آن، مجوزی برای توجیه هرگونه زشت کاری شده است و همیشه چنین ادعا شده است که چون معتقدین به این آرمان حاضر به گذشتن از جان خود هستند، پس در نیت خیرشان شک نمی‌توان کرد.
برای مثال، کشتن آدمهای بیگناه، کشتن و یا منزوی کردن هم سازمانی‌های منتقد یا مخالف، شکنجه کردن رفقای سازمانی مظنون، همکاری با سرویس‌های اطلاعاتی‌ کشور بیگانه، عملا توجیه شده و یا به حساب اشتباه در انتخاب تاکتیک مبارزاتی گذاشته شده است. ولی‌ معلوم نیست که چرا این معیار برای برخی‌ رعایت میشود و برای برخی‌ دیگر، که آنها هم رویاهای زیبا برای بشریت دارند، به کار برده نمی‌شود؟ آیا با همین معیار نمی‌توان عملیات انتحاری القأعده را توجیه کرد و یا قتل احمد کسروی توسط فداییان اسلام (به یکی‌ بودن اسم فدایی توجه شود) را موجه دانست؟
شاید بتوان این استدلال را کرد که هدف سیاسی این افراد متفاوت بوده است.
یعنی‌ جدا از ارمان های زیبا، در صورت پیروزی و موفقیت کمونیسم، ایران آزاد و آباد می گردید.
اما این استدلال هم راه به جایی‌ نمی برد، چون در صورت پیروزی، جامعه ی‌ واقعی‌ که کمونیستها برای مردم می ساختند، هیچ ربطی‌ به آن آرمان زیبا نمی‌‌داشت، و در بهترین حالت چیزی شبیه توتالیتاریسم اروپای شرقی‌ میشد، اگر شبیه ترکمنستان یا تاجیکستان نبود. باید یکبار برای همیشه چپ کمونیست ایران را، همچون اسلامیون (شامل مجاهدین خلق هم میشود) از اتهام آزادی خواهی‌ تبرئه کرد.

حقیقتا اعضای این سازمان‌ها فارق از آرمان چه کسانی هستند؟ آیا می توان آنها را قهرمان نامید؟ یعنی‌ خسرو روزبه که رفیق حزبی خود (حسام لنکرانی) و روزنامه نگار مخالف (محمد مسعود) را کشته است کیست؟ تقی‌ شهرام که مخالف سیاسی (شریف واقفی) را کشته و سوزانده است چه در سرش می گذشته؟ همینطور حمید اشرف که رفیق سازمانی خود را حذف کرده است، و ‌یا محسن فاضل که با مظنون شدن به رفیقش وی را در زیر شکنجه ۲۴ ساعته کشته است چگونه انسانهایی می باشند؟ و یا حزب توده ای که مستقیما کار گذار خارجی‌ بود چگونه حزبی است؟
در این تحلیل می بایست تلقی از آدمهای بیگناه و آدمهای عادی را هم در نظر گرفت، زیرا بررسی این موضوع بعد دیگری را می گشاید. باید دید این ذهنیت نسبت به محیط اطراف خود به ویژه مردم چه ارزیابی دارد؟
   مطلب زیر از سایت گویا گرفته شده است (4):
""سازمان چریک های فدایی خلق در آبان ماه سال ۱۳۵۷ کتابی منتشر می کند با عنوانِ: "وظایف اساسی ما در شرایط فعلی و چگونه مبارزه توده ای می شود" که دومی نوشته ی زنده یاد بیژن جزنی ست. سوالات بسیار خوبی ست که به نظر می رسد سازمان چریک های فدایی خلق قرار است به آن ها پاسخ بدهد. در آن سال های اختناق و سرکوب سیاسی، همه به دنبال راه حل اند و این که چگونه می توان سدهای آزادی را شکست و رود خروشان پیشرفت را در بستر جامعه ی ایران به جریان انداخت. در آن سال های اختناق و سرکوب سیاسی، داشتن چنین کتابی، مساوی با زندان و شکنجه و مرگ است. به دست آوردن چنین کتابی کاری ست بس خطرناک اما ذهن کنج‌کاو و جست‌وجوگر را از این خطر گریزی نیست. در این جزوه ی تایپ شده با ماشین تحریر دستی، به راستی چه چیز نوشته شده است؟ اگر نفرت از شاه و رژیم سلطنتی چشم ما را کور نکرده باشد، در این جزوه ی باریک و لاغر چه می بینیم؟ آیا این جزوه واقعا راه درست رسیدن به آزادی و انسانیت را به ما نشان می دهد؟ آیا وظایف اساسی شرح داده شده در این جزوه، ما را به جامعه ای انسانی که در آن حقوق بشر رعایت می شود می رساند؟ آیا واقعا مبارزه، به همین نحو که بیژن جزنی نوشته، توده ای می شود؟ پاسخ به این سوالات متاسفانه منفی ست. اگر از درِ توجیه و سفسطه وارد نشویم، مندرجات کتاب روشن تر از آن است که تصویر آینده ی ساخته شده به دست چریک ها را در ذهن مان نبینیم. بخشی از این کتاب را با هم می خوانیم تا موضوع روشن تر شود:
"...حالا مساله بر سر ادامه حیات جنبش مسلحانه است. در این مبارزه که درگیر شده چریک پیروز می شود یا رژیم... در این موقع پدیدهء دیگر بر پدیدهء اول یعنی شایعه پردازی چریکها اضافه می شود. مردم منتظر توضیح چریکها می شوند و هر جا که عملیات چریکها با معیارهای آنها نمی خواند واقعیت را در جهت توضیح عمل چریک تغییر می دهند. پس از مصادرهء بانک ملی صفویه، همه جا پخش شد که "نشید" مدیر این بانک از ماموران [خوانا نیست] بوده است. رانندهء تاکسی ایکه در خیابان منفجر شد نیز از ماموران ساواک مشغول گشت پلیسی بوده از کار در می آید [جمله بندی عین اصل کتاب است]. بمبهای میدان سپه کار خود دستگاه حاکمه برای تفرقه انداختن بین مردم و چریکها و پیدا کردن مجوزی برای اعدام کردن ۵ تن قهرمانان چریکهای فدائی خلق تفسیر می شود. جنبش مسلحانه نمی تواند به شایعات مردم چه در ارزیابی نیروی چریک و چه در توجیه عملیات آن تسلیم شود. چریک می خواهد شناختی نزدیک به واقعیت از خود به مردم بدهد. میخواهد در مردم توقع بی جا ایجاد نکند مبادا که موجب سرکوفتگی توقعات آنان شود. همچنین لازم می داند "قانون" خود را به مردم تفهیم کند. بهمین دلیل پس از مصادرهء بانک صفویه توضیح می دهد که "نشید" باین خاطر کشته شد که از حدود وظایف خود فراتر رفته بود و برای گرفتن رتبه و چاپلوسی از مافوق قانون چریک را نقض کرد و بهمین دلیل کشته شد تا مردم باز از کشته شدن نشید نتیجهء عام تری استخراج کنند. نشید یک مامور استثنائی (یعنی مامور ساواک) نبود بلکه بر خلاف مصالح خلق برای جلب منافع فردی خواسته بود چریکها را بدام بیندازد. در این مورد جنبش، خصلت ایدئولوژیک خود را نشان داده و از توسل به شیوه های خرده بورژوائی در جلب حمایت مردم به هر قیمت خودداری میورزد. سازمان چریکهای فدائی خلق با دوراندیشی نه به منافع آتی خود بلکه به منافع دوردست جنبش انقلابی می اندیشد و طرز تفکر مردم را در جهت جنبش مسلحانه دگرگون می سازد..." (صفحات ۱۰۷ تا ۱۰۹). برای درک تئوری چریک ها زحمت زیادی لازم نیست. داستان از این قرار است که چریک ها بانک ملی شعبه صفویه را برای دستبرد هدف قرار می دهند. زمان حمله به بانک را هم بر اساس رهنمودهای "رفیق ماریگلا" در ساعات عصر تعیین می کنند. حمید اشرف، سرباز وظیفه ی نگهبان بانک را که می خواست بگریزد به قتل می رساند. یکی از چریک ها به رئیس بانک –محمدعلی نشید- دستور می دهد که دَرِ گاوصندوق را باز کند. رئیس که در اثر این حمله شوکه شده هیچ حرکتی نمی کند. چریک فدایی خلق او را با گلوله می کشد. کارمندی درِ گاوصندوق را باز می کند. پولی در صندوق موجود نیست و چریک ها بعد از سرقت پنج هزار تومان موجودی بانک می گریزند. این همان رئیس بانک نگون بختی ست که به نوشته ی چریک ها "برای گرفتن رتبه و چاپلوسی از مافوق قانون چریک را نقض کرد و بهمین دلیل کشته شد". به راستی اگر بعد از انقلاب، حکومتی بر اساس "قانون" چریکها بر سر کار می آمد، سرنوشت ما امروز چگونه بود؟ پاسخ به این سوال درسی ست برای برخورد واقع گرایانه، انتقادی، و بدون تعارف با گروه های اپوزیسیون زمان ما."" (پایان نقل قول از گویا).
و البته منطق "قانون" چریک با منطق انقلاب اسلامی همصدا شد تا آن مصیبت را بیافریند.
اما این کردار‌ها را چگونه باید توضیح داد؟ می‌توان آنرا به حساب ایمان بی‌ قید و شرط به همان آرمان زیبا دانست که هر گونه عملی‌ را موجه میکرد. می‌توان این رفتار و کردار را به روح زمانه نسبت داد، فضایی که بسیاری از جوانان با استعداد را به سوی خود کشید. حتی می توان گفت که این جوانان بدون آنکه به کشورهای سوسیالیستی سفر کنند فریب تصویر غیر واقعی از سوسیالیسم را خوردند (اینجا فساد رهبری حزب توده روشن می شود که پس از سالها زندگی در نکبت سوسیالیسم باز هم سنگ این نظام رابه سینه می زدند). می‌توان در باره این خاطرات تلخ کمتر صحبت کرد، به این حسرت که اگر کمونیست‌های دههٔ پنجاه اکنون زنده بودند به همان راهی‌ میرفتند که امروز بخش بزرگی‌ از چپ کمونیست سابق رفته است یعنی‌ راه دمکراسی لیبرال و حقوق بشر. شاید می بایست توضیح فرخ نگهدار را پذیرفت که: "هرچه کاوش‌ها بیشتر شود، بیشتر درخواهیم یافت که فدائیان عاشقان شوریده‌ای بودند که جان خویش را کمترین هدیه خویش به "خلق" خویش می‌دیدند. " (5)
اما نمی‌توان هم عاملین آن زشتکاری هارا قهرمان شمرد، و هم سخن از حکومت قانون گفت، نمی‌توان هم سازمان مارکسیست لنینیست‌ را آزادی خواه قلمداد کرد، هم سخن از حقوق بشر و پارلمانتاریسم راند. نمی‌توان کارگزاری بیگانگان را موجه دانست، و هم دم از ملی‌ گرایی زد. نمی‌توان داس و چکش و مسلسل را جشن گرفت، و از مبارزه مسالمت آمیز دفاع کرد.
این گسست هاست که جدی بودن یک گفتمان دمکراسی خواه‌ را ثابت می‌کند و روشن میکند که مواضع جدید از سر ناچاری پذیرفته نشده است.
زمانی صرف جان بازی برای آرمانی نامعلوم ارزش بود و روزگاری زندانی و شکنجه شده و اعدامی قهرمان محسوب میشدند. بی پایه بودن این ارزش را امروز مجاهد خلق و حزب الله وجند الله و القاعده نشان داده است.
خطر آن جاست که همان توجیهاتی که در گذشته برای آن زشت کاری‌ها مطرح میشد امروزه زیر لوای آرمانخواهی تکرارمی شود. سیاست های فاجعه بار دولت بوش، به این افکار که مدتی جرات بروز نداشتند، فرصت داده است تا همان روش را بازتولید کنند. حرفهای تراژیک چون دفاع از حماس و حزب الله تحت عنوان مقاومت مردمی، تا نمونه‌های حیرت انگیز و کمدی چون دفاع تلویحی از قاچاق موادمخدر توسط کمونیست های کلمبیایی، به بهانه مبارزه ضدامپریالیستی و برای آرمان سوسیالیسم.
پس در نهایت به پرسش دوم باز گردیم: آرمان سوسیالیسم به دردی دیگر هم خورده است؟
در هفته های آتی به مسأله سوسیالیسم و گذار آن از علم به خیال خواهیم پرداخت.


پانویس:
www.akhbar-rooz.com (1)
www.akhbar-rooz.com   1-
www.fadai.org
news.gooya.com
www.iran-emrooz.net

مسلما سازمان اکثریت واقف است که هر سند جدیدی که در باره سازمان فداییان منتشرشده و میشود کمک زیادی به بهتر شدن تصویر این سازمان نمیکند و بالعکس حقایقی را برملا میکند که حتی اگر نصف آن حقیقت باشد فاجعه است (کتاب اخیر وزارت اطلاعات). مسلما چاپ اسناد بعدی که به دوران بسیار تلخ تر پس از انقلاب مربوط میشود هم کمکی‌ به بهبود این تصویر نخواهد کرد. بسی مایهٔ تاسف است که بسیاری از این زشت کاری هارا به جای اینکه توسط بازماندگان گفته و نقد شود، توسط مخالفان طرح شده و می شود و سپس مورد قبول واقع شده و یا با سکوت برگزار میگردد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست