یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

بی اعتنا به درخواست های ملی و بین المللی
بهنود شجاعی را اعدام کردند


• بهنود شجاعی علیرغم اعتراض های گسترده ملی و بین المللی روز شنبه اعدام شد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۱۹ مهر ۱٣٨٨ -  ۱۱ اکتبر ۲۰۰۹


صبح روز یکشنبه حکومت سرانجام بهنود شجاعی را اعدام کرد. حکم اعدام در حالی به اجرا گذاشته شد که صدها نفر از مردم تهران از اوایل بامداد امروز در مقابل درب زندان اوین تجمع کرده و خواستار لغو اعدام این نوجوان بودند.
به گزارش فعالین حقوق بشر و دموکراسی در ایران، مردم از حوالی ساعت یک بامداد شروع به تجمع در مقابل زندان اوین نمودند و هر لحظه بر تعداد آنها افزوده می شد. در میان اجتماع کنندگان خانواده بهنود شجاعی، آقای عبدالهی از دفتر یونیسف، وکلای بهنود شجاعی، مادران شهدای آزادی اخیر (خانم پروین فهیمی مادر سهراب اعرابی و تعدادی دیگر از مادران، فعالین کودکان، فعالین زنان و دانشجویان به چشم می خوردند.
مادران شهدای اخیر با دیدن مادر، پدر و خواهر مقتول ضمن همدردی مصرانه از آنها تقاضا کردند که بهنود شجاعی را ببخشند. مادران زیادی بودند که خانواده مقتول را احاطه کرده بودند و هر کدام به طریقی از آنها درخواست عفو می کردند.
پس از درخواستهای مکرر مادران و مردم حاضر در آنجا، خانواده مقتول (پدر، مادر و خواهر)، وکلای بهنود همراه با نماینده دادستان به درون محوطه اوین وارد شدند. جمعیت در انتظار کشنده ای فرو رفت.
متاسفانه خانواده ی مقتول حاضر به دادن رضایت نشدند و بهنود شجاعی به دار آویخته شد. او پس از ۶ بار اعدام روحی در هفتمین بار به بالای چوبه دار رفت.
بهنود شجاعی در تاریخ ۲٨ مرداد ۱٣٨۴ در یک نزاع جمعی در پارک ونک و در سن کمتر از ۱۷ سالگی و بصورت تصادفی یک نوجوان دیگر را به قتل رساند. او دستگیر و در دادگاه ۷۴ کیفری تهران محکوم به مرگ شد و دردیوان عالی کشور حکم اعدام وی مورد تایید قرار گرفت.

محمد مصطفایی وکیل بهنود:
فریاد از این همه جنایت و خشونت و بیداد
بهنود شجاعی در مقابل چشمانم اعدام شد

دیشب حافظ گفت:
حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم
خوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم
عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم

منتظر بودم تا زمان بگذرد و به درب زندان اوین روم حدود ساعت ۲:۳۰ دقیقه با کوهیار قرار گذاشتم و به سمت زندان اوین رفتیم. حدود ۲۰۰ نفر از فعالان حقوق اجتماعی و تعدادی مادر داغدیده هم حضور داشتند. منتظر بودیم که اولیاءدم به زندان بیایند. بعد از گذشت یک ساعت مادر و پدر احسان (مقتول) را به همراه برادر و خواهرش دیدیم. جمعیت به سمت وی رفتند تا آنان را از اعدام بهنود منع کنند. مدتی گذشت و مادر و پدرش گفت که ما گذشت می کنیم. جو بسیار سنگینی حاکم شده بود. درب زندان باز شد . اولیاءدم من و آقای اولیایی فر به داخل رفتیم. مدتی در سالن انتظار ایستادیم. فکر می کردیم که اولیادم گذشت خواهند نمود و بهنود اعدام نخواهد شد. مدتی گذشت صدای دعاهای فعالان از بیرون زندان به گوش می رسید. بعد از چند دقیقه وارد سالن دیگری شدیم. بهنود یا تعدادی از مسئولین زندان هم حضور داشتند. وقتی اولیاءدم به داخل رفت. بهنود به دست و پای آنها افتاد و خواهش و التماس کرد که او را نکشند. سرپرست اجرای احکام صورتجلسه اجرا را تنظیم کرد. چند نفر از مسئولین زندان، من و آقای اولیایی فر به سمت اولیاء دم رفتیم از آنها خواستیم و التماس کردیم که بهنود را اعدام نکنند. مادر مقتول گفت من الان نمی توانم فکر کنم باید طناب دار را به گردن بهنود بیاندازم. بعد از چند دقیقه صدای اذان به گوش رسید. بهنود به اتاقی رفت تا آخرین نماز زندگی اش را بخواند. او رفت تا از خداوند خود طلب مغفرت کند. پس از اتمام نماز همگی به محوطه زندان رفتیم. تمام بدنم می لرزید و نمی دانستم که عاقبت این پسر بی مادر چه خواهد شد. بهنود وقتی به دست و پای مادر و پدر مقتول افتاد به مادر مقتول می گفت که من مادر دارم تو رو به خدا شما مادری کنید و من را اعدام نکنید. همگی به سالن دیگر رفتیم. در سالن چهار پایه مستطیل شکل آهنی وجود داشت که بالای آن طناب دار پلاستیکی آب رنگی نصب کرده بودند. اولیاءدم داخل رفتند و پس از مدتی بهنود را به آن سالن کذایی بردند. سالنی که اعدامها در آنجا صورت می گرفت. من تا به حال ندیده و نشنیده بودم که اجرای احکام یک نفر را به صورت خاص در زندان اوین اعدام کند. ولی برایم تعجب انگیز بود که چرا بهنود به تنهایی اعدام می شد. شاید این هم از بد اقبالی او بود که تنها به آسمان رود. کسانی که آنجا بودند باز هم از مادر و پدر بهنود خواهش کردند و گفتند اگر با خدا معامله کنید زیان نخواهید دید. مادر مقتول گفت باید طناب دار را به گردن بهنود بیاندارید. بهنود به بالای چوبه دار رفت و طناب را به گردنش انداختند. چند ثانیه ای نگذشت که مادر و پدر مقتول به سمت چارپایه رفتند و آن را از زیر پای بهنود کشیدند. بهنود به ملکوت اعلی پیوست.

طاقت دیدن این صحنه را نداشتم. تا چارپایه از زیر پای بهنود کشیده شد تمام اطراف سیاه شده بود.
امروز دیگر بهنود در زندان و بین دوستان خود نیست. جای خالی بهنود را احساس می کنند.
من تمام تلاش خودم را کردم ولی هیچ فایده ای نداشت. باز هم عقیده دارم او مستحق مرگ نبود.
او نمی بایست اعدام شود.
ولی اعدام شد.
اعدام.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۹)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست