ماجرای عجیب و غریب موجودی به نام «میرحسین موسوی»
یاشار دارالشفاء
•
بازی سیاست قدرت در ایران ناپایدارتر و پیش بینی ناپذیرتر از آن است که حتی تیزبین ترین ژورنالیست ها و تحلیلگران سیاسی و حتی خود سیاستمداران حاضر در بدنه قدرت بتوانند زوایای مختلفش را ببینند و پیش بینی کنند...موضع گیری در خصوص شرکت کردن یا نکردن به گمان من هنوز خیلی زود است. اما باید هر مرحله از این بازی را تجزیه تحلیل کرد و در برابر آن موضع گیری کرد تا بتوان پا به پای این تورنومنت به اتخاذ تصمیم پرداخت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۴ اسفند ۱٣٨۷ -
۲۲ فوريه ۲۰۰۹
اگر کمی اهل سینما باشید و اخبار مربوط به آخرین فیلم های در حال اکران در دنیای غرب را دنبال کرده باشید حتما مطلع هستید که این روزها زیاد درباره ی آخرین ساخته ی دیوید فینچر یعنی فیلم «ماجرای عجیب بنجامین باتن» صحبت می شه. ماجرای کودکی که با ظاهری شبیه پیرمردها به دنیا می یاد اما رفتارش کودکانه است ولی هر چه که می گذرد و او بزرگتر می شود، زیباتر و جوان تر می شود اما رفتارهایش پخته تر و به اصطلاح شبیه پیرمردها و در این بین عاشق می شود و باقی قضایا که خیلی به ما مربوط نمی شود. اما احتمالا اگر فینچر می دانست ماجرایی عجیب تر از بنجامین باتن هم هست و اتفاقا در ایران هم دارد اتفاق می افتد فیلمنامه اش را تغییر می داد. آری عجیب و غریب تر از بنجامین باتن «میرحسین خاتمی» است. اما این شخص کیست؟
او همزمان هم در انتخابات حضور دارد هم ندارد، همزمان ثبت نام می کند و نمی کند، همزمان در سیاست هست و نیست، همزمان در آن طرف خط قرمز حرکت می کند و نمی کند و...خلاصه آنکه شما نمی توانید هیچ جوره او را متهم کنید که دارد کاری می کند یا نمی کند. میرحسین موسوی همچون بنجامین باتن کوچولوی به ظاهر پیرمرد عاشق بازی کردن است، با این تفاوت که بازی ای که او دوست دارد به «بازی بزرگان» شهرت دارد و از قضا خیلی هم پر هزینه و خطرناک است؛ بازی «قدرت».
اگر بنجامین باتن ناخواسته از بدو تولد شکل و شمایلی پیرمرد گونه داشت اما به اقتضای سنش بچگانه رفتار می کرد اینجا حکایت دیگریست. میرحسین خاتمی قصه ی ما جدا پیرمرد است اما چون کودکان رفتار می کند. میرحسین خاتمی قدرت شگفت انگیزی دارد که شاید بیشتر کودکان در بازیهایی که با خودشان می کنند توانایی انجامش را داشته باشند اما یقینا به خوبی او نمی توانند این کار را انجام دهند. او می تواند در یک لحظه خودش را به دو نفر تقسیم کند و با یک شخصیت از شخصیت دیگرش برای شروع بازی بزرگان دعوت به عمل بیاورد و اینطور به ما القا کند که آن دیگری دعوت را نمی پذیرد و سرانجام همان شخصیت اول بازی را شروع می کند. اما کمی جدی تر به دو بعد شخصیتی این موجود عجیب و غریب نگاه کنیم.
باری در چند سالی که پای این موجود عجیب و غریب به «بازی بزرگان» باز شده است همواره اول موسوی اسمش مطرح شده اما دست آخر این خاتمی بوده که بازی کرده و اینبار نیز چون گذشته. مضحک ترین بخش این بازی آنجاست که «خاتمی» داستان ما هیچ گاه دلش نمی خواهد که بازی کند و به قول خودش اصلا بازی کردن را دوست ندارد اما به حکم وظیفه می آید. اما چرا در قد قامت «میرحسین خاتمی» وارد عمل می شود؟ باری پاسخ اینجاست که بُعد «میرحسین» شخصیت «میرحسین خاتمی» چند سالی می شود که بازی نکرده و چهره اش برای نسل جوان جدید است. مهمتر از آن اینکه نام او می تواند حتی آن عده را که با «اصلاح طلبی» مشکل دارند هم به جمع اصلاح طلبان بکشاند و خلاصه آنکه او در دورانی که تک بوده و هنوز پای «میرحسین خاتمی» وسط کشیده نشده بود،برای خودش کسی بوده. این همه را می توان از دلایل مطرح شدن نام او در کنار خاتمی دانست. به عبارتی مواردی که برشمردیم دلایل نیازمندی «خاتمی» به «موسوی» است که لزوم ترکیب «میرحسین خاتمی» را پیش می کشد. اما حال که از ترکیب عجیب و غریب ما «خاتمی» ماجرا پا به میدان بازی گذاشته، چگونه می توان شرایط را تحلیل کرد؟
خاتمی می گوید برخلاف میلش و تنها بر حسب قولی که به مردم داده است می آید. آه چه مرد متعهدی. واقعا صد آفرین به این همه فروتنی. اما جالب اینجاست که «احمدی نژاد» هم برخلاف میلش شرکت می کند. اساسا در ایران هیچ کس با میلش در انتخابات شرکت نمی کند. سیاست همینطوریش بی پدر و مادر است حالا یکی هم پیدا شود بگوید من با کمال میل وارد عرصه می شوم؟ اینجا همه برای مردم خدمت می کنند! همین رئیس جمهور فعلی را در نظر آورید: بیچاره روزی ۱۲ ساعت کار می کند، حتی وقتی هم که خواب است خواب «سفرهای استانی» می بیند و به هزاران منطقه محرومی می اندیشد که باید برود پول نفت ببرد سر سفره هایشان. و من به کسانی که به طعنه از این «پول نفت» به عنوان سوتی شعاری احمدی نژاد یاد می کنند می گویم اگر احمدی نژاد یک کار در طول دوران ریاست جمهوری اش کرده باشد همین بردن پول نفت بر سر سفره ها بوده است؛ آنهم به محروم ترین اقشار و همان به اصطلاح آیت الله خمینی «پا برهنگان». بالواقع او هم به خاطر قول هایی که به مردم داده می آید. به زاغه نشینانی که در هر سفر یک دسته صدتایی هزاری بهشان می دهد تا مایحتاجشان را تأمین کنند. برای بهتر درک کردن این موضوع روزهایی را به یاد آورید که پدرتان سیلی می خواباند در گوشتان و بعد برای آنکه از دلتان درآورد ۵۰ تومان می گذاشت کف دستتان بروید بستنی بخرید بخورید.
باری این وسط مردم بیچاره اند که از هیچ کدام از آنها [کاندیداها] قولی نخواسته اند اما تاوان شنیدن قولهایی که از دهان آنها بیرون آمد را می دهند. مارکس گفته بود «شخصیت های بزرگ تاریخ دوبار به میدان می آیند. بار اول به صورت تراژدی و بار دوم در قالبی کمیک». براستی درباره ی تکرار هر یک از این چهره ها چه می توان گفت؟ احمدی نژاد که در همین مرتبه اول حضورش به غایت هم تراژدی بود و هم کمدی، خاتمی هم که دوبار تا کنون به میدان آمده و مصداق آن جمله معروف مارکس قرار گرفته. اما این بار چگونه باید این حضور را توصیف کرد؟
آری به نظر می رسد هیچ اصطلاحی گویاتر از «کمدی تراژدی» نتوان برای توصیف این وضعیت پیدا کرد. آنها با ظاهری کمدی تر از قبل برای اجرای نمایش خنده دارشان به روی صحنه می آیند اما احتمالا تماشاگران از ابتدا تا انتهای نمایش از حرکات آنها خواهند گریست. مطرح شدن نام «میرحسین» هم احتمالا از این رو بوده است که دست کم برای مدتی به قسمت «طنز» ماجرا توجه کنیم؛ که بله قرار است بعد از بیست سال مردی را از «موزه ی» میراث ریاست جمهوری خارج کنیم و از او بخواهیم از گالری هنری اش و نمایشگاه برگزار کردن دست بکشد و به حوزه ی سیاست قدم رنجه کند. آری او نه میر حسین موسوی که «میر فسیل موسوی» است. اما مسئله به این سادگی ها نیست. از چند جهت می بایست معادلات سیاسی امروز- به ویژه در پایگاه اصلاح طلبان- را به دقت بررسی کرد:
۱. آیا اساسا «میرحسین» در پارادایم اصلاح طلبی می گنجد؟ آیا می توان او را یک اصلاح طلب نامید آنچنان که مطبوعات اصلاح طلب از او به عنوان ضلع سوم مثلث «خاتمی، کروبی و موسوی» یاد می کنند؟
برای پاسخ به این سوأل هم باید به سیاست جناح اصلاح طلب در مواجه با اصول گرایان نظر افکنیم و هم نگاهی داشته باشیم به کارنامه موسوی در دوران «نخست وزیری» در بحبوحه جنگ ٨ ساله. در خصوص سیاست اصلاح طلبان باید گفت که با وجود دسته بندی هایی که خاصه بعد از انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری در بدنه ی اصلاح طلبان پیش آمد و تقریبا به دو پایگاه «سیدی» [خاتمی] و «شیخی» [کروبی] تقسیمشان کرد. این سیاست همواره مورد استقبال قرار گرفته که مخالفین دولت نهم و به ویژه چهره هایی که در گفتمان سیاسی ژورنالیستی در هیچ یک از دو پارادایم «اصلاح طلبی- اصول گرایی» نمی گنجند در قالب یک سیاست حداکثری اصلاح طلب به شمار آیند. از این دست چهره ها یکی هم «هاشمی رفسنجانی» بود که اگر به یاد داشته باشید در ویژه نامه ی انتخاباتی ای که روزنامه شرق در جریان انتخابات نهم منتشر کرد یک شبه از «عالیجناب سرخپوش» به «سردار اصلاحات» تغییر سمت یافت. اگر میز اصلاحات را سه پایه در نظر بگیریم که دو پایه اش همیشه ثابت اند- یعنی کروبی و خاتمی- پایه سوم همیشه جایش خالی است و هر از چند گاهی کسی را پیدا می کنند و در آنجا جایش می دهند. یک زمان این پایه می شود «هاشمی» و یک زمان هم می شود «موسوی».در یک کلام می توان این سیاست را در عبارت معروف «یا با مایی یا بر ما» خلاصه کرد.
اما فارق از این رویکرد سلبی اگر بخواهیم دلایلی ایجابی برای گنجاندن «میرحسین» در جبهه اصلاحات بیابیم احتمالا ماجرا به طنز بیشتر شبیه می ماند. اول آنکه «موسوی» تا به این لحظه هیچ اظهار نظری در خصوص مسائل مربوط به «آزادی های مدنی» نکرده است و در طول ٨ سال ریاست جمهوری خاتمی نیز جز یکی دو مورد به صورت کُلی هیچ اظهار نظری از وی در خصوص وقایع آن سالها نظیر «قتل های زنجیره ای» و «۱٨ تیر» منتشر نشد. اگر هم سخنی بوده است احتمالا از نوع «محفلی» بوده که دهان به دهان می گشته است. پس اینجا یک نکته مهم وجود دارد و آن اینکه موسوی باید تکلیفش را با «آزادی های سیاسی» مشخص کند. نگاهی به کارنامه ی ٨ ساله او در سالهای جنگ به دلیل درگیری دولت در مسئله کلانی چون «جنگ» چیزی در ارتباط با نگرش موسوی به فضای سیاسی جامعه بدست نمی دهد جز آنکه احتمالا او از مسائل پُشت پرده بی خبر بوده است. برای نمونه فاجعه ی «تابستان ۶۷» و کشتار زندانیان سیاسی در دوران وی اتفاق می افتد و مسخره خواهد بود اگر بگوییم او روحش هم خبر نداشته. در محافل سیاسی ایران گفته میشود که آقای موسوی در برخی موارد از سیاست خارجی دولت آقای احمدی نژاد حمایت کرده و بر این باور است که دولت ایران به هر بهایی باید برنامه هستهای ایران را به پیش ببرد. اگر با استناد به این خبر بخواهیم نگرش «موسوی» به «آزادی های مدنی» را حدس بزنیم احتمالا به نتایج خوشایندی نخواهیم رسید. البته پیش از تمامی این موارد نگاهی به دو کابینه ی او در دوران «نخست وزیری» و اینکه همدمان موسوی از چه طیف هایی هستند که حتی امروز گفته می شود اگر او بیاید عده ای از «اصولگرایان» قطعا از وی پشتیبانی می کنند، خود می تواند روشنگر بسیاری از مواضع «میرحسین» باشد. چهره هایی که امروز نه تنها نام نیکی میان اقشار مردم ندارند بلکه به یک معنی دشمنان درجه یک «اصلاح طلبی به معنای دوم خردادی»اش به شمار می روند.
">www.akhbar-rooz.com
اما کارنامه ی اقتصادی: نام «میرحسین» به یک معنی عجین شده با چند واژه. یکی «کُپن» دوم «برنامه پنج ساله اول» و سوم «اقتصاد دولتی» یا به زعم راست گرایان و طرفداران بازار «اقتصاد سوسیالیستی» هرچند تفاوت های مفهومی و تئوریک بسیاری هست میان این دو واژه اما ما آن را به قافیه سیاسی به کار می بریم.
نخستین تلاش جدی جمهوری اسلامی برای سر و سامان بخشیدن به وضعیت اقتصاد و تغییر روند قهقراییی آن، با تصویب برنامه نخست توسعه دولت در سال ۱۹٨٣ آغاز شد که توسط «میرحسین» و در بحبوحه جنگ ایران و عراق ارائه گردید. مفاد اصلی استراتژی توسعه دولتی وی عبارت بود از: ملی سازی صنایع عمده و بانکها، کنترل قیمت برخی اقلام، پرداخت یارانه های گزاف و سیاست تجاری محدود. اهداف رویایی نهفته در این برنامه چیزی دست کم از بودجه های سالانه دولتی امروز که مدعی اداره مملکت با نفت ۵ دلاریست نداشت. مواردی از قبیل: خودکفا کردن ایران، حل معضل بیکاری، فراهم ساختن خدمات اجتماعی ضروری برای مردم.
باری تاریخ سازی هایی که امروز ار جانب گروه های اصلاح طلب برای موجه نشان دادن چهره موسوی انجام می شود معلوم نیست بر مبنای چه اسنادیست. موسوی خود مدعیست که اقتصاد او در طول تمامی این سالها سابقه نداشته است و دوره ی او تنها دوره ای بوده است که مردم به لحاظ اقتصادی از دولت رضایت داشتند. آمار ها حکایت از آن دارد که ایران حتی نتوانست به روند ٨ درصدی رشد سالانه اقتصاد که در برنامه مذکور پیش بینی شده بود،نزدیک شود. کاهش درآمدهای نفتی و هزینه های مربوط به جنگ با عراق، دولت را وا داشت بسیاری از خدمات خود را کاهش دهد تا حدی که سرانه بودجه دولت طی دهه نخست انقلاب حدود ٣۰ درصد کاهش یافت و در حقیقت ایران به یک «رکود» کم سابقه در غلتید. نرخ بیکاری نه تنها پائین نیامد بلکه به شکل فزاینده ای افزایش یافت، تورم ویژگی غیر قابل انکار اقتصاد آن سالها بود به نحوی که فشارهای غیر قابل تحملی را بر طبقه حقوق بگیر وارد آورد. البته بالاخره به دلیل سیطره دولت بر اقتصاد مزایایی چند هم برای اقتصاد دوره موسوی می توان برشمرد، نظیر: پیشرفت صنایع کوچک و دفاعی، ساخته شدن هزاران مایل راه جدید، افزایش چشمگیر میزان برق رسانی به مناطق روستایی، افزایش نسبت باسوادان به جمعیت کل کشور و نیز باز شدن اندک فضا برای نشر کتاب و رواج موسیقی که پیش از آن مشخصا ممنوع بود. اما با تمامی این تفاسیر هیچ نقطه اشتراکی میان سیاستهای اقتصادی مدنظر اصلاح طلبان و تئوریسین های اقتصادی ایشان در این زمان و اندیشه های اقتصادی موسوی نمی توان یافت. موسوی مشخصا از «اقتصاد بازار» متنفر است. آنچه باعث می شد در دوران زمامداری وی هر روز دسته دسته بازاریان و حامیان سنتی ایشان یعنی موتلفه برای عرض شکایت نزد آیت الله خمینی بروند.
نکته قابل تأمل و مهم دیگری که مخالفین موسوی از آن به عنوان دلیلی برای نیامدن موسوی استفاده می کنند، مسئله اختلافات وی با رهبر فعلی جمهوری اسلامی یعنی آیت الله خامنه ایست. ریشه این اختلاف به همان دوران نخست وزیری میرحسین باز می گردد؛ آنجا که آیت الله خامنه ای در سمت «رئییس جمهور» در عرصه سیاست ایران به ایفای نقش می پرداخت. این روزها همچنین این تحلیل شنیده می شود که عبارت مصطلح شده در پایگاه اصولگرایان یعنی «شاه سلطان حسین» که رهبر فعلی در یکی از سخنرانی هایش آن را به کار بُرد و از مردم خواست «مملکت را به دست شاه سلطان حسین ها ندهند» در واقع اشاره ایست تلویحی به «میرحسین» و نه «خاتمی». حال آنکه باید اندکی بیشتر تأمل کرد.
اول آنکه جنس اختلاف «میرحسین» و «آیت الله خامنه ای» در سالهای دهه ۶۰ از چه نوع بوده است؟ به عبارتی «چپ» و «راست» ماجرا کدام بودند؟ اینجاست که معادلات و مرز بندی های امروزی اندکی به هم می ریزد. در واقع نگاهی به فضای سیاسی دهه ۶۰ و نیز فعالیت های حزب «جمهوری» و جناح بندی های درون آن که در نهایت «مجمع روحانیون مبارز» و «جامعه روحانیت» از دل آن بیرون می آید،گواه این مدعاست که از قضا آیت الله خامنه ای در آن دوره «چپ» ماجرا بوده است و اگر نخواهیم میرحسین را در دسته راست بگنجانیم دست کم می توانیم بگوییم او مشخصا «چپ» به مفهوم سیاسی اش نبوده. البته شایان ذکر است که آیت الله خامنه ای، موسوی را تحت فشار جناح راست به عنوان نخست وزیر بر می گزیند وگرنه او قلبا به این انتصاب رضایت نداشت. دوم آنکه نگاهی به گروه های حامی «میرحسین» و «خاتمی» به ما می گوید که اجماع روی خاتمی مشخصا در میان اصلاح طلبان است و از طرفی دیگر او چهره ایست که «نهضت آزادی» و نیز «ملی-مذهبی» ها هم دورش را گرفته اند. اما در خصوص موسوی قضیه کاملا برعکس است یعنی به جز بخشی از بدنه اصلاح طلب، گروه هایی از اصولگرایان هم دورش را گرفته اند. از طرفی موضع گیری های این روزهای روزنامه هایی چون «کیهان» در خصوص خاتمی و اینکه مرد شماره دو قتل های زنجیره ای یعنی «شریعتمداری» عملا تهدید به قتل او می کند و سرنوشتی مشابه «بی نظیر بوتو» را برایش پیش بینی می کند می تواند برای ما نشانه هایی دربر داشته باشد و آن اینکه اتفاقا «آیت الله خامنه ای» ترجیح می دهد میان خاتمی و موسوی، «موسوی» بالا بیاید. با توجه به مجموعه مواردی که بررسی کردیم این علامت سوأل پیش روی ما قرار می گیرد که اساسا «میرحسین» را چگونه می توان در پارادایم اصلاح طلبی گُنجاند؟
از «میرحسین» که بگذریم می رسیم به مسئله ی تعدُد کاندیدا ها در جناح اصلاح طلب و احتمال عدم پیروزی در انتخابات در صورت ادامه روند موجود. اگر این خبر را جدی بگیریم که شمارش آرا دستی خواهد بود و نیز از جناح اصولگرا و میانه رو نیز چند کاندیدا در صحنه حضور خواهد یافت- چنانکه در حال حاضر این اسامی به گوش می خورد: لاریجانی، قالیباف، سعیدی کیا وزیر مسکن، حسن روحانی، توکلی و طهماسب مظاهری رئیس پیشین بانک مرکزی- آنگاه معادلات کمی شبیه دوره نهم می شود یعنی حضور چند کاندیدا از هر دو جناح و تقسیم آرا و احتمالا دو مرحله ای شدن انتخابات.
اما اگر بحث حضور خاتمی و میرحسین صرفا یک بلوف سیاسی باشد برای بهم زدن معادلات رقیب آنوقت چه؟ احتمالا در کاندیداتوری «شیخ کروبی» نمی توان تردید کرد. او زودتر از همه حضورش را اعلام کرده، ستادهایش فعال اند و از قضا چهره های برجسته روشنفکری داخل هم از وی حمایت می کنند و وجه «پراگماتیستی» و «بی پروا» بودنش را می ستایند. از طرف دیگر او خود تاکنون چندین بار در مصاحبه هایش اعلام کرده که کنار نخواهد رفت و با هیچ کس هم تعارف ندارد. با این تفاسیر باید گفت احتمال نیامدن و یا انصراف «کروبی» نزدیک به صفر است. چه اینکه او با نیامدنش به نوعی حیثیت و آبروی حزب نوپایش یعنی «اعتماد ملی» را هم می برد. پس این سوأل پیش می آید که آیا خاتمی به نفع وی کنار خواهد کشید؟
چند مسئله مطرح است:
یکی اینکه اکثریت جناح اصلاح طلب یعنی دو حزب شناخته شده ی «مجاهدین انقلاب» و «مشارکت» بعید است که به شیخ رضایت دهند. نوشته ها و مصاحبه های چهره های برجسته ی این دو گروه نظیر تاج زاده، جلایی پور، آرمین، نبوی، میردامادی و... حکایت از آن دارد که ایشان دارای خط و خط کشی های مشخصی با چهره ای چون کروبی اند که بیشتر آن به ماجراهای مجلس ششم و خاصه جریان استعفای دسته جمعی نمایندگان مجلس برمی گردد.
دوم اینکه کروبی گفته است که: «هر کس بیاید، می ماند». از طرفی با توجه به اینکه خاتمی پیش از اعلام رسمی کاندیداتوری اش وعده داده بود «یا من یا میرحسین حتما می آییم» این ابهام در ذهن ما بوجود می آید که چطور ممکن است او تصمیم به انصراف به نفع کروبی بگیرد؟ آیا با این کار آبروی سیاسی خویش را به بازی نمی گیرد؟
سوم اینکه کاندیداتوری همزمان هر سه چهره ی خاتمی، موسوی و کروبی رأی مردم به جناح اصلاح طلب را به نحو نامطلوبی میان این سه سر شکن می کند و اگر احیانا جناح اصولگرا در نهایت امر روی یک کاندیدا توافق کند، پیروز این میدان مشخص خواهد بود.
بازی سیاست قدرت در ایران ناپایدارتر و پیش بینی ناپذیرتر از آن است که حتی تیزبین ترین ژورنالیست ها و تحلیلگران سیاسی و حتی خود سیاستمداران حاضر در بدنه قدرت بتوانند زوایای مختلفش را ببینند و پیش بینی کنند. حکایت سیاست در ایران همان حکایت عجیب و غریب «بنجامین باتن» است. هر چه سنت بالاتر رود تازه بیشتر و بیشتر از بازی قدرت خوشت می آید. باید دید چه پیش می آید. موضع گیری در خصوص شرکت کردن یا نکردن به گمان من هنوز خیلی زود است. اما باید هر مرحله از این بازی را تجزیه تحلیل کرد و در برابر آن موضع گیری کرد تا بتوان پا به پای این تورنومنت به اتخاذ تصمیم پرداخت.
پی نوشت:
در خصوص آمارهای مربوط به اقتصاد دوره ی میرحسین موسوی می توانید به منابع زیر مراجعه کنید:
شکل گیری انقلاب اسلامی/ نوشته محسن میلانی/ ترجمه مجتبی عطار زاده/ نشر گام نو/ صفحات٣۶٣ تا ٣۶۶
طبقه و کار در ایران/ نوشته سهراب بهداد و فرهاد نعمانی/ نرجمه محمود متحد/ نشر آگاه
|