نگاهی به فرایند گذر از سنت به مدرنیته در نسل جدید چپ ایران (دهه ۴۰)
سخنرانی در مراسم بزرگداشت جنبش فدائیان در برلین
مجید عبدالرحیم پور
•
وجود شرایط خفقان و سرکوب سیاسی از طرف رژیم از یکسو و وجود خفقان فرهنگی در جامعه از سوی دیگر و مطلق کردن نظریات مارکس و مارکسیسم از جمله عواملی بودند که نگذاشتند نسل ما در دهه ۴۰ و ۵۰ در تمامی عرصه ها به یک نیروی چپ مدرن آزادیخواه، دمکرات، عدالت جو با آرمانخواهی سوسیالیستی فرا بروید
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٨ اسفند ۱٣٨۷ -
۲۶ فوريه ۲۰۰۹
قبل از ورود به موضوع، با اجازه دوستان، میخواهم یادآوری کنم که ، هدف از انتخاب این موضوع ، طرح بحث از این زوایه است. من کوشش می کنم دراین فرصت کوتاه، بطور اجمالی گذشته جریان فدائی را که درواقع گذشته خودم نیز است، از این زاویه و منظر نگاه کنم. روشن است که نگاه من به گذشته خود و سازمان خود، از منظر اندیشه و روش انتقادی و خود انتقادی است. برای اینکار لازم است و ناگزیرم بطور فشرده نگاهی به شرایط پیدایش نسلی که جنبش چریکی فدائی را شکل داد، داشته باشم. چرا که بررسی و نگاه نقادانه به گذشته یک جریان سیاسی، نمی تواند بی ارتباط با آن شرایط باشد.
جامعه ایران دردهه ٣۰، علیرغم اینکه از دوران انقلاب مشروطیت در سمت مدرنیزاسیون بشیوه دمکراتیک قرار گرفته و تحولات اقتصادی و اجتماعی بزرگی را بخود دیده بود ولی همچنان جامعه سنتی باقی مانده بود. ساختار اقتصادی و اجتماعی و ساختار دولت، آموزش و پرورش و ساختار اداری حدودا مدرنیزه شده بودند ولی آغشته به فکر، فرهنگ ، و روح سنتی جامعه بوده و سکولاریزه و دمکراتیزه نشده بودند. در دهه ۲۰ نیز که در جامعه فضای باز و نسبتا دمکراتیکی بوجود آمده بود ولی دمکراسی و آزادی نتوانسته بودند در اندیشه و فرهنگ و در ساختار دولت و احزاب سیاسی نهادینه شوند.
دهه ٣۰ زبان دولت و شاه، زبان استبدادی و آمرانه بود. دهه ٣۰، حدود ۷۰ درصد جمعیت ایران روستانشین بودند و یا بشیوه عشیرتی و کوچ نشینی زندگی می کردند.
روش زندگی مدرن در زندگی شهری راه یافته بود ولی اساس نگرش و رویکرد به انسان و زندگی، در شهر و روستا، هنوز مبتنی بر خدامحوری، نیستی پرستی، آخرت جوئی، شبان رمگی، پدر سالاری و مردسالاری بود.
خانه و خانواده بمثابه یکی از نهادهای اصلی و عمده جامعه، بر فرهنگ خدا محوری، مردسالاری و پدرسالاری استوار بود. فضای خانه جائی برای سوال، تردید، گفت و شنود درباره مقدسات و اساسات خانه و جامعه نبود. خانه، جای انجام تکالیف و اجرای فرامین بود. سیستم و روش آموزشی، مدرن شده، علوم جدید در مدارس تدریس می شدند و چشم و گوش بچه ها و نوجوانان و جوانان باز می شد ولی آغشته به فکر و فرهنگ سنتی بود. دبیرستان و دانشگاه نیز جای سولات شک برانگیز و تردید درباره اساسات جامعه و دیالوگ درباره آنها نبود. اگر شاگردان و دانشجویان و معلمینی پیدا می شدند و دست به چنین کارهائی می زدند، انگشت نما میشدند و خطر از طرف دولت، خانه، بازار و روحانیون آنها را تهدید می کرد.
دهه ٣۰ دهه کودتای مشترک دربار، اربابها، شاه، دولت انگلیس و آمریکا علیه دولت مصدق و دهه شکست مجدد آزادی و دمکراسی توسط دولت مطلقه مدرن پهلوی، این بار به دست محمدرضا شاه و تجدد طلبان حامی او بود.
دهه ٣۰، دهه سرکوب جبهه ملی و سرکوب خونین حزب توده ایران، شکست مصدق، جبهه ملی و حزب توده ایران بخاطر ندانم کاریها و خطاهای سیاسی اشان بود.
دهه ٣۰، دهه شکست، ترس، نامیدی، یاس و بی اعتمادی ها بود. ده ٣۰ هوا ناجوانمردانه سرد است، سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است.
دهه ٣۰، یعنی حدود ۶۰ سال بعد از انقلاب مشروطیت، جامعه ایران همچنان دچار فقر اندیشیدن و گرفتار فقر اندیشه بود.
ما، نسل جدید چپ ایران در چنین جامعه ای با چنان فرهنگ و چنان نظام سیاسی پرورش یافتیم و بزرگ شدیم، کاراکترهایمان در این فضا و شرایط شکل گرفت و وارد دهه ۴۰ شدیم.
دهه ۴۰، دهه تحولات اقتصادی و اجتماعی بزرگ در ایران بود. در این دهه مناسبات ارباب رعیتی توسط دولت مطلقه مدرن پهلوی فرو پاشید.
دهه ۴۰، مدرنیزاسیون اقتصادی و اجتماعی، همانند زمان رضا شاه باز هم بشیوه استبدادی و با سرعت و شدت فراوان و بطور ناموزون و ناهماهنگ و در وابستگی به غرب پیش رفت.
دهه ۴۰ صنایع زیر بنائی، تعداد موسسات تولیدی، خدماتی، اداری و نظامی و آموزشی و شبکه های ارتباطی گسترش بی سابقه یافت. درهمین دهه، تعداد کارگران، کارمندان، محصلین، دانشجویان، معلمین، اساتید، تعداد شهرنشینان و و و چندین برابر دهه های ۲۰ و ٣۰ شد.
دهه ۴۰، زمینه های لازم برای ایجاد فضای باز و آزادی و مشارکت آزادانه روشنفکران، دانشگاهیان، دانشجویان، کارگران، کارمندان، معلمان، سرمایه داران و مدیران و بطور کلی شهروندان و اقشار گوناگون جامعه در حیات سیاسی کشور بیش از پیش فراهم تر شد اما رژیم پهلوی بجای گشایش فضا، استبداد و فشار بر جامعه را بیشتر و شدیدتر کرد.
دهه ۴۰ جامعه شاهد روندهای پرتناقض و تضاد بود؛ هرچه اقدامات اقتصادی و اجتماعی گسترده تر و بیشتر شد، تمرکز اقتصاد و ثروت، قدرت نظامی و قدرت سیاسی در دست دولت و محمدرضا شاه بیشتر و استبداد پادشاهی نیز بیشتر و شدیدتر شد.
دهه ۴۰، استبداد و افکار سنتی پادشاهی، بار دیگر چونان زمان رضا شاه، در قالب مدرن بازسازی شد. خدا – شاه – میهن، که نه از شهروند نشانه ای در آن بود و نه از ملت، سراسر ایران را زیر پوشش خود قرار داد. قوم گرائی سنتی و عظمت طلبی قومی، در دربار و توسط محمدرضا پهلوی دور تازه ای بخود گرفت. خدایگاه شاهنشاه آریامهر، خدائی می کرد.
دهه چهل، سندیکاهای کارگری تحت کنترل مامورین دولتی بودند.
دهه ۴۰ جبهه ملی و احزاب مربوط به آن و حزب توده ایران در جامعه حضور تشکیلاتی و سیاسی نداشتند. استبداد پادشاهی فرصت و اجازه فعالیت را آز انها سلب کرده بود. دهه ۴۰ جنبش دانشجوئی به شدت سرکوب می شد.
دهه ۴۰ دهه ایجاد شکاف و گسست میان نسل جوان علاقمند به فعالیت سیاسی با نسل ماقبل خود یعنی جبهه ملی و حزب توده ایران بود. آنها نتوانستند نسل جوان را بسوی خود جلب کنند و نسل ما آنها را نفی کرد.
دهه ۴۰ دهه روی آوری نسل ما به دانستن، مطلع شدن و مطالعه است. دهه ۴۰ آثاری از افرادی نظیر جک لندن، ویکتور هوگو، بالزاک، همینگوی، ابیسن، تورگنیف، لرمانتف، ژرژ پولستر، پوشکین، مایا کوفسکی، مارکس، سارتر، برتراند راسل، رومن رولان، صادق هدایت، صادق چوبک، چرنفشسکی، نوشین، چوخوف، شاملو، برتولد برشت، ماکسیم گورگی، لنین، بزرگ علوی، کسرائی، ابتهاج، نصرت رحمانی، ژان لافیت، فانون، بیضائی، ساعدی، کسروی، کافکا، و مجلاتی نظیر، نگین، فردوسی، جهان نو، آرش، خوشه و... میان نسل ما مورد مطالعه قرار می گیرد.
دهه ۴۰، دهه سولات ریز و درشت، تردیدهای بزرگ و کوچک و سولات خطرناک و خطرآفرین است. دهه ۴۰ اغلب مادران از کتاب خواندن بچه هایشان نگرانند، می ترسند و گاهی اشک می ریزند. وجود کتاب های غیردرسی در خانه، چیزهای مشکوکند، خطرناک هستند. پدران دوست ندارند فرزندانشان کتاب بخوانند و می گویند: سیاست پدر مادر ندارد؛ سیاست عاقبت ندارد؛ یک دست صدا ندارد؛ با یک گل بهار نمیشه؛ رهبران احزاب و سیاستمدران بفکر خود هستند و می خواهند وزیر و کیل شوند؛ شما گول آنها را نخورید. از شما سو استفاده می کنند.
دردهه ۴۰ دیوارها موش دارند، موشها گوش دارند. اغلب خانه ها بغیر از گوش موش، گوشهای تیز مادران و پدران را نیز دارند که مبادا بچه هایشان دچار سیاست شوند.
دهه ۴۰، هزاران جوان، در اقصا نقاط کشور، بی ارتباط باهم دست به تشکیل محافل کتابخوانی می زنند. این محافل اغلب، نیمه مخفی نیمه علنی است.
دهه ۴۰، دهه اعتراضات و مبارزات و شورشها ی رادیکال حق طلبانه و آزادیخوانه در اقصا نقاط جهان علیه ظلم، ستم، بی عدالتی ها و استبدادهای داخلی و علیه استثمار و نو استعمار امپریالیسم آمریکا است.
دهه ۴۰، دهه شورش جوانان و روشفکران اروپا علیه نظم موجود است. دهه ۴۰ نفوذ معنوی و فکری و سیاسی چه گوارا در میان جوانان جهان است. دهه ۴۰، دهه تجلی عالیترین اخلاقیات انسان دوستانه، آزادیخواهانه و عدالت جویانه در نزد جوانان جهان است.
نسل ما، نسل جدید چپ ایران، در چنان جامعه و در چنین فضائی فرایند گذر از سنت به مدرنیته را طی می کرد. دهه ۴۰ دهه خروج ما از دنیای سنتی و ورود به جهان مدرنیته و مدرن بود.
ما از منظر اندیشه مدرن و روش انتقادی، به خود، به پیرامون خود، به جامعه و جهان نگاه می کردیم. اواخر دهه ۴۰ ما خود را مارکسیست – لنینیست میدانستیم. اواخر دهه ۴۰ نسل جوان مبارز، صف خود را از حزب توده ایران و جبهه ملی و نهضت آزادی جدا کردیم.
دهه ۴۰ ، نسل جدید چپ ایران در میان دو خفقان گرفتار بود. سرکوب و خفقان سیاسی از طرف رژیم پهلوی و خفقان فرهنگی، ترس، ناامیدی و بی اعتمادی از طرف جامعه سنتی و شکست خورده.
دهه ۴۰، ما به تنگ آمده ایم. می خواهیم فریاد بزنیم. ما بدنبال پنجره ای هستیم که نفسی تازه کنیم. دهه ۴۰، دهه شورش نسل جدید چپ ایران علیه سنت و استبداد و بیدادگری است. شورش نه تنها علیه استبداد سیاسی و بی عدالتی های اجتماعی و امپرالیسم، بلکه علیه سنت و عقب ماندگی جامعه بود.
فکر و نیروهای جنبش چریکی از جمله جنبش چریکی فدائیان در چنین فضائی شکل گرفت و زبانه کشید و سراسری شد. سیاهکل آغاز شورش نسل ما نبود، تجلی تند و عریان سیاسی جوانانه و بلوغ نیافته شورش ما بود.
می خواهم سوالی طرح کنم. این سوال، در واقع و قبل از همه سوال از خود است تا از دیگران. آیا براستی ما مدرن شده بودیم؟
برای یافتن پاسخ به این سوال لازم است اولا به شرایط پیدایش نسل جدید چپ ایران و دوما به اندیشه و فرهنگ مدرن موردنیاز جامعه مراجعه شود. من کوشش کردم تاحدی که در حوصله و فرصت جمع حاضر می گنجد به شرایط دهه ٣۰ و ۴۰ بپردازم.
مراجعه به سطح رشد جامعه در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، فکری، فرهنگ و اخلاقی حاکم بر جامعه، نشان میدهد که در جامعه سنتی درحال گذار ما، نسل جدید چپ ایران که عمدتا جریان فدائیان خلق ایران را تشکیل دادند و حول آن گرد آمدند، نیروی مدرن بود. چرا؟
چون جامعه ما برای گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن، به اندیشه و رویکرد مدرن به انسان، زندگی و جامعه انسانی نیاز داشت. بزبان دیگر شناخت و فهم اندیشه و رویکرد مدرن به انسان، زندگی انسان و پذیرش انسان در مقام سوژه و نقش فعال و اصلی آن در شناخت و فهم شرایط و پیرامون خود و تغییر آن، از الزامات گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن بود. و نسل ما، نسل جدید چپ ایران علیرغم جوانی و کم تجربگی و کمبود شناختش از جهان و جامعه خود، در برابر افکار سنتی حاکم بر جامعه دارای چنین افکار و رویکردی بود و در آن جهت فعالیت می کرد.
نسل جدید چپ ایران، نیروی مدرن بود. چرا؟
چون گذر از نگرش و رویکرد دینی – اخروی به انسان و زندگی و جامعه انسانی به نگرش و رویکرد عقلانی و دنیوی، از الزمات گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن بود. و نسل جدید چپ ایران همانند نسل های چپ ماقبل خود دارای نگرش واندیشه دنیوی و نیروی این گذار تاریخی بودند و در آن جهت فعالیت می کردند.
ما مدرن بودیم چرا؟
چون جامعه ما برای رهائی از جامعه سنتی و تبدیل شدن به جامعه مدرن، به اندیشه و نگرش انتقادی به خود نیاز داشت. نیاز داشت بپرسد، بداند، تردید کند، بشناسد، بفهمد، بازاندشی کند، بازسازی کند، بداند که سرنوشت، رهائی و آزادی انسان و جامعه انسانی، امر الاهی و طبیعی نیستند؛ «تاریخ انسان، تاریخ فعالیت انسانی و مهمتر تاریخ خود آفرینی آدمی است»؛ هیچ قانون، قرارداد، فکر، فرهنگ و اخلاقی همیشگی و غیرقابل تغییر و خارج از زمان، مکان و شرایط انسانی وجود ندارد؛ «موقعیت ها انسانها را می سازند» ولی «انسان ها نیز موقعیت ها را می سازند» و انسان برای دست یابی به آزادی و تعیین سرنوشت خود باید دست به فعالیت و ایجاد و ابداع بزند. و ما در راستای رفع این نیاز جامعه قرار داشتیم و فعالیت می کردیم.
ما مدرن بودیم. چرا؟ چون جامعه ما برای گذار به جامعه مدرن به پذیرش نقش علم، تکنولوژی و ابزار در فراهم ساختن شرایط برای پیشرفت بشر و جامعه بشری؛ پذیرش جهانی شدن تولید، پذیرش روابط متقابل از جهات گوناگون و مختلف، وابستگی متقابل جهانی، پذیرش جهانی بودن و برابر بودن انسانها نیاز داشت. و نسل ما در جهت رفع این نیاز قرار داشت.
فدائیان به تاسی از چپ ایران و جهان دارای چنین اندیشه و رویکردی بود. این نگرش، اندیشه ها و اصول جزو مبانی اندیشه فلسفی، اجتماعی و سیاسی نسل جدید چپ ایران و سازمان فدائیان خلق ایران بوده است. نسل ما برپایه چنین اندیشه و رویکرد به انسان، زندگی و جامعه انسانی، از خود سنتی و جامعه سنتی فاصله گرفت، از خود سنتی عبور کرد و به خود مدرن رسید. جریان فدائی به این اعتبار نیروی مدرن در برابر سنت، نیروی نگرش و اندیشه عقلانی و سکولاریستی به انسان و زندگی دربرابر نگرش سنتی – دینی، نیروی نگرش علمی در برابر نگرش ضد علمی، نیروی آزادی در برابر استبداد، نیروی عدالت و برابرخواهی دربرابر بی عدالتی و نابرابریها و تبعیض های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، نژادی، جنسی و قومی و نیروی ترقی و پیشرفت در برابر عقب ماندگی بود.
اما اینها فقط بخشی از واقعیت ما بوده است بخش دیگر واقعیت این است که ما، انسانها و نیرویی بودیم که، هنوز، فکر و فرهنگ سنتی جامعه در ساختار ذهن و زبان ما وجود و حضور نیرومند داشت. وجود چنین چیزی در ساختار ذهن و زبان ما، تاثیرات معینی در افکار، گفتار و اخلاق و کردار اجتماعی و سیاسی ما داشته و دارد. وجود چنین چیزی جزو موانع مهمی در گشایش و شکفتگی بیشتر عقل و اندیشه و ساختار ذهن ما بوده است. علاوه بر این، واقعیت این است که نیروهای سیاسی، هرچقدر هم فکر و فرهنگ پیشرفته و مدرنی داشته باشند، در اتخاذ سیاستها و روشهای مبارزاتی ناچارند، شرایط جامعه را رعایت کنند. زندگی و فعالیت سیاسی در جامعه ای نظیر ایران که دچار فقر اندیشیدن و فقر اندیشه و دچار خفقان سیاسی و فرهنگی بوده و است، بخودی خود، فرد فعال و جریان سیاسی فعال را با محدودیت ها مواجه می کند و تاثیرات معینی را روی آنها می گذارد. مابی تاثیر از جامعه نبودیم.
هواداری از آزادی، بمعنای «هواداری از آزادی در سوال کردن»، «هواداری از آزادی تردید کردن»، «هواداری از جرئت و جسارت سوال کردن و شک کردن»، «هواداری از آزادی دیگری»، «هواداری از آزادی انتقاد»، «هواداری از آزادی اندیشه و بیان» و... نیز است. جامعه ما بیش ار هرزمان دیگر به آزادی نیاز داشت.
واقعیت این است که ما، در این زمینه ها ایرادات اساسی داشتیم. شناخت و درک ما از آزادی آمیخته به برداشت آرمانی از آزادی بود. آزادی جزو ارزش های و مبانی اندیشه های ما بود ولی در نظر و در کاربست سیاسی و تشکیلاتی آن همواره دچار تناقض بودیم. ما آزادی های ها و دمکراسی های واقعا موجود در کشورهای سرمایه داری را به تاسی از مارکس و لنین، بورژوائی و صوری می دانستیم. متوجه نبودیم که همین آزادی ها و دمکراسی های موجود، حلقه هائی واقعی آز آن «آزادی واقعی» و «دمکراسی واقعی» است که ما به پیروی از نظرات مارکس در جهت آن حرکت و مبارزه می کنیم. ما متوجه نبودیم که آزادی، چیز تاریخ دار معین ومشخصی نیست که گویا از یک زمان مشخص و در یک زمان مشخص تحت شرایط مشخص و توسط یک نیروی مشخص آغاز خواهد شد و واقعی خواهد شد. متوجه نبودیم که همین آزادی های واقعا موجود ۱۵۰ سال قبل، ۱۰۰ سال قبل و ۷۰ سال قبل وجود نداشتند و بتدریج بوجود آمدند و گسترش یافتند. متوجه نبودیم که همین آزادی های واقعا موجود را باید گشترش داد، فربه کرد، بیشتر کرد و واقعی تر کرد. متوجه نبودیم که آزادی در کنار برابری و دیگر آرمان های سوسیالیستی ما، هم ارزش، هم اندیشه، هم هدف و هم راه نیروهای چپ است.
ما از آزادی اندیشه دفاع می کردیم ولی تاب آزادی اندیشه در میان خود را نداشتیم. از نقد و انتقاد دفاع می کردیم و بکار می بستیم ولی در عین حال انتقادات را تاب نمی آوردیم. ما همه مکاتب را مورد انتقاد قرار می دادیم اما انتقاد بر مارکس و لنین را تاب نمی آوردیم. ما از آزادی دفاع می کردیم ولی متوجه نبودیم که آزادی، هم ارزش، اندیشه و هدف راهبردی ما است و هم راه ما است و اهمیت سیاسی، اجتماعی استراتژیک و تاکتیکی و کاربردی دارد.
ما سوال کردن، شک کردن و انتقاد و جسارت سوال کردن و شک کردن را در خود بوجود آورده بودیم ولی توانائی و جسارت لازم برای سوال از مارکس و لنین، شک و تردید در نظریات آنان و زیر سوال بردن مارکسیسم را، بدست نیاورده بودیم. ما به پیروی از مارکس و مارکیسیم و لنین، حقوق و آزادیهای فردی از جمله آزادی های سیاسی را، صوری و بورژوائی نامیدیم و بدینسان هم خود و حزب خود را از آن محروم کردیم و هم آزادی؛ دمکراسی و حقوق بشر را که دست آورد همه بشریت بود را دودستی به حساب بورژوازی ریختیم.
ما به پیروی از چپ ایران و برخلاف اندیشه و روش انتقادی مارکس، نظرات مارکس و مارکسیسم را حقیقت مطلق کردیم. بارها گفتیم که نظرات مارکس و مارکسیسم شریعت جامد نیست ولی توانائی و جسارت نقد و انتقاد از مارکس و مارکسیسم را پیدا نکردیم.
در خاتمه می خواهم بگویم که نطرات مارکس، و مارکسیسم – لنینیسم، در فرایند گذر از فکر و فرهنگ و اخلاق سنتی – دینی به اندیشه مدرن، هم عامل و چراغ راهنمای ما بود و هم مانع گشوده شدن بیشتر عقل و چشممان به واقعیات و حقایق بود.
وجود و حضور افکار و اخلاق سنتی مطلق گرا در ساختار ذهن و زبان ما، جوان بودن، کم تجربگی، عدم اطلاع و آشنائی کمتر ما با مباحث نظری در جهان، گسست میان نسل جوان و نسل های قبلی چپ های ایران، وجود شرایط خفقان و سرکوب سیاسی از طرف رژیم از یکسو و وجود خفقان فرهنگی در جامعه از سوی دیگر و مطلق کردن نظریات مارکس و مارکسیسم از جمله عواملی بودند که نگذاشتند نسل ما در دهه ۴۰ و ۵۰ در تمامی عرصه ها به یک نیروی چپ مدرن آزادیخواه، دمکرات، عدالت جو با آرمانخواهی سوسیالیستی فرا بروید.
ادامه بحث دراین مورد البته به تفکر، تعمق و تامل بیشتر نیاز دارد ولی در این فرصت کوتاه پرداختن به آن مقدور نیست. هدف طرح بحث بود. امیدوارم این بار چپ قبل از انقلاب و نسل جدید چپ جامعه ما، در رابطه با هم و بدون گسست از هم، بتوانند تجارب مثبت و منفی و دست آوردها و ایرادات و اشتباهات بزرگ و کوچک نظری و عملی جنبش چپ از جمله جریان فدائی را در راستای پایه گذاری یک حزب مدرن – آزادیخواه – دمکرات با آرمانخواهی سوسیالیستی را مورد توجه قرار دهند. حقیقت این است که جنبش چپ ایران از جمله فدائیان نه تمامی حقیقت را در اختیار داشت و نه تهی از حقیقت بود. مطلق گرائی، مانع دستیابی به حقیقت است. مطلق گرائی در فکر و فرهنگ دینی – سنتی جامعه ما ریشه دارد و جان سخت هم است. رهائی از مطلق گرائی، برای دست یابی به جامعه مدرن- آزاد، دمکراتیک، عادلانه و سبز یک امر حیاتی است.
جریان چپ، از آنروی جریان مدرن است که می تواند همراه زندگی دگرگون شونده، خود را دگرگون و بازسازی کند. چپ اصیل، اصالتش در این است که همزمان با دگرگون شدن زندگی، خود را دگرگون کند. چپ اصیل چونان زندگی در حال شدن است. مدرنیته یعنی در حال شدن. هرگاه نیروهای چپ به این موضع برسند که پاسخ همه مسائل را یافته اند و نیازی به جستجو و نقد مبانی اندیشه ها خود و بازاندیشی و دگرگونی اندیشه های خود ندارند، آنگاه ناقوس مرگ آنان نواخته خواهد شد.
|