پرسش های بارانی
ویدا فرهودی
•
چه می گویی تو ای باران به گوش زندگی نم نم
که می خیزند پاکوبان به پایت لاله و مریم؟
به بذر زرد خشکیده، زمین مردگی دیده
چگونه می دهی فرمان، چه سانشان می شوی مرهم؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۷ ارديبهشت ۱٣٨٨ -
۱۷ می ۲۰۰۹
(...)
( همیشه قطره ی باران به گوشم شعر می خواند
قلم او را که می بیند به قلب واژه می رانـَد
زمانی لهجه ی خیسش ز چشمم اشک می شوید
ز خشم اما چو می توفـَد،کلامم را بلرزانـَد
شگفتت آورد شاید، شروع شعر امروزم
ولی خواهم که دریابی چه ام بی وقفه شورانـَد
و کلکم با همه تـُردی چه سان با جوهر خـُردی
زنـَد آتش به خشک و تر، سرا پایت بگیرانـَد
ببین از نو مرا اکنون،که چونان قطره ای مجنون
چکم بر دفتر و رقصم چو بارانم همی خوانـَد!)
* * *
● پرسش های بارانی
چه می گویی تو ای باران به گوش زندگی نم نم
که می خیزند پاکوبان به پایت لاله و مریم؟
به بذر زرد خشکیده، زمین مردگی دیده
چگونه می دهی فرمان، چه سانشان می شوی مرهم؟
که گندمزار می جنبد به سِحر نرم آوازت
واز شوقت ز چشم گل تراوش می کند شبنم
سلحشورانه بر هستی، تمام خویش می بازی
به سان کهنه سربازی، به پای میهن و پرچم
به ابرت باشد ار بستر و دریا مر تو را مادر
چه سان در صخره ی سردی، کـُنی مسکن،شوی زمزم؟
زبان سبزه می دانی، نهان خاک می خوانی
و با وردی اهورایی کـُنی این را بدان محرم
هماره رقص طنازت و لحن خیس ابرازت
ببارندم به سر پرسش، هزاران پرسش درهم
شوم بی طاقت از حیرت، رسد بر کوچه چون گامت
چه معجونی است در جامت که جادو می کند هر دم؟!
بشوی ای آن که بتوانی، به غسلت جان انسانی
از او تا کینه بستانی، دگرگونه شود عالم
مکرر رنج هستی را،جذام جنگ وپستی را
بیا باران به افسونت بگیر از زندگی نم نم
ویدا فرهودی
بهار ۱٣٨٨
پاریس
|