آیا بدون دوست داشتن همدیگر می توان وحدت کرد؟
چند منظره از کنگره یازدهم سازمان فدائیان خلق ایران اکثریت
نادر عصاره
•
من دوست داشتم چیزهایی را بگویم که سهراب در سخنان کوتاهش پیش از ترک کنگره، بیان کرد. ما نیز برای وحدت با آن ها مبارزه کرده ایم. ما آن ها را انتخاب کرده ایم چون بخشی از چپ هستیم که به لحاظ فکری به ارزش های دموکراسی در مبارزه مان برای رهائی ملت ایران از استبداد و عقب افتادگی، نقش محوری می دهیم. ما آنان را رها نخواهیم کرد همانطوری که آن ها ما را رها نخواهند کرد. ما آنان را بعنوان همرزمان خود انتخاب کرده ایم همانطوری که آن ها ما را همرزم خود می دانند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۵ فروردين ۱٣٨٨ -
۱۴ آوريل ۲۰۰۹
نادر عصاره عضو سازمان اتحاد فدائیان خلق و از میهمانان کنگره ی یازدهم سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
فاصله محل نشستن ما تا هیات رئیسه کنگره سازمان اکثریت، تقریبا تمام طول سالن است. چند بار نگاهم به این صحنه جلب شد که مجید در جریان مباحث، این طول را طی می کرد. کمی در حوالی ردیف های اول سالن تانی می نمود. به سخنران نگاه می کرد و باز می گشت با جثه و سیمای ظریفش که برای اول بار می دیدم. او مرا به یاد حیدر می انداخت. غیر از این رفت و امد و یک بار نیز رای دادن او که با بالا بردن دستش در حال نشستن بر صندلی ایی در انتهای سالن صورت گرفت، چیز دیگری برای من از او بروز نکرد. سخنانی از او نشیندم. در انتها در حین خداحافظی گفت که در کمیسیون ها گرفتار بوده و فرصت نداشته است تا با هم صحبت کنیم. تنها مجید چنین نبود. کیومرث نیز همینطور بود. دائم در رفت و امد و تماس تلفنی برای امور مربوط به برگزاری. تنها یک بار صحبتی کرد. صحبتی در جلسه میزگرد در باره وحدت، که جلسه ای بود در کنار کنگره. از کیومرث من خاطراتی دارم. او را همان طور پرغرور و سربلند یافتم که در جریان ستاد آبادان سی سال پیش از این یافته بودم. فرخ نگهدار نیز جز در دو جلسه میزگرد مربوط به انتخابات و وحدت، تقریبا صحبتی از طریق تریبون نکرد. سکوت و آرامی این ها در جلسات کنگره رازآلود بود. راز این سکوت و آرامی بیش از راز هر سخنی بود. این آرامی ها چه چیزی را بیان می کنند؟ من ابتدا کمی با طبع طنز به آن ها نگاه کردم. معلمی که سری به کلاس محصلینش می زند و وقتی هر شاگرد را در جای خود در حال مشق و تمرین می یابد، دوباره آن ها را با خیالی آسوده به حال کار کردن رها می گذارد. بعد از خود و بهروز در باره راز این سکوت پرسیدم. او تحلیل خود را داد. از خود پرسیدم که ایا این سکوت باری از درد و رنج را نمایش می دهد؟ این آرامش نشان از «صلحی مسلح» است که بعد از سال ها نبرد به یک توازن رسیده است؟ نمی دانم. شاید هم نهری را می توان به خاطر اورد که در قسمت هایی که عمیق تر است ارامش را بیشتر می توان دید تا در کناره های کمتر عمیق که جوش و خروش، موج بر می انگیزد.
اسم مرا اعلام کردند که بایست برای سخن گفتن می رفتم. او که در دو ردیف جلوتر نشسته بود پیچید. مرا نگاه کرد. در عمق سیمایش آشنائی را یافتم. پچ پچ کنان گفتم تو را می شناسم. او نیز همین را گفت و امد کنار من نشست. گفت نام تو را شنیدم و من هم مهدی هستم. مهدی را سی و چهار سال پیش در بند سه اوین دیده بودم. مهدی کشتی گیر بود و به همراه طیفور برخی از فنون کشتی را بما یاد می دادند. مهدی دیگر آن سیمایی را نداشت که از او در خاطر داشتم. دیگر پهلوان به نظرم نمی امد. موهایش سفید شده بود و عضلات ورزیده اش را مشاهده نمی کردم. راه رفتن پهلوانی اش را نیز تغییر داده بود. ولی وقتی با هم به صحبت ادامه دادیم صفا و لطافت روحش همان یافتم که سی و چهار سال پیش بود. تازگی کشف کرده اند که بر خلاف همه اعضا بدن که با کهولت، از رشد و توسعه باز می مانند، مغز انسانی به تولید و بازسازی سلول های تازه، حتی در پیری ادامه می دهد. من از خود می پرسم چه چیزی در روح و روان ما حک شده است که پیر نمی شود و این چه عشقی است که از خاطر زدوده نمی گردد؟
کنگره سازمان اکثریت، مباحث متعددی را در دستور داشت. باندازه چند کنگره مطلب در دستور آن قرار داده بودند. کنگره گرایشات مختلفی در خود داشت. کنگره بنحو دموکراتیکی اداره می شد و همه از حقوق برابر برخوردار بودند. دموکراسی و رعایت حق همواره با هزینه ای همراه است یعنی کندی در تصمیم گیری که گاهی به بی نظمی و آنارشی شبیه است. این هزینه را کنگره می پرداخت بی دریغی. پراکندگی و عدم امکان تمرکز بر موارد اصلی و برخورد یکسان با موارد مختلف که به تقلیل خردمندی در جمع می انجامد مشاهده می شد مثل هر کجای دیگر و هر کنگره دیگر. اما در این کنگره انچه من دیدم که عمیقا خرسندم ساخت، برخوردهای پخته و متین اعضای کنگره با هم بود. این جا من از برخوردهای پرووکاتور و توهین امیز، -تا آنجا که برای یک مهمان تازه وارد به کنگره اکثریت، در صحن کنگره و در پشت تریبون قابل مشاهده بود - چیزی را ندیدم که یادداشت و علیه ان اعتراض کنم. هر کس موضع خود را مورد دفاع و یا موضع دیگری را مورد نقد قرار می داد. بحث ها بر موضوعات متمرکز بود تا بر ذهن ها و پشت ذهن ها. می گویم بحث ها و نه رای ها. در بحث ها و نقدها دسته بندی را ندیدم. متانت برخورد و تساهل و تحمل را مشاهده کردم. از خود می پرسیدم آیا آن ارامشی را که چهره های قدیمی این سازمان از خود بروز می دهند در این تعادل دموکراتیک که در برخوردها شاهد هستم نقش و نفوذی را دارند؟ بی تردید از این تصویر کنگره اکثریت بیشترین تاثیر را گرفتم و ان را فراموش نخواهم کرد.
شب دوم، بعد از پایان جلسه میز گرد در باره انتخابات، خود را برای خوابیدن اماده می کردم که جلسه دیگری در سالن کنار اتاق خواب ها برپا شد. معلوم بود که اتفاقی افتاده است. پرویز به ماشاالله گفت آن چه مربوط به فرداست امشب نگو. چه چیزی را ماشاالله برای فردا داشت که پرویز از آن خبر داشت؟ بهزاد چهره اش پر از غصه بود. صمد هم آمده بود. بهزاد، صمد و من، در ایام سلطنت محمدرضا شاه، بخشی از عمرمان را با هم در بند سیاسی قزل الحصار گذرانده ایم. به نظرم، ما از خطوط سیمای همدیگر برخی چیزها را می فهمیم. گفتم بهزاد چهره اش پر از غصه بود. حکایت از این قرار بود که ماشاالله قصد استعفا داشت و پرویز و بهزاد و حتما برخی دیگر از ان با خبر و در صدد انصراف او. غلیان احساسات را از این یا ان فرد مشاهده می کردم. تا دیروقت گفتگو بود. همه خسته شدند ولی انصراف در این شب صورت نگرفت. شرح خاطرات شروع شد. خاطراتی از بهروز ارمغانی گفتند. بهزاد گفت امشب هفتادمین سال تولد دکتر فردوس جمشیدی رودباری است. فردوس را همه نگاه کردیم که در میان ما مثل بقیه نشسته بود و بما لبخند می زد. پرویز خاطراتش را از برادر دکتر فردوس، رفیق جانباخته عباس جمشیدی رودباری باز گفت. خاطرات پرویز از آن چه بر سر عباس آمده بود یک تراژدی به تمام معنا بود که ایکاش توسط ادبیات ما بر حافظه تاریخی حک شود. به دکتر فردوس نگریستم. غم را در چشمانش دیدم. بر گونه های صمد اشک را می دیدم که جریان داشت. و البته صمد تنها نبود ...
بالاخره رای گیری در باره نحوه تصمیم گیری برای تصویب اساسنامه و پیشنهادات مربوط به آن تمام شد. نحوه ای تعیین شد و نحوه مورد نظر آتا رای نیاورد. آتا را من، تا قبل از شرکتم در این کنگره به عنوان مهمان، اسما می شناختم. مهربانی و متانت را وقتی که خودش را بمن معرفی کرد به نامش دوختم و به خاطر سپردم. آتا به گواه اسنادی که در کنگره بود یکی از فعالترین پیشنهاددهندگان بوده است. در باره اساسنامه او بیشترین پیشنهادات را داده بود و اکنون با نحوه تصمیم گیری تصویب شده، تقریبا تمامی پیشنهادات او در این کنگره بلاتکلیف می ماندند. بیرون رفتم تا کمی استراحت کنم. با بقیه همراهانم در گوشه ای داشتیم حرف می زدیم. که خروج اعتراض امیز آتا از جلسه توجه امان را جلب شد. آتای مهربان و متین جریحه دار از جلسه بیرون زده بود و داشت می رفت که کنگره را ترک کند. بی تردید همه از اعتراض آتا متاثر بودند. راستی چرا آتا جریحه دار شده بود؟ این همان زخمی نیست که ماشا الله دیشب از آن درد می کشید گرچه هیچ شباهتی میان مواضع این دو نتوان یافت؟ من دوست داشتم که از کنگره اکثریت صدائی بلند شود و بگوید که جمع چه نقشی می تواند داشته باشد تا این زخم های روحی هر چه کمتر شوند. وقتی آتا با برخورد فکری اش برخوردی غیرفکری را می بیند، وقتی هشدار های او، راه حلی که از آن ها بیرون می کشد و فریادی را که می زند گوش شنوائی نمی یابند، چه راهی برای روح مایوسش باقی می ماند جز اعتراض؟ جمع چرا به این دردها توجه نمی کند؟ من می ترسم که این مسئله درک نشود و بماند بماند بماند تا روزی دیگر بصورت بروکراتیسم سر در آورد که هر نظر بقیه نظرات را با روش های غیرفکری و گاهی صریحا فیزیکی سرکوب می کند. این نطفه شومی است که از بروکراتیسم باقی است و فقط محدود به سازمان اکثریت نیست در همه جا وجود دارد. قبل از این که با ماشاالله و نظر او آشنا شوم، او را با نسبتی، که برای یک جمهوریخواه ناپسند است، شناخته ام. دقیقا نمی دانم که چه رفتاری به این نسبت انجامیده است. حتی رفتاری ناشایست نقد خود را می طلبد، ولی فکر فرد را، نه با نسبت و اتهام، که با فکر بایست جواب داد. باید از کسانی که با اندیشه و جانشان برای جمع، فکری را می اورند بدون این که بابت آن چشم داشتی مادی داشته باشند، تشکر کرد قدر شناخت و به نقد فکری آن همت گماشت. در این صورت شاید افرادی که کار فکری می کنند مایوس نگردند یا کمتر مایوس شوند. این کنگره، تنها کنگره ای نیست که زخم، یاس و استیصال فرد را بار دیگر نشان می دهد. ولی کسی نگفت که بایست فکری برای این درد کرد.
وحدت چنان جذبه ای دارد که کسی رو در رو با آن به مخالفت بر نخواهد خاست. فریدون دوست قدیمی و خنده روی، امشب بعنوان گرداننده میزگرد در باره وحدت دارد صحبت می کند. در پرسش از فرخ نگهدار تعبیری معنی دار را بکار می برد. فریدون از فرخ می پرسد که رابطه این وحدت را با زخم هایی که از گذشته بر بدن این سازمان مانده است چه می بیند؟ آیا همه می دانند از چه صحبت می شود و چرا از فرخ این پرسش می شود؟ ما مهمانان از اتحاد فدائیان، هریک آثاری از آن زخم ها را در حافظه داریم. سئوال و جواب صرفنظر از مضمون بی ارتباط آن ها با هم، باز هم با آرامشی جریان می یابد. آن چه بر روح من می ماند عمق این آرامش است. وحدت، با کی برای چی در چه زمانی مورد گفتگو است.
دو سال پیش اعضای این سازمان وحدت با سازمان ما را تصویب کرده بودند. طی این دو سال وحدت دیگری پیشنهاد شده بود. وحدتی سه جانبه به جای دوجانبه. یکی از طرف های این وحدت سه جانبه حتی نماینده ای به این کنگره اکثریت نفرستاد. برای این کنگره پیامی نیز ارسال نداشت. گویا با مشکلاتی غیرمنتظره روبرو شده بودند که نتوانسته بودند شرکت کنند. ولی من مسئله دار هستم که چگونه چنین سرد و بی روح بایست به کنگره کسانی برخورد کرد که با آنان می خواهند وحدت و مبارزه مشترک را سازمان دهند. آیا بدون دوست داشتن همدیگر می توان وحدت کرد؟ من واقعا دیدم پیوندی که با سازمان ما در این کنگره احساس می شود، پیوند عمیق دوستی است. آن ها می پرسیدند چرا بایست مجبور باشند عکس دو نفره ای که دوست دارند بگیرند سه نفره بگیرند؟ آن ها از اختلافات میان ما جویا بودند و این که چرا راه شناخت از سازمان ما بر روی آنان که دوستش دارند بسته است؟ آن ها از ما می پرسیدند آیا این آن ها هستند که یک جانبه به طرف وحدت می آیند یا ما نیز آنان را دوست داریم و به این رسیده ایم که با آنان وحدت کنیم؟ من دوست داشتم چیزهایی را بگویم که سهراب در سخنان کوتاهش پیش از ترک کنگره، بیان کرد. ما نیز برای وحدت با آن ها مبارزه کرده ایم. ما آن ها را انتخاب کرده ایم چون بخشی از چپ هستیم که به لحاظ فکری به ارزش های دموکراسی در مبارزه مان برای رهائی ملت ایران از استبداد و عقب افتادگی، نقش محوری می دهیم. ما آنان را رها نخواهیم کرد همانطوری که آن ها ما را رها نخواهند کرد. ما آنان را بعنوان همرزمان خود انتخاب کرده ایم همانطوری که آن ها ما را همرزم خود می دانند. ما تلاش خواهیم کرد که راه آن ها برای شناخت سازمانی که دوستش دارند باز شود، همان طوری که آن ها ما را به داخل سازمانشان می برند.
موقع ناهار است. بهزاد با بشقابش سر میز ما آمده است و در مورد وحدت نظر کامبیز را می پرسد و خود صحبت می کند. من از مدت ها قبل دو پرسش برایم مطرح بوده است که جواب هر دو آن ها را الان از خلال این بحث ها و با شرکت در کنگره سازمان اکثریت دریافته ام و علاقه دارم که به آن ها نیز بپردازم. پرسش اول: چرا در اکثریت، به همان چشمی که به وحدت دوجانبه با شور نگاه می کنند، به وحدت سه جانبه نگاه نمی کنند؟ من از مواضع شورای موقت سوسیالیست های چپ ایران در رابطه با اکثریت، بی اطلاع نیستم. می دانم که این دوستان حتی هنوز از اتحاد عمل نیز با اکثریت خودداری می کنند. تناقض میان گفتار وحدت طلبانه و کردار غیر وحدت طلبانه تاکنونی آن ها برای من نیز روشن است. ولی این ها قانع ام نمی کرد که دوستانم در اکثریت پرسان و ناباورانه به وحدت سه جانبه نگاه کنند. بهزاد طی صحبت سر میز ناهار امروز گفت که برای او و دیگر دوستانش در اکثریت پیشنهاد وحدت دو جانبه درخود، انعکاس پیامی را به جامعه داشته است. آن ها با این وحدت دنبال این بوده اند که بگویند فدائیان دوباره گرد هم جمع می ایند. این پیام بازسازی جنبش فدائی برای آن ها شورانگیز است و من اکنون اصرار آنان را بر وحدت دو سازمان خوب درک می کنم. اکنون درک می کنم که بازسازی جنبش فدائی پیشنهاد آنان بوده و نوسازی چپ پیشنهاد ما. و هنوز دینامیسمی برای وحدت و نوسازی چپ که مورد نظر ماست بوجود نیامده و بنابراین شور و امیدی را این وحدت بر نمی انگیزد. پرسش دومی که داشتم رابطه اکثریت و حزب توده بود. هیچ وقت احساس دشمنی با حزب توده نداشته ام. من از جوانی از نوشته های بیژنی جزنی آموخته بودم که ضد توده ای بودن بی معناست. اما جائی نیز در معادلات چپ برای توده ای ها قائل نمی شدم. نمی توانستم بفهمم چرا اکثریت در رابطه با این وحدت، نمی تواند مثل سازمان ما بی التفات به حزب توده باشد. چه نیروهایی در اکثریت هست و آن ها چه گرایشی به حزب توده دارند؟ این سئوال را کیومرث برایم روشن کرد. کیومرث همواره مرد عمل بوده است. در میزگرد وحدت او صحبت کرد و بعد از میزگرد نیز برای من روشن ساخت که حزب توده و نظرات آن مسئله اصلی نیست. بلکه نیرویی چند هزار نفری که اعضا و فعالین حزب توده را تشکیل می داده و در ایران مانده اند بعنوان بخشی از نیروی چپ مورد نظرند، که یک حزب چپ نه تنها از ان ها بلکه از نیروهای محدودتر جریانات دیگر نیز نبایست به سادگی بگذرد.
به فریدون گفتم که خوب می کند که در بحث ها خیلی فعال است. فریدون هم اتاقی من در زندان قزلحصار بوده است. قبل از وحدت ما فدائیان که در شانزده آذر شصت راه خود را از سازمان اکثریت جدا کرده بودیم، با آزادی کار که از اقلیت جدا گشته بود، یعنی حدود بیست سال پیش، من و فریدون دوباره همدیگر را یافتیم. فریدون آن روز با خنده بمن می گفت آنقدر آن ها را راست نامیده اند که خودشان نیز خودشان را راست می نامند. اکنون دوباره فریدون را راست می گویند. من به او گفتم که کار خوبی می کند که فعال است. درباره تصویب برنامه ای که به کنگره یازدهم آن ها آورده بودند، با آن ها موافق نیستم. این برنامه کاری است که آغاز شده است. مثبت هم هست. ولی بودن و نبودن این برنامه تغییری ایجاد نمی کند چون این، ان سندی نیست که اراده ای واحد را بر می انگیزد تا بتوان با تکیه بر آن گفت با امید به پیروزی راهمان، همان گونه که قبلا قادر به گفتن این بودیم. و تا زمانی که ما نتوانیم به راهی امید داشته باشیم، مبارزین انگیزه مبارزه را ندارند. دست یافتن به چنین برنامه ای زمانی عملی است که تا حدی از مفاهیم، ارزش ها، روش های روشنی برخوردار گشت. فریدون می گفت برای این که بتوان بر روی مباحثی که مورد نظرم بودند صحبت شود بایست برنامه ای باشد تا بحث را باز کند و بهتر ان است که این برنامه تصویب شود هر چند که در مواردی حتی مواضعی راست دارد. در حالی که فریدون داشت مواضعی را که در برنامه راست می دانست، می شمرد از جمله خصوصی سازی را در شرایط کنونی ایران، از خود می پرسیدم تا چه اندازه فریدون و تا چه اندازه دیگران خطا کرده اند که به نسبت راست بودن فریدون انجامیده است.
|