وحدت یا "وحدت کلمه"؟
نوشین شاهرخی
•
آیا برای وحدت و همدلی باید یکرنگ شویم؟ اینبار نیز؟ آیا نمیتوانیم در تظاهراتها با رنگهای خودمان برویم؟ آیا باید برای همدلی فقط آقای احمدینژاد و آقای خامنهای را نفی کنیم و نه نظام اسلامی را؟ آیا باید بحثها را برای پس از سرنگونی آقای احمدینژاد پسانداز کنیم؟ آیا باید با این نظر که "الان وقتش نیست"، "امروز روز وحدت است" و "تفرقه نیاندازیم"، بحثها را به پس از سرنگونی دیکتاتور (احمدینژاد یا شاه) واگذاریم؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۷ مرداد ۱٣٨٨ -
۲۹ ژوئيه ۲۰۰۹
جنبشهای مردمی در ایران این روزها به روزهای انقلاب ۵۷ میماند. روزهایی که مردم مرگ شاهـ دیکتاتور را در شعارهایشان آرزو میکردند. برای آزادی و استقلال دلشان پَرپَر میزد و همدل و همراه به سلطنت شاهنشاهی پایان بخشیدند.
بر سر آن "همدلی" و وحدتی که بیش از هر چیز در لباس زنان بازتاب مییافت چه آمد؟ زنانی غیرمذهبی که برای همدلی با "مردم" چادر پوشیدند و در تظاهرات میلیونی شعارهای ملاهای بلندگو به دست را تکرار کردند.
ما در آن زمان نه از آزادی تصور ملموسی داشتیم و نه از "وحدت". اصلا نمیدانستیم که وحدت به معنای گذشتن از خود نیست، همرنگ جماعت شدن نیست، یکرنگ بودن با مردم نیست. ما مزهی دمکراسی را نچشیده بودیم تا معنی وحدت را در کار و پیشبرد هدفی مشترک درک کنیم.
ما وحدت را در این میدیدیم که خلاف میلمان چادر به سر کنیم، تا در برابر دیکتاتور به وحدتمان خدشه وارد نشود. و هر بحثی را به "بعد از مرگ شاه" موکول کردیم تا در آن لحظهی سرنوشتساز مبارزه و هدفمان را پیش ببریم.
ما از فردیت و خواستههای شخصی خود گذشتیم و به جمعی تکهویت و تکچهره تبدیل گشتیم. هویتی سنتی و مذهبی که مدرنیسم سلطنتی (مدرنیسمی سطحی تنیده در دیکتاتوری) را زیر پرسش میبُرد، اما نمیدیدیم که قربانی کردن خواستههایمان به معنای تن دادن به دیکتاتوری دیگری بود، اینبار استبدادی مذهبی و به همان دلیل عقبافتادهتر و عمیقتر.
ما به جای دمکراسی فقط مطلقگرایی را تجربه کرده بودیم، بیهیچ انعطاف و میانهروی. اگر در ایران باستان میانهروی و نگه داشتن اندازه پند بزرگان و فرهنگ پسندیده بود، ما ایرانیان قرنهاست که در فرهنگ مطلقگرا و سنتی و اسلامی غرق شدهایم و شاید مهمترین غریقنجات ما نقد و چالش و فاصله گرفتن از این فرهنگ تکصداست.
حال پس از سیسال جنبش ما در کجا ایستاده است؟ آیا ما درک ملموسی از دمکراسی داریم؟ آیا در بطن این جنبش دمکراسی را تجربه میکنیم؟ آیا چندصدا و چندرنگ کنار هم ایستادهایم؟ نگاهمان به "وحدت" و "همیاری" چیست؟
نخستین چیزی که به چشم میآید، رنگ سبز و جنبش سبزی است که یک سر آن به آقای موسوی ختم میشود. کاندیدایی که ابتدا میان انتخاب بد و بدتر رأی مردم را بُرد و پس از تقلب آشکار در انتخابات و مقاومت در برابر جناح تمامیتخواه که تلاش کرد دولت را از ناخالصیها پاک کند، مقاومت کرد.
آقای موسوی هشت سال در دههی خونین شصت نخستوزیر دولت بود و هنوز هم از بازگشت به ارزشهای انقلاب و آقای خمینی سخن میراند و هیچ به روی خودش نمیآورد که اگر از جنایتهای امروزین شِکوِه میکند، در زمان نخستوزیری او هزاران نفر فقط در زندانها اعدام شدند.
وی نمیگوید که این جنایتها ادامهی جنایتهای دولتی سیساله است که او نیز جزئی از آن بوده و همانطور که خود گفت، دعوای آنان خانوادگی است. هرچند که جناح تمامیتخواه او را دیگر جزئی از خانواده نمیداند.
اینکه چرا مردم چنین کسی را به رهبری خود برگزیدهاند، باید در چند نکته دید. یکی اینکه در ایران امکان شکلگیری احزاب مستقل نبوده است تا مردم رهبران خود را آزادانه برگزینند. دیگر اینکه وی خود از دولتیان بوده و بسیاری از دولتیان را پشت سر خود دارد و این پشتگرمی برای مردمی است که برای کوچکترین حقخواهی دستگیر و کشته میشوند.
از زاویهی دیگری شاید بخشی از مردم امیدی به تغییر اساسی حاکمیت ندارند و به اصلاحات همین "بد" ـ که در این هفتهها از نظر بسیاری چندان هم بد نیست، چراکه مقاومت کرد ـ هم قانعاند.
و البته از نقش برخی "روشنفکران" طرفدار آقای موسوی هم باید یاد کرد. مثلا آقای مخملباف که در پاریس خودش را "نمایندهی مردم ایران" خطاب میکند و به نمایندگی از "همهی مردم"؟؟؟ آقای موسوی را به فرمان دادن به ملت میخواند.
و یا دیگرانی که برای نشان دادن همدلی خود لباس سبز بر تن میکنند و برایشان مهم نیست که سبز نماد مذهب شیعه است و این نماد را آقای موسوی هم در سخنانش بازتاب داده است.
اما آیا برای وحدت و همدلی باید یکرنگ شویم؟ اینبار نیز؟ آیا نمیتوانیم در تظاهراتها با رنگهای خودمان برویم؟ آیا باید برای همدلی فقط آقای احمدینژاد و آقای خامنهای را نفی کنیم و نه نظام اسلامی را؟
آیا باید بحثها را برای پس از سرنگونی آقای احمدینژاد پسانداز کنیم؟ آیا باید با این نظر که "الان وقتش نیست"، "امروز روز وحدت است" و "تفرقه نیاندازیم"، بحثها را به پس از سرنگونی دیکتاتور (احمدینژاد یا شاه) واگذاریم؟ در اینصورت آیا باز هم دولتی دیکتاتورمنش انتظار ما را نمیکشد، هنگامی که ما استبداد را در خود نهادینه کردهایم؟
آیا برای دستیافتن به دمکراسی نباید آنرا در همین جنبش تجربه کنیم؟ نباید شعارهایی را که بایسته میدانیم طرح کنیم؟ آیا طرح یکرنگی بدون نظرات متفاوت همان "وحدت کلمه"ی آقای خمینی نیست؟
اگر هر فرد خواستهها و شعارهای خودش را در کنار دیگری، با نظری دیگر طرح کند ـ و نه پرچمی بلند و بزرگ بگیرد که جمع گوناگون و حتی ناهمگون تظاهرکننده را زیر پرچم خود جلوه دهد ـ به "وحدت" ضربه میزند؟ و یا نه، اینگونه با رنگهایی متفاوت از تکصدایی جمع میکاهد و به جمع هویتی چندگانه و رنگارنگ میبخشد. هویتی که لزوم هر جمع دمکراتی است، وگرنه نشان از استبدادی تکصدا دارد که به دلیلی جمعی را مقهور خود کرده است.
و اگر در داخل کشور چنین امکانی نیست، چراکه تکبیرگویان نیز زندانی و سرکوب میشوند تا برسد به دیگران، اما در خارج از کشور میتوان همدلی خود را با شیوهای دمکراتیک به نمایش گذاشت، البته اگر فرهنگ آن موجود باشد.
چه زیبا خواهد شد به جای یکرنگی، رنگینکمان انسانها با عقاید و نظرها و شعارهای گوناگونی که به چنان بلوغی رسیدهاند که میتوانند در کنار هم، در وحدتی زیبا، با همیاری و همکاری، به پشتیبانی از مبارزات هموطنان خود در ایران برخیزند.
|