سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

او به زبان مادریش ایمان دارد!
تقدیم به حسین حسینی، فعال آذربایجانی دربند


خزر مییانالی


• جوانانی همچون حسین حسینی از آنجا که موجودیت و هستی معنوی ملتی را در خطر می بینند از هر فرصت ممکن برای بیان مطالبات ملی و آگاهی افکار عمومی آذربایجانیان از تبعیضات و عقب ماندگیهای آن استفاده میکنند لذا به مبارزه با آگاهی های کاذبی میپردازند که حکومت توتالیتری همچون جمهوری اسلامی سعی در القای آن به مردم دارند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ٣۰ دی ۱٣٨۷ -  ۱۹ ژانويه ۲۰۰۹


«ستارخان به بافرخان پیش از خروج اجباری از تبریز :جناب سالار این آقایان میخواهند ما را به کشتن داده قبر ما را امامزاده کنند»
در تاریخ مشروطیت میخوانیم: مقاومت مردانه تبریزیها و جنگهای مجاهدین دلیر با رهبری ستارخان سردار و باقرخان سالار و رفقای آنان بود که سر انجام سیر تاریخ ایران را تغییر داد.یعنی اصول دولت استبدادی را که داشت از نو مستقر میشد بر انداخت و رسمی را که به تصدیق داخله و خارجه بساطش بر چیده شده شده بود بر گرداند و بنیان دولت مشروطه یا اصول حکومت دمکراسی را استوار ساخت. پس از تشکیل دولت مشروطه در تهران با توجه به اینکه ستارخان هنوز در تبریزنفوذ و پایگاه اجتماعی داشت و ادامه حضور سردار ملی در تبریز می توانست برای دولتهای روسیه تزاری و انگلستان و دولت اشراف و خانها در تهران دشواریهایی پدید آورد تا اینکه به دعوت و دستور دولت و به واسطه دولتهای انگلیس و روسیه که خواستار احضار سردار از تبریز به تهران بودند،در تاریخ ۲۸ اسفند ۱۲۸۸ تبریزیها با اشک و ماتم ستارخان و باقرخان را بدرقه کردند. سردار ملی حین ورود به تهران غرق صدها دسته گل از طرف سکنه تهران و مستغرق زنده باش و شاباش گشت.
اسماعیل امیر خیزی از یاران نزدیک ستارخان درخصوص واقعه پارک اتابک تهران که به بهانه خلع سلاح مجاهدین و حمله نیروهای دولتی،که در پی آن طرح حذف سردار ملی در میان بوده است، حضور داشته مینویسد:پس از شروع تیر اندازی از سوی نیروهای دولتی سردار به این خیال می افتد که خود را به پشت بام رسانده و از آنجا مشغول جنگ شود.هنوز به پشت بام نرسیده تیری به پایش میخورد و چون زخم کاری بود سردار را از پا میاندازد.امیر خیزی مینویسد«مرحوم سردار پس از آنکه به منزل شخصی خود در تهران در محله امیر آباد رفت شب و روز رنج و عذاب بود و در نهایت سختی روزگار میگذراند و هرگز دولت به ایشان اجازه نداد به تبریز مراجعت کند.یکی از دوستان سردار در خاطرات خود مینویسد «پس از دو روز نشانی منزل ستارخان را گرفتم. ستارخان روی تخت دراز کشیده بود. بوی عفونت فضا را پر کرده بود.پرسیدم این بوی گند چیست، گفت من طبیب ندارم و بوی گند از پوست بزغاله ایست که ابراهیم (پسر برادر ستارخان) آن را روی زخم پایم کشیده است. زخم پا سردار را همواره رنج میداد و از قراری که از اشخاص موثق شنیده ام وضع معیشت و زندگانی او در اواخر عمرش هرگز خوب نبود و او هم مانند یک کاروان نامیان بشر بعد از دوره عزت در گوشه عزلت سپری کرد تا اینکه سربلندی آذربایجان، پس از چهار سال زندگی پر از رنج و عذاب در سن چهل و هشت سالگی (۲۵ آبان ۱۲۹۳) به سرای باقی شتافت.
تاکنون ندیده ایم هیچ یک از رسانه های دولتی از سرنوشت غمبار سردار غریب آذربایجان بعد از عزیمت به تهران سخنی به میان آورند. ستارخان باید در مراسمات بزرگداشت تاریخ مشروطیت از طرف سخنرانانی معلوم الحال همچون حداد عادل ها عاشق ایران و زبان فارسی و تمامیت ارضی ایران معرفی شود یعنی باید سردار ملی که به اکراه و اجبار به تهران کوچ کرد نماد جانبازی و فداکاری آذربایجانی عاشق ایران فلمداد شود و اینچنین القا شود که اجر و قرب آذربایجانی تا زمانی است که فدای مصلحت ایران شود. اما زمانی که همزبانان سردار ملی در سالگرد شهادتش بر سر مزارش گرد آیند و بخواهند از زبان ممنوع و اخراجی همشهریانش از مدارس آذربایجان سخنی گویند آنوقت میشوند مخل امنیت و آسایش عمومی که باید در بازداشتگاههای اداره اطلاعات ماهها تحت شکنجه های جسمی و روحی نگهداری شوند تا به غریبی زبان مادریشان همچون سردار ملی شان به سوگ ننشینند.اگر جسم ستارخان دور از زادگاهش در غربت آرمیده است امروز همزبانانش در زادگاه خود به دلیل ممنوعیت زبانشان حتی در نامگذاری فرزندانشان، کوچه و خیابانشان، احساس بیگانگی میکنند.
حسین حسینی اگرچه امروز نزدیک به دو ماه است به دلیل حضور درمراسم بزرگداشت سردار ملی دستگیر شده و در بند است اما تاکنون علی رغم همه حقوقی که برای یک متهم در دوران بازداشت موقت چه آنهایی که در نص قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده و چه کنوانسیونهای بین المللی که دولت ایران آنها را پذیرفته محروم است همچون حق داشتن وکیل (بند ۳ ماده واحده ی قانون حقوق شهروندی و اصل ۳۵ و ماده ۱۲۸ قانون آیین دادرسی کیفری) این حق، شامل تمامی مراحل دادرسی و تحقیق از متهم است. خانواده حسین حسینی هفته ها در بیخبری از سرنوشت فرزندشان سپری کرده اند و مقامات مسئول امنیتی احساس مسئولیتی در پاسخگویی نسبت به محل نگهداری وی و اتهام و علل دستگیریش احساس نکرده اند و به گواه همه کسانی که تا به حال در بازداشگاههای وزارت اطلاعات بوده اند تفهیم اتهام به عنوان اولین حق فرد پس از بازداشت رعایت نمیشود تا فرد متهم پس از دانستن دلایل مقام قضایی مبنی بر متهم دانستن خود، بتواند با ذکر مواردی آن دلایل را رد نموده و بی گناهی خود را اثبات نماید.(اصل ۳۲ قانون اساسی و مواد ۲۴، ۱۲۹،۱۹۲ قانون آیین دادرسی کیفری) قانون آیین دادرسی کیفری نیز در ماده ۱۲۹، شکنجه متهم را ممنوع دانسته اما نگهداری در سلولهای انفرادی به مدت طولانی از شرایط بازداشتگاههای امنیتی تهران منجمله بند ۲۰۹ زندان اوین میباشد. بنا به اظهارات خود حسین حسینی وی در مدت دورن بازداشت قبلی خود در اداره اطلاعات اردبیل بارها بوسیله شوک الکتریکی و مشت و لگد بازجویان برای گرفتن اقرار و اعتراف مورد نظر بازجویان تحت شکنجه بوده است.
جوانانی همچون حسین حسینی از آنجا که موجودیت و هستی معنوی ملتی را در خطر می بینند از هر فرصت ممکن برای بیان مطالبات ملی و آگاهی افکار عمومی آذربایجانیان از تبعیضات و عقب ماندگیهای آن استفاده میکنند لذا به مبارزه با آگاهی های کاذبی میپردازند که حکومت توتالیتری همچون جمهوری اسلامی سعی در القای آن به مردم دارند تا با یک سری عملیتهای روانی همچون ایجاد دشمنان فرضی طرح مسائل و خواسته های ملل تحت ستم را مسئله ای وارداتی و نشأت گرفته از آنسوی مرزها قلمداد کنند.و از آنجایی که این افراد بدون محاسبه فایده و منفعتی در مسیر رویای دیرین احیای فرهنگ ملی خود قدم بر میدارند مردم آذربایجان این افراد را به دیده احترام مینگرند و حاکمیت از ترس پایگاه مردمی و گسترش و نفوذ گفتمان مطروحه از طرف فعالین حرکت ملی آذربایجان اینچنین سراسیمه به زعم خود فعالین و منتقدان منتسب به جنبشهای اجتماعی همچون حرکت ملی آذربایجان را سرکوب میکند.
آنهایی که امروز بر ما حاکمند باور و یقینشان بر این است اگر آذربایجانی برای خودش باشد با زبان رسمی مختص به خود (نه محلی) و قهرمانان ملی و تاریخی که خودش بنا کرده، در آنصورت احتمالا اگر نخواهد برای ایران مقدس عالیجنابان جانبازی کند آنوقت ایرانی نمیماند که رگ گردنشان را برای حفظ جغرافیای سیاسی و مرزهای آن پاره کنند.پس خوب دریافته اند مسئله زبان آذربایجانی باید به هر قیمت ممکن مهجور بماند و به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی حتی در سطح یک کلاس به ما اجازه تحصیل دهند، چرا که سر آغاز اسارت ما ازاسارت زبانمان شروع شده است. چرا که هدف از رسمی شدن زبان تحمیلی فارسی انقطاع آذربایجانی از گذشته ای است که انتقالش بر عهده زبان است و باید ما را صاحب میراث گذشتگانمان کند.حافظه ای که زبان فارسی برایمان میسازد حافظه ملتمان نیست تاریخی که می آموزد مال ما نیست و از بزرگانمان تنها کسانی را یاد میگیریم که به این فرهنگ تحمیلی خدمت کرده اند. یعنی بزرگترین افتخار ما باید خدمت به فرهنگ مسلط امروزی باشد. آموختن زبان فارسی بهره مندی از مزایای زبانی دیگز نیست چرا که این زبان با ساز و کارهای حمایتی از طرف قانون گذاران برای مسخ همه ارکان هویتی تورک ها تلاش میکند و در جهت انکار آن قدم بر میدارد تا خود را جایگزین آن نماید. زبان ما را در دستگاه اداری نظام حاکم ارزشی نیست و اینچنین خواهد بود که که زبانمان در همه عرصه های اجتماعی ناکارآمد و نارسا جلوه خواهد کرد تا آذربایجانی زبان خود را کنار نهد و به خدمت این زبان بیگانه در آید.
آری بنا به نوشته یکی از دوستان حتی اگر فاتحه خواندن بر سر مزار ستارخان همراه با بیان مطالبات ملی این ملت تحت ستم باشد به زعم جمهوری اسلامی گناهی نابخشودنی است و باید تاوان آنرا پرداخت.و حسین حسینی را برای تحمل شکنجه و سختی های فراوان و تلاش برای آزادی زبان مادریش باید ستود.زیرا که او به حقانیت زبان مادریش ایمان آورده است.

به امید آزادی تمامی زندانیان سیاسی و عقیدتی!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۴)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست