سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

آرمان سوسیالیسم به چه دردی می خورد - امیرحسین گنج بخش

نظرات دیگران
اگر یکی از مطالبی که در این صفحه درج شده به نظر شما نوعی سوءاستفاده (تبلیغاتی یا هر نوع دیگر) از سیستم نظردهی سایت می‌باشد یا آن را توهینی آشکار به یک فرد، گروه، سازمان یا ... می‌دانید لطفا این مسئله را از طریق ایمیل abuse@akhbar-rooz.com و با ذکر شماره‌ای که در زیر مطلب (قبل از تاریخ انتشار) درج شده به ما اطلاع دهید. از همکاری شما متشکریم.
  
    از : هوشتگ زمردی

عنوان : فراکسیون بادبادک
(((آقای دکتر امیرحسین گنج بخش از فراکسیون جمهوریخواه مستقل در بحث روشنگرانه ای ضرورت اسطوره زدائی از تاریخ و پذیرفتن مسئولیت را یادآور شدند و گفتند برای تفاهم و همکاری لازم نیست افراد در همه چیز هم نظر باشند یا از عقاید خود دست بردارند. ))))

شما که در کنگره حزب مشروطه خواهان ایران ( رستاخیز سابق) شرکت کردید . آیا هزگز فکر کرده ای که چگونه «دشمنان مشروطه» شدند مشروطه خواه و آیا اگر فرض کنیم که بعضی از آنها واقعا مشروطه خواه شدند و از گذشته خود فاصله گرفتند.

آیا بقیه نیروهای ایرانی که مخالف رژیم مطلقه ی پادشاهی بودند و امروز مخالف حکومت فقاهتی اسلامی هستند مشروطه خواه نیستند؟

امثال آقای گنج بخش بهتر ست از فعالیت سیاسی فاصله بگیرند که بیشتر برای ممکت و مردم مفید ست. واقعا نه پرنسیبی و نه تعهدی

به هر طرف که باد بوزد تعیین مسیر میدهند.
۴٨۶۱ - تاریخ انتشار : ۹ آذر ۱٣٨۷       

    از : بیژن محمودی

عنوان : کاشفان فروتن شوکران
یشایائی :در شماره ۶۳ مجله شهروند امروز (۲۴/۶/۱۳۸۷) آقای جلال توکلیان در معرفی کتاب «چریک‌های فدائی خلق» تالیف محمود نادری که باستناد اسناد و مدارکی که از بایگانی «ساواک شاه» به‌دست آمده نوشته شده است، توضیحات و اظهارنظرهایی کرده‌اند که خالی از اشکال نیست و از انصاف بدور است.



قبلاً لازم است بگویم من با بیژن جزنی از دوران نوجوانی تا کشتنش به‌دست رژیم پهلوی در تپه‌های اوین دوستی و همکاری نزدیک داشته و جریان چریک‌های فدائی خلق را از دیدگاه او می‌شناسم و خودم به‌لحاظ خصوصیات فردی و نوع اعتقاداتم اصولاً با تکروی و اقدامات خشونت‌بار و توسل به اسلحه از روی احساسات و اقداماتی از این دست مخالف بودم و این موضوعی بود که بیژن و دوستان مشترکمان به‌خوبی می‌دانستند و به‌همین لحاظ آنها هرگز درصدد یارگیری با من برنیامدند و هیچگاه مرا برای عقاید یا روحیه‌ام تحقیر و تهدید نکردند.



با اینکه آقای جلال توکلیان جریان بیژن جزنی و دوستانش را در تفاوتی مشهود با افراد و گروه‌های تشکیل‌دهنده سازمان فدائیان خلق بررسی کرده‌اند ولی در تحقیر و توهین همه را یک کاسه کرده و چیزی کم نگذاشته‌اند. توصیه‌های حکیمانه ایشان به افراد برای انتخاب «قالب‌های مشخص زندگی فردی» و لابد فراموش کردن تعهدات اجتماعی محل ایراد و بحث مفصل است که نه در این مقاله می‌گنجد و نه به آن مربوط می‌شود. اما امروزه دیگر جای شک نیست، آنچه به‌عنوان اقدامات مسلحانه سیاسی در شکل سازمان‌های کوچک یا کمی بزرگتر از افراد عموماً روشنفکر جوان از ایران و یمن گرفته تا دیگر شهرهای آسیا، آمریکای لاتین، آفریقا، اروپا، ژاپن و هر کجای دیگر تشکیل گردیده به‌وجود آمده و عمل کرده‌اند، تفکری آرمان‌گرایانه، بی‌حاصل و شکست خورده بوده و هست و خود بر بطلان خود گواهی داده‌اند.



ولی گویا آقای جلال توکلیان فرصت نکرده‌اند نگاهی به وضعیت جهان در آن سال‌ها بیاندازند. سال‌هایی که بچه‌های دبستانی شهر خودمان نام «چه‌گوارا» را با گچ بر تخته سیاه مدارس می‌نوشتند و جوانان سعی می‌کردند به شکل و قیافه «فیدل کاسترو» درآیند. نهضت‌های رهایی‌بخش در الجزایر و فلسطین توسل به اقدام مسلحانه را با افت‌وخیزهایی به یک روش موثر بدل کرده بودند. گروه‌های «بادرتیهوف» در آلمان «بریکاد روسو» در ایتالیا، ارتش سرخ ژاپن و بسیاری از جریانات چریکی و تروریستی دیگر ذهن اکثر جوانان جهان را به‌خود مشغول داشته بودند. نظام جهانی امپریالیسم و دولت‌های دست‌نشانده آنها آنچه را رنگ و بویی از شرافت و انسان‌دوستی، آزادیخواهی و دفاع از حقوق ملت‌ها داشت، بی‌محابا به شدت و سرعت سرکوب می‌کردند و به‌قول بیژن جزنی فقط صدای تفنگ می‌توانست نشان اعتراض باشد که البته آن هم به‌جایی نمی‌رسید همانطور که نرسید.



آقای توکلیان در پایان مقاله خود گفته‌اند «چریک‌های فدائی خلق نیز مانند بسیار کسان دیگر انتخاب خود را که همانا مشی مسلحانه، بود کرده بودند.» من دیگر چریک‌ها را نمی‌شناسم، ولی می‌دانم انتخاب «مشی مسلحانه» بر بیژن و تفکر او تحمیل شده بود، او همه راه‌ها را بسته می‌دید، او تاکید می‌کرد بالاخره در مقابل این همه ظلم و بیدادگری و خفت و زبونی نظام ستمشاهی کسی باید چیزی می‌گفت. سلطه‌جویان نظام استعماری و نوکران آنها باید می‌دانستند در میان ملت ما، مردان و زنانی هستند که فریاد می‌کشند و تسلیم نمی‌شوند. آنها باید می‌دانستند که ملت ما چون گوسفندان زبان بسته به مسلخ نخواهد رفت هرچند جوانان خود را در این راه قربانی خواهد کرد تا نشانی از شرف و اعتبار تاریخ خود را در برابر چشمان جهانیان به نمایش بگذارد.



به‌گواهی نوشته‌های همین کتاب و مشاهده شخصی من ناچیز دوستان جزنی و یارانش در هر فرصتی در فریاد مشترک مردم علیه استبداد شرکت می‌کردند و در واقع در سال‌های ۱۳۳۹ تا خرداد ۱۳۴۲ از فعال‌ترین گرو‌ه‌ها لااقل در جریان چپ بودند و شاید به‌همین دلیل در معرض انتقامجویی «ساواک شاه» قرار گرفتند تا اقدامات مسلحانه انجام نشده و بی‌حاصل خود. به‌نظر بنده همه جوانانی که آرمان‌گرایانه با هر تحلیل و دیدگاهی برای اینکه حقانیت ملت ایران را به‌گوش جهانیان برسانند جان فدا کردند، با همه اشتباهات، تندخوئی‌ها و گاه بداخلاقی‌های خود قابل احترام و ستایش هستند.



از نواب صفوی و یارانش که به‌وسیله دژخیمان نظام شاهی تیرباران شدند تا بیژن جزنی و گروهش که در تپه‌های اوین به‌خاک و خون افتادند تا جوانان بی‌نام و نشان که گلوله‌های خود را نه بر سینه دشمن که بر آسمان ایران و گاه بر سینه‌های خود شلیک می‌کردند تا فریاد ظلمی که بر ملت ما می‌رود در فضای سرزمینمان طنین‌انداز شود و پژواک آن از جنگل‌های سیاهکل به اقصا نقاط ایران برسد و شهیدانی که دلاورانه در هشت سال جنگ تحمیلی صدام از آرمان‌های خود و مرزهای میهن ما دفاع کردند، همه و همه فرزندان شریف ملت ایران هستند و بر حقانیت مردم ما در مبارزه با امپریالیسم و نظام سلطه شهادت می‌دهند.



بی‌تردید حضور حماسی مردم و رهبری داهیانه امام خمینی در بهمن‌ماه ۵۷ تداوم مبارزه طولانی همه نسل‌های فداکار و ازخودگذشته بوده است و این فریاد پیروزی ملت ما که یک‌صدا از زبان امام خمینی به‌گوش جهانیان رسید تاریخ آینده ایران را ساخت و می‌سازد. تعجب‌آور است چگونه آقای جلال توکلیان در مقاله خود فرموده‌اند «منظور من تخفیف آنان نیست بلکه منظور تبیین غلبه «شور مبارزه» بر «ایدئولوژی» در آن دوره است.» حرفی که رهبران حزب توده در ساخت و باخت دائمی با رهبران شوروی آن روز مرتباً در مورد فعالیت‌های دیگری به‌جز آنچه خودشان گوش به‌فرمان می‌کردند بر زبان می‌راندند و شور مبارزه جوانان ما را در مقابل بی‌تدبیری و حرف‌شنوی بی‌چون‌وچرای خود تخطئه می‌کردند.



ایراد و گله‌مندی اساسی من از آقای توکلیان ادبیات به‌کار رفته در این مقاله و مطلب مورد بحث است. نکته مهم دیگر اینکه فقط با استناد به گزارشات مامورین «ساواک شاه» نمی‌توان تاریخ ملت ایران یا مقطعی از آن را نوشت، این اسناد هر چقدر هم قابل مراجعه و استناد باشد گویای حدیث پر خون ملت ایران در پیمودن راهی طولانی از استبداد تا استقلال و آزادی نیست. در خاتمه برای اینکه دلیلی باشد در اینکه این صفات شایسته بیژن جزنی و سایر جوانان مبارز و از جان گذشته ما نیست جریان آخرین ملاقات خود را با بیژن جزنی در زندان شهربانی شهر قم یادآور می‌شوم. من و همسرم بعد از بارها مراجعه و التماس و پارتی‌بازی موفق شدیم بیژن را در زندان قم ملاقات کنیم، آن روزها بیژن در زندان نقاشی می‌کشید و درباره کارش به‌ما توضیح می‌داد و مأمور شهربانی بالای سر ما ایستاده بود و حرف‌ها ما را گوش می‌کرد.



ضمن صحبت‌ها همسر من به بیژن گفت انشاالله به‌زودی آزاد می‌شوید و بالای سر خانه و زن و فرزندانتان می‌روید، بیژن بلافاصله رو به همسرم گفت امیدی به آزادی ما و بیرون آمدن از زندان نداشته باشید، همسرم که بی‌وقفه گریه می‌کرد رو به آسمان گفت خدا فرج‌ساز است ناامید نباشید. یکی دو هفته قبل از این ملاقات یکی از دوستان مشترکمان در حادثه رانندگی جاده چالوس جان به‌جان آفرین تسلیم کرده بود. من به بیژن گفتم سرنوشت خراسانی را شنیده‌ای، بیژن تاکید کرد شنیده است و رو به همسرم که هنوز به‌شدت گریه می‌کرد گفت خیال کنید من هم مثل در جاده چالوس کشته شده‌ام برای او هم اینهمه زاری می‌کردید تازه او تصادفاً کشته شد، و ما برای چیزی می‌میریم. بیان این خاطره در جواب اینهمه ناسزا بود که آقای جلال توکلیان قلم زده‌اند، ما به تهران برگشتیم و من بعد از آن تا امروز یک لحظه بدون آن خاطره زندگی نکرده‌ام.



دانستم که این «کاشفان فروتن شوکران» با نثار جان خود نه سروری و پیروزی خود در عمل یا اثبات آن در ایدئولوژی را تحقق نیافتند بلکه بر حقانیت مبارزه ملت ایران علیه نظام ستم‌شاهی مهر تایید زدند. کمترین ادای دین من به بیژن جزنی، حسین ضیاء ظریفی، مشعوف کلانتری یعنی کسانی که آنها را نه در مسیر مبارزه مسلحانه بلکه در جریان زندگی می‌شناختم و همه کسانی‌که در جریان مبارزه و جنگ تحمیلی به‌شهادت رسیدند این است که برایشان رحمت الهی آرزو کنم و به روان پاک آن‌ها درود بفرستم و یادآور شوم آنها جان فدای رهایی ملت ایران از ظلمات نظام شاهی بودند و از جمله شریف‌ترین انسانی‌هایی که می‌شناختم و می‌شناسم می‌باشند.
۴۶۹۹ - تاریخ انتشار : ٣ آذر ۱٣٨۷       

    از : محقق دکترا از آکسفورد!

عنوان : برنامه های پنج ساله
در یک جلسه سخنرانی یکی از اعضای حزب کمونیست خطاب به کارگران گفت : ببینید رفقا بعد از اتمام برنامه پنجساله اول هر خانواده میتواند صاحب یک خانه مستقل شود! بعد از اتمام برنامه پنجساله دوم هر کارگر می تواند یک اتومبیل داشته باشد! و در خاتمه برنامه پنجساله سوم هر خانواده میتواند یک هواپیما داشته باشد! یک از کارگران از میان جمعیت پرسید : هواپیما به چه دردمان میخورد؟ رفقا انگار درست متوجه نشدید! مثلا در شهرستانی که زندگی میکنید با کمبود سیب زمینی مواجه هستید خب سوار هواپیمایتان میشوید و به مسکو میروید و سیب زمینی میخرید!
۴۶۹۴ - تاریخ انتشار : ٣ آذر ۱٣٨۷       

    از : سطحی

عنوان : سانسور حقایق و رویدادهای جنایت آمیز کمونیسم روسی به نفع کیست و چرا چپ اینقدر از بیان آنها واهمه دارد
من نمی دانم چرا تمام زشتی های جوامع سرمایه داری همیشه توسط چپ های ایران با آب و تاب و عمدتا با بزرگنمایی در همه متون و مقالات و خبر ها و وبسایت های چپ می آید و با بیرحمی کامل انتقاد می شود که البته فی نفسه کار بدی نیست چون خود جوامع سرمایه داری هم حتی در رسانه های اصلی شان این کار را با شدت کمتر می کنند اما از آنطرف هر چه واقعه مسلم و خرابکاری افتضاح و حتی جنایت در سمت چپها که چه عرض کنم حتی این روسیه پوتینی سرمایه داری میمونی اتفاق می افتد کاملا سانسور می شود۰ اگر هم نظردهنده گمنامی مثل بنده سوالی بپرسد فورا چماق بدستان توده ای با انواع فحاشی و تهمت زنی در صحنه حاضر می شوند و جماعت دیگری از آنها نیز با پز شبه وشنفکری و دست بالا می گویند که چپ وامدار هیچ کجا نیست و روسیه سرمایه داریست و شوروی سابق هم کمونیست نبوده۰ خوب اگر اینطورست چرا سانسور می کنید و جبهه می گیرید یکی دو مقاله هم شما بنویسید و منصفانه این رویداد ها را تحلیل کنید۰
مثلا کشتار و تصفیه نژادی استالین در اوکراین۰
خبر سالگردش که اینجاها نیست ۰ حتی روسیه امروز هم آنرا جنایت می داند۰ ولی شرمنده است که آنرا قتل عام نژادی بداند۰
در سایت بی بی سی آمده
-در هفتاد و پنجمین سال این قحطی مراسم ویژه ای در سراسر این کشور برگزار شد. ویکتور یوشچنکو، رئیس جمهوری اوکراین در کی یف از جهانیان خواست تا این کشتارها را به عنوان قتل عام به رسمیت بشناسند.
-دیدگاه عمومی در کی یف بر این فرض استوار است که مقامات شوروی سابق عمدا میلیون ها نفر از مردم اوکراین را به گرسنگی واداشتند تا جنبش ملی گرایانه را در میان مردم آن از بین ببرند
-روسیه این رویداد را به عنوان یک فاجعه انسانی به رسمیت می شناسد اما می گوید که در دوران استالین تعداد بسیار زیادی از مردم ملیت های مختلف از جمله روس ها کشته شدند.

http://www.bbc.co.uk/persian/world/۲۰۰۸/۱۱/۰۸۱۱۲۲_an_ukraine_famine_anniv.shtml
۴۶٨۹ - تاریخ انتشار : ٣ آذر ۱٣٨۷       

    از : اصغر انجیلاسی

عنوان : اعتراف به قتل
با سپاس از سایت وآقای گنج بخش

امروز نه هرچند به عیان نتیجه استبداد رژیم پهلوی وسیاست چپ و سازمانهای
مسلح روشن شده است.هر دو هم رژیم پهلوی در خطا بود وهم مخالفان مسلح او. اکنون این امکان وجود دارد که بتوان در مورد جریانات مسلح داوری کرد.البته باید اعتراف کرد که شگست چپ عامل این امکان باز یابی شده است. بنظر من این آغاز راه دشوار برخورد به گذشته میباشد. جریاناتی همچون مجاهدین وحزب دمکرات نیز روزی به این اعتراف خواهند رسید.نا گفته نماند حساب حزب توده به عنوان عامل سرسپرده دولت روس جدااست.سخن از اعدام چند توده ای نیست بلکه مسئله مهم
بزیر مهمیز رفتن مردم ایران وتسلط روس بر ایران است.حزب توده آگاهانه اعضا خود وچپ ومجاهدین را به دم تیغ آخوند ها فرستاد.
سازمان های چریکی اکنون باید گذشته خود را بدون ا ما واگر مورد نقد وبرسی قرار دهند.آنچه بیش از همه بنظر این راقم مهم بنظر میرسد همکاری فدائیان با حزب توده وهم کاری نزدیک این دو جریان با جمهوری اسلامی است.شرط لازم در آینده
افشا ان وعده ها است که به فدائیان داده شده بود .
من هنوز ان فریاد ها واعتراض ها را در گوش دارم که میگفنند به آخوندها سرویس ندهید.با توده ای ها همکاری نکنیند. خلخالی را نامزد ریاست جمهوری نگنید.
پاسخ های توده ای هنوز ادامه دارد.عوامل امپریالسیم/تفاله های ضد انقلاب ووو.
در برابر انچه ما به عنوان ایرانی ونه به عنوان چپ از دست دادیم به زبان و نوشته هرگز نخواهد امد.هفتاد ملیون ایرانی اسیر توهمات کمونیستها و آخوندها شده اند.
اعتراف به گناه یعنی به قتل نه تنها بد نیست بلکه نشان رشد عقلی و مسئولیت
در برابر اعمال ما میباشد.هیچ قانونی ما را ملزم به قتل نفس نمیکند وناگفته نماند که پرونده هیچ قتلی بسته نخواهد شد.به زبان دیگر هرکس میتواند وباید از حزب
توده وهمه جریانات چریکی بخاطر قتل عمد به دادگاه شکایت کنند. طفره رفتن ویا قبول نکردن قتل های انجام شده هرگز شامل گذشت زمان نخواهد شد. دفاع از قتل برای منافع نا مشروع و قتل بدون دلیل همواره قاتلان را تحت تعقیب قانون زمان قرار خواهد داد.البته روشن است که قتل هر چند در رابطه با اهداف سیاسی باشد غیر قابل قبول است وحقوق سیاسی جداگانه بررسی میشود.
به این شروع باید تبریک گفت .شاید این آغاز کوچک بتواند راهی به اینده باز کند.
۴۶٨۵ - تاریخ انتشار : ۲ آذر ۱٣٨۷       

    از : آزاده کارگر

عنوان : فیلم « معضل بادرماینهٌف» ، فیلم بدی است.
نقد فیلمهای روی پرده
«معضل بادرماینهُف»
Badder-Meinhof Komplex
نوشته و ترجمه فرهاد مجد آبادی

فیلم « معضل بادرماینهٌف» ، فیلم بدی است. بد است چون از یک ماجرای جدی و بسیار مهم سیاسی و اجتماعی ، برداشتی سطحی دارد و ساختارش چیزی شبیه فیلمهای اکشن درجه دو آمریکائی است. با صحنه های فراوان از انفجار و کشتار – با تمام جزئیات – و با حضور چند تن از معروفترین هنرپیشگان امروز آلمان. انگار از قبل می دانسته اند که قرارست این فیلم از طرف آلمان به عنوان کاندیدای اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان معرفی شود. «معضل بادرماینهف» فیلم بدی ست، چون به قصد و به طور مشخص می خواهد اسطوره «بادر- ماینهف» و RAF* را درهم بشکند. در صفحه اول مجله اشپیگل (شماره ۳۷ به تاریخ ۸/۹/۲۰۰۸) که این فیلم بر اساس کتابی نوشته سردبیر سابق و نویسنده فعلی آن اشتفان آوست Stefan Aust ساخته شده زیر عکس هنرپیشگان اصلی فیلم این تیتر درشت به چشم می خورد: « بس کنید دیگر، که آنها را آنگونه که نبوده اند ببینید.» و زیر آن نوشته شده است : « یک فیلم، اسطوره RAF را ویران می کند». همین یکی-دو جمله به عنوان کلید اصلی برای شناخت فیلم و نظر سازندگانش، کافیست. بخصوص که در آخرین صحنه، قبل از کشتن هانس مارتین شلایر** از دهان یکی از اعضای گروه RAF یعنی بریگیته مونهاوپت Brigitte Mohnhaupt که خودش در ربودن «شلایر» دست داشته است، همان جمله « بس کنید دیگر، که آنها را آنگونه که نبوده اند ببینید»، به عنوان آخرین جمله فیلم شنیده می شود.

برای آشنائی با نظر سناریست و کارگردان فیلم در مورد RAF و اعضای آن، صحنه های زیادی را می شود مثال زد اما در اینجا فقط به دو صحنه اشاره می کنم. یکی صحنه ای است که آندره آس بادر همراه دوستانش سوار بر دو ماشین در دل شب در یکی از خیابانهای شهر(به گمانم برلین) به سرعت و شوخی کنان پیش می روند. صحنه ای که مشابه آن را در فیلمهایی مثل شورش بی دلیل (با بازی جیمزدین)، آمریکن گرافیتی (ساخته جورج لوکاس) و بازگشت به آینده (رابرت زمیکس) که همه آمریکائی هستند و فیلمهای دیگر دیده ایم. در جائی از این صحنه بادر برای «تفریح» با اسلحه ای که دارد به جائی در تاریکی دوبار شلیک می کند و بلند بلند می خندد؛ خنده ای که شبیه شادی بچه ای بازیگوش پس از نوعی شیطنت است. این نوع معرفی از شخصیت بادر و یارانش درصحنه های دیگر به اشکال مختلف تکمیل میشود و اوج آن صحنه ای است که آنها برای آموزش عملیات چریکی به یکی از کمپ های فلسطینی ها در اردن رفته اند. در این جا برخلاف مقررات کمپ که زن ها و مردها باید در سالن های جداگانه به سرببرند، آنها مصرانه و بی توجه به دستور فرمانده کمپ، همگی به یک ساختمان می روند، که نشان دهنده بی توجهی به مقررات و یاغیگری بی دلیل است. آن هم جایی که آنها قرارست تعلیم ببینند. این تعلیم ناپذیری چند لحظه بعد تکمیل می شود. بادر هنگامی که مانند سایر رزمندگان برای تمرین باید روی خاک سینه خیز پیش برود و از زیر سیم خاردار بگذرد، به اعتراض بلند می شود و می گوید ما چریک شهری هستیم و برای جنگ در بیابان نیامده ایم. و البته مسخره تر از آن فرمانده کمپ است که به این رفتار نادرست بادر تن در می دهد. اما هنوز مسخره ترین و مطمئناً بی اساس ترین بخش این صحنه مانده است. در کمپ مبارزین فلسطینی، (مبارزین عرب و عمدتاً چپ ها) بادر و سایر مردان همراهش با بالاتنه برهنه روی پشت بام ساختمان ایستاده اند و زنان گروه (اولریکه ماینهوف ، گودرون اسلین و یکی دیگر ) همگی کاملاً برهنه در حال آفتاب گرفتن، راه رفتن و شوخی و خنده هستند. و این در حالی ست که مبارزان کمپ که ما فقط مردان آنها را می بینیم، با ناباوری اما با چشمان حریص به این بدنهای برهنه و زیبا خیره شده اند. در اینجا هم وقتی فرمانده اردوگاه از آنها می خواهد که لباسهای خود را بپوشند، باز آندره آس بادر معترضانه و با لحنی تمسخرآمیز اعلام می کند که آنها به آزادی و زندگی طبیعی یا همچون چیزی اعتقاد دارند و دلیلی نمی بینند که لباسشان را بپوشند!

علاوه بر این صحنه های ناخوشایند و به احتمال زیاد غیر واقعی، تقریباً کلیه ترورها و عملیات بمبگذاری بدون مقدمه چینی لازم و تحلیل سیاسی و با شدت و خشونتی مرگبار انجام می شود. همه این ها نشانده ی عملیاتی بی هدف، خرابکارانه، و نابخردانه است. در واقع فیلم «معضل بادرماینهف» به تماشاگر امروزی – به ویژه جوانها، که هیچ اطلاعی از آن دوره و زیربنای عملیات گروه RAF ندارند- تصویری تخریب کننده و نادرست نشان می دهد.

در مورد این فیلم با توجه به موضوع مهمی که دارد و بودجه کلانی که برای آن سرمایه گذاری شده است، نقدهای زیادی نوشته شده است که در اغلب آن ها به بازاری بودن فیلم و اکشن سازی به سبک هالیوود، اشاره شده است. در قسمت بعدی، ترجمه بخشی از یکی از این نقدها را می خوانید.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

* RAF (Rote-Armee-Fraktion)

** هانس مارتین شلایر Hans-Martin Schleyer ( ۱۹۱۵-۱۹۷۷) رئیس اتحادیه کارفرمایان آلمان

اکشن، تیراندازی و خشونت در فیلمی درباره RAF

نوشته: الویرا لاوشر



موضوعاتی وجود دارند که موقعیت یک نسل یا حتی یک ملت را نشان می دهند. ده سال حضور RAF در آلمان یکی از این موضوعات است. آیا یک فیلم ۱۵۰ دقیقه ای سینمائی برای این موضوع کافی ست؟

«معضل بادرماینهف»، فیلم جدید آیشینگر (سناریست و تهیه کننده) ، فیلم کم خرجی نیست. بنابراین باید تماشاگران زیادی به دیدن آن بروند. به همین دلیل پیش از آغاز نمایش فیلم(۲۵ اکتبر۲۰۰۸) تعداد زیادی پیش آگهی و مصاحبه های متعدد با هنرپیشگان، تهیه کننده و نویسنده کتاب اصلی و کارگردان از فرستنده های مختلف تلویزیونی پخش شد یا در روزنامه ها به چاپ رسید. و البته چنین موضوع مهمی کنجکاوی آدم هارا هم برمی انگیزد. اما فیلم خیلی چیزها را رها می کند و ظاهراً خود را به عنوان فیلمی مستند گونه ، جدی و گزارشگر معرفی می کند.

فیلم در آرامش و بی خطر آغاز می شود. در ساحلی برای طرفداران «فرهنگ آزادی بدن» FKK کودکان مشغول بازی هستند، زنی که بعداً می فهمیم اولریکه ماینهوف(با بازی مارتینا گدک) است، کتاب می خواند و در عین حال خود را مادری خوب نشان می دهد. گرچه بعداً می بینیم که عشق مادری او چندان هم باورکردنی نیست. از همین جا اولین مشکل فیلم شروع می شود. گروهی از ستارگان برجسته سینمای آلمان از جمله مارتینا گدک، موریتس بلایب تروی، برونو گانس، یوهانا ولانک و نادیا اول در فیلم حضور دارند. اگرچه گفته می شود که دلیل انتخاب این هنرپیشگان آن بوده که افرادی شبیه کارکترهای واقعی عهده دار نقش ها باشند، و در مورد گریم آن ها هم بسیار کوشش شده اما این واقعییت را هم که هرکدام از این هنرپیشگان ، چهره هایی شناخته شده ( و احتمالا پولساز در سینمای آلمان- م) هستند، نمی توان نادیده گرفت. و این مسئله در طول نمایش فیلم خود را به این صورت نشان می دهد که تماشاگر از موضوع منفک می شود و به حد و اندازه بازیگری، هنرپیشگان فکر می کند.

صحنه های سرگردان کننده، کنایه ها و ادعاها

اگر مسیر صحنه های فیلم سرراست و قابل فهم بود، این دورشدن تماشاچی از موضوع خیلی اشکال نداشت. اما فیلم به گونه ای است که اگر کسی کتابی را که فیلم براساس آن ساخته شده نخوانده باشد، بعضی از پرش های موضوعی را نمی فهمد. در صحنه ساحل زن موبوری دیده می شود که در نگاه اول فقط به درد آن می خورد که به یک پارتی دعوت بشود. او روزنامه ای را می خواند که در آن مقاله ای از اولریکه ماینهف در مورد سفر شاه (ایران) به آلمان نوشته شده است. سفری که به عنوان زمینه ساز ایجاد RAF تلقی می شود. بعد مردی (شوهر یا«همزندگی» اولریکه ماینهف)وجود دارد که بعد از یک عشقبازی با زنی دیگر کنار گذاشته می شود و (اولریکه) مرد دیگری را جایگزین او می کند. تماشاگر باید همه این ها را بدون هیچ توضیح یا تعمیق روانشناسانه ای فقط به سادگی بپذیرد. و یا به دفعات از روی موضوعات مختلف بپرد. مثلاً تماشاگر ناگهان و بدون هیچ پایه ای، با نسل دومِ (RAF ) که بریگیته مون هآوپت به آن تعلق دارد، روبرو می شود و اصلاً نمی داند این نسل دوم کی، کجا و چگونه به وجود آمده است.

روانشناسی در این فیلم نقش مهمی ندارد.

زمان زیادی برای تعمیق روانشناسانه در فیلم « معضل بادرماینهف» وجود ندارد. اولی ادل Uli Edel کارگردان فیلم، در توضیح روانشناسی شخصیت های فیلم صرفه جوئی کرده و به جای آن ترجیحاً یک صحنه تیراندازی افزوده است. این که اولریکه ماینهف که راه نوشتن متن و تحریک را انتخاب کرده، چرا ناگهان راهش را به سوی خشونت عوض می کند، در فیلم بی جواب می ماند. او ظاهراً بدون هیچ انگیزه ای بعد از تیراندازی ۱۴ مای ۱۹۷۰ در موسسه مرکزی مسائل اجتماعی آلمان و فراری دادن آندره آس بادر از پنجره به بیرون می پرد و کاملاً به طور ناگهانی تصمیم می گیرد که برخلاف وجود کودکانش به کاری خشونت آمیز بپردازد. و این درحالی ست که در جای دیگری از فیلم تضمین کرده بود که هرگز کودکانش را رها نخواهد کرد.

کمبود روانشناسی و به جای آن صحنه های خشونت در نمای نزدیک

اما صحنه های فراوانی خشونت RAF را در نزدیکترین نماها نشان می دهند. صحنه های زد و خورد درتظاهرات علیه شاه، کشته شدن بنو اونه زورگ Benno Ohnesorg و همچنین رگبار گلوله ها در صحنه ربودن شلایر با تمام جزئیات نمایش داده می شود. هیچ دست و پای له شده و شکسته یا بدن متشنج از اصابت گلوله ها نادیده گرفته نمی شود. البته این که نمایش این گونه صحنه ها واقعا باعث همدردی تماشاگر با قربانیان می شود و یا آنها را علیه خشونت برمی انگیزد، خود آنها باید بگویند. البته یک کمبود همچنان وجود دارد: و آن اینست که روی مسئله روانشناسی تروریستها درست کار نشده است.
۴۶٨۲ - تاریخ انتشار : ۲ آذر ۱٣٨۷       

    از : محقق دکترا از آکسفورد!

عنوان : رفیق استالین برای دوران کودکی زیبایی که به من تقدیم کردی متشکرم!
در راهپیمایی با شکوه روز اول ماه مه پیر مردی یهودی پلاکاری را در دست داشت که رویش نوشته شده بود : رفیق استالین برای دوران کودکی زیبایی که به من تقدیم کردی متشکرم! یکی از حزب الله ای های حزب کمونیست به پیرمرد گفت این چیه ؟ حزب ما را مسخره کرده ای؟ همه میدانند که وقتی تو بچه بودی رفیق استالین هنوز به دنیا نیامده بود! پیرمرد گفت : این دقیقا همان چیزی است که من برایش متشکرم!
۴۶۷۶ - تاریخ انتشار : ۲ آذر ۱٣٨۷       

    از : محقق دکترا از آکسفورد!

عنوان : بهترین رهبر معلم ودوست خلق!
استالین دارک را احضار کرد و گفت من میدانم که تو در باره من جوک میسازی این درست نیست! دادک : چرا ؟ چون هر چه باشد من بهترین رهبر معلم و دوست خلق هستم! دادک : نه این جوک را من نساخته ام!
۴۶۷۴ - تاریخ انتشار : ۲ آذر ۱٣٨۷       

    از : محقق دکترا از آکسفورد!

عنوان : حقیقت آئینه ای است که بر زمین افتاده تکه تکه شد و هر تکه ای از آن نزد کسی است!
اندیشیدن بعد از آن آغاز میشود که ما احساس کرده باشیم که آن عقلی که از سده ها پیشی تاکنون بزرگ و محترم داشته و اصیل شناخته شده خود سرسخت ترین دشمن اندیشیدن است!
۴۶۷٣ - تاریخ انتشار : ۲ آذر ۱٣٨۷       

    از : محقق دکترا از آکسفورد!

عنوان : پرولتاریای جهان ببخشید!
کارل مارکس به شوروی بازگشت کارخانه ها - بیمارستان ها - شهر ها - روستا ها و خلاصه همه جا را به او نشان دادند بالاخره مارکس تقاضا کرد که به او اجازه بدهند که در تلویزیون صحبت کند دفتر سیاسی ترسیده بود که او چیزی بگوید که آنها نتوانند جمع و جورش بکند ! مارکس قول داد که فقط یک جمله بگوید دفتر سیاسی تحت این شرایط موافقت کرد کارل مارکس به تلویزیون رفت و گفت : پرولتاریای جهان ببخشید!
۴۶۷۲ - تاریخ انتشار : ۲ آذر ۱٣٨۷       

نظرات قدیمی تر

 
چاپ کن

نظرات (۴۲)

نظر شما

اصل مطلب

   
بازگشت به صفحه نخست